کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

گناه نخستين در مسيحيت

اساس نظرياتي كه در اناجيل و ساير بخش‌هاي عهد جديد درباره‌ي آدم ملاحظه مي‌شود، كلاً همان مطالبي است كه در چند باب اول سفر پيدايش درباره‌ي خلقت آدم و نافرماني او و بيرون راندنش از بهشت آمده است و در اين راستا، مباحثي هم چون شخصيت و طبيعت مسيح و مساله‌ي گناه اوليه و موضوع عنايت و بخشايش الهي كه از مهمترين مباحث كلامي مسيحيت نيز محسوب مي‌گردند، با آفرينش آدم و سرگذشت او ارتباط بسيار نزديكي دارند و متكلمان مسيحي از آغاز به اين موضوع توجه خاص داشته‌اند.
دكتر كنت آستر در كتاب خود به نام «ديد كلي از خدا و انسان» در زمينه‌ي گناه اين گونه مي‌نويسد:
«توضيحات كامل درباره‌ي مبدا گناه و شرارت محال است، مع‌الوصف چيزهايي كه خدا درباره‌ي شرارت و نابودي نهايي آن كشف نموده است به قدري كافي است كه جوينده‌ي حقيقي را از عدالت و محبت خداوند در حل مساله‌ي گناه قانع مي‌كند. اين قدر مسلم است كه خداوند مهربان مولد شرارت نبوده هيچ گونه قصوري در پيدايش آن ندارد. يگانه تعريف گناه آن است كه در كتاب مقدس ذكر شده است: «هر كه گناه كند، قانون خدا را مي‌شكند، زيرا گناه چيزي جز شكستن قانون نيست(26).» يعني هر عملي يا فكري كه برخلاف قاعده‌ي اصلي محبت الهي باشد يكنوع گناه است زيرا كه محبت پايه و اساس حكومت الهي است(27).

1- گناه ابوالبشر
- در فصل هشتم كتاب «ديد كلي از خدا و انسان» مؤلف با استناد به ابواب اوليه‌ي سفر پيدايش ماجراي هبوط را اين گونه شرح مي‌دهد كه: «چون ابليس از ادامه‌ي كار اغوا كننده‌ي خود در سما باز داشته شد، منطقه‌ي جديدي براي خود در بين بشر نو مخلوق پيدا كرد. او مسرت و خوشي زوج مقدس را ملاحظه كرد و متوجه سعادتي كه تا ابد از دست داده بود گرديد و تصميم گرفت آنان را نيز به نافرماني وا دارد تا از آن امتياز نيز محرومشان سازد و محبتشان را به بي‌اعتمادي و سرودهاي شكر آميزشان را به خواري تبديل نمايد. ابوالبشر از خطرات دشمن حيله‌گر بي‌خبر نبود، فرشتگان آسمان، او و همسرش را از تاريخ و گذشته‌ي ابليس و هم‌چنين از نقشه‌ي شيطان براي بيرون راندن آنان از راه مستقيم آگاه ساخته بودند. درختي در ميان باغ عدن گذاشته شد تا عامل آزمايش آنان قرار گيرد. از ميوه‌ي تمام درختان مي‌توانستند آزادانه بخورند و شيطان فقط در نزديكي اين درخت مي‌توانست با آنان تماس بگيرد. مادامي كه مطيعانه از آن درخت دور مي‌ماندند محال بود شيطان به نزدشان آيد و شرا را بر آنان تحميل كند. اگر آنان نيز سلطه‌ي شيطان درآيند كاملاً در نتيجه خواست خودشان خواهد بود – خود بايد حضور شيطان را در اطراف آن درخت بجويند. براي دفاع در مقابل اين خطر، فرشتگان به زوج مقدس گوشزد نموده بودند هرگز از يكديگر جدا نشوند مبادا به تنهايي تحت تاثير ابليس قرار بگيرند. روزي ام البشر در كار باغداري بي‌اراده از كنار همسر خود دور شد و وقتي كه متوجه گرديد تنهاست احساس خطري ننموده تصور كرد كه خود حكمت و قوت كافي دارد تا بين خوبي و بدي فرق بگذارد و از بدي احتراز كند. طولي نكشيد كه با علاقه‌ي عجيبي بر همان درختي كه خدا منع كرده بود مي‌نگريست، ابليس از فرصت استفاده كرده توسط ماري كه واسطه قرار داده بود فوراً از زن سوال كرد: آيا خدا حقيقة گفته است كه از همه‌ي درختان باغ نخوريد؟(28)» در اين برخورد شيطان توسط ماري كه از همه‌ي حيوانات صحرا كه خداوند خلق نموده بود هشيارتر و زيباتر بود با حوا صحبت نمود. زن از صحبت كردن مار متعجب شده به جاي اين كه وسوسه‌ي شيطان را متوجه شود، مكث كرده و به حرف‌هاي مار گوش فرا داشت و جواب داد: از ميوه‌ي درختان باغ مي‌خوريم ليكن خدا گفته است از ميوه‌ي درختي كه در وسط باغ است مخوريد و آن را لمس مكنيد مبادا بميريد. مار به زن گفت: هر آينه نخواهيد مرد بلكه خداوند مي‌داند در روزي كه از آن بخوريد چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود(29). حوا، حرف‌هاي شيطان را باور نمود ولي باور او نسبت به دروغ ابليس سبب نجاتش نشد و مانع جرم و گناه نگرديد. او فرمان خداوند را اطاعت نكرد و اين عمل سبب خطايش گرديد. پس از خوردن ميوه‌ي درخت ممنوعه، حوا ميوه‌هايش را چيد و به شوهرش داد تا او نيز بخورد. ابتدا حضرت آدم از اين كار احساس بهبودي نمود ولي بزودي واقعيت امر به وحشتش انداخت. ناگهان در هوايي كه همواره لطيف و دلپسند بود احساس سردي كردند. رداي نور ناپديد گشت و از برگان درخت انجير پوششي براي آلودگيشان ساختند زيرا كه ديگر نتوانستند به حضور خالقشان درآيند. حضرت آدم بزودي متوجه وخامت گناه خود گرديد. شيطان از موفقيت خود افتخار مي‌نمود. ابتدا زن را اغوا كرد و پس از آن شوهرش را در زمره‌ي متخلفين در آورد و آن گاه آواز خداوند را شنيدند كه در هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ مي‌خرامد و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا در ميان درختان باغ پنهان كردند و خداوند خدا آدم را ندا در داده گفت كجا هستي؟ گفت چون آواز ترا در باغ شنيدم ترسان گشتم زيرا كه عريانم پس خود را پنهان كردم. گفت كه ترا آگاهانيد كه عرياني؟ آيا از درختي كه ترا قدغن كردم كه از آن نخوري خوردي(30)؟
حضرت آدم نه گناهش را انكار نمود و نه بهانه آورد، اما به جاي اين كه با فروتني توبه كند و آمرزش بطلبد تقصير خطاي خود را به گردن همسرش در نتيجه بر خالقي كه او را آفريده بود نهاد. وي گفت: «اين زني كه قرين من ساختي وي از ميوه‌ي درخت به من داد كه خوردم(31). وقتي كه خداوند از زن پرسيد: اين چه كار است كه كردي؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود كه خوردم(32) و اينجاست كه خداوند حكم شيطان را در حضور آدم و حوا صادر مي‌نمايد. وي به شيطان مي‌گويد: و عداوت در ميان تو و زن و در ميان ذريت تو و ذريت وي مي‌گذارم، او سر ترا خواهد كوبيد و تو پاشنه‌ي وي را خواهي كوبيد(33).
در عصر همان روزي كه آدم و حوا مرتكب گناه شده بودند از خالق مهربان وعده‌ي آمدن نجات دهنده‌اي شنيدند كه از نسل زن پديد آيد و سر مار (يعني شيطان) كه او را اغوا كرده بود بكوبد. اخراج آدم از باغ عدن نتيجه‌ي گناه و نمونه‌ي جدايي از خداوند بود. او و همسرش مرتباً به دروازه‌ي باغ عدن مي‌آمدند تا در آن مكان از درگاه الهي قدرت پيروزي بر خطا را دريافت نمايند(34).

2- سقوط و عواقب آن
وقتي آدم و حوا وسوسه شدند و از ميوه‌ي ممنوعه خوردند، عواقبي چند به جا گذاشتند. آدم و حوا گناهكار شدند، يعني مسؤول كار اشتباهي كه كرده بودند شناخته شدند. گناه مكافات دارد. خداوند نمي‌تواند قدوس باشد و در عين حال تجاوز الهي را ناديده بگيرد. به همين دليل است كه خداوند با غضب به گناه نظر مي‌افكند(35).
با اين حساب، آدم و حوا عواقب شخصي گناه را بر خود هموار كردند. از اين گذشته تمام نژاد انساني نيز آلوده گشت. حتي فرزنداني كه به دنيا آمدند ميل باطني نسبت به گناه داشتند. و اين مرض طبيعت بشري آن گاه كه كودك به سن مسؤوليت اخلاقي مي‌رسد به صورت عمل گناه در مي‌آيد و شخص تحت غضب خدا قرار مي‌گيرد. به همين دليل گناه نخستين گرچه به خودي خود دليل محكوميت بشر نيست، ولي او را به گناهان انفرادي سوق مي‌دهد، به طوري كه پولس با ناراحتي مي‌گويد: «همه گناه كرده‌اند»(36) بنابراين در اثر گناه آدم، معصوميت از بين رفت و صورت خدا كه در انسان بود بد شكل و ضعيف شد و انسان برده‌ي گناه گشت و بي‌نظمي و مرگ وارد جهان شد(37).
وضع انسان را در اين حال مي‌توان به شخصي تشبيه نمود كه در چاهي سقوط كرده و از عمق چاه به بالا نظر مي‌افكند، تصميم مي‌گيرد از چاه خارج شود ولي هرچه تلاش مي‌كند بيهوده است و نمي‌تواند خود را از چاه خارج سازد و در اين جا به نيرويي ماوراي نيروي خود احتياج دارد چرا كه در ذات خود اين قدرت را نمي‌يابد. وضع روحاني انسان عيناً به همان گونه است، انسان در گناه فور رفته و از آن محيط رقت بار خود به بالا نگريسته، قدوسيت و پاكي خداوند را مي‌نگرد و وضع منزه سابق خود را به ياد مي‌آورد. او مي‌خواهد از قيد گناه آزاد شود و تصميم مي‌گيرد كه خود را خلاص كند ولي هرچه بيشتر تلاش مي‌كند، برايش مقدور نمي‌شود، خلاصي و نجات او منوط به نيرويي برتر است.
اين نيرويي برتر در وجود عيسي است كه تجسم مي‌يابد و اين عيسي است كه در پي نجات اين انسان بر مي‌آيد يعني انسان را از آن وضعيتي كه در آن به سر مي‌برد كه وضعيت گناه آلودگي است نجات مي‌بخشد. در واقع ظهور عيسي و رسالت او نقطه‌ي مقابل گنه آلودگي انسان است و او مي‌خواهد اين گناه را بزدايد و البته نجات انسان هم چيزي نبود كه بعداً بدون مقدمه به وسيله‌ي عيسي مسيح و مرگش بر روي صليب به اجرا در آمده باشد، بلكه عيسي مسيح بره‌اي بود كه قبل از بناي عالم ذبح شده بود(38). حتي قبل از سقوط انسان در باغ عدن خداوند اين راه نجات را تدارك ديده بود(39).
و بالأخره همچنان كه با نافرماني و گناه يك انسان (آدم) گناه و مرگ به جهان راه يافت و همه گناهكار و ميرا شدند، با فرمانبرداري و بي‌گناهي يك انساني ديگر (عيسي) همه از گناه پاك شدند و زندگي يافتند. «و چنانكه در آدم همه مي‌ميرند، در مسيح همه زنده خواهند گشت.»(40)
بدين سان مساله‌ي گناه اوليه، يعني نافرماني آدم در آغاز خلقت و كيفر ديدنش و ادامه‌ي گناه و كيفر او در نوع بشر كه در نوشته‌هاي بين العهدين مطرح شده بود در نامه‌هاي پولس با ظهور عيسي مسيح و مصلوب شدن او پيوند مي‌يابد. مسيح قرباني مي‌شود و با خون خود گناه آدم را مي‌خرد و ذريت آدم را از گناهي كه او مرتكب شده بود پاك مي‌سازد(41). «مسيح شباني است كه جان خود را فداي گوسپندانش مي‌كند(42)».

3- گناه نخستين در كلام مسيحي
مساله‌ي گناه اوليه(43) به گونه‌اي كه در نامه‌هاي پولس مطرح است، نخستين بار به وسيله‌ي آگوستين {3} مورد بحث و بررسي كلامي قرار گرفت. پيش از او ظاهراً اين نظريه در نظام اعتقادي كليسا به صورت قطعي و رسمي در نيامده بود. ايرنائيوس {4} از آباء اوليه‌ي كليسا، گناه اوليه را نه در آدم بلكه در نسل قابيل و نتيجه‌ي لعن خدا بر او مي‌دانست.
آباء اوليه‌ي كليسا، غالباً گناه آدم را موجب سقوط خود او وزايل شدن موهبتهاي اضافي در شخص او مي‌دانستند و به مساله ادامه و انتقال گناه و آثار آن در فرزندان آدم و نسل‌هاي بعد توجهي نداشتند اما برخي ديگر از آباء اوليه‌ي كليسا، در تفسير سخنان پولس مي‌كوشيدند كه چگونگي اين نظر را به روش خود توجيه و بيان كنند. برخي از آنان انتقال گناه را تنها در جسم مي‌دانستند و روح را از آن مبرا مي‌شمردند و مي‌گفتند كه ارواح، جدا از اجساد، خلق مي‌شوند و پس از انعقاد نطفه به ابدان خاص خود مي‌پيوندند و از اين روي در ارتكاب گناه دخالتي ندارند. گناه در جسم كه محل شهوات است ادامه مي‌يابد و در عمل زناشويي از پدر به فرزند منتقل مي‌شود. اين اعتقاد كه به نظريه‌ي آفرينشي(44) مشهور است، نظريه‌ي رايج در كليساي ارتدوكس شرقي شد ولي كليساي كاتوليك روم آن را نپذيرفت.
در آغاز سده‌ي سوم ميلادي ترتولين{5} متكلم مسيحي نظريه‌ي ديگري مطرح كرد كه در حقيقت استنتاج از گفته‌هاي پولس بود و در دوره‌هاي بعد با گسترشي كه در آثار اگوستين يافت اساس اعتقاد كليسا در اين باب شد. بنا بر گفته‌ي ترتولين كه به نظريه‌ي انتقال شهرت يافت، روح چون جسم در نطفه از پدر به فرزند منتقل مي‌شود و گناه نه تنها در جسم، بلكه در روح نيز موجود و مضمر است و در طي توالد و تناسل از نسلي به نسل ديگر مي‌رسد.
اگوستين در مشاجراتي كه با متكلم معاصر خود پلاگيوس {6} در اين باره داشت، سخنان پولس و نظريات ترتولين را بسط داد و موضوع را به نوعي كه در افكار آباء و متكلمان پيش از او سابقه نداشت با مساله‌ي آزادي اراده‌ي انسان مرتبط ساخت. پلاگيوس انسان را در اعمال خود و در پيروي از احكام شريعت آزاد و مختار مي‌دانست و مي‌گفت كه هر كس مسؤول كارهاي خويش است. آگوستين مي‌گفت آدم پيش از سقوط در انتخاب خير و شر آزاد بود ولي پس از نافرماني و سقوط، آزادي اراده را از دست داد و اين كيفيت يعني فساد طبيعت از او به فرزندانش انتقال يافته و انسان ساقط اسير شهوت و گناه است و از آن گزيري ندارد.
اگوستين نيز مانند ترتولين ادامه‌ي گناه را در نوع بشر نتيجه‌ي نزديكي زن و مرد و انتقال فساد در روح فرزند مي‌دانست پلاگيوس مي‌گفت كه كودكان مانند آدم پيش از سقوط پاك و معصوم‌اند ولي اگوستين كه تأثير سقوط آدم را كلي و همگاني مي‌پنداشت و مي‌گفت كه كودكان ميراث آدم را از پشت پدر با خود مي‌آورند و با استناد به گفته‌ي پولس(45) انسان را حتي در انتخاب خير و اراده به سوي آن آزاد و مختار نمي‌دانست. به گفته‌ي او تنها لطف و عنايت الهي است كه انسان را به سوي خير هدايت مي‌كند و اين به سبب لياقت انسان نيست بلكه بخشايش و اراده‌ي خداوند چنين ايجاب مي‌كند، حتي دعا و نياز انسان نيز موهبت الهي و تابع مشيت خداوند است و از اين روي كسي كه به خير رو مي‌كند نبايد آن را به خود نسبت دهد، بلكه بايد خداوند را فاعل و موجب گرايش خود به سوي رستگاري بداند(46). اين نظريه در طول قرون وسطي در كليسا مطرح بود و به عبارات مختلف بيان مي‌شد.
توماس اكويناس {7} گناه اوليه را عبارت از درهم ريختن نظم و هماهنگي اخلاقي و عاطفي اوليه مي‌دانست ولي برخلاف اگوستين، تاثير آن را كلي نمي‌دانست. در نظر او سقوط آدم، عقل و اراده به سوي خير را در او و نسل او تباه نكرد، شهوت را نيز عين گناه نبايد دانست، زيرا شهوت ميل و اشتياق شديد است و طبيعت و ماهيت آن با عشق يكي است. و مي‌تواند انسان را به سوي كمال خير كه شناخت ذات الهي است هدايت كند. نظريات اكويناس و متكلمان پيرو او، اساس اعتقاد كليساي كاتوليك در اين باب شد و در شوراي ترنت {8} رسميت يافت ولي بنيانگذاران نهضت اصلاح كليسا كه اين نظريات را با ديدگاه اگوستين و گفته‌هاي پولس ناسازگار مي‌دانستند، آن را نپذيرفتند.
به طور كلي، كليسا معتقد بود كه در آغاز آفرينش، خداوند دو گونه موهبت به آدم ارزاني داشت: موهبت‌هاي ذاتي يا طبيعي(47) و موهبت‌هاي اضافي يا فوق طبيعي(48). موهبت‌هاي ذاتي، عقل و اراده بود كه وي به ياري آن‌ها مي‌توانست آفريدگار خود را بشناسد و از خواست و اراده‌ي او پيروي كند، اما اين موهبت‌ها براي آن كه به كمال غايي خود برسد، بسنده نبود. پس خداوند موهبت‌هاي ديگري چون ايمان، اميد و محبت بدو بخشيد و علم بر حقايق امور، جاودانگي، قدرت غلبه بر شهوات آزادي از درد و بيماري را نيز بر آن‌ها افزود، ليكن آدم از عقل و آزادي اراده‌ي خود چنان كه بايد بهره نگرفت و نافرماني كرد و از اين روي گناهكار شد و از مقامي كه داشت فرو افتاد. اعتقاد كليساي كاتوليك بر آن است كه آدم پس از سقوط تنها موهبت‌هاي اضافي را از دست داد ولي موهبت‌هاي ذاتي و طبيعي يعني عقل و آزادي اراده را هم‌چنان با خود حفظ كرد ولي كليساي پورتستانت، سقوط آدم را موجب فساد تمامي موهبت‌هاي او مي‌داند.
در هر حال با ايمان به مسيح و يكي شدن با او، تمامي موهبت‌ها قابل بازگشت‌اند؛ برخي با غسل تعميد و يا با توبه (در مورد مسيحياني كه بعد از غسل تعميد مرتكب گناهي شده‌اند) و برخي ديگر يعني چهار موهبت علم به حقايق امور، جاودانگي، غلبه بر شهوات و آزادي از درد و بيماري پس از رستاخيز همگاني و داوري نهايي(49).