شخصي جوياي نظر ساحران در مورد جنگ شد.
کارلوس ناراحت بهنظر ميرسيد.
پرسيد: " ميخواهي چه پاسخي بدهم؟". " اينکه آنها صلحجوهستند؟ خب، نه آنها نيستند!شما بايد اين را براي يکبار و براي هميشه بهخاطر بسپاريد! يک مبارز براي نبرد ساخته شده است. هنگامي که در جنگ است، آسوده است!"سرنوشت ما به عنوان انسانهاي عادي ابداً براي آنها مهم نيست!
از واکنشش آشکار بود که سوال نقطه حساسي را نشانه رفته است. توضيح داد که
برخلاف مردم عادي که به دلايل اجتماعي بودن، مذهب، يا دلايل اقتصادي درگير هستند، مبارزه يک ساحر در برابر مردم ديگر نيست، بلکه در برابر ضعفهايشان است. به همين ترتيب آرامش آنها مانند حالت فروتني و سربه زير بودني که انسان امروزي ميشناسد نيست، بيشتر حالت تزلزل ناپذير سکوت دروني و انضباط است.
گفت که: "بي ارادگي انحراف از سرشتمان است، زيرا که در اصل هر يک از ما مبارزاني سهمگين هستيم. در حقيقت هر موجود انساني سربازي است که در نبرد زندگي به جايگاهش رسيده است."
" به اين مسير بنگريد:
بهعنوان يک اسپرم هر يک از ما براي زندگي جنگيده است- يک نبرد ويژه در برابر ديگر رقيبان – و ما برنده شدهايم! و اکنون نبرد ادامه دارد، زيرا که توسط نيروهاي اين دنيا به دام افتادهايم. بخشي از ما مبارزه ميکند براي متلاشي شدن و مردن، درحاليکه بخشي ديگر تلاش دارد که زندگي و آگاهي را به هر قيمت ممکن نگهدارد. هدفش رسيدن به چيزي است که به اين شعله زندگي الهام شده است:
دستيابي به سطح نويني از آگاهي"
ادامه داد که، با فرآيند اجتماعي شدن، موجودات اجتماعي اهلي ميشوند، مانند حيواني که اهلي شده باشد، با تشويق و تنبيه. " ما تربيت شدهايم که از روي فروتني زندگي کنيم يا بميريم، با پيروي از رفتارهاي غيرطبيعياي که ما را ملايم کرده و وادارمان ميکند که انگيزش نخستينمان را از دست دهيم، تا جاييکه روحمان به سختي قابل توجه ميشود.
ما از نتيجه يک جنگ بهدنيا آمدهايم. با انکار گرايشات نخستينمان، اجتماع جنگ طلبي ارثيمان را که ما را به موجوداتي جادويي دگرگون ميسازد از بين ميبرد."
افزون ساخت که تنها راه براي دگرگون ساختنمان، پذيرفتن آن چيزي هست که هستيم، و از آنجا شروع به کار کنيم.
" جنگجو ميداند که در يک دنياي غارتگر زندگي ميکند.
او هيچگاه سپرهايش را زمين نمي گذارد. هر جا که مينگرد، مبارزهاي بيپايان است و ميداند که اين برازنده اوست، زيرا اين يک جنگ براي زندگي است.
دون خوان هميشه تحرک داشت، ميآمد و يا ميرفت، از اين پشتيباني ميکرد و آن را رد ميکرد، اضطرابها را تحريک ميکرد(provoking tensions) يا آنها را با يک انفجار خالي ميساخت، قصدش را با صداي بلند فرا ميخواند و يا ساکت باقي ميماند؛ کاري انجام ميداد. کاملاً سرزنده بود، زندگيش بازتابي از جذر و مد کيهان بود."
" او به من گفت : از هنگاميکه انفجاري که به ما هستي ميبخشد رخ ميدهد تا لحظهاي که ميميريم، ما با يک جريان زندگي ميکنيم. اين دو حادثه بيهمتا هستند، زيرا آنها ما را براي آنچه که پس از آن پيش رو داريم آماده ميسازند. و چه چيزي در اين جريان در انتظار ما است؟
يک نبرد پيوسته، که تنها يک مبارز آن را ميپذيرد. زيرا که او در هماهنگي ژرفي با همه چيز زندگي ميکند. " براي يک مبارز، هماهنگ بودن به معني سيلان داشتن است، نه به معني ايستادن در اکنون و تلاش براي ساختن يک صلح ناممکن و مصنوعي.
او ميداند که تنها در شرايط بيشترين فشار ميتواند بهترين باشد. به اين دليل، او به دنبال حريف ميگردد، با اشتياق و خوشي و به دنبال حريفش ميگردد. دشمنش بيروني نيست بلکه تمايلات و نقطه ضعفهايش است، و بزرگترين چالش او فشرده ساختن لايههاي انرژياش است تا جاييکه آنها در هنگامي که زندگي متوقف ميشود توسعه نيابند. بهگونهاي که آگاهياش نميرد.
" از خود بپرسيد: ميخواهم با زندگيام چه کنم؟
آيا هدفي دارد؟
آيا به اندازه بسنده محکم است ؟
يک مبارز سرنوشتش را ، هر چه که ميخواهد باشد ميپذيرد؟
با اين وجود او ميجنگد تا تغييرات ايجاد کند و کاري دقيق و خوشايند در مسيرش روي زمين انجام دهد. او ارادهاش را چنان جلا ميدهد که هيچ چيز نتواند او را از مسيرش خارج سازد."
يکي ديگر دستش را بالا برد و پرسيد که چگونه ساحران ميتوانند ميان وظايفشان در اجتماع و اصول راه مبارزان به توافق برسند.
پاسخ داد که:
" ساحران آزادند، آنها تعهدات اجتماعي رانمي پذيرند. مسوليت در برابر خود وجود دارد، نه براي ديگران.
آيا ميدانيد که چرا به شما توانايي ادراک داده شده است؟
آيا کشف کردهايد که هدف از زندگيتان چيست؟
آيا ميتواند شرنوشت حيوانيتان را متوقف سازيد؟
اينها پرسشهاي ساحراناند، تنها چيزهايي که ميتوانند بهطور جدي زندگي را تغيير دهند. اگر شما به موضوعات ديگري علاقه داريد، پاسخ آنها در جاي ديگري است(اينجا نيست).
يک مبارز ميداند چيزي که به زندگي او احساس ميبخشد، چالش مرگ است، و مرگ يک موضوع شخصي است. اين يک چالش براي هر يک از ماست و هر کسي که صميمانه راه مبارزان را ميپذيرد.
کارلوس اصرار داشت که ما بايد اين حقيقت را بپذيريم که التزام و تعهد يک مبارز در راستاي "درک خالص" است - حالتي از بودش که از سکوت دروني حاصل ميشود – و نه از وابستگيهاي گذراي چگونگي دوراني که او در آن زندگي ميکند. او توضيح داد که
نگرانيهاي روزمره چيزي است که در ما جاسازي شده است (به ما القا شده است). آنها ريشه در توسعه آگاهي طبيعيمان ندارند.
بيشتر نتيجه ذهن جمعي، آشوبهاي هيجاني، احساس گناه و ترس و تمايل به راهنمايي شدن و يا راهنما شدن هستند.
" انسان امروزي در نبردهاي خودش شرکت نميکند. در عوض او در نبردهاي بيرونياي که هيچ ربطي به روح ندارند شرکت ميکند. طبيعتاً يک ساحر اينگونه حرکت نميکند!
" آموزگار من عادت داشت که بگويد او توافقاتي که در غياب او صورت گرفته است را نميپذيرد: من وجود نداشتم هنگاميکه آنها تصميم گرفتند که من يک ابله باشم!"