در دهم اوت 1901، دو تن از استادان دانشگاه آكسفورد، خانم آن موبرلي، رييس كالج سن هيو در آكسفورد و خانم الينور ژوردين، نايب رييس، از ميان باغ پتي تريانو در ورساي فرانسه مي گذشتند كه ناگهان متوجه رعد و برقي درخشان در افق
شدند، كم و بيش شبيه جلوه هاي ويژه در
صحنه اي از يك فيلم، و پس از آن كه اثر برق درخشان ناپديد شد، متوجه شدند
كه منظره ي روبروي آنها نيز عوض شده است. افراد روبروي آنها در لباسهاي قرن
هجدهم بودند، با كلاه گيس و ...، و همگي حالت و رفتاري هيجان زده داشتند.
همان طور كه اين خانم ها بهت زده ايستاده بودند، مردي بدقيافه با چهره اي
زخمي به آنها نزديك شد و مجبورشان كرد كه مسيرشان را عوض كنند. آنها به
دنبال وي راه افتادند و پس از گذر از رديف درختها به باغي رسيدند كه در آن
صداي ترنم موسيقي به گوش مي رسيد و زني اشرافي مشغول نقاشي آبرنگ بود.
سرانجام اين پنداره ناپديد شد و منظره ي اطراف به همان حالت اول بازگشت، اما تغيير شكل فضا به قدري اثرگذار بود كه وقتي خانمها به پشت سر نگاه كردند دريافتند راهي كه به كمك راهنماي بدقيافه طي كرده بودند حالا توسط يك ديوار سنگي قديمي بسته شده است.
وقتي به انگلستان بازگشتند، به اسناد و
مدارك تاريخي رجوع كردند و به اين نتيجه رسيدند كه روزي كه آنها به گذشته
بازگشته بودند، روزي بوده كه غارت باغ تويلري(مقرّ لويي شانزدهم و ماري
آنتوانت) و قتل عام نگهبانان سوئيسي باغ رخ داده بوده، و اين كه حالات و
رفتار هيجان زده ي ساكنان باغ را توجيه مي كرد، و آن زن اشرافي هم كسي جز
ماري آنتوانت ،ملكه وقت، نبوده است.
در ماه مه 1955 يك مشاور حقوقي لندني و خانمش نيز در همين باغ به چندين شخصيت قرن هجدهمي برخورد كردند كه باغ را از نظر تاريخي در دوره اي قبل تر ديده بودند.
در ايالات متحده نيز به گزارش آقاي گاردنر مورفي، فراروانشناس و رييس سابق موسسه روانشناختي آمريكا و مجمع پژوهش هاي روان شناسي آمريكا، مورد مشابهي را مورد بررسي قرار داد كه در آن زني به نام باتراف از پنجره ي دفتر كارش در دانشگاه وسلين در ايالت نبراسكا، به بيرون نظر افكنده و محوطه ي دانشگاه را آن طور كه 50 سال پيش بوده ديده؛ يعني ديگر خبري از خيابانهاي پر رفت و آمد امروزي و خوابگاه هاي دانشجويان نبوده، بلكه به جاي آن محوطه اي وسيع و خالي بوده و مقدار كمي درخت با برگهايي لرزان در نسيم تابستاني.
چيزي كه در اين وقايع جلب توجه مي كند اين است كه بر اين افراد تنها صحنه هايي شهودي از گذشته نمايان نشده، بلكه واقعا خود به درون گذشته پا گذاشته بودند.
در ماه مه 1955 يك مشاور حقوقي لندني و خانمش نيز در همين باغ به چندين شخصيت قرن هجدهمي برخورد كردند كه باغ را از نظر تاريخي در دوره اي قبل تر ديده بودند.
در ايالات متحده نيز به گزارش آقاي گاردنر مورفي، فراروانشناس و رييس سابق موسسه روانشناختي آمريكا و مجمع پژوهش هاي روان شناسي آمريكا، مورد مشابهي را مورد بررسي قرار داد كه در آن زني به نام باتراف از پنجره ي دفتر كارش در دانشگاه وسلين در ايالت نبراسكا، به بيرون نظر افكنده و محوطه ي دانشگاه را آن طور كه 50 سال پيش بوده ديده؛ يعني ديگر خبري از خيابانهاي پر رفت و آمد امروزي و خوابگاه هاي دانشجويان نبوده، بلكه به جاي آن محوطه اي وسيع و خالي بوده و مقدار كمي درخت با برگهايي لرزان در نسيم تابستاني.
چيزي كه در اين وقايع جلب توجه مي كند اين است كه بر اين افراد تنها صحنه هايي شهودي از گذشته نمايان نشده، بلكه واقعا خود به درون گذشته پا گذاشته بودند.
آيا مرز
ميان زمان حال و گذشته چنان باريك شده كه در موقعيتي مناسب، با همان
سهولتي كه مي توان در باغي قدم زد، بتوان قدم به گذشته گذاشت؟
در حال حاضر
ما مطلقا نمي دانيم، ولي در جهاني كه بيشتر از آنكه ساخته ي اشياي جامد
جاري در فضا و زمان باشد، شامل هولوگرام هاي شبح وار پر انرژي است كه از
طريق فرايندهاي تا حدي مربوط به آگاهي بشري حفظ مي شوند، اين رويدادها
چندان كه مي نمايند، غيرممكن نيستند.
جهان هولوگرافيك _ بخش سوم(زمان خارج از ذهن)
جهان هولوگرافيك _ بخش سوم(زمان خارج از ذهن)