آقای جوزفسون، برنده ی جایزه ی نوبل، نیز مانند گلوبوس کارها و ایده های کاستاندا را جدی می گیرد و می کوشد آنها را به فیزیک کوانتوم ربط دهد
. به نظر وی،
واقعیت عینی از خلال خاطره ی جمعی بشر به وجود می آید، حال آنکه رویدادهای
غیرعادی، نظیر آنچه کاستاندا تجربه کرده، از خواست و اراده ی آدمی بر می
خیزند.
آگاهی انسانی شاید تنها چیزی نباشد که در آفرینش میدان های واقعیت موثر و سهیم است. آزمایش های مربوط به دورنگری(دیدن چیزها از راه دور) نشان می دهد که مردم قادرند مکانهای دور را دقیقا توصیف کنند، حتی وقتی تنابنده ای در آنجا نیست که چیزی را ببیند. به همان سان، داوطلبانی قادرند محتویات جعبه ی مهر و موم شده ای را که تصادفا از میان چندین جعبه ی مهر و موم شده برگزیده شده و لذا درون آن کاملا ناشناخته است، تشخیص دهند. اینها بدان معناست که توانایی ما به طور کلی بسی بیش از صرفا دخول به حواس دیگران است.
آگاهی انسانی شاید تنها چیزی نباشد که در آفرینش میدان های واقعیت موثر و سهیم است. آزمایش های مربوط به دورنگری(دیدن چیزها از راه دور) نشان می دهد که مردم قادرند مکانهای دور را دقیقا توصیف کنند، حتی وقتی تنابنده ای در آنجا نیست که چیزی را ببیند. به همان سان، داوطلبانی قادرند محتویات جعبه ی مهر و موم شده ای را که تصادفا از میان چندین جعبه ی مهر و موم شده برگزیده شده و لذا درون آن کاملا ناشناخته است، تشخیص دهند. اینها بدان معناست که توانایی ما به طور کلی بسی بیش از صرفا دخول به حواس دیگران است.
ما می توانیم به داخل خود واقعیت نفوذ کنیم تا اطلاعات لازم
را به دست آوریم. گرچه به نظر اعجاب آور می آید، نباید چندان غریب باشد
وقتی به یاد آوریم که در جهان هولوگرافیک، آگاهی تمامی ماده را در بر می
گیرد و "معنا" حضوری فعال در هر دو جهان ذهنی و عینی دارد.
بوهم بر این باور است که خصلت همه جا حاضر بودن معنا، هم برای تله پاتی و هم برای دورنگری توضیح معقولی ارائه می دهد. و گمان می کند که هر دوی اینها به واقع ممکن است شکل های گوناگون جنبش فراروانی باشد. او می گوید: «همان طور که فراروانی به واقع طنینی از معناست که از یک ذهن به یک عین یا شیء می رسد، تله پاتی را می توان همچون طنینی از معنا دانست که از یک ذهن به ذهن دیگر منتقل می شود. به همین طریق، دورنگری را نیز می توان طنینی از معنا دانست که از یک عین یا شیء به یک ذهن می رسد» و ادامه می دهد:
بوهم بر این باور است که خصلت همه جا حاضر بودن معنا، هم برای تله پاتی و هم برای دورنگری توضیح معقولی ارائه می دهد. و گمان می کند که هر دوی اینها به واقع ممکن است شکل های گوناگون جنبش فراروانی باشد. او می گوید: «همان طور که فراروانی به واقع طنینی از معناست که از یک ذهن به یک عین یا شیء می رسد، تله پاتی را می توان همچون طنینی از معنا دانست که از یک ذهن به ذهن دیگر منتقل می شود. به همین طریق، دورنگری را نیز می توان طنینی از معنا دانست که از یک عین یا شیء به یک ذهن می رسد» و ادامه می دهد:
«هرگاه هماهنگی یا
طنین "معناها" استقرار پیدا کند، این اقدام، دو سویه صورت می گیرد، تا بدین
سان معناهای یک ساز و کار دورادور بتواند بر بیننده چنان عمل کند که نوعی
جنبش فراروانی برعکس ایجاد کند و تصویر آن ساز و کار را به بیننده منتقل
نماید».
یان و دان نیز نظر مشابهی دارند. گرچه آنان بر این باورند که واقعیت تنها از طریق کنش متقابل یک آگاهی با محیط آن آگاهی استقرار می یابد، در چگونگی تعریف آگاهی بسیار آزادمنش هستند. آن طور که آنها واقعیت را می بینند، هر چیزی که قادر به تولید و دریافت و به کار بستن اطلاعات واصله باشد، واجد شرایط و مناسب است. بنابراین حیوانات، ویروس ها، DNA، ماشین ها(انواع مصنوعا باهوش و دیگر انواع) و اشیای به اصطلاح مرده همگی واجد مختصات لازم جهت مشارکت در امر آفریدن واقعیت هستند.
اگر اظهاراتی از این دست درست است، و ما می توانیم نه تنها از اذهان سایر افراد بشر که از هولوگرام های زنده ی واقعیت اطلاعات کسب کنیم، در آن صورت علم روان سنجی _یعنی قابلیت کسب اطلاعات درباره ی تاریخ یک شیء صرفا از طریق لمس آن_ را نیز می توان تبیین کرد. به جای آنکه این شیء، شیئی بی جان باشد، می تواند آکنده از آگاهی خاص خود باشد؛ به جای اینکه "چیزی" باشد که جدا از عالم وجود دارد، می تواند بخشی از همبستگی متقابل همه ی چیزها باشد؛ همبسته به اندیشه های هر کسی که در تماس با آن بوده، همبسته با آن آگاهی ای که هر جماد و نبات و حیوانی را که در ارتباط با وجود آن است فراگرفته، همبسته به گذشته ی خاص خود از طریق نظم مستتر، و همبسته به ذهن شخص روان سنج که آن شیء را در دست گرفته است.
یان و دان نیز نظر مشابهی دارند. گرچه آنان بر این باورند که واقعیت تنها از طریق کنش متقابل یک آگاهی با محیط آن آگاهی استقرار می یابد، در چگونگی تعریف آگاهی بسیار آزادمنش هستند. آن طور که آنها واقعیت را می بینند، هر چیزی که قادر به تولید و دریافت و به کار بستن اطلاعات واصله باشد، واجد شرایط و مناسب است. بنابراین حیوانات، ویروس ها، DNA، ماشین ها(انواع مصنوعا باهوش و دیگر انواع) و اشیای به اصطلاح مرده همگی واجد مختصات لازم جهت مشارکت در امر آفریدن واقعیت هستند.
اگر اظهاراتی از این دست درست است، و ما می توانیم نه تنها از اذهان سایر افراد بشر که از هولوگرام های زنده ی واقعیت اطلاعات کسب کنیم، در آن صورت علم روان سنجی _یعنی قابلیت کسب اطلاعات درباره ی تاریخ یک شیء صرفا از طریق لمس آن_ را نیز می توان تبیین کرد. به جای آنکه این شیء، شیئی بی جان باشد، می تواند آکنده از آگاهی خاص خود باشد؛ به جای اینکه "چیزی" باشد که جدا از عالم وجود دارد، می تواند بخشی از همبستگی متقابل همه ی چیزها باشد؛ همبسته به اندیشه های هر کسی که در تماس با آن بوده، همبسته با آن آگاهی ای که هر جماد و نبات و حیوانی را که در ارتباط با وجود آن است فراگرفته، همبسته به گذشته ی خاص خود از طریق نظم مستتر، و همبسته به ذهن شخص روان سنج که آن شیء را در دست گرفته است.
جهان هولوگرافیک _ (جیبی پر از معجزه)