مزدک پور بامداد که به قولی زادگاهش نشابور و به قول طبری از مدریه شهری برساحل دجله و شاید کوت العماره ی کنونی بود خود نخستین مؤسس و بانی آئین مزدکی نیست و این آئین پیش از او شارعین و واضعینی داشته است . تا آنجا که از مطابقه ی اقوال و روایات مختلف ایرانی و غیر ایرانی میتوان استنباط کرد نخستین کسی که آغاز بحث نوینی در عقاید مانی گذاشت و در نقش نور و ظلمت بدان نحو که مانی گفته و نور را ناتوان و مقهور ظلمت شمرده است تردید کرد شخصی بود بنام بوندس که در قرن سوم میلادی و در زمان دیوکلیسین می زیسته و حدس می زنند که نام وی صورت یونانی و یا رومی نام فارسی بوندک باشد . بوندک یا بوندس ( که میتوان آنرا نام باعنوان روحانی خاصی از دین مانی نیز دانست ) در بیزانس نظریات خود را پخش می کرد .
ظاهراً شخصی دیگر به نام زرتشت خرک ( گویا از مردم فسا) دنباله ی کار بوندک را گرفت و آئین وی را تکمیل نمود و زمینه ی کیش الحاد آمیز "زرتشتکان "یا درست دینی را گذاشت[8] مزدک که مردی روحانی اندرزگر یا واعظی از پیروان کیش زرتشتکان بود موفق شد در دوران مصائب عظیم اجتماعی و ناخرسندی عمیق مردم به اتکاء صفات عالی انقلابی و طلاقت و فصاحت لسان و قدرت فکر و منطق خود تعالیم خویش را در مغزها رسوخ دهد و سرمنشاء تکان و جنبشی شگرف شود . جریان دقیق قیام مزدک و چگونگی بسط نهضت وی و علل ارتباطش با قباد و سیرِ آتی نهضت و جریان محاکمه و امحاء مزدکیان همه و همه مبهم و روایات موجود در اطراف آن متشتت و متناقض است.
پژوهندگان معاصر بویژه کریستنسن و کلیما کوشش قابل توجهی برای مقایسه ی اقوال مختلف و بیان استنباطات مرحج به خرج داده اند ولی چنین فحص ها و اجتهاداتی از وظیفه ی این گفتار بیرون است و آنچه که در این باره کمابیش به نظر نگارنده قابل قبول است آنست که مواعظ و سخنان شورانگیز مزدک در باره ی اصول کیش زرتشتکان مردم مستعد و ناخرسند را به جنبش آورد و گروهی انبوه به وی پیوستند و به قول خواجه نظام الملک مردمان پنهان و آشکار در مذهب مزدک شدند و به قول فردوسی:
همی گشت درویش با او یکی اگر پیر بود و اگر کودکی
قباد که از هر جهت از روحانیون و اشراف دل پری داشت و از مداخلات آنها در تعیین جانشین و حمایت آنها از سوخرا و رفتار قبلی آنها نسبت به پدر و برادرش بلاش که بدست روحانیون و اشراف کور شد دلخون بود و شاید هم ( چنانکه برخی حدس می زنند ) از دوران کودکی گرایشی مانوی در افکارش موجود بوده و نیز از موج عظیم مردم طاغی هراسیده و درصدد بازی با نهضت و تظاهر به سازش و نرمش بود ، با جنبش کنار آمد و راه رفق و مدارا و حتی حمایت و دستیاری را با مزدکیان در پیش می گیرد و به سخنان مزدک اندرزگر در باره ی لزوم گشودن در انبارهای غله به روی قحطی زدگان و اجراء عدالت در مورد بی چیزان و شاید هم اصلاحات در مناسبات زناشوئی تن در میدهد .
ولی روحانیون و اشراف در مقابل این جریان که به هیچوجه با مطامع و مقاصد آنان سازگار نبود واکنش شدید می کنند و در سال 496 یعنی یک سال پس از آغاز شورش قباد را از سلطنت خلع و برادرش زاماسپ را به جایش مینشانند . قباد از چنگ رقبا و دشمنان خود می گریزد و به نزد خاقان هیاطله خوشنواز ( یا : اخشون وار) میرود و با وی پیمان میبندد و خوشنواز دخترش را به زنی به او میدهد قباد با کمک هیاطله زاماسپ را بر می اندازد و دوباره بر اریکه ی شاهی استوار می شود . ولی این بار با مزدکیان راه سردی در پیش میگیرد . با اینحال مزدکیان کماکان بمثابه ی سلک نیرومندی که تکیه گاهشان مستمندان شهر و ده ( به قول دینکرت : نیوروزدها ) هستند ، نه فقط در جامعه بلکه در دربار صاحب نفوذند . و از آنجا که قباد بر سر جانشینی خسرو کواتان با مزدکیان اختلاف می یابد با کمک اشراف و با استفاده از تناقصات درونی خود نهضت بهانه ای جسته آنانرا به محاکمه می کشد و با حضور روحانیون بزرگ زرتشتی (دادهرمز ، آذرفروغ بغ ، آذر مهر ، بُخت آفرید ، آذربد ) و اساقفه ی مسیحیان ایران ( گلوزانس ، بازانس و غیره ) آنانرا به بددینی محکوم می سازد و خسرو کواتان مأمور اجراء حکم جابرانه ی دادگاه میشود و در زمستان سال 524 ( بقولی 25 ژانویه ) مزدک و هزاران تن از پیروانش به فجیع ترین و قساوتکارانه ترین وضع نابود می گردند .
چنین است سیر حوادث ، موافق این تشریح جنبش مزدک در ایران از ششمین سال سلطنت قباد آغاز شد و قریب سی سال از سلطنت قباد را در برگرفت . جنبش طی یکسال اول مورد حمایت قباد بود و گسترش عظیم داشت . به قول گیرشمن "ملت جمعاً تابع نهضت مزدکی شده بود"[9] . این نهضت طی سه سال حکومت زاماسپ مسلماً تحت فشار و تعقیب قرار داشت . در بیست و پنج شش سال بعد با آنکه دیگر از حمایت اولیه ی قباد برخوردار نبود ولی هنوز نقشی بزرگ در حیات سیاسی و اجتماعی ایران ایفا می کرد تا آنکه پس از سازش کامل قباد و اشراف و روحانیون و توافق آنها بر سر جانشینی خسرو ، شاه ساسانی دیگر بازی با مزدکیان را زائد میداند و درصدد محو آنها بر می آید .
نیز آنچه که مسلم است در آغاز جنبش خشم و غضب مردم به حد اعلاء و جامعه را طوفانی عظیم فرا گرفته بود و بعداً مزدک بامدادان علیرغم گذشت سالیان توانست پیشوای با نفوذ و مسلم انقلاب بماند و تنها کشتاری موحش و نامردانه بطور موقت آنها را از صحنه بدر ساخت . جریان این کشتار را خواجه نظام الملک در سیاست نامه ( فصل چهل و پنجم – اندر خروج مزدک و مذهب او و چگونگی کشته شدن او به دست نوشیروان عادل ) به تفصیل شرح داده که مسلماً حاوی نکات افسانه آمیز و افترا زنانه است ولی در عین حال شیوه ی طبقات حاکمه را در محو این جنبش انقلابی نشان می دهد . این شیوه عبارتست از فریب و جلب اعتماد کامل مزدک و سپس محو بیرحمانه و دژخیمانه ی یاران او از طریق زنده بگور کردن . خواجه نظام الملک از قول خسرو انوشیروان می نویسد :
"مزدک را کشتن آسانست ، لیکن تُبّع او بسیارند . چون او را بکشم مزدکیان بگریزند و پراکنده شوند و مردمان را دعوت کنند و جایگاهی محکم به دست آرند و ما را و مملکت را کار دهند . ما را تدبیری باید کرد چنانک یکبار کشته شوند و یک تن از ایشان زنده نماند".
سپس خواجه نظام الملک شرح میدهد که چگونه قباد و خسرو مزدک را فریب دادند و او را گفتند که هواداران خود را "جریده کند"و سپس آنها را به عنوان دعوت خلعت دادن "بیستگان و سیگان"به باغی بردند و نابود کردند . با آنکه طبقه ی حاکمه ی عصر به قول خود آئین مزدکی و جنبش مزدکیان را ریشه کن ساخت تا دیری روح طاغی مزدکی بمثابه ی تجلی عالی عواطف انسانی و دشمنی با بیدادگران هر چندی یکبار طی قرون مدید در کالبد جامعه ی ما ظهور میکند و بیمرگی اندیشه های روشن و حق پرستانه را مبرهن می سازد . آیا این اندیشه های روشن و حق پرستانه که مزدک مبلغ چیره دست آن بود چه بود؟