این ته بساط حسن که داری چکی به چند؟
تا نقد جان بیارم و یک هو قپان کنم ! »
صادق ملارجب اصفهانی
«لفظ عوام» مجموعة لغات، اصطلاحات و امثال و تعابیر معمول در نزد عامة مردم است که در مقابل «لفظ قلم» قرار دارد، زیرا در گذشته بهندرت دیده شده است که واژهها و تعابیر این لفظ را در زبان ادبی راه دهند.این یک «ژارگن» است نه یک زبان، یعنی فاقد ساخت و ستروکتور کامل زبانی است، مشتی اصطلاحات و تعبیرات و تعبیرات مثلی و امثال است که به ویژه«سواد جماعت» در جوامع قرون وسطائی اندیشة خود را با آن بیان میکردهاند.
در اغلب شهرهای ایران «لفظ عوام» وجود دارد و اهم آنها که گسترشی تمام پذیرفته و در آن نکات و تلویحات شیرین نهفته است لفظی است که در تهران دوران قاجار و آغاز پهلوی پرورش یافته است و اینک در حال نوعی زوال یابی است. در این لفظ واژههای فراوانی است که جستجوی منشأ پیدایش آنها سودمند است. آنچه که در زیر میآوریم ثمرة یادداشتها و توجههای پراکندهای است که میتواند انگیزندة پژوهش جامع و ژرف مسأله شود. برخی از یا فتها متعلق به دیگران است (از آن جمله به ویژه باید از سعید نفیسی و جمالزاده یاد کنیم که ریشة برخی لغات را در آثار خود یادآور شدهاند.) و برخی دیگر یافت نگارندة این سطور است. بحث بر سر اشخاص نیست ، بحث بر سر مطلب مورد طرح است.
بررسی منشأ پیدایش و «اصل و نسب» واژههای عامیانة مصطلح در تهران نشان میدهد که این منشأ فوق العاده گوناگون است و میارزد که در این باره از جهت زبانی و روانی و اجتماعی تحقیق جدی به عمل آید. اینک تنها به عنوان نمونه مثالهائی چند میآوریم تا شاید برانگیزندة ذوق تحقیق در نزد اهلش شود:
1.آب زیپو: رقیق ، از واژة آلمانی''suppe'' «سوپ»، ظاهراً یادگار سربازخانههای ایران در دوران تصدی سوئدیها که سوپ یا «زوپه» را در قیاس با آش ایرانی بسیار رقیق و بیمزه مییافتند.
2.اخم و تخم: تخم همریشه با «تهم» در تهمتن. از همین جا سهم و سهمگین.
3.اسکناس (اسکن) از واژة فرانسه "Assignat" یا انگلیسی"Assignate" یعنی ورقة احضارشده رسمی.
4. ارسی: (کفش یا پنجرههای کشوئی با شیشههای رنگین) یعنی روسی. الف اضافی در«ارومیه» یعنی رومیه و «اروج» به زبان آذربایجانی یعنی روزه، دیده میشود و برای واژههائی که با «ر» آغاز میشوند در زبان آذری نمونهوار است، مثلاً ایرحیم به جای رحیم.... الخ.
5.الکی : یعنی بیاساس، از ریشة کهن پهلوی «هلکیه» یعنی دیوانگی و «هلک گویشن» یعنی سخن ناروا . واژة آلمانی Ulkisch یعنی خندهآور با همین واژة فارسی همریشه است.
6. به جا آوردن: (شناختن) اصطلاح عامیانه است ولی در سمک عیار آمده است : «اگرچه او را ندیده بود، به جای آورد که سمک است»(جلد دوم، ص151)
7. بسه! در لهجة تهران به کسرب، یعنی ببین! بپا) از پهلوی سهستن یعنی دیدن همریشه با واژة آلمانی "Sehen" و مصدر انگلیسی"To See" .«یارو را بسه! »
8. بلبشو : برخی آنها را مخلص « بهل و بشو!» (بگذار و برو) میدانند ولی شادروان بهار آن را از مادة بشولیدن و بربشولیدن میشمرد. محل تردید است زیرا افعال دال بر استمرار عمل، نظیر آن در زبان ما زیاد است.(مانند برو بیا ، بزن بکوب ، بخور و ببر و غیره)
9. بور : مولوی میگوید:
«دید خود را سرخ و سبز و بور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد».
10. پاک : به معنای به کلی و تماماً ، مثلاً « پاک خودش را باخت ». در ادبیات نیز آمده است مانند این شعر:
«خاطرم نگذاشت یک ساعت که بیمهری کنم،
گرچه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی»
11. پز و پزیسیون: از ریشة فرانسه Pose , Position.
12. پله: واژة همراه پول (پول و پله)، نظامی :
«بر پلة پیرزنان ره مزن
شرم بدار از پلة پیرزن»،
شاید «پیله» در «پیلهور» نیز از همینجاست. گویا یعنی مال و ذخیره و دارائی کوچک.
13. پول: از ریشة یونانی. واژة فلوس عربی نیز از همین جاست.احتمالاً پله نیز شکلی دیگر از آن است.
14. تلنگر: از «تل» یعنی صدا (مانند واژة تلنگ) و انگل (یعنی انگشت). (از استنباطات عبدالله مستوفی در «شرح زندگی من»، ج یک، ص220-221)
15. تو: به معنای درون ، مانند«رفتم تو اتاق». به نظر میرسد عامیانه است ولی سعدی گوید:
« جماعتی به همین آب دیدههای روان،
نظرکنند و نبینند آتشم در تو است».
16. جلب یا چلب: اصلاً یعنی پیلهور و نیز قواد و پاانداز.
نظامی گوید:
«چو من بودم عروس پارسائی از آن مشتی جلب کردم جدائی»
17. جنده: از واژههای پهلوی «جه» یا «جمیکا» یعنی دختر اهریمن یا زن بدکار.
18. چربیدن: به معنای فائق شدن ، مولوی میگوید:
«رأی آن کودک بچربید از همه
عقل او در پیش میرفت از رمه».
امروزه میگوئیم:«بر چیزی چربیدن» و نه«چیزی چربیدن»
19. چسان فسان: آرایش از ریشة روسی Cosanni Fosonni یعنی شانه شده و شیک پوش. معمولاً آن را فارسی میشمرند و واژهای ریشخندآمیز و بیادبانه و حال آنکه ریشة آن الفاظ جدی خارجی میباشد.
20. چلوار: از ریشة «چهل یارد» یادآور توپهای چهل یاردی پارچههای انگلیسی.
21. حقه: ظرف مدور حقه بازان، به معنی مجازی یعنی فریب.
22.دنگ: به معنای منگ و گیج.
مولوی گوید:
«چون شدم نزدیک ، من حیران و دنگ
خود بدیدم هر دوان بودند لنگ»
23. دنگش گرفتن: یعنی ناگهانی به سرش زدن. در دیوان ناصرخسرو آمده است:
«مثل آنست که موشان همه بیکار چو مانند
دنگشان گیرد و آیند سر گربه بخارند!
24. زپرتی: از میان رفته و از هم پاشیده. از ریشة روسیzeperti یعنی زندانی. شاید یادگار دوران قزاقخانههاست که وقتی نظامی«زاپرتی» میشد، میگفتند که کار و بارش خراب شده است.
25. زکی! به احتمال از ریشة «زهی» و «زه!» و «زهاره!» که در پهلوی و فارسی دری از نداهای تحسین و شگفت است.
26. زوار: (زوارش در رفت) در نزد چارواداران ، زوار و زواربندِ اسب. در نزد فردوسی به معنای پرستار:
«بهارش توئی غمگسارش تو باش
در این تنگ زندان زوارش تو باش»
27. ست و سیر: واژة «ست» با واژة "Satt" آلمانی همریشه است و در فارسی مستقلاً باقی نمانده است.
28. شِر و وِر: مانند واژة فرانسه Charivari، ولی معلوم نیست از آنجا آمده باشد!
29. شلم شوربا: در اصل شلغم شوربا.
30. شنگول: شنگ و شنگول در مسلماً با "Schon" آلمانی همریشه است.سعدی میگوید:
«غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان، که نظر میکنند پنهانم»
امروز میگوئیم: شوخ و شنگول، شنگول و منگول،الخ.
31.فاستونی: از ریشة Boston شهری در آمریکا که پارچه بدان منسوب بود.
32.فکسنی: (بیربط، مزخرف) از واژة "Fkussni" روسی یعنی بامزه که به تعریض به کار رفته است.(مانند:آب زیپو)
33.فرتی: (زود) از واژة آلمانی"Fertig" یعنی حاضر، آماده، تمام شده. شاید از یادگار سربازخانههای ایرانی دوران تصدی سوئدیها.
34.قاقا: در زبان کودکان خوردنی(و نیز قاقا لیلی)، سنائی گوید:
«خلد گاگای تواست هان بشتاب
به دور گفت، بهشت را دریاب»
35.کت و کلفت: کلمة کت در مازندرانی گت یعنی بزرگ و در بختیاری گپ(مانند خان گب) که آن هم به معنای بزرگ است ولی در فارسی به تنهائی استعمال نمیشود.
36.کلپتره: به معنای سخن یاوه، انوری گوید:
« اوتراکی گفت این کلپترهها را جمع کن
تا ترا لازم شود چندین شکایت گستری؟»
از همین ریشه «کترهای» و «گسترهای»(با ضم گ) نیز آمده است.
37.کلک: در اصل قایق چوبی برای عبور از رود و به معنای مجازی وسیلهای برای رهائی از یک مانع.
38.کلنجار: ستیزه از واژة «کارزار» در نام «فخرالدوله بوکالیجار» شکلی دیگر از این واژه را میبینیم. کار در پهلوی یعنی جنگ و در بسیاری از واژهها آمده مانند:کارون، قاراپت (کاربد=رهبر جنگی) کارزار، پیکار، کارنای(کرنا)، کاروان، قهرمان(کامان؟) قراول(کاروال؟ مانند کوتوال) و غیره.
39.گپ: به معنای سخن بیهوده(در مازندرانی به معنای گفت و گفتار) از انوری است:
«روح من برتر از آن است که آزرده شود
خاص از گپ زدن بیهدة بیبصران».
در روسی"Goworit" یعنی گفتن.
40. گت و گنده: رجوع کنید به «کت و کلفت»
41.گزک: از پهلوی «گتک» یعنی سند.
42.لپی: همریشه با واژةLip انگلیسی و Lopus لاتینی (مثلاً در اشتباه لپی=Lapsus)
43.لپاسه: رجوع کنید به واژة پیشین.
44.لخم:(گوشت لخم)از«لخماء» و«لحم»بهمعنای گوشت(در هزوارش پهلوی به معنای نان)
45.لگوری: (فاحشة کم بها) از آلمانیLagerhure یعنی فاحشه نظامی(یادگار سربازخانههای ایران در دوران تصدی سوئدیها)
46.لنگ: به معنای پا (در مازندرانی«لینگ») همریشه با "Leg" انگلیسی. در لگد فارسی و Liagat روسی(لگد زدن) این واژه دیده میشود.
47.نخاله: چیز اسقاط و آدمِ وقیح. احتمالاً از واژة روسی Nakhal یعنی آدم بیادب و گستاخ و از یادگاریهای قزاقخانههای دوران تصدی روس ها.
48. هپرو: از پهلوی«هوپاردن» یعنی بلعیدن.
49. هشل هف: شکل تصحیف شده مسخرهآمیز عبارت انگلیسی"Shall have" (یعنی من خواهم داشت) . تقلیدگونهای برای نشان دادن نامطبوعی تلفظ اجنبیان
50.واسه: گویا از ریشة «واس» پهلوی و اوستائی به معنای خواستن است(به عقیدة دکتر فرهوشی) و نه تحریق «واسطه» عربی.
51.ویر: به معنای هوس. از اوستائی«ویرا» یعنی هوش (مانند «هوویرا» یعنی نیک هوش و «پرت ویرا» یعنی فراخ هوش). ناصرخسرو گوید:
«زین بدکنش حذر کن وزین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیز و ویر»
مسلماً جویندگان کار میتوانند از این نمونهها صدها پیدا کنن
تا نقد جان بیارم و یک هو قپان کنم ! »
صادق ملارجب اصفهانی
«لفظ عوام» مجموعة لغات، اصطلاحات و امثال و تعابیر معمول در نزد عامة مردم است که در مقابل «لفظ قلم» قرار دارد، زیرا در گذشته بهندرت دیده شده است که واژهها و تعابیر این لفظ را در زبان ادبی راه دهند.این یک «ژارگن» است نه یک زبان، یعنی فاقد ساخت و ستروکتور کامل زبانی است، مشتی اصطلاحات و تعبیرات و تعبیرات مثلی و امثال است که به ویژه«سواد جماعت» در جوامع قرون وسطائی اندیشة خود را با آن بیان میکردهاند.
در اغلب شهرهای ایران «لفظ عوام» وجود دارد و اهم آنها که گسترشی تمام پذیرفته و در آن نکات و تلویحات شیرین نهفته است لفظی است که در تهران دوران قاجار و آغاز پهلوی پرورش یافته است و اینک در حال نوعی زوال یابی است. در این لفظ واژههای فراوانی است که جستجوی منشأ پیدایش آنها سودمند است. آنچه که در زیر میآوریم ثمرة یادداشتها و توجههای پراکندهای است که میتواند انگیزندة پژوهش جامع و ژرف مسأله شود. برخی از یا فتها متعلق به دیگران است (از آن جمله به ویژه باید از سعید نفیسی و جمالزاده یاد کنیم که ریشة برخی لغات را در آثار خود یادآور شدهاند.) و برخی دیگر یافت نگارندة این سطور است. بحث بر سر اشخاص نیست ، بحث بر سر مطلب مورد طرح است.
بررسی منشأ پیدایش و «اصل و نسب» واژههای عامیانة مصطلح در تهران نشان میدهد که این منشأ فوق العاده گوناگون است و میارزد که در این باره از جهت زبانی و روانی و اجتماعی تحقیق جدی به عمل آید. اینک تنها به عنوان نمونه مثالهائی چند میآوریم تا شاید برانگیزندة ذوق تحقیق در نزد اهلش شود:
1.آب زیپو: رقیق ، از واژة آلمانی''suppe'' «سوپ»، ظاهراً یادگار سربازخانههای ایران در دوران تصدی سوئدیها که سوپ یا «زوپه» را در قیاس با آش ایرانی بسیار رقیق و بیمزه مییافتند.
2.اخم و تخم: تخم همریشه با «تهم» در تهمتن. از همین جا سهم و سهمگین.
3.اسکناس (اسکن) از واژة فرانسه "Assignat" یا انگلیسی"Assignate" یعنی ورقة احضارشده رسمی.
4. ارسی: (کفش یا پنجرههای کشوئی با شیشههای رنگین) یعنی روسی. الف اضافی در«ارومیه» یعنی رومیه و «اروج» به زبان آذربایجانی یعنی روزه، دیده میشود و برای واژههائی که با «ر» آغاز میشوند در زبان آذری نمونهوار است، مثلاً ایرحیم به جای رحیم.... الخ.
5.الکی : یعنی بیاساس، از ریشة کهن پهلوی «هلکیه» یعنی دیوانگی و «هلک گویشن» یعنی سخن ناروا . واژة آلمانی Ulkisch یعنی خندهآور با همین واژة فارسی همریشه است.
6. به جا آوردن: (شناختن) اصطلاح عامیانه است ولی در سمک عیار آمده است : «اگرچه او را ندیده بود، به جای آورد که سمک است»(جلد دوم، ص151)
7. بسه! در لهجة تهران به کسرب، یعنی ببین! بپا) از پهلوی سهستن یعنی دیدن همریشه با واژة آلمانی "Sehen" و مصدر انگلیسی"To See" .«یارو را بسه! »
8. بلبشو : برخی آنها را مخلص « بهل و بشو!» (بگذار و برو) میدانند ولی شادروان بهار آن را از مادة بشولیدن و بربشولیدن میشمرد. محل تردید است زیرا افعال دال بر استمرار عمل، نظیر آن در زبان ما زیاد است.(مانند برو بیا ، بزن بکوب ، بخور و ببر و غیره)
9. بور : مولوی میگوید:
«دید خود را سرخ و سبز و بور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد».
10. پاک : به معنای به کلی و تماماً ، مثلاً « پاک خودش را باخت ». در ادبیات نیز آمده است مانند این شعر:
«خاطرم نگذاشت یک ساعت که بیمهری کنم،
گرچه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی»
11. پز و پزیسیون: از ریشة فرانسه Pose , Position.
12. پله: واژة همراه پول (پول و پله)، نظامی :
«بر پلة پیرزنان ره مزن
شرم بدار از پلة پیرزن»،
شاید «پیله» در «پیلهور» نیز از همینجاست. گویا یعنی مال و ذخیره و دارائی کوچک.
13. پول: از ریشة یونانی. واژة فلوس عربی نیز از همین جاست.احتمالاً پله نیز شکلی دیگر از آن است.
14. تلنگر: از «تل» یعنی صدا (مانند واژة تلنگ) و انگل (یعنی انگشت). (از استنباطات عبدالله مستوفی در «شرح زندگی من»، ج یک، ص220-221)
15. تو: به معنای درون ، مانند«رفتم تو اتاق». به نظر میرسد عامیانه است ولی سعدی گوید:
« جماعتی به همین آب دیدههای روان،
نظرکنند و نبینند آتشم در تو است».
16. جلب یا چلب: اصلاً یعنی پیلهور و نیز قواد و پاانداز.
نظامی گوید:
«چو من بودم عروس پارسائی از آن مشتی جلب کردم جدائی»
17. جنده: از واژههای پهلوی «جه» یا «جمیکا» یعنی دختر اهریمن یا زن بدکار.
18. چربیدن: به معنای فائق شدن ، مولوی میگوید:
«رأی آن کودک بچربید از همه
عقل او در پیش میرفت از رمه».
امروزه میگوئیم:«بر چیزی چربیدن» و نه«چیزی چربیدن»
19. چسان فسان: آرایش از ریشة روسی Cosanni Fosonni یعنی شانه شده و شیک پوش. معمولاً آن را فارسی میشمرند و واژهای ریشخندآمیز و بیادبانه و حال آنکه ریشة آن الفاظ جدی خارجی میباشد.
20. چلوار: از ریشة «چهل یارد» یادآور توپهای چهل یاردی پارچههای انگلیسی.
21. حقه: ظرف مدور حقه بازان، به معنی مجازی یعنی فریب.
22.دنگ: به معنای منگ و گیج.
مولوی گوید:
«چون شدم نزدیک ، من حیران و دنگ
خود بدیدم هر دوان بودند لنگ»
23. دنگش گرفتن: یعنی ناگهانی به سرش زدن. در دیوان ناصرخسرو آمده است:
«مثل آنست که موشان همه بیکار چو مانند
دنگشان گیرد و آیند سر گربه بخارند!
24. زپرتی: از میان رفته و از هم پاشیده. از ریشة روسیzeperti یعنی زندانی. شاید یادگار دوران قزاقخانههاست که وقتی نظامی«زاپرتی» میشد، میگفتند که کار و بارش خراب شده است.
25. زکی! به احتمال از ریشة «زهی» و «زه!» و «زهاره!» که در پهلوی و فارسی دری از نداهای تحسین و شگفت است.
26. زوار: (زوارش در رفت) در نزد چارواداران ، زوار و زواربندِ اسب. در نزد فردوسی به معنای پرستار:
«بهارش توئی غمگسارش تو باش
در این تنگ زندان زوارش تو باش»
27. ست و سیر: واژة «ست» با واژة "Satt" آلمانی همریشه است و در فارسی مستقلاً باقی نمانده است.
28. شِر و وِر: مانند واژة فرانسه Charivari، ولی معلوم نیست از آنجا آمده باشد!
29. شلم شوربا: در اصل شلغم شوربا.
30. شنگول: شنگ و شنگول در مسلماً با "Schon" آلمانی همریشه است.سعدی میگوید:
«غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان، که نظر میکنند پنهانم»
امروز میگوئیم: شوخ و شنگول، شنگول و منگول،الخ.
31.فاستونی: از ریشة Boston شهری در آمریکا که پارچه بدان منسوب بود.
32.فکسنی: (بیربط، مزخرف) از واژة "Fkussni" روسی یعنی بامزه که به تعریض به کار رفته است.(مانند:آب زیپو)
33.فرتی: (زود) از واژة آلمانی"Fertig" یعنی حاضر، آماده، تمام شده. شاید از یادگار سربازخانههای ایرانی دوران تصدی سوئدیها.
34.قاقا: در زبان کودکان خوردنی(و نیز قاقا لیلی)، سنائی گوید:
«خلد گاگای تواست هان بشتاب
به دور گفت، بهشت را دریاب»
35.کت و کلفت: کلمة کت در مازندرانی گت یعنی بزرگ و در بختیاری گپ(مانند خان گب) که آن هم به معنای بزرگ است ولی در فارسی به تنهائی استعمال نمیشود.
36.کلپتره: به معنای سخن یاوه، انوری گوید:
« اوتراکی گفت این کلپترهها را جمع کن
تا ترا لازم شود چندین شکایت گستری؟»
از همین ریشه «کترهای» و «گسترهای»(با ضم گ) نیز آمده است.
37.کلک: در اصل قایق چوبی برای عبور از رود و به معنای مجازی وسیلهای برای رهائی از یک مانع.
38.کلنجار: ستیزه از واژة «کارزار» در نام «فخرالدوله بوکالیجار» شکلی دیگر از این واژه را میبینیم. کار در پهلوی یعنی جنگ و در بسیاری از واژهها آمده مانند:کارون، قاراپت (کاربد=رهبر جنگی) کارزار، پیکار، کارنای(کرنا)، کاروان، قهرمان(کامان؟) قراول(کاروال؟ مانند کوتوال) و غیره.
39.گپ: به معنای سخن بیهوده(در مازندرانی به معنای گفت و گفتار) از انوری است:
«روح من برتر از آن است که آزرده شود
خاص از گپ زدن بیهدة بیبصران».
در روسی"Goworit" یعنی گفتن.
40. گت و گنده: رجوع کنید به «کت و کلفت»
41.گزک: از پهلوی «گتک» یعنی سند.
42.لپی: همریشه با واژةLip انگلیسی و Lopus لاتینی (مثلاً در اشتباه لپی=Lapsus)
43.لپاسه: رجوع کنید به واژة پیشین.
44.لخم:(گوشت لخم)از«لخماء» و«لحم»بهمعنای گوشت(در هزوارش پهلوی به معنای نان)
45.لگوری: (فاحشة کم بها) از آلمانیLagerhure یعنی فاحشه نظامی(یادگار سربازخانههای ایران در دوران تصدی سوئدیها)
46.لنگ: به معنای پا (در مازندرانی«لینگ») همریشه با "Leg" انگلیسی. در لگد فارسی و Liagat روسی(لگد زدن) این واژه دیده میشود.
47.نخاله: چیز اسقاط و آدمِ وقیح. احتمالاً از واژة روسی Nakhal یعنی آدم بیادب و گستاخ و از یادگاریهای قزاقخانههای دوران تصدی روس ها.
48. هپرو: از پهلوی«هوپاردن» یعنی بلعیدن.
49. هشل هف: شکل تصحیف شده مسخرهآمیز عبارت انگلیسی"Shall have" (یعنی من خواهم داشت) . تقلیدگونهای برای نشان دادن نامطبوعی تلفظ اجنبیان
50.واسه: گویا از ریشة «واس» پهلوی و اوستائی به معنای خواستن است(به عقیدة دکتر فرهوشی) و نه تحریق «واسطه» عربی.
51.ویر: به معنای هوس. از اوستائی«ویرا» یعنی هوش (مانند «هوویرا» یعنی نیک هوش و «پرت ویرا» یعنی فراخ هوش). ناصرخسرو گوید:
«زین بدکنش حذر کن وزین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیز و ویر»
مسلماً جویندگان کار میتوانند از این نمونهها صدها پیدا کنن