کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

این همانی زرتشت و بودا



زرتشت و بودا دوروی یک شخصیت تاریخی به نام سپیتاک پسر سپیتمه


از قرار معلوم نگارنده تنها اسطوره شناسی است که صریحاٌ از مطابقت و این همانی این دو شخصیت اساطیری در عرصهً تاریخ سخن به میان می آورد و نام تاریخی اصلی آنهارا را همان طوریکه هرتسفلد ایرانشناس معروف آلمانی در مورد زرتشت دریافته همان سپیتاک پسر سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و پسر خواندهً کورش می داند که از طرف کورش به ساتراپی ولایت دربیکان سمت بلخ (دریها) بر گماشته شده بود.
هر روز که می گذرد سند بیشتری در باب یکی بودن ایشان به دست می آید.آخرین سند در این مطابقت نام ولایت زادگاهی بودا یعنی بهار با پایتخت زرتشت در نوبهار یعنی دیر مرکزی در بلخ می باشد.

طاهراٌ وقتی امپراطوری هخامنشی در سمت شرق فلات گسترش یافت و تسلط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی هندوان در سمت بلخ کم شد ایشان به عمد یا به سهو در این رابطه ولایت بهار را به جای نوبهاربلخ انتخاب نمودند. از آنجاییکه کتسیاس در شمار سپاهیان سکائیان دربیکی یعنی دریهای تحت رهبری آمُرایوس (یعنی شخص بیمرگ، منظور زرتشت) در زمان کورش از فیلان و سواران هندی سخن به میان می آورد، معلوم میشود که زرتشت به هنگام ساتراپی بلخ و نواحی اطراف آن بر شمال هند نیز نظارت و فرمانروایی داشته است؛ لذا بی جهت نیست که هندوان وی را شاهزادهً هندی به شمار آورده اند.
در واقع زبان اوستایی وی نیز در واقع لهجه ای بیش از زبان سانسکریت هندوان نبوده است. در مجموع معلوم می گردد سپیتاک زرتشت در وجه بودائیش توسط آشوکا (شاه عادل) زودتر در بین سالهای 232- 273 قبل از میلاد رهبر دینی هندوان شد تا دروجه زرتشتیش پیش ایرانیان دورهً بلاش اول اشکانی که در بین سالهای 51- 78 میلادی حکومت کرده است.
شکاف نسبتاٌ عمیق بین دو دین بودایی و زرتشتی مربوط میشود به بینش گیمنوسوفیستهای هند (فیلسوفان عریان، مرتاضان) که تعالیم اخلاقی و منطقی سپیتاک بودا را پذیرفتند و بینش مغان مادی و سئوروماتی ایران که حافظ دین زرتشتی شدند و طبیعتاٌ تعالیم سپیتاک زرتشت را با جنبه های حماسی تاریخی و سنن خویش از جمله ازدواج با محارم در آمیختند.
پیداست نظریات خالص خود سپیتاک را در وجه اشتراکهای آرای این دو فرقهً دینی باید پیدا نمود چنانکه سه شعار اخلاق معروف زرتشت یعنی پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک را می توان در درون وجه بودایی وی به وضوح می توان مشاهده کرد.

آزآنجاییکه آرای منتسب به زرتشت توسط نویسندگان قدیم یونانی و رومی نیز بازگویی شده است لذا می توان پذیرفت که در صد اصلی گفتارهای تاریخی و فلسفی وی در آیین مزدیسنا، خصوصاٌ گاثاها حفظ شده است.
گرچه از اقدامات وی در باب اصلاحات عدالتخواهانه اجتماعی و ضد خرافی وی که قاتلش داریوش اول تحت نام اقدامات گئوماته (سروددان) از آنها در کتیبهً بیستون یاد کرده خبری نیست. ظاهراٌ اعراب در این باب وی را تحت نامهای ابراهیم خلیل بت شکن و ابراهیم ادهم بهتر به حافظه سپرده اند. به هر حال در سمت هند تعالیم اخلاقی و فلسفی سپیتاک که در بلخ به تعلیم آنها پرداخته بهترقرین موفقیت گردیده و شکوفا شده است تا دروجه زرتشتی آن در سمت غرب فلات ایران.
این سپیتاک یا گئوماته بردیه عالم دینی وفلسفی و سیاسی عادی نبوده است چه هرودوت پدر تاریخ در باب محبوبیت جهانی بزرگ وی در هنگام صحبت از ترور شدن وی توسط داریوش و شش تن همدست پارسی اش می گوید که همه در آسیا به جز پارسیان حاکم بدین خاطر متأسف شده و به سوگ نشستند. برای آشنایی با نیم رخ بودایی سپیتاک در اینجا لازم می آید تا شمه ای در باب شرح حال و تعالیم بودا بیان گردد. که ما در این باب مطالب مربوطه را از مقالهً بودای کتاب نامهً باستان استاد محمد جواد مشکور می آوریم یعنی از مجموعه مقالات وی که بعد از مرگش منتشر شده و آن پیشتر در شمارهً دوم سال دوم مجلهً بررسیهای تاریخی انتشار یافته بوده است:
"قرن هفتم پیش از میلاد و نیمهً صدهً ششم در تاریخ هند از روزگاران تاریک به شمار می آید. روح زنده و حساس و نشاط آمیز مذهب ودا در پشت پرده های ضخیم آداب و خرافات پیچیدهً مذهبی، فرسوده شده و موجودیت خود را از دست داده بود.

معانی حقیقی سرودهای وداها از خاطرها محو شده و تنها برهمن ها مردم را به یک رشته مراسم و آداب صوری و ظاهری سرگرم ساخته بودند. بین مردم و روحانیان خود فاصلهً عمیقی ایجاد شده بود و امتیازات طبقاتی که اساس دین برهمایی بود هر روز بیشتر و متمایزتر می شد.
عوام و توده مردم نیز در گرداب جهالت و خرافات و موهومات فرو رفته بودند و انحطاط اخلاقی به منتهی درجهً خود رسیده بود. در این عصر تاریک ناگهان ستارهً درخشانی در آسمان هند ظاهر گردید و آن ظهور پیغمبری بزرگ به نام بودا (بیدار شده، دانای ایزدی مطلق) بود. در شمال بنارس تقریباٌ به فاصلهً یک میل در دامنه های کوه هیمالیا شهری بود به نام کاپیلاواستو (خاک سرخ) که در شمال ولایت بهار نزدیک نپال قرار داشت.
این شهر مرکز قلمرو کوچکی بوده که ساکنان آن را ساکیسا (جای سکاها) می نامیدند. در این سرزمین شاهی می زیست که سودهودانا (مخلوق پاک تن) نام داشت. از پشت این پادشاه و بطن زن او مهامایا در سال 563 قبل از میلاد پسری به نام سیدهارتا (به هدف نهایی رسیده) پا به عرصهً وجود نهاد و پس از چند سالی به گوتاما (دانای سرودهای دینی) - که نام خانوادگی اوبود- معروف گردید.

مهامایا مادر او به زودی در گذشت و او در دامان محبت پدر پرورش یافت. وی تا بیست و نه سالگی علوم متداول زمان خود را فرا گرفت (مقایسه شود با زرتشت که در سی سالگی به پیامبری مبعوث میشود) و در جوانی همسری برگزیده و از او دارای فرزندی شد (نام این پسرراهوله به معنی لفظی گرگ می باشد ، مقایسه شود با تیگران پسر گئوماته زرتشت که نامش به معنی منسوب ببر و درنده است).
گوتاما دورهً جوانی را در قصر پدرش به خوشی و شادکامی می گذرانید و از رنج وناراحتی خبری نداشت؛ ولی هنگامی که برحسب تصادف سه بدبختی بزرگ انسانی یعنی بیماری و پیری و مرگ را شناخت دچار غم و اندوه فراوان گردید و آن داستان چنین بود که: روزی گوماتا از فصر خودبه تفرج می رفت، در راه به پیر مردی برخورد که لنگان و خیزان راه می رفت، مشاهدهً حال آن پیرمرد او را واقف به پیری و سالخوردگی که از آن غافل بود کرد.
بار دیگر بیماری را دید که از فرط مرض زرد و رنجور شده بود، از دیدن او دریافت که روزی ممکن است سلامتی و تندرستی او مبدل به بیماری و رنجوری گردد. بار دیگر به جنازهً مرده ای برخورد کرد، وحشت زده از خود پرسید این زندگی آدمی که سرانجام به مرگ و نیستی منتهی خواهد شد چه سودی دارد. بار دیگر راهبی را دید که با قیافه ای آرام ومتین که حاکی از آرامش و سعادت درونی وی بود می گذشت؛ بودا به فکر افتاد که قصر شاهی و علایق دنیوی را رها کرده، چون آن مرد راهب زهد و تقوی پیش گیرد.

پس از بیست و نه سالگی (سی سالگی) در یک شب مهتابی زن و فرزند و جاه و جلال دنیوی را ترک گفته در طلب حقیقت راه بیابان پیش گرفت و در اطراف هندوستان شرقی به راه افتاد.
شش سال دربیابانها آواره بود و به انواع ریاضتهای شاقه روزگار می گذرانید. مخست به سوی برهمنان رفت ولی تعالیم آنان شوق حقیقت طلبی او را تسکین نداد تا این که بیچاره و درمانده گشت. به گدایی و دریوزگی قوت لایموتی به دست می آورد. روزی در ناحیهً گارا نزدیک بنارس، زیر درختی از نوع انجیر که به آن پانیان می گویند به حالتی تباه افتاده در آرزوی وصول به سر منزل حقیقت اندیشه می کرد و عهد کرد که تا راز حقیقت را در نیابد از زیر آن درخت برنخیزد.

مدت هفت هفته در حال مراقبه گذرانید. روزی ناگهان نور دانش و فروغ حقیقت بر دل او فرو تابید پس بر خاست و آن چه دریافته بود به مردم باز گفت. از آن روز به بعد به نام آن شجر معرفت که بودهی نام داشت به بودا (بصیرت بین) ملقب شد. اورا تاتاگاتا به معنی اصل حقیقت یا آنکه به ساحل پیوسته نیز لقب داده اند. آنگاه دیری تأسیس کرد و گروهی از شاگردان در آن جا سکنی گزیدند. بودا بقیت عمر خود را به سیر و سلوک و سفر در دشتهای پهناور هندوستان می گذرانید و همه جا حقیقت و راه نجات را به مردمان می آموخت. سر انجام در هشتاد سالگی در سال 483 قبل از میلاد چشم از جهان فروبست (این رقمها در مورد زرتشت 77 سال و521 قبل از میلاد است). آناندا (دانا به طرق مختلف) شاگرد مقرب او جسدش را سوزانید و خاکسترش را برده در ده نقطه از نقاط مختلف هندوستان در خاک مدفون ساخت. و اکنون بر سر هریک از آنها معبدی به سبک مخصوص بودائیان موسوم به استوپا بر پاست." در اینجا دلایل گذشتهً خود را در باب یکی بودن گوتمه بودا و گئوماته زرتشت با اندکی اصلاح در اینجا می آوریم:
گئوتمه بودا همان گئوماته زرتشت بوده است:

چنان که دیدیم بنا به خبر یونانیان باستان از جمله هرودوت و پورفیریوس، گئوماته زرتشت در قرن ششم پیش از میلاد - که به قرن تشکیل ادیان باستانی معروف است - شهرهً آفاق بوده است. به ویژه مردم آسیا وی را بسیار دوست داشته و او را می پرستیده اند. بنابراین، در اینجا این سؤال منطقی پیش می آید که بپرسیم که مردمان سمت آسیای میانه و هندوستان و چین وی را تحت چه نام و نشانی می شناخته اند؛ خصوصاٌ با علم بر این که وی مّدتی در آن سمت و سوی ، در باختر (بلخ) سکونت داشته و در آنجا هم رهبر سیاسی و هم رهبر دینی بوده است.
همانجا که بعداٌ مرکز اصلی بودائیگری شده بود و معبد معروف نوبهار بلخ در آن قرار گرفته بوده است ؛ همان معبد بودایی- زرتشتی که نظامی در اسکندر نامهً خود در مورد آن چنین سروده است:
به بلخ آمد وآذر زردهشت به طوفان شمشیر چون آب کشت
بهاردل افروز در بلخ بود کز و تازه گل را دهن تلخ بود
پری پیکرانی در او چون بهار صمنخانه هایی چو خّرم بهار
شواهد و دلایل لغوی و تاریخی روشنی معلوم می دارند که خود گئوتمه بودای تاریخی کسی جز گئوماته زرتشت نبوده است که بعداٌ آیینهایشان در شرق و غرب فلات ایران به صورت دو مکتب جداگانه ای درآمده و درهر دو حالت آن از فلات ایران به تبعید رفته و در شکل بودایی آن در شرق آسیا شکوفا شده است.
در ای جا دلایل خود را در باب یکی بودن بودا و زرتشت به اختصار ارائه میدهیم: 1- بودا به معنی منّور و روشن دل است و اسم اصلی زرتشت یعنی سپیتاک نیز به معنی سفید و روشن می باشد. افزون بر این لقب مهّم ایشان یعنی گئوتمه (دانای"گاتها"، یعنی دانای سرودهای دینی) و گئوماته (دانای سرودهای دینی) یا همان پاتی زیت (نگهبان سرودهای دینی) هم یکسان است.
می دانیم که گاتها (گاثاها) از سوی دیگر سرودهای دینی خود زرتشت به شمار می آیند.
2- نام والدین بودا یعنی سود دهودانا (مخلوق دانا و پاک تن) و مهامایا (دانای بزرگ) به وضوح با اسامی والدین زرتشت یعنی سپیتمه ( دانای سفید رخسار) و آمیتی دا (ماندانا، دانای خانه) مطابقت دارد.
3- هر دو در قرن ششم پیش از میلاد در سمت شمال هندوستان و شرق فلات ایران فعالیّت روحانی- سیاسی داشته ومعبودشان یعنی برهما (خالق دانا) و اهورمزدا (سرور دانا) اسامی یکسانی داشته اند.
4- مطابق اخبار منابع بودایی و ایرانی شهر زادگاهی این هردو رهبردینی در محل تجمع جنگجویان قرار داشته که در نزدیکی آن کوه مرتفع و پربرفی(= هیمالیا، سهند) واقع شده بود. منظور از هیمالیا یعنی کوه پر برف در اینجا همان کوه سهند آذربایجان است. ولایت زادگاهی بودا یعنی بهار در نزدیکی نپال به جای معبد نوبهار (دیر مرکزی) بلخ آمده است.
5- محّل فعالیّت سیاسی و فرهنگی گئوتمه بودا با قبیلهً سکیا و شهر کاپیلاویستو (خاک سرخ) پیوسته است؛ متقابلاٌ مطابق منابع کهن یونانی و ایرانی ناحیه ساتراپی گئوماته زرتشت ، سرزمین سکاییان دربیکی (سکاییان برگ هئومه، دریها) و شهر سوروگانه (شبورگان، یعنی جایگاه سرخ رنگ) در نزدیکی بلخ(سمت غرب آن) و خود بلخ (= محل تقسیم آبها) بود ه است. افزون بر این می دانیم رودی به نام سرخاب در سمت شرق شهر بلخ جاری است.
6- محّل مدفن بودا یعنی کوسینا گارا (کوهستان مردم نیک بخت) به وضوح یادآور محّل دخمهً گئوماته زرتشت یعنی سیکایا اواوتی( یعنی آبادی خوشبختی، روستای سکاوند شهرستان نهاوند باختران) در ناحیهً کاسیان باستانی و مادهای سگارتی(سنگ کن) می باشد.

قابل تذکر است که نام کاسیان (اسلاف لران) به صورت کوسیان نیز ذکر گردیده است: ترجمهً نام کاسیان در نام لران بختیاری و نام شاهنامه ای ارمائیل (یعنی مردم آسوده) برجای مانده است.
7- فرقهً بودایی ماهایانای ژاپنی ها گئوتمه بودا را نظیر گئوماته زرتشت دارای افکار و آمال سوسیالیستی معرفی می نماید. افزون بر این که این هردو تعلیمات اخلاقی اساسی خود را بر روی سه اصل پندارنیک ، گفتارنیک و کردارنیک بنیاد نهاده اند. علاوه براین که هردو عاشق دانش و عدالت و مخالف ایجاد معابدخرافه پرستی و مردم فریبی بوده اند.

گفتنی است که بودا برای طبقهً برهمنان یک بیگانه محسوب می شد. معهذا گئوماته زرتشت تحت نام گئوتمهً دیگری نزد برهمنان بومی شده است. چون گئوتمه نامی که به عنوان سرایندهً قسمتی از وداها معرفی شده باید همان گئوماته زرتشت باشد چه عنوان مناسب فرمانروایی خانوادگی وی یعنی راهوگنه (کشندهً راهزن) و همچنین لقبش یعنی انگیراس(فرد باشکوه و تنومند) به وضوح یادآور لقب گئوماته زرتشت بلند قامت یعنی تنائوکسار (یعنی دارای تن بزرگ) است. سرودهای ودایی وی از جمله درباب آگنی (آذر، ایزد آتش) و برهما ( اهورامزدا، در مقام ایزد دانایی و آتش) می باشد. تحت این نام و القاب وی در رزمنامهً بزرگ هندوان یعنی مهابهاراته نیز یاد شده است ناگفته نماند گئوتمه بودا در اساطیر به هیئت برهمنی جوان به نام َمگه (مغ) پدیدار میشود که این به وضوح تعلق وی را به طبقهً روحانیان ماد یعنی مغان آشکار میگرداند.
8- سرانجام گفتنی است دوست وخویشاوند و نخستین حّواری بودا یعنی آناندا (ناندا, دانا به طرق مختلف) و زنش یشودهارا (دارندهً پاکی) به ترتیب مطابق با همان مدیوماه (دانای بزرگ و شایسته) پسر عم و نخستین مرید زرتشت و هووی (نیک نژاد) زن زرتشت می باشند. در خبرمولوی که زادهً بلخ بود زرتشت - بودا تحت عنوان صوفی فرزانه ای به نام ابراهیم ادهم (یعنی ابراهیم بور) ظاهر گردیده است. ابراهیم خلیل در معانی تخلیه کنندهً معابد یا دوست صمیمی خدا خود همان زرتشت و ابراهیم پدر اسماعیل (فرائورت، سیاوش) همان کاووس (خشثریتی) درواقع جدّ جدّ مادرزرتشت بوده است.
9- نام پسربودا یعنی راهوله (= روی هوره یا گرگ) با نامهای پسر کوچک زرتشت یعنی خورشیدچهر و تیگران(لفظاٌ یعنی ببر یا جانوردرنده) پسر زرتشت مترادف است.

استاد محمدجوادمشکور در ادامهً مقالهً خود در بارهً تعلیمات بودا می آورد: "بودا در بیانات خود از فضیلت اعتدال و میانه روی سخن می گفت و از افراط و تفریط یعنی عیش و نوش و تن پروری و همچنین ریاضتهای شاق و زهد بیفاعده را نکوهش میکرد و حد وسط را تنها طریق وصول به سر منزل مقصود و وسیلهً سعادت می دانست.
بودا هشت قاعدهً اخلاق وضغ کرد که هر کس آن قواعد را پیروی کند سر انجام به سر منزل کمال یعنی مرحلهً "فنا" که از آن به نیروانا (دستیاب به فرّ ایزدی زرتشتی) تعبیر کردهف خواهد رسید. آن هشت قاعده از این قرار است:
1- جانوران را میازارید
2- دزدی مکنید.
3- بی عفتی مکنید.
4- دروغ مگویید.
5- غیبت و عیبجویی از همنوعان خود مکنید.
6- خودخواهی را از دل دور دارید.
7- کینهً کسی را در دل مگیرید.
8- دل خود را از زنگ جهل و نادانی پاک کنید و نفس خود را به زیور معرفت بیارایید. بودا اصول دین خود را بر معرفت چهار حقیقت به شرح زیر نهاده است: حقیقت اول- آنکه جهان سراسر رنج و عذاب است، یعنیتولد، زندگی، پیری، بیماری، مرگ، بالاخره سراسر حیات درد و الم است. حقیقت دوم- آنکه ریشهً و منشأ همهً رنجها در تمنا است. یعنی تمنای بقا و میل به خوشی ها و اشتیاق به لذایذ نفسانی و حب جاه که در حقیقت بی ثبات و بی اساسند. حقیقت سوم- آنکه درد و رنج را باید از میان برد. برای حصول به این مقصود باید "تمنای بقاء" را در خود کشت و خود را از هرگونه علاقه و تمایل و اشتیاق و خواهش نفسانی رهایی بخشید. حقیقت چهارم- راه امحاء درد و رنج از راه بکاربردن طرق هشتگانهً زیر است:
1- عقیدهً پاک (پندار نیک اول) 2- ارادهً پاک 3- سخن پاک (گفتار نیک) 4- رفتار پاک (کردارنیک اول) 5- روزی پاک 6- کوشش پاک (کردارنیک دوم) 7- توجه و اندیشهً پاک (پندارنیک دوم) 8 - تمرکزپاک که تمرکز فکر است در معنای راستی. بودا بر خلاف تعالیم برهمنان به نفس ناطقه ای که آن را به سانسکریت آتمن می گویند قائل نیست. ولی از طرف دیگر با مبدأ انتقال ملکات آدمی یا تناسخ با ایشان هم عقیده است.

میگوید در این انتقال برای نجات نفس به قربانی کردن و هدیه دادن به برهمنان احتیاجی نیست. وی میگوید که ملکات آدمی از منزلی به منزلی و از جسدی به جسدی به همان دورانی که از آن به "کارما" تعبیر کرده اند آنقدر انتقال می یابد و طی مراحل می کند تا عاقبت به مرحلهً "نیروانا" می رسد و منقصت (کمی و کاستی) هستی از او صلب می شود. نیروانا در زبان سانسکریت به معنی خاموش ساختن و از میان بردن است که از آن در دین بودا می تو.ان به مقام فنا یا به عبارت دیگر ترک آمال و آرزوها و حُب نفس تعبیر کرد.
به طور خلاصه نیروانا فنای وجود فردی است که با آن رنج ها و دردها که زاییدهً وجود هستندف نابود میشوند. پس از مرگ بودا دین او در طی قرنها در شرق و جنوب آسیا انتشار یافت و اندک اندک به دو فرقه یا دو مکتب بزرگ انقسام پذیرفت. یکر را فرقهً هینایانا به معنی چرخ کوچک یا مذهب بودای جنوبی گویند که در کشورهای سیام، برمه و ویتنام و غیره رواج دارد. دومی را مهایانا به معنی چرخ بزرگ یا مذهب بودایی شمالی (و سوسیلیستی) نام داده اند که در حوالی تبت ،چین، کره و ژاپن معمول و رایج است." از نوشته های بودایی کتابی است به نام تری پیتاکا (سه سبد دانش) این کتاب مشتمل بر سه دفتر است:
1- وینایا پیتاکا که دربارهً اخلاق نوشته شده،
2- سوتا پیتاکا که حاوی پند و اندرز است .
3- آبهی دهمه پیتاکا که در بارهً مسائل فلسفی بحث می کند. از کتابهای معروف دیگر بودایی دهمه پادا است که حاوی کلمات قصار بوده است. جلال الدین مولوی بلخی از بودا تحت نام بسیارجالب شاهزاده ابراهیم ادهم بلخی- که بودا و ابراهیم خلیل را با بلخ شایگان زرتشت پیوند میدهد- یاد نموده و اشعاری در باب وی سروده است که ما قسمتی از آن ها را در اینجا می آوریم:

کرامات ابراهیم ادهم قدسه الله روحه العزیز برلب دریا

هم ز ابراهیم ادهم آمدست کو زراهی بر لب دریا نشست
دلق خود می دوخت بر ساحل روان یک امیری آمد آنجا ناگهان
آن امیر از بندگان شیخ بود شیخ را بشناخت سجده کرد زود
خیره شد در شیخ و اندر دلق او شکل دیگر گشته خُلق و خلق او
کو رها کرد آنچنان ملک شگرف برگزید آن فقر بس باریک حرف
ملک هفت اقلیم ضایع می کند چون گدا بر دلق سوزن می زند
شیخ واقف گشت بر اندیشه اش شیخ چون شیر است و دلها بیشه اش
چون رجا و خوف در دلها روان نیست مخفی بر وی اسرار جهان
دل نگه دارید ای بی حاصلان در حضور حضرت صاحب دلان
پیش اهل تن ادب بر ظاهر است که خدا زیشان نهان را ساتر است
........................................... .......................................
شیخ سوزن زود در دریا فگند خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی الله ایی سوزن زر در لب هر ماهیی
سر بر آوردند از دریای حق که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر ملک دل به یا چنان ملک حقیر
این نشان ظاهر است این هیچ نیست تا به باطن در روی بینی تو بیست

در رابطه با اسطورهً به ساحل نشینی ابراهیم ادهم بلخی/ بودای نوبهار بلخ گفتنی است چنانکه دیدیم یکی از القاب معروف بودا یعنی تاتاگاتا لفظاٌ به معنی آن که به ساحل حقیقت پیوسته می باشد.