در باره ی مزدک بامدادان پیشوای جنبش بزرگ اجتماعی مساوات طلبانه ی دهقانان و فقرای شهری دوران ساسانی ( اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم میلادی ) میتوان از سرچشمه های مختلف ایرانی ، عرب، سوریایی، بیزانسی اطلاعات فراوان بدست آورد . ابوجعفر محمد بن جریر طبری مورخ معروف در کتاب خور موسوم به "تاریخ الرسل و الملوک"و ابومنصور ثعالبی در "یتیمه الدهر" و مسعودی در "مروج الذهب"و ابوالفتح محمد بن عباس شهرستانی در "ملل و نحل"و خواجه نظام الملک در "سیاست نامه" و شاعر بزرگ ما فردوسی در اثر جاویدان خویش "شاهنامه"اطلاعات گرانبهائی در باره ی محیط تاریخی جنبش مزدک و خود این مرد انقلابی و آئینش بدست میدهند .
شایان ذکر است که شاهنامه که منبع اولی آن کتاب پهلوی "خداینامه"بوده و نیز سیاست نامه که به احتمال قوی مطالب خود را در باره ی مزدک از کتاب پهلوی "مزدک نامه"که اکنون از میان رفته اخذ کرده است، روایات ایرانی راجع به مزدک را منعکس می کنند و متضمن نظریات رسمی طبقات حاکمه ی ایران در باره ی این جنبش بزرگند . علاوه بر این منابع در کتب متعددی دیگر قدیمه ذکر مزدک و آئینش و جنبش وی بمیان آمده است و از آثار مورخین غیر عرب و ایرانی بویژه باید از اثر یشوعا ستلیت واقعه نگار سوریایی و پرکپ قیصاری واقعه نگار بیزانسی که معاصر جنبش بودند و اطلاعات جالب در باره ی روابط ایران و بیزانس در دوران سلطنت پیروز و بلاش و قباد ساسانی و برخی وقایع مهم این ایام بدست میدهند، نامبرد[1].
پژوهندگان معاصر بر اساس این منابع و منابع دیگر تحقیقات جالبی در باره ی جنبش مزدکی کرده اند که اهمّ آنها بررسی های بسیار جالب ، عمیق و گرانبهای کریستنسن دانمارکی و اثر پژوهنده ی چک دکتر آتاکارکلیما[2]. بانو پیگولوسکایا عضو پیوسته ی فرهنگستان علوم شوروی در مجموعه ی "شمه ای از تاریخ عقاید اجتماعی و سیاسی"در باره ی مزدک تحت عنوان "اندیشه ی برابری در آموزش مزدکیان"مقاله ی جالبی نگاشته است که برخی نکات تازه را روشن میکند .
این پژوهندگان بویژه پرفسور کریستنسن و دکتر کلیما تحقیقات وسیع و مفصل و جامعی انجام داده اند و نکته ی مهم ناگفته ای باقی نگذاشته اند و لذا بررسی حاضر فقط ممکن است از جهت افاده ی منظم و موجز عمده ترین مسائل و تلفیق نظریات و تحلیل ها همراه برخی استنتاجات مستقلانه قابل اعتنا قرار گیرد .
مختصری در باره ی وضع جامعه ی ایران در دوران جنبش
جنبش مزدکیان از سال 494 میلادی آغاز شد و تا 524 میلادی یعنی سی سال ادامه داشت و دامنه ای شگرف یافت و در اثر عمق نفوذ و گسترش خویش پادشاه ساسانی قباد را به سازش و مدارای با خود واداشت . راز بسط سریع و اقتدار جنبش را باید در شرایط ویژه ی اجتماعی آنروز یافت . معمولاً در آثار برخی از نویسندگان معاصر ما که تصوری سطحی از سیر تاریخ دارند توصیفات طلائی از جامعه ی ایرانی قبل از اسلام مشاهده می شود ولی حقیقت نه چنان است . جامعه ی زمان ساسانی یک جامعه ی محافظه کار اشرافی مبتنی بر نظامات و مقررات جابرانه بود و ویژگی این جامعه عبارت بود از گذار تدریجی و دردناک آن از نظام دودمانی و بردگی به نظام فئودال .
بطور کلی باید گفت یکی از مختصات رشد اجتماعی و تاریخی جامعه ی ما آنست که صورت بندی ( فرماسیون ) های اجتماعی در آن هرگز بشکل "خالص"نبوده است . در دوران بردگی ( که اصولاً بسط و تکامل خود را بشکل جنبی و فرعی و در بطن و متن نظامات دیگر طی کرده ) نظامات پدر شاهی و دودمانی یا دیرتر ( در عهد ساسانی ) مناسبات فئودالی مسلط است .
و بر عکس در دوران فئودالی بقایای نیرومند بردگی و نظامات پدر شاهی و دودمانی وجود دارد . جامعه ی دوران ساسانی با آنکه به طرف پیدایش ، نضج و بسط مناسبات فئودالی می رود و در آن مالکیت مشاع دهقانی ( کمون ) [3] و خانواده های بزرگ پدر شاهی در حال تلاشی است و خانواده های کوچک و زمین داری بزرگ در حال پیدایش ، با اینحال هم یک جامعه ی برده دار است و هم مناسبات پدر شاهی و نظامات دودمانی در آن بسی رائج و نیرومند است . شکی نیست که در داخل این اختلاط پدیده های اجتماعی باید همیشه عمده را تشخیص داد و بدین ترتیب هویت جامعه را تعیین کرد .
در جامعه ی ساسانی مقررات کاست مانندی حکمرواست . کاست یعنی قشرهای غیر قابل نفوذ اجتماعی و هر کس در قشری زاد تا آخر عمر باید در آن بزید یا بمیرد و حق انتقال به قشرهای دیگر ندارد . البته این رژیم اجتماعی که در جامعه ی هندی با جان سختی و شدت خاصی تا دیری باقی بود در ایران ساسانی به هیچ وجه بدان حدت و شدت مشاهده نمیشد ولی با این حال مرز بین زمره های اجتماعی مرز صریح و انتقال از زمره ای به زمره ی دیگر امری دشوار بود .
گویند در ایام جنگ لازیکا یکی از دیهگانان ثروتمند خسرو کواتان ( انوشیروان ) را گفت که وی حاضر است نیمی از مخارج لشگر کشی را متقبل شود به شرط شاه فرزندش را رخصت دهد تا وارد زمره ی دبیران گردد . خسرو که به سبب تعلق متعصبانه به قوانین ( داد ) وی را دادگر یا مجری قانون می نامیدند ، این پیشنهاد را نپذیرفت تا حدود و ثغور زمره های اجتماعی مشوّب و مختل نشود .
بر راس جامعه ی ساسانی شاهنشاه قرار داشت که با دیوار ضخیمی از اشراف و اشراف منشی محصور و از مردم بدور بود و احیاناً چهره را نیز در پس پرده می پوشاند . وی نه تنها مظهر قدرت مطلقه ی سیاسی بلکه دارای مختصات مذهبی نیز بود و قدرتش کمابیش جنبه ی تئوکراتیک و ظل اللهی داشت .
دربار شاه در عین حال دستگاه دولتی و مرکز بزرگ اداری برای تمشیّت امور سپاه و دریافت خراج ها و جمع اخبار و اطلاعات جاسوسی و اجراء تشریفات بسیار عریض و طویل و حرمسرای وی محل انواع تحریکات پس پرده و تلقینات شوم نفاق افکنانه بود . در پیرامون شاه حلقات گوناگون اشراف روحانی و غیر روحانی قرار داشتند . قشر فوقانی روحانیون ( یا اثواران ) که بر راس آنها مؤبدان مؤبد و هیربدان هیربد اداره کنندگان آتشکده ها و اموال و املاک متعلق بدانها قرار داشتند ، از طرفی و دو زمره ی عمده ی اشراف "وَزَرگان"و "آزاتان" از طرف دیگر نزدیکترین حلقات اجتماعی به شاه محسوب می شدند .
وزرگان عبارت بودند از وُلات و مرزبانان ایرانشهر که هر یک نام شاهی داشتند و سپس ویسپوهران که از خاندانهای هفتگانه ی اشرافی بودند . این "وزرگان"و "اثواران" چه بسا دست یکی کرده و با شاه وقت بر سر تقسیم قدرت و نفوذ در می افتادند . هفت خاندان مهم و کهن اشراف ایرانی ( مانند کارن و سورن و مهران و اسفندیار و سوخرا و سپهبد و زیک[4]) که از زمان اشکانیان در ایران صاحب نفوذ بودند هر چندی یکبار بر سر کسب نفوذ بیشتری در دربار با هم رقابت می کردند . شاهان ساسانی ( بویژه قباد) می کوشیدند تا با تقویت اشراف کوچکتر زمیندار ( آزاتان ) و قشر نظامیها ( ارتشتاران ) و کارمندان ( دبیران ) و با استفاده از تضاد داخلی وزرگان ( مانند تضاد کهن بین خاندان کارن و خاندان مهران ) صفی در قبال آنان به سود دربار و تقویت آن تشکیل دهند[5] .
پس از این زمره های حاکمه نوبت به "هتخشان"یا بازرگانان و کسبه و اهل حرفه و "واستریوشان"یا اهل زراعت و فلاحت و گله داری میرسد[6]. در فهرست رسمی زمره های جامعه ی ساسانی از بندگان و ریدگان ( بندک و ریتک ) سخنی نیست ولی در آن هنگام در شهر و ده ، در صناعت و فلاحت بندگان بسیار مشغول کار بودند که به دو گروه اساسی نقسیم می شدند . ایران شهریگان ( یا بندگان ایرانی ) و اناشهریگان ( یا بندگان خارجی ) که اکثریت عددی متعلق بدینان بود .
اما وضع در ده به منوال زیرین بود :
اشراف و آزاتان مالک زمینها و گله ها و بنه های بسیار بودند و بدین مناسبت مالک (دیهیک) نام داشتند . برزگران را به سبب تعلق خود به این دیهکان "دیهکانیک"می نامیدند . لذا باید بین دیهیکان ( جمع دیهیک ) یعنی مالکان زمین و دیهکانیکان ( جمع دیهکانیک ) بمعنای دهقانان فرق گذاشت .
فرق این دو لفظ در پارسی دری از میان رفته است . دهقانان وضعی نیمه برده داشتند و در قطعه زمینهایی که از املاک مالک بین آنها نقسیم شده بود کار می کردند و مالیات ( خراگ ) می پرداختند واستریوشان سالار یا واستریوشبد و آمار گرانش مأمور وصول خراجهان سنگین از دهقانان بودند[7]. دهات دیگری که در آن هنوز رسوم پدر شاهی حکمروا و اقتصادیات مشاع باقی بود ( ویس و گدک ) بسرعت به تصرف اشراف در می آمد و اقتصاد کهن در کار تلاشی کامل و مالکیت بزرگ فئودالها در حال نضج و تشکل بود .
یکی از پدیده های مهم این دوران بسط شهرها و رشد نفوس آنهاست . شهرهای بسیاری بنیاد میشد و نفوس شهرها به حساب دهقانانی که از رژیم موحش و ظلمانی ده می گریختند و بدان شهرها پناه می آوردند و به حساب بندگان و ریدکان آناشهریک افزایش می یافت . بسط سریع شهرها مسئله ی خواربار را حاد ساخته و زندگی را نیز مانند زندگی در ده صعب و مشقت بار کرده بود .
در دوران سلطنت پیروز قحطی بزرگی درگرفت که هفت سال بطول انجامید . واقعه نگار سوریائی یشوعا ستلیت مناظر موحش آنرا در آن نواحی مرزی که دیده است وصف می کند . قحطی همراه با خراجهای سنگینی که پیروز برای جبران وضع بد مالی دولت بسته بود مردمی را که بپا شده بودند به ستوه آورد .
علت خالی شدن خزانه علاوه بر غارتگری دربار و اشراف جنگهای متعدد با هیاطله و بیزانس بود . در 484 ایران در جنگ با هیاطله دچار شکستی فاحش شد و به پرداخت غرامات کمرشکنی مجبور گردید .
بلاش می خواست با گرفتن خراجهای سنگینتری از زمینداران بزرگ به خزینه ی تهی مدد رساند ولی این اقدامات منجر بدان شد که اشراف به سرکردگی سوخرا از دودمان اشرافی کارن او را از تخت به زیر آورده کور ساختند . خاقانهای هیاطله با حملات متعدد خود بخشی از ایران شرقی را ویران و غارت کرده بودند .در اثر همه ی این عوامل استیصال مردم به حدی رسیده بود که تحمل ناپذیر بود . بدینسان در آستانه ی جنبش مزدکی در ایران شرایط عینی برای انفجار از هر جهت فراهم بود .