کافه تلخ

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

گئونيم








http://www.iranjewish.com/binesh/rosh_order.jpg

در زمان تدوين تلمود (قرن 43 عبري - حدود 1500 سال پيش) كشور بابل - قسمتهايي از عراق امروزي - مركز اصلي يهوديان به شمار مي رفت. شهرهاي «سورا» و «پومبديتا» به علت وجود دانشگاههاي علوم ديني (يشيوا) در آنها از معروفيت خاصي برخوردار بودند و همه براي آموزش تورا و يافتن پاسخ پرسشهاي ديني خود به اين مراكز مراجعه مي كردند. همزمان با پايان تدوين تلمود، پادشاهان ساساني كه آن هنگام حاكم بابل نيز بودند، آزاديهاي يهوديان را محدود ساخته، دانشگاههاي آنها را تعطيل كردند.


دانشمنداني كه در كمتر از يك قرن پس از تأليف تلمود مي زيستند، «رَبانان سِوُرائيم» يا «استدلاليون» خوانده مي شدند. اين افراد در تفسير يا حذف و بسط تلمود كمترين دخالتي نداشتند و همه كوشش و هَمّ خود را وقف تشريح گمارا كرده، سعي كردند كه آن را به گونه قابل فهمي براي همه افراد در آورند.


دوره گِئونيم (گائونها)


اوايل اين دوران، با ظهور اسلام معاصرگشت و مسلمانان با شكست پادشاهان ساساني، بر بابل نيز چيره شدند. براي يهودياني كه در قلمرو اعراب مي زيستند، دوره جديدي از آزادي آغاز شد. حكام مسلمان به مراتب روشنفكر تر از رهبران مسيحي يا زرتشتي آن زمان بودند و يهوديان تحت تسلط مسلمانان در صلح وصفا زندگي مي كردند. هواي تازه آرامش و آزادي براي يهوديان بابل به جريان درآمد و دانشگاههاي «سورا» و «پومبديتا » دوباره گشوده شده، يك بار ديگر بابل، مركز آموزش تورا و علوم ديني براي تمام يهوديان جهان شد. گرچه يهوديان موظف به پرداخت مالياتي به نام «جَزيه» به مسلمانان بودند، براي خود سازمان منظم و دادگاههاي ويژه اي داشته، به صورت يك جامعه آزاد يهودي در آنجا مي زيستند.


در اين دوران، دانشگاههاي «سورا» و «پومبديتا» بيش از دوره هاي گذشته در زندگي يهوديان اهميت يافته و رؤساي آنها داراي لقب «گائون» يا علامه و نابغه بودند و نيز مقام و منصب «رُوش گالوتا» يا «رئيس يهوديان پراكنده در جهان»، مانند سابق شكوهمند و با عظمت شد. در حالي كه روش گالوتا به امور اداري و سياسي يهوديان رسيدگي مي كرد، گئونيم به امور فرهنگي و ديني مي پرداختند. اما در بيشتر موارد، گئونيم از حيث تأثير و نفوذ كلام بر روش گالوتا برتري داشتند. گائونِ شهرِ سورا، سرپرست تمام امور مذهبي يهوديان بود. همچنين هر چند ماه يك بار جلساتي متشكل از دانشمندان مناطق مختلف با رياست گائون تشكيل مي شد كه در آنجا بخشهايي از تلمود مورد بحث قرار مي گرفت. يهوديان از تمام كشورها به گائون نامه نوشته، و درباره مسائل مذهبي و فتواهاي شرعي


سؤال مي كردند. شماري از اين پرسش و پاسخها تا امروز محفوظ مانده اند كه داراي اهميت بسياري هستند؛ زيرا اين نامه ها بسياري از مسائل ديني را كه از زمان امورائيم تا آن روزگار مطرح شده بودند، روشن مي سازند.


گئونيم آنچنان مهم و مشهور بودند كه يك دوره 500 ساله (4800 - 4300 عبري) به عصر گئونيم معروف شده و از حوادث مهم آن، پيدايش و از هم پاشيدگي گروه «قِرائيم» بود. گئونيم كه انتخاب «روش گالوتا» را برعهده داشتند، در حدود سال 4460 عبري از گزينش «عانان بن داويد» كه نامزد مقام روش گالوتا بود، خودداري كردند. انتخاب نشدن عانان، به سبب بي اعتقادي او به تلمود بود. به همين علت، وي به فلسطين رفت و در آنجا به تبليغ عقايد خود پرداخت. پيروان او به «قرائيم» معروف شدند كه نام اين گروه، از كلمه «ميقرا» و به معني قرائت تورا است. قرائيم، منكر اين حقيقت بودند كه توراي شفاهي را خداوند به مشه (حضرت موسي) ابلاغ فرموده است و طي قرنها آن را انبيا به تنائيم و امورائيم منتقل كرده اند. آنها مي گفتند كه تنها بايد مفهوم تحت اللفظي مندرجات تورا را در نظر گرفت و آن را همان گونه اجرا كرد و نبايد تورا را تفسير كرده يا توضيحات توراي شفاهي را به كار برد. ولي خود ايشان مدتي بعد، تورا را طبق عقايد خود تفسير كردند.


مثلاً آنها مي گفتند كه فرد بيمار براي درمان خويش نبايد به پزشك مراجعه كند، زيرا تنها خداوند است كه قدرت شفا دادن بيماران را دارد. پس استفاده از دارو حتي براي بيماران بد حال، خلاف شرع است.


روز شبات (شنبه) براي قرائيم، روز تاريك و حُزن انگيزي بود، زيـــرا معتقد بودند مفهوم اين پاسوق: «در روز شبات در هيچ يك از مساكن خود آتشي نيفروزيد»، اين است كه در تمام شبانه روز شبات نبايد هيچ آتشي در خانه روشن باشد، حتي اگر آن را پيش از فرا رسيدن شبات افروخته باشند. در صورتي كه بر طبق توراي شفاهي مي توان آتشي را پيش از غروب روز جمعه روشن كرد و در شبانه روز شبات از نور و حرارت آن – بي هيچ دخالت و دستكاري - بهره گرفت. پس فقط افروختن آتش در شبانه روز شبات ممنوع است و نه استفاده از حرارت و روشنايي آن. اما قرائيم با اين توضيح مخالف بودند و شبانه روز شبات را در تاريكي و سرما به سر مي بردند.


آنها تقويم عبري را كه تناها تنظيم كرده بودند، قبول نداشتند. بنابراين بيشتر اتفاق مي افتاد كه روز كيپور يا ديگر اعياد را در روزي غير از روزهايي كه همه يهوديان برگزار مي كردند، اجرا مي نمودند. مهمترين تغييراتي كه آنها در مذهب خود انجام دادند، تغيير تاريخ اعياد مذهبي، عدم رعايت قداست شبات، تغيير در قوانين ازدواج، طلاق و مقررات مربوط به خوراكيها (كشروت) بود.


قرائيم مقررات بي پايه و اساس خود را روز به روز سخت تر كردند، به گونه اي كه مذهب براي آنها به صورت تيره و غَمناك درآمد. آنها به علت مطالعه پياپي، در دستور زبان مهارت بسياري داشتند و با استفاده از قواعد دستوري به اثبات گفتار خود برپايه واژه هاي تورا مي پرداختند. گئونيم به شدت با قرائيم مخالفت مي كردند، زيرا معتقد بودند كه روش قرائيم، شيوه حقيقي مذهب يهود نيست. سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه بايد در برابر آنان يك سلاح مؤثر داشته باشند و آن اين است كه آنها نيز مانند قرائيم در دستور زبان عبري مهارت كامل يافته، ادعاهاي باطل آنها را رد و كذب بودن آن را ثابت كنند. از اين رو گئونيم، مردم را تشويق كردند كه به همان اندازه كه تلمود را مطالعه مي كنند، به تحصيل تَنَخْ يا مجموعه كتب توراي كتبي نيز بپردازند. بدين ترتيب، به تدريج گئونيم اوضاعي پديد آوردند كه در قرن 48 عبري، مردم نه تنها به تحصيل تنخ و تلمود، كه به آموزش علوم مختلفي چون شعر و فلسفه علاقه مند شدند. در اين حال، قرائيم روز به روز ضعيفتر مي شدند تا سرانجام، يكي از بزرگترين گائونها ضربت كاري را بر نهضت آنها وارد آورد.


راو سِعَدُيا گائُن


از بزرگترين و معروفترين گئونيم است كه در مصر زاده شد. او دانش پژوه بسيار برجسته اي بود كه افزون بر آگاهي از توراي كتبي و شفاهي، از علوم اسلامي و تعليمات قرائيم هم آگاهي عميق و وسيعي داشته و به غير از زبان عبري، بر زبانهاي عربي و يوناني نيز مسلط بود. هنگامي كه تنها 23 سال داشت، رساله بسيار جالبي نوشت كه در آن ضمن حمله شديد به قرائيم، اهميت قوانين توراي شفاهي، دستورها و سنتهايي را كه به ما رسيده اند، به خوبي نشان داد. وي كتب مقدس را به زبان عربي كه زبان رايج آن دوره يهوديان بود، ترجمه كرد. در حاشيه اين ترجمه، تفسيرهاي راو سعديا كه ضمن آن به فلسفه گمراه كننده قرائيم حمله شده بود، به چشم مي خورد.


به محض اينكه رهبران قرائيم، مقاله اي در رد دلايل راو سعديا منتشر مي كردند، وي رساله هايي عليه عقايد آنها مي نوشت. هنگامي كه راو سعديا به مقام گائوني سورا رسيد، شهرت و شكوه نويني براي آن دانشگاه كسب كرد. در اين هنگام، صداي قرائيم كاملاً خاموش شده بود. او مقالات و رساله هاي بسياري در مورد تلمود و زبان عبري نوشت كه معروفترين آنها درباره فلسفه يهود است. كتاب مشهور وي به نام « اِمونُوت وِِ دِعُوت» (ايمان و دانش) هنوز هم مطالعه و تدريس مي شود. پس از مرگ راو سعديا، دانشگاه سورا، درخشندگي و عظمت خود را از دست داد و بهتدريج، زندگي اجتماعي يهوديان بابل به علت فشار حكام جديد، رو به زوال رفت، تا اينكه در پايان قرن 48 عبري، ديگر دانشگاهي براي آنها نماند و به تدريج، مركز رهبري يهوديان از آسيا به اروپا و به كشور اسپانيا منتقل شد.


راو «هاي» گائون از آخرين گئونيم بود كه براي نخستين بار راهنماييها و پاسخهايي را كه گئونيم به پرسشهاي مردم داده بودند، گردآوري كرد. راو «عمرام گائون» نيز اولين سيدور را كه در آن طريقه برگزاري نمازهاي مختلف ارائه شده بود، تنظيم كرد.


عصر طلايي اسپانيا :


يهوديان مدتها پيش از زوال دانشگاه سورا، در اسپانيا سكني گزيده بودند، به گونه اي كه در حدود سال 4700 عبري سرزمين اسپانيا مركز تجمع و زندگي آنها شد. پس از سقوط بابل و تعطيلي مراكز علوم ديني يهود، بيشتر يهوديان آن ديار به اسپانيا روي آوردند و در نتيجه، فرهنگ و مكتب دانشمندان بابل نيز به اسپانيا منتقل شد. آنها در آنجا شاهد آزادي، صلح و آرامشي شدند كه يهوديان در اسپانيا و تحت تسلط مسلمانان از آن برخوردار بودند.


در اوايل قرن 48 عبري، يكي از خلفاي عرب، دانشمندي يهودي را به نام «حَسداي بن شپروت» با عنوان مشاور و پزشك ويژه خود برگزيد. با تلاش حَسداي، يشيوايي در شهر كُردُوا (قُرْطُبِه) تأسيس گرديد كه با ورود دانشمندان بابل به آنجا از اعتبار خاصي برخوردار شده و شهرت آن در تمام اروپا و شمال افريقا منتشر شد.


در اندك مدتي، جامعه يهوديان اسپانيا از حيث فرهنگ و معلومات ديني در ميان يهوديان جهان در درجه اول قرار گرفته، از نظر تدوين علوم ديني، جانشين بابل شد و تا نيمه قرن 52 عبري ( سال 5140) بزرگترين و مهمترين مركز مذهبي يهود در اسپانيا بود. درحالي كه ديگر كشورهاي اروپايي به زحمت شروع به بيرون آمدن از تاريكي قرون وسطي مي كردند، اسپانيا با داشتن فرهنگ و تمدني اسلامي در جهان مي درخشيد و انديشمندان، استادان، فلاسفه و شعراي يهودي اسپانيا در جهان آن روز، معروفيت و درخشش بي نظيري داشتند.


با سقوط بابل به نام يك مركز مهم، ارتباط منظم دانشمندان علوم ديني به سبب پراكندگي در ميان كشورهاي اسلامي و مسيحي از بين رفت. اين امر باعث شد تا در مورد برخي از مسائل جديد و اجراي شماري از آداب و رسوم، بين علما اختلاف نظرهايي پديد آيد كه آغازي براي تقسيم بندي يهوديان به دو گروه «سِفارادي» (پيرو علماي اسپانيا) و «اَشْكِنازي» (پيرو علماي آلمان) شد.


عصر طلايي اسپانيا نقطه آغازين ادبيات جديد يهود بود. تا آن هنگام، تمام نويسندگان، كتابهاي خود را درباره تورا و تلمود مي نوشتند. ولي دراسپانيا، يهوديان براي نخستين بار در تاريخ ملي خود، اشعاري درباره سرنوشت خويش، طبيعت و موضوعهاي ديگر سرودند. از شعرا و فيلسوفان اين دوره مي توان به ربي يهودا هَلِوي، ربي شلومو بن گابيرُول، باحيا بن يوسف و... اشاره كرد. اين عصر با ظهور و فعاليت بزرگترين نابغه مذهبي يهوديان؛ يعني، «هارامبام» به اوج و عظمت خود رسيد.


بر اثر اختلافات دروني حكام عرب، حكومت اسپانيا به تدريج به چند بخش تقسيم شد. درگيري حاكمان عرب با يكديگر و همزمان با فرمانروايان مسيحي باعث شد تا در هنگام درگذشت هارامبام، بخش اعظم اسپانيا در سلطه پادشاهان مسيحي باشد. شاهان مسيحي در ابتدا برخورد خوبي با يهوديان داشتند، ولي كم كم مالياتهاي آنان را افزايش داده، به آزار و اذيت ايشان پرداختند.


طولي نكشيد كه كليساها به كمك پادشاهان، سياست جديدي را در برابر يهوديان آغاز كرده و آنها را مجــبور مي كردند كه يا دين مسيحيت را بپذيرند، يا كشته شوند. عده اي مسيحي شدند تا زنده بمانند، ولي تغيير مذهب آنها ظاهري بود. آنان نمازهاي خود را از روي سيدور مي خواندند، تفيلين مي بستند و قوانين روز شبات و اعياد مذهبي را رعايت مي كردند.


رَمْبان


ربي «مُشه بن نَحْمان» يا «هارَمبان» در اسپانيا زاده شد. او مانند هارامبام يك پزشك بود و در عين حال، عشق و علاقه مفرطي به آموزش تلمود داشت. وي كه پيش از بيست سالگي، تفاسير زيادي بر بخشهايي از تلمود نوشته بود، اندك اندك راو يا رهبر مذهبي شهر خود و سپس رهبر روحاني يهوديان اسپانيا شد.


هارمبان از اصول علم «قَبالا» يا عرفان يهود براي درك مطالب تورا استفاده مي كرد و با كاربرد همين اصول، تفسير معروفي بر تورا نوشت. نظريات هارمبان در مواردي با عقايد هارامبام متفاوت است. هارامبام عقيده داشت كه خودِ انسان مي تواند بسياري از مسائل مذهبي را شرح داده، حل نمايد و در اين راه بايد فهم خود را به كار اندازد. هارمبان با به كار انداختن نيروي استدلال موافق بود، ولي احساس مي كرد كه اگر يك يهودي ايمان كامل به تورا داشته باشد، به استدلال و استخراج دوباره مسائل شرعي از متن تورا و تلمود نيازي نخواهد داشت. هنگامي كه بحثهاي دامنه داري درباره كتاب راهنماي گمگشتگان هارامبام شروع شد، هارمبان گرچه با برخي از نظريات هارامبام موافــق نبود، او را مرد بزرگي دانسته، به وي احترام مي گذاشت. از اين رو، نامه اي براي راوهاي فرانسه نوشت و بهترين قسمتهاي اين كتاب را به آنها يادآور شد. وي مي گفت كه براي بسياري از يهوديان، كتاب هارامبام كمك بزرگي است. به اين طريق، هارمبان با طرز تفكر خردمندانه خود موفق شد تا عقايد مفسران مختلف تورا را به يكديگر نزديك سازد.


چون هارمبان برجسته ترين رهبر مذهبي يهوديان اسپانيا بود، حاكم آن كشور، او را براي بحث به شيوه كلامي با يكي از روحانيون مسيحي برگزيد. هارمبان براي شركت در مجلس بحث تأمل مي نمود و از آن بيم داشت كه داوراني كه براي مباحثه تعيين مي شوند، منصفانه قضاوت نكنند، يا اگر در اين مباحثه پيروز شود، روحانيون مسيحي كينه بيشتري از يهوديان به دل راه دهند.


ولي چون حاكم بر حضور هارمبان در مجلس بحث اصرار داشت، براي او راه گريزي نماند. به اين طريق، مجلس بحث در شهر بارسلون و در قصر پادشاه، با حضور اعيان كشور و سران مذهبي كليسا تشكيل شد. هارمبان مدت سه روز، شجاعانه از عقايد يهوديان دفاع كرد و هنگاميكه مباحثه به پايان رسيد، وي برنده اعلام شد. او پس از ختم جلسه، گزارش كاملي را از تمام گفتگوها و بحثها در كتابي با عنوان « سفر ميلحَمُوت هَشِم » به نگارش درآورد. روحانيون مسيحي كه از انتشار آن بيم داشتند، پادشاه را مجبور كردند تا هارمبان را از كشور تبعيد كند.


به اين ترتيب، هارمبان در 70 سالگي از زادگاه، خانواده و شاگردان خود دور شد و مدتها سرگردان بود تا سرانجام به فلسطين مهاجرت كرد و در آنجا به تدريس، سخنراني، نوشتن نامه و تكميل تفسير خود بر تورا پرداخت.


در ميان نامه هاي او، نامه اي معروف به «ايگِرِت هارمبان» وجود دارد كه به پسرش نوشته است. اين نامه از آن رو مشهور است كه نشان مي دهد هارمبان با وجود شهرت و معلوماتي كه داشته، تا چه حد متواضع و فروتن بوده است.


وي در 75 سالگي بدرود حيات گفت، ولي از او خاطره مردي صبور، استاد و دانشمندي فروتن و پر شهامت كه با كمال شجاعت از عقايد و آرمان قوم خود دفاع كرده، در جهان باقي است.


تبعيد هارمبان، مقدمه اي بر پايان عصر طلايي اسپانيا بود. از آن پس هر روز، قانون ظالمانه و بي رحمانه تازه اي عليه يهوديان به تصويب مي رسيد و به بهانه هاي مختلف به قتل عام يهوديان، تبعيد يا فشار براي تغيير مذهب آنها مي پرداختند تا اينكه سرانجام، يهوديان اسپانيا در روز نهم ماه آو سال 5252 عبري (1492 ميلادي) از زادگاه خود رانده شدند.


يهوديان اروپا در عصر طلايي اسپانيا:


يهوديان پيش از خرابي بت هميقداش دوم توسط روميها، در نواحي مركزي و غربي اروپا مي زيستند. در قرن هشتم ميلادي، رهبر مقتدري به نام «شارلماني» حكومت نيرومندي را در اروپاي غربي پديد آورد و بسياري از دانشمندان يهود را تشويق كرد تا به كشورش كه شامل آلمان و فرانسه كنوني بود، بروند. از آن ميان، دانشمندي از يهوديان ايتاليا به آلمان آمد و دانشكده اي براي تدريس علوم ديني تأسيس كرد كه نخستين مركز بزرگ تعليمات يهود در آلمان شد.


شارلماني بسيار علاقه مند بود كه سواد و علم را در بين مردم رواج دهد و اين را مي دانست كه دانشمندان يهود مي توانند در راه نيل به اين هدف عالي، يار و مددكار او باشند. از اين رو براي چند قرن، زندگي يهوديان در اروپاي غربي، شكُفتگي و رونق بسزايي يافت. آنان در اسپانيا آزادي بسياري داشتند و ب فرهنگ و دانش مسلمانان آشنا بودند. تنها منبع مطالعه و تحصيل آنها تورا نبود و چيزي كه بيشتر مورد توجه و بررسي قرار داشت، مطالعه كاربردي تورا و موارد به كارگيري آن در زندگي روزمره انسان بود. درنتيجه، علماي اسپانيا براي تصميمات هلاخايي و اطلاعات عمومي درباره قوانين و احكام تورا اهميت بيشتري قائل بودند و حتي تعليمات فلسفي هارامبام جنبه عملي بيشتري داشت. اين در حالي بود كه استادان يهودي مدارس فرانسه و آلمان با فرهنگ اروپاي غربي تماس زيادي نداشته، تمام تعاليم فرهنگي خود را تنها در تورا و تلمود مي يافتند. آنها جزئي ترين مطالب تلمود را مطالعه، تجزيه و تحليل كرده، در باره معني و مفهوم هر يك از احكام تلمود، تحقيق و در دستور زبان و كاربرد هر كلمه در جمله كاوش كافي مي كردند. نيز به تشريح متن تلمود پرداخته، خواندن و فهم هر واژه را آسانتر مي ساختند.


تفاسير علماي اسپانيا، رهاورد كوشش افرادي بود كه به تنهايي كار مي كردند، ولي تفسيرهاي دانشمندان فرانسه و آلمان، نتيجه گردآوري يادداشتهاي چند دانشمند بود. از معروفترين دانشمندان اين دوران، «راشي» يا ربي شلُمُو ييصحاقي، بزرگترين مفسر تورا و تلمود و مشهورترين استاد پس از دوران دانشمندان تلمودي است. تفاسير راشي؛ كوتاه، مختصر، مستند و دقيق بوده، با زباني بسيار ساده و شيوا بيان شده است. كمتر دانشمند يا مفسري را پس از او مي توان يافت كه از تفاسير وي بهره نگرفته باشد. آخرين سالهاي زندگي راشي، اواخر قرن 11 ميلادي و همزمان با شروع جنگهاي صليبي بود. صليبي ها اذيت و آزار يهوديان را به گونه اي غير انساني آغاز كردند و در نتيجه اين جنگها، بسياري از يهوديان آلمان و فرانسه كشته شده، شهرهاي آنها ويران شد.


در قرن 12 ميلادي نه تنها يهوديان بيشتر كشورهاي اروپايي، گرفتار رنج، وحشت و قتل و غارت بودند؛ بلكه مسيحيان ساكن كشورهاي مختلفي كه در سر راه فلسطين قرار داشتند، قرباني بي رحمي صليبي ها شدند. هنگامي كه آنها به اورشليم رسيدند، به كشتار مسلمانان و يهوديان آن ديار پرداختند.


پس از جنگهاي صليبي، آزار يهوديان پايان نپذيرفت. كليسا به اين بهانه واهي كه تلمود پر از كينه و نفرت نسبت به مسيحيان است، به آن حمله كرد. ايشان مي ديدند كه يهوديان با عشق و علاقه فراوان به مطالعه تلمود مي پردازند و با پيروي از فرمانهاي آن براي خود، آرامش روح و راحتي خاطر به دست مي آورند. از اين رو، خشم و غضب خود را متوجه تلمود كرده، اميدوار بودند با نابود ساختن آن، اساس مذهب يهود را متزلزل و خراب سازند. نتيجه اين امر، سوزاندن كتابهاي مقدس و ارزشمند تلمود در ميدانهاي شهرها و در برابر ديدگان حسرت بار يهوديان دلشكسته بود. آموزشهاي دانشمندان بزرگ، تفاسير عالي، گفتارهاي خردمندانه، تمثيلات حكمت آموز، داستانها و قصه هاي زيبايي كه از آنها به يادگار مانده بود، همه و همه پاره پاره شد و در آتش سوخت. ولي با همه اين احوال تلمود از ميان نرفت؛ يهوديان در خفا به مطالعه آن ادامه دادند و رشته زرين توراي شفاهي را كه از حضرت موسي به آنها رسيده بود، حفظ كردند.


زندگي در گِتُو


محصور نمودن يهوديان در محله اي مخصوص، يكي از راههاي قديمي آزار دادن آنها بود كه براي نخستين بار در قرن دهم ميلادي در شهر «پراگ» آغاز شد. گتو به بخشي از شهر گفته مي شد كه ديوارهاي بلندي آن را محصور كرده و يهوديان مجبور بودند تنها در اين قسمت شهر زندگي كنند. شبها درهاي گتو از بيرون بسته مي شد و هيچ فردي نمي توانست تا هنگام باز شدن دروازه ها از محوطه گتو خارج شود.


گتوها هميشه بيش از حد انباشته از جمعيت بودند. علت اين امر، آن بود كه سطح گتو به موازات رشد جمعيت، گسترش نمي يافت. ساكنان اين محله ها به حدي فشرده زندگي مي كردند كه اگر حريقي رخ مي داد، جا به جا كردن اشيا بسيار دشوار بود و گاهي بر اثر آن چندين خانواده مي سوختند. افراد گتو همواره زير بار ترس از حمله اوباش و وحشت از گرسنگي و بيماري بودند.


اگر يهوديان با عشق به تورا و انجام دادن فرمانهاي آن به حيات سرد و بي روح خود در گتو رونقي نمي دادند، زندگي براي ايشان غير قابل تحمل مي شد. گاه كه يكي از اعياد مذهبي فرا مي رسيد، خوشي و سرور به درون خانه ها راه مي يافت. آنها با فكرِ عشق به خداوند و دستورهاي او كه ابدي هستند، دل خود را گرم و روان خود را با نشاط نگاه مي داشتند.


روز مقدس شبات، بيش از هر عامل ديگري به آنها كمك مي كرد تا بتوانند با همه سختي و دشواريها به هستي خود ادامه دهند. مراسم روز شبات، يهوديان را به يكديگر پيوند مي داد و به آنها نيرو و جرأت مي بخشيد تا رنجها و مشكلات شش روز هفته را تحمل كنند.


كنيسا نيز در گتو نقش مهمي داشت و در ميان محله هاي گتو، مركز زندگي يهوديان شمرده مي شد. كنيسا هميشه محل عبادت بوده است، همه در آنجا جمع شده، در آسايش و آرامش به درگاه خداوند به راز و نياز پرداخته، نمــاز مي خواندند و در مواردي به مشكلات و نيازهاي خود رسيدگي مي كردند، ولي كنيسا در گتو كاربردهاي ديگري هم داشت. كنيسا آموزشگاهي بود كه كودكان در آنجا تورا مي آموختند، مردان پس از خواندن شحريت و پيش از كارهاي روزانه با خواندن صفحه اي از تلمود، قلب خود را گرمي و اميد بخشيده و شامگاهان دوباره در آنجا گرد آمده، قوانين الهي را مطالعه و درباره آن گفتگو مي كردند. كنيسا محل اجتماع و مركز مشاوره مشكلات اجتماعي و فردي بود كه درباره مسائل زندگي بحث شده و راه حلهايي براي آنها پيدا مي كردند و در همان جا به شكايات افراد رسيدگي مي شد.


تا قرن 17 ميلادي، هنوز در بسياري از كشورهاي اروپايي گتو وجود داشت كه به تدريج تا پايان قرن 18 ويران شد. ولي دوباره در قرن 20 ميلادي، هيتلر فكر ايجاد گتو و جا دادن يهوديان يك شهر را در محله اي محصور در آلمان نازي عملي كرد. يكي از گتوهاي مشهور قرن بيستم، گتوي ورشو پايتخت لهستان بود كه بيش از نيم ميليون يهودي در آنجا زنداني بودند. يهوديان گتوي ورشو با اينكه ضعيف، بيمار و بي سلاح بودند، بي باكانه در برابر نازيها قيام نموده، مدتها با دست خالي و سنگ و چوب با سربازان مسلح و مجهز آلمان جنگيدند. سرانجام تقريباً همه يهوديان گتو را نيروهاي هيتلر كشتند، ولي داستان شجاعت و فداكاري آنها در تاريخ ثبت شد.


يهوديان عثماني و فلسطين:


هنگامي كه در سال 5252 عبري يهوديان از اسپانيا تبعيد شدند، هيچ كشوري را براي مهاجرت مناسب نمي ديدند. در اين ميان، يكي از كشورهاي بزرگي كه از بلاي تفتيش عقايد مصون مانده بود، امپراتوري عثماني بود. سلاطين عثماني به سبب معارضه با مسيحيان، مقدم يهوديان را گرامي داشته مايل بودند از تجربيات و مهارت ايشان در تجارت و صنعت بهره گيرند. يهوديان در آن كشور، بازرگاني و كشاورزي را رونق دادند و ماشينهاي چاپ و كتابهاي چاپي را كه در قلمرو عثماني سابقه نداشت، به آن سرزمين وارد كردند.


محيط مهمان نواز و آرام امپراتوري عثماني موجب شد تا يهوديان اسپانيا و پرتغال كه پس از تحمل رنج و آزار بسياري از زادگاه خود رانده شده بودند، به سوي تركيه (امروزي) جذب شده و در شهرهاي مختلف قلمرو عثماني ساكن شوند.


شهر صِفات، مركز علم و دانش


يهودياني كه در قرون 54 - 55 عبري به امپراتوري عثماني و فلسطين مهاجرت مي كردند، به سوي شهر صفات جذب شدند. اين شهر كه در ناحيه «گاليل» قرار داشت، يكي از مهمترين جوامع يهودي فلسطين بود. افراد مهاجر كه بيشتر از فراريان اسپانيا و پرتغال بودند، همواره در انديشه خاطرات تلخ گذشته بوده، روياي روزهاي خوشِ ديدار «ماشيح» يا منجي موعود را در سر مي پروراندند تا در جهاني سرشار از صلح و خوشي به زندگي خود ادامه دهند.


در آن زمان، يهوديان شهر صفات كه پيرو افكار عارفانه بودند، همت و كوشش خود را متوجه مطالعاتي درباره ماشيح كرده و در اين راه با علاقه بسيار زياد به كتابهاي عرفاني زمانهاي پيشين روي آوردند تا بدانند دانشمندان گذشته درباره ماشيح و عوامل تسريع ظهور او چه عقايدي داشته اند.


اين دانشمندان، كتابهاي بسياري در شرح و تفسير تورا و كشف اسرار آن نوشته بودند و چون اين كتابها از نسلي به نسل ديگر سپرده شده بود، اين نوع تفسير تورا را « قَبالا» مي ناميدند. قَبالا به معني « قانون دريافت شده» است؛ يعني دستورها و قواعدي كه از پدر به پسر و نسل به نسل منتقل شده است. مهمترين اثر مربوط به قبالا، كتاب «زُوهَر» و به معناي فروغ و درخشش است.


زوهر را يكي از تناهاي عالي مقام به نام «ربي شيمعون بَريوحاي» كه شاگرد ربي عقيوا بود، در حدود 1800 سال پيش نوشته است.


ربي شيمعون بريوحاي مدت 13 سال همراه با پسرش «ربيالعازار»، پنهان از انظار در غاري زندگي مي كرد تا روميان بت پرست به آنان دست نيابند و در طول اين مدت، مشغول تدوين زوهر بود.


كتاب زوهر، تفسيري بر پنج جلد تورا و برخي ديگر از كتب مقدس انبياي بني اسرائيل است كه به زبان آرامي تدوين شده است. هدف مؤلف از نوشتن اين كتاب، تفسير تورا و آشكار كردن اسرار آن بوده است. در زوهر، درباره اسرار خلقت جهان و مقام انسان در عالم بحث شده و اينكه چگونه انسان با مشاهده هر برگ گياه و مطالعه جهان اطراف خويش مي تواند پي به وجود خالق ببرد و به او نزديك شود.


زوهر مي گويد: «اگر كسي تورا را بدون ترس از خدا و عشق به او مطالعه كند، صداي او به آسمانها نخواهد رسيد.» در اين كتاب، نمازها و دعاهاي بسيار زيبايي وجود دارد كه يكي از آنها، «بِريخ شِمِه» است و هنگام آوردن سفر تورا از «هخال» (محل نگهداري سفر تورا در كنيسا) براي تلاوت خوانده مي شود.


هااَري زال


در ميان دانشمندان بزرگ تلمود در شهر صفات، دانشجوي جواني به نام «ييصحاق لوريا اَشكِنازي» زندگي مي كرد. اين جان حسس و باهوش پس از اينه با زوهر آشنا شد، به حدي تحت تأثير مطالب اين كتاب قرار گرفت كه مدت هشت سال تمام از عمر خود را به مطالعه آن پرداخت. پس از اين مطالعات پياپي، ربي ييصحاق يكي از استادان مسلم علم قبالا و مشهورترين دانشمند قبالا يا «قباليست» قرون پس از تَنائيم شد. مي گويند كه «الياهو هناوي» يا نبي جاويد بني اسرائيل، دقيقترين اسرار و مطالب كتاب زوهر را به او تعليم داده است.


وي معتقد بود كه انسان بايد خود را وقف آگاهي و شناخت هر چه بيشتر خداوند كرده، هستي و فكر خويش را صرف تحصيل تورا كند. او همواره براي ظهور ماشيح، برقراري صلح و صفا در عالم و نجات جهانيان دعا مي كرد. معلومات عميق، فضيلت، نيكي و نجابت ربي ييصحاق موجب شد تا طرفداران بسياري بيابد. دوستدارانش او را «اَري» مي ناميدند كه از حروف اول «اشكنازي - ربي - ييصحاق» تشكيل شده و در زبان عبري به معناي شير است؛ يعني، او در ميان دانشمندان و زاهدان، چون شيري است كه بر همه برتري دارد.


هااَريزال كه داراي كرامات و معجزات شگفت انگيزي بود در 38 سالگي درگذشت، ولي شاگردان وي مطالعات و شيوه زندگي اش را پي گرفتند و بدين گونه، علاقه بيشتري به تحصيل علم قبالا در ميان مردم پديد آمد.


ربي يوسف كارُو (ماران:سرور ما)


يكي از مشهورترين دانشمندان شهر صفات، ربي يوسف كارو بود كه در جواني، علوم ديني را نزد پدر خود و راوهاي ديگر آموخت و در همان دوران، نبوغ خود را نشان داد. وي به هنگام اقامت در اجتماعات مختلف يهودي ديده بود كه بيشتر آنها مشغول كارهاي روزمره و تلاش براي معاش هستند و فرصت تحصيل و مطالعه عميق تلمود را آن گونه كه شايسته است، ندارند.


ربي يوسف متوجه شد كه اگر يهوديان بخواهند مراسم مذهبي را بي آنكه از قوانين و مقررات دين خود آگاهي كامل داشته باشند، به جاي آورند، خطر بزرگي اين ملت را تهديد خواهد كرد. پس به اين فكر افتاد كه مجموعه اي از قوانين ديني يهود را چنان تدوين نمايد كه هر فرد يهودي بتواند به آساني آنها را مطالعه كند. پيش از وي نيز عدهاي از دانشمندان، چنين كاري را انجام داده بودند.


شولحان عاروخ


لذا ربي يوسف، كتاب «شولحان عاروخ» يا «خوان گسترده» را انتشار داد و منظورش از نامگذاري فوق، آن بود كه همه قوانين را به شكلي ساده و قابل فهم تنظيم كرده و در دسترس مردم بگذارد. شولحان عاروخ را مي توان كتاب توضيح المسائل يا آيين نامه مذهبي دانست كه هر فرد با دانستن زبان عبري مي تواند به آن مراجعه كند و به آساني، موضوع مورد نظر و پاسخ پرسش خود را بيابد. شولحان عاروخ از 4 قسمت يا جلد تشكيل شده است:


1- جلد اول: داراي قوانين مربوط به امور روزمره، بهداشت، براخاهاي مختلف، نمازهاي روزانه، روز مقدس شبات و ديگر اعياد و روزه هاي مذهبي است.


2- جلد دوم: داراي قوانين مربوط به ذبح شرعي، حلال و حرام خوراكيها (كشروت)، صدقه دادن، طهارت، بيماران و پزشكان، عزاداري و... است.


3- جلد سوم: داراي قوانين مربوط به ازدواج و طلاق و شرايط آنهاست.


4- جلد چهارم: داراي قوانين مربوط به خريد و فروش، امانتها، امور مالي و دادگاههاست. در شولحان عاروخ، هر موضوعي كه با زندگي مذهبي فرد يهودي پيوند دارد، شرح داده شده و هر يك از اين قوانين، با عنوان وسيله و فرصتي براي جلب رضايت خداوند تشريح شده است. اين كتاب براي آن گروه از يهوديان كه وقت كافي براي مطالعه تلمود ندارند، بسيار مفيد و جالب است و مي توانند هر دستوري را به آساني در آن بيابند.


سِفاراديها و اَشكِنازيها


«سفاراد» در زبان عبري، به معني سرزمين اسپانياست و سفارادي به يهودياني گفته مي شود كه از نسل يهوديان اسپانيا، پرتغال و ايتاليا بوده يا دركشورهاي ديگر مي زيسته، ولي پيرو علماي اسپانيا و شيوه آنها بوده اند كه بيشتر يهوديان شرقي را دربردارد.


«اَشكِناز» در زبان عبري، به معني بخشي از سرزمين آلمان امروزي است و اشكنازيها يهودياني هستند كه اجدادشان در آلمان و اروپاي شرقي سكونت داشته، يا پيرو علماي آلمان و فرانسه بوده اند كه بيشتر، يهوديان غربي را دربردارد.


تقسيمبندي سفارادي - اشكنازي، پس از دوره گئونيم و از قرن 49 عبري پديد آمد. شايان ذكر است كه يهوديان سفارادي و اشكنازي در اعتقاد به تنخ، تلمود، اصول و فروع دين هيچ اختلافي با يكديگر نداشته و تنها اختلاف آنها درباره جزئيات اجراي برخي از مراسم و سنتهاست.


چون ربي يوسف كارو سفارادي بود، بيشتر قوانين كتاب خود را برپايه سليقه و سنّت دانشمندان سفارادي تنظيم كرده است. بنابراين يهوديان اشكنازي درمورد برخي از مراسم آن اختلاف نظر داشتند. از اين رو دانشمند ديگري به نام «ربي مُشِه ايسِرليش» كه رئيس معروفترين و مهمترين يشيواي اشكنازيها در آن زمان بود، بلافاصله پس از انتشار شولحان عاروخ، تذكرات و تبصره هايي را برابر مراسم اشكنازيها به آن افزود. با اين اصلاحات، تمام يهوديان جهان، كتاب شولحان عاروخ را پذيرفتند.


با كامل شدن شولحان عاروخ، آخرين و منطقي ترين قدم در راه تدوين و تنظيم قوانين «توراي شفاهي» برداشته شد. امروزه نيز قانون شرع يهوديان، همان كتاب شولحان عاروخ است كه راهنماي اخلاق و رفتار آنها در همه مراحل زندگي فردي و اجتماعي است. در اين كتاب از يهوديان خواسته شده كه در روابط و معاملات خود با يهودي يا غير يهودي، و همچنين در رفتارهاي خويش در برابر خدا، نهايت شرافت، درستي و صداقت را داشته باشند. فرد يهودي اعم از مرد يا زن بايد پايبند عفت، اخلاق و تقوي باشد.


ربي يوسف كارو از بزرگترين دانشمندان تلمودي به شمار مي آيد. او در دوره خويش، از نظر علم، بي همتا و به اندازه هارامبام در عصر خود معروف بود. وي شخصي بسيار منظم، فروتن، متواضع و در عين حال، مهربان و صبور بود كه تمام عمرش را شبانه روز به مطالعه و تحصيل تورا گذرانيد. او كتابهاي بسياري دراينباره نوشت. هنگامي كه در 87 سالگي چهره در نقاب خاك كشيد، تمام جوامع يهودي دنيا را عزادار ساخت و گرچه از جهان رفت، آثار بزرگ و جاوداني چون شولحان عاروخ را از خود برجا گذاشت. پس از درگذشت ربي يوسف كارو، توضيحات زيادي بر شولحان عاروخ نوشته شد كه مسائل روز و پرسشهاي جديد را پاسخگوست و بايد در چنين مواردي از ربانوت (علماي ديني) آن دوره سؤال كرد. اينك شماري از دستورهاي شولحان عاروخ را براي نمونه ياد مي كنيم:


- هر فردي بايد اعانه و صدقه بدهد. حتي شخص تهيدستي كه با اعانه هاي ديگران زندگي را مي گذراند، بايد به ديگران ياري كند.


- عيادت از بيماران يهودي و غير يهودي، وظيفه شرعي است.


- درمان و مداواي بيماران از وظايف مذهبي پزشكان است. نجات دادن فردي كه در خطر است، فريضه ديني هر فرد يهودي است. با اين حال، تنها كسي حق دارد به بيمار دارو بدهد كه در پزشكي تخصص داشته باشد، زيرا اگر غير از اين باشد، ممكن است باعث از بين رفتن بيمار شود.


- كسي كه داروهاي مورد نياز همنوع خود را در اختيار دارد، حق ندارد قيمت آنها را از نرخ معمول بالاتر ببرد.


- خريد اشيا و اجناس دزدي ممنوع است، زيرا اين عمل گناه بزرگي است و خريدار اموال مسروقه، دزد را به ادامه عمل خلافش تشويق و هدايت مي كند.


- فرد يهودي حق ندارد براي گريز از پرداخت باج و خراج، لباس غير يهوديان را پوشيده يا خود را غير يهودي معرفي كند.