کافه تلخ

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

كتاب گمشده انكي(فصل هشتم ـ قسمت اول ،دوم،سوم)




فصل هشتم ـ قسمت اول

خلاصه ای از لوح هشتم

دانشمندان نیبیرو از گستردگی درک Adapa حیرت کرده بودند . Adapa از دستورات آنودر نیبیرو اطاعت می کرد . او نخستین زمینی بود که سفر فضایی انجام داده بود . انکی در مورد Adapa حقیقت را به آنو می گوید . انکی کار خودرا اینگونه توجیه می کند که آنها نیازمند غذای بیشتری بودند .
Adapa برگشت تار کار کشاورزی و چوپانی را شروع کند . انکی و انلیل به کار کاشت دانه و پرورش گوسفندان پرداختند . نینورتا به Ka-in کشت محصول را آموزش می دهد .
مردوک به Abael چوپانی و ابزار سازی می آموزد . در نبردی روی آب ، Ka-in با ضربه ای Abael را می کشد . (اولین انسان زمینی که انسان زمینی دیگری را می کشد ـ مترجم ) Ka-in برای این قتل محکوم و تبعید می شود . Adapa و Titi ، فرزندان دیگری هم داشتند که با یکدیگر ازدواج کردند .
Adapa پیش از مرگش ، پسرش Sati را وارث خودش اعلام می کند . یکی از این نسل ، به نام Enkime را مردوک با خود به مریخ برد .

و اینک شرح مفصل ماجرا

آنو تصمیمش را اینگونه اعلام کرد : اجازه می دهم که آداپای زمینی به نیبیرو آورده شود . هر کس برای این تصمیم نظری داشت و در این میان انلیل که اصلاً خوشحال نشد . ما دوست داشتیم که همیشه به شیوه خودمان از کارگر اولیه استفاده کنیم . با دانشی که به او عطا شده بین زمین و آسمان سفر خواهد نمود . در نیبیرو او از آب زندگی طولانی خواهد نوشید و ازغذای زندگی طولانی را خواهد خورد و شبیه یکی از ما آنوناکی ها خواهد شد و به زمین باز خواهد گشت . انلیل همچنین به انکی و دیگر رهبران گفت : از تصمیم آنو وانکی خشنود نیستم . و صورتش اخمو بود وقتی که آنو سخن می گفت .

ص 131

بعد از صحبتهای انلیل ، انکی با برادرش موافقت نمود . انکی به دیگران گفت : در واقع ، من نیز چنین می اندیشم ! برادرها نشستند وبه فکرفرورفتند . نینماه نیز مشغول همفکری با آنها بود . به آنها گفت :
از دستور آنو نمی توان سرپیچی کرد . اجازه بدهید تا یکی از جوانان ما همراه آداپا باشد تا او به نیبیرو برسد . زمان تشریح این چیزها برای آنو ترسش فرو کش کرده بود . انکی به بقیه گفت :
اجازه بدهید تا NingishziddaوDumuzi همراهش باشند . تا او برای نخستین بار بتواند با چشمهای خودش نیبیرو را ببیند . نینماه پیشنهاد کرد که جوانانی همراه او بروند که در زمین زاده شده باشند . آنها در چرخه زندگی در کره زمین غرق شده اند و به کلی نیبیرو را فراموش کرده اند . به دو پسر انکی که مجرد هستند ، اجازه سفر به نیبیرو را بدهید . شاید آنها بتوانند در آنجا برای خود عروسی پیدا کنند .

در همین زمان بود که محفظه آسمانی از نیبیرو وارد شهر سیپار شد . Ilabrat یکی از وزیران آنو از محفظه آسمانی خاموش ، پا به بیرون گذاشت . او به رهبران گفت :
من آمده ام تا آداپای زمینی را با خود ببرم . رهبران آداپا را به Ilabrat تقدیم کردند . آنها تی تی و پسرانش را هم به او نشان دادند . Ilabrat گفت : به واقع آنها خیلی شبیه ما هستند . به Ilabrat ، Ningishziddaو Dumuzi دو پسر انکی پیشنهاد شدند . انکی به او گفت :
اینها انتخاب شده اند تا همراه آدپا به این سفر بیایند . Ilabrat گفت : آنو از دیدن نوه هایش خوشحال خواهد شد . انکی آداپای را برای شنیدن دستورالعملها احضارکرد . آداپا ، شما به نیبیرو ، سیاره ای که ما از آن آمده ایم خواهید رفت .خود رابرای رفتن آماده کنید . پادشاه آنو خواهان رفتن شماست وشما به اعلیحضرت تقدیم شده اید . به او تعظیم کنید . هر وقت چیزی پرسید حرف بزنید . به سوالاتش ، پاسخهای کوتاه بدهید . لباسهای جدیدی به شما داده خواهد شد و شما این یونیفرم جدید را بایدبپوشید .

ص 132

در زمین نانی پیدا نمی شود تا به شما داده شود . نان باعث مرگ شما می شود . آن را نخورید ! اگر جام شرابی که در آن اکسیرهست به شما بدهند ، از آن ننوشید که باعث مرگ شما می شود . شما با Ningishzidda و Dumuzi ، پسرهایم، سفر خواهید کرد . به حرف آنها گوش دهید تا زنده بمانید . انکی به آداپا چیزهای دیگری هم آموخت . آداپا گفت :
حرفهای شما را فراموش نخواهم کرد . انکی ، Ningishzidda و Dumuzi را احضار کرد .
برای آنها دعا کرد وتوصیه هایی نمود . شما ، پدرم آنورا ملاقات خواهید کرد . به او تعظیم کنید و احترام بگذارید . برای شاهزاده ها و اشراف زاده ها خم نشوید چون شما با آنها برابر هستید . بعد از رساندن آداپا که ماموریت شماست به زمین برگردید . فریب لذتهای نیبیرو را نخورید . Ningishzidda و Dumuzi گفتند که همه چیز را به خاطر خواهند سپرد . سپس انکی Dumuzi و Ningishziddaرا به نوبت در آغوش گرفت و بوسید . یک لوح مهر و موم شده بصورت نامرئی در دستان Ningishzidda قرار داشت . انکی به Ningishzidda گفت :
این لوح سری مهروموم شده را به پدرم آنو بدهید . سپس آنها به همراه آداپا به سمت سیپار ، محل نگهداری سفینه ها حرکت کردند . Ilabrat ، وزیر آنو، هر سه نفر را پذیرفت .

به Ningishzidda و Dumuzi لباسهای Igigi ها داه شد . آنها شبیه عقابهای آسمانی لباس پوشیدند . اما موهای آداپارا تراشیدند و کلاه ایمنی عقابی به اودادند . به جای لنگی که پوشیده بود لباس چسبان مناسب سفر ورسمی به او دادند . او بین Dumuzi و Ningishzidda نشست .

زمانی که علامت داده شد ، سفینه آسمانی غرشی کرد و لرزید . آداپا ازترس خود را جمع کرد و گریست وفریاد زد : عقابها بدون بال دارند پرواز می کنند . Ningishzidda و Dumuzi دوطرفش قرار گرفتند و بازوهایش را چسبیدند و با صحبتهایشان به او آرامش دادند . زمانی که اوج گرفتند ، کسانی که زمانی روی زمین زاده شده بودند حالا آن را از بالا نگاه می کردند . آنها زمینها را دیدند و دریاها و اقیانوسهایی که هر کدام تقسیم بندی داشتند . وقتی که مقداری اوج گرفتند ، اقیانوس به لگنی کوچک تبدیل شده بود وزمین به اندازه یک سبد بود .

ص 133

مقداری دیگر که اوج گرفتند ، آنها نگاهی انداختند که ازکجا حرکت کرده اند . زمین مانند یک توپ کوچک شده بود . دریاها درتاریکی عمیق و پهناوری فرورفته بودند . آداپابار دیگر هیجان زده شد . در خود پیچید وبافریاد و گریه گفت : مرا برگردانید . Ningishzidda دستش را به گردن آداپا انداخت و برای لحظاتی او را آرام کرد . زمانی که آنها روی نیبیرو فرود آمدند ،حس کنجکاوی آنها خیلی زیادبود . ( هم نیبروییها و هم آنهایی که از زمین آمده بودند ـ مترجم ) چون با بچه های انکی مواجه شده بودند و همچنین یک زمینی . ازدحامی شده بود و همه فریاد می زدند . چون این سر آغاز ورود کسانی از جهان دیگر به نیبیرو بود . Ilabrat آنهارا با خود به کاخ برد وبدن آنها با روغن معطر شستشو و چرب شد . ( در کتاب خنوخ هم پیش از دیدارخنوخ با خداوندگار بدن او را با روغن معطر شستشو دادند و همچنین موسی نیز قبل از رفتن به خیمه مقدس با همین روغن مقدس خو درا شستشو می داد و به اصطلاح وضو می گرفت . ـ مترجم) لباسهای مناسب ودر خور شانشان به آنها داده شد . آداپا با توجه به حرفهای انکی لباسهای تازه را پوشید . درکاخ ، نجیب زادگان و قهرمانان در مورد آنها صحبت می کردند . در اتاق تخت پادشاهی ، شاهزادگان ومشاوران جمع شده بودند . Ilabrat ، آداپا ودو پسر انکی را به این اتاق راهنمایی کرد . در اتاق تخت آنها به آنوی پادشاه تعظیم کردند .آنوازتخت پادشاهی پا پیش گذاشت . او شروع به گریستن کرد . نوه هایم ! نوه هایم ! او Dumuziو Ningishziddaرابه نوبت در آغوش کشید . در حالیکه اشک می ریخت آنها رادر آغوش کشید و بوسید . در سمت راستش Dumuzi و در سمت چپش Ningishzidda را نشاند . Ilabrat ، آداپای زمینی را به آنو معرفی کرد . آنواز وزیرش پرسید : آیا او حرفهای ما را میفهمد؟ Ilabrat در پاسخ گفت :بله او می تواند پاسخ بدهد و توسط فرمانروا انکی تربیت شده است . آنوبه آداپا گفت : بیا اینجا ! اسم وشغلت چیست ؟ آداپا قدمی به جلو برداشت و دوباره تعظیم کرد . نامم آداپاست و خدمتکار فرمانروا انکی هستم . وقتی آداپا شروع به صحبت کرد همه دچار شگفتی بزرگی شده بودند . آنو گفت : یکی از عجیب ترین عجایب زمین اکنون پیش ماست ! همه جمع همین رافریادزدند .

ص 134

آنو گفت : باید جشنی به پا کنیم ، تا به مهمانان ما خوش بگذرد . همه به اتاق ضیافت راهنمایی شدند آنها با خوشحالی به میزهای انباشته از غذا نزدیک شدند . نان نیبیرویی که روی میز چیده شده بود به آداپا داده شد اما او آن را نخورد . همچنین شراب اکسیر به او داده شد اما او آن را ننوشید . برای پادشاه آنو معمایی شده بود در واقع این یک توهین بود . چرا انکی این زمینی بد خو را به نیبیرو فرستاده و راههای آسمان را به او نشان داده . آنو به آداپا گفت : بیا اینجا ! چرا نمیخوری و نمی نوشی و مهمان نوازیمان را رد می کنی ؟ آداپا به آنو پاسخ داد : رئیسم ، فرمانروا انکی به من دستور داده که نه نانی بخورم و نه اکسیری بنوشم .

آنو گفت : چطور ؟ این خیلی عجیب است . برای چه انکی یک زمینی را از خوردن و نوشیدن غذاهایمان بازداشته است ؟ از Ilabrat پرسید . او نمی دانست . از Dumuzi پرسید .او هم پاسخی نداشت . از Ningishzidda پرسید . Ningishzidda گفت : در پاسخش باید دروغ بگویم. در این هنگام او لوح پنهانی را که با خود داشت به آنو داد . آنوحیرت زده شده بود . به اتاق مخصوصش رفت تا از لوح رمز گشایی کند .

اکنون زمان بررسی وضعیت آداپاست ، انسان متمدنی که از دیگر انسانها متمایز است .

اینکه چگونه Ka-inو Abael زندگیشان را در زمین آغاز کردند . آنو در اتاق اختصاصی اش مهر و موم لوح را شکست . و لوح را زیر اسکنر گذاشت . پیام انکی را رمز گشایی کرد . پیام انکی این بود .

آداپا بوسیله دانه من ویک زن زمینی بوجود آمده است ! تی تی هم به همین شکل از دانه من و بوسیله یک زن زمینی بوجود آمده است . با خرد و سخن گفتن عطا شده . اما مانند نیبیروییها عمرطولانی ندارد . او نباید نان زندگی طولانی را بخورد و و اکسیر زندگی طولانی را بنوشد . برای آداپا وقتی زنده برگشت ، مرگی باید باشد ! اوباید تماماً فنا پذیر باشد . او باید کشاورزی و چوپانی را یاد بگیرد تا بتواند فرزندان خود را درزمین سیر کند .

135

دامه ماجرا

بدین ترتیب راز انکی و آداپا دربرابرپدرش آنو آشکار شد . از پیام سری انکی ، آنو شگفت زده شد . او نمی دانست که باید خشمگین باشد یااینکه بخندد . وزیر Ilabrat را به اتاق خصوصی اش احضار کرد تا با او سخن بگوید . پسر من انکی با زنها روابط بی قید وبندی داشته . سپس به وزیر Ilabratپیام سری انکی را نشان داد . آنو از وزیرش پرسید : قانون در چنین مواقعی چه می گوید و پادشاه باید چه کاری را انجام بدهد . قوانین ما اجازه زن همخوابه ( صیغه ای ) را می دهد . اما در قوانین موجود بین سیارات چنین قانونی وجود ندارد . Ilabratدر ادامه گفت : اگر خسارتی وارد شده اجازه بدهید من جلویش را بگیرم . فرمان بدهید تا آداپا فورا به زمین برگردد ولی Ningishzidda و Dumuzi ، مدت طولانی تری اینجا بمانند . آنو ، Ningishzidda رابه اتاق مخصوص خود دعوت کرد . از او پرسید که آیاشما می دانید پدرتان در پیام خود چه چیزی را مطرح کرده ؟ Ningishzidda سرش را پایین انداخت وبا صدای آهسته ای گفت : من چیزی نمی دانم ، اما میتوانم حدس بزنم که چیست . من جوهره زندگی آداپا را آزمایش کرده ام ؛ او از دانه انکی ست !


آنو گفت : در واقع این یک پیام است برای من ! آداپا باید فوراً به زمین برگردد . باشد تا این انسان متمدن تابع سرنوشتش باشد . اما برای تو ، Ningishzidda ، همراه آداپا به زمین بازخواهی گشت . تا انسان متمدن ، پدر شما را بعنوان معلم خود قبول کند . پادشاه آنو چنین تصمیم گرفت و سرنوشت Ningishzidda و Adapa را معین کرد . دانشمندان واشراف زادگان جمع شدند . شاهزادگان و مشاوران آنو و دو برگشت خورده .

آنو جملات خود را جمع بندی کرده و تصمیمش را اعلام نمود . به زمینیهاخوش آمد می گوییم اما حضور آنها قابل تمدید نیست . توانایی هایی شگفت انگیز آداپا را همه دیده ایم ، اکنون فرمان می دهم که به زمین بازگردد . تا همراه فرزندانش دردشتها و چمن زارهای زمین کشاورزی و چوپانی کند . برای اطمینان از امنیت و کاهش نگرانی اش ، Ningishzidda همراه او به زمین باز خواهد گشت .

ص 136

او با دانه غلات نیبیروکه قابلیت رشد و تکثیر دارد به زمین فرستاده خواهد شد . Dumuzi جوان ، برای یک شار با ما خواهد بود . پس از آن با میشها و جوهره گوسفند بازخواهد گشت . این تصمیم آنو بود . همه کلام پادشاه را شنیدند و رضایتمندانه تعظیم کردند . در این زمان Ningishzidda و آداپا به محل سفینه های آسمانی برده شدند . آنو و Dumuziو Llabrat واشراف زاده ها و قهرمانان برای خداحافظی آمده بودند .خروشان ولرزان سفینه مثل شلیک توپ صدا کرد . وقتی به آسمان اوج گرفتند ، نیبیرو تبدیل به توپ کوچکی شده بود . در هنگام سفر Ningishzidda به آداپا درباره سیاره خدایان توضیح داد . درباره خورشید وزمین و ماه به او درسهایی را آموخت . با او درس داد که چگونه ماههای زمین یکدیگر را تعقیب می کنند تا سال زمینی بوجود بیاید . زمانی که آنها به زمین برگشتند ، Ningishzidda تمام اتفاقاتی که افتاده بود برای پدرش گزارش داد . انکی در حالیکه سرش را تکان می داد شروع به خندیدن کرد . با خوشحالی گفت : همانطور شد که من انتظار داشتم . انکی گفت : امااین قسمت نگهداشتن Dumuzi برای من معماست !

انلیل از بازگشت فوری Ningishzidda و آداپا خیلی گیج شده بود . از Ningishzidda و انکی پرس و جو کرد . موضوع چیست ؟ چه چیزی در نیبیرو افشاشده ؟ انکی گفت : اجازه بدهید نینماه راهم احضارکنیم تا او نیز آنچه که افشا شده را بشنود . نینماه بعد از انلیل وارد شد تا Ningishzidda هرچه را که می داند بگوید . انکی در زندگی مشترکش با زنهای زمینی هم رابطه داشته . انکی گفت : من قانونی را نشکسته ام بلکه فقط سیر شدنمان را تضمین کردم . انلیل باعصبانیت گفت : شما قانونی را نشکسته اید اما با کار عجولانه ای که انجام داده اید سرنوشت آنوناکی و زمینها را تعیین کردید . با کارهای زیادی که انجام داده اید ، کاری کرده اید که سرنوشت بلای سرنوشت شده . ( سرنوشتی در تعقیب سرنوشت دیگر است ـ‌ مترجم )‌عصبانیت سراسر وجود انلیل را در خودگرفته بود بطوریکه او دائم دور خودش می چرخید . مردوک از اریدو آمد . او بوسیله مادرش Damkina احضار شده بود .

137


مردوک گفت : از پدر وبرادرم تقاضاهای عجیبی دارند . مادرمردوک تصمیم گرفت تا راز پدرو برادر مردوک را پیش خود نگهدارد وآن را برای مردوک فاش نکند .

آنو مجذوب انسان متمدن شد و دستور داد تا به مساله سیرشدن در زمین رسیدگی شود . به این صورت او برای مردوک تنها قسمتی از حقیقت را آشکار می کرد . آداپا وتی تی روی مردوک تاثیر گذاشته بودند و او به پسرهای آنها علاقمند شده بود . مردوک به پدرش انکی وهمچنین انلیل گفت : اجازه بدهند تا زمانی که Ningishziddaمشغول تعلیم دادن آداپا می باشد او هم به پسرهای آداپا آموزش دهد .

انلیل در پاسخ گفت : اجازه می دهم مردوک به یک پسر ونینورتا به پسر دیگر تعلیم بدهند !‌

Ningishzidda به همراه تی تی و آداپا در اریدو ماندند و او به آداپا اعداد و نوشتن را یاد داد . دو قلوها در شهر نینورتا ، Bad-Tibira متولد شده بودند . یکی را Ka-in به معنی کسی که با غذا رشد می یابد نامیدند . اورابه کنار کانالهای آب برد تا به او شنا کردن ودرو محصول را یاد بدهد . یک خیش برای شخم زدن نینورتا برای
Ka-in از چوب درختان ساخت با اهرمی که یک سرش در زمین قرار داشت .

برادردیگر ، پسرآداپا ، توسط مردوک به علفزارها برده شد . Abael ، سیراب از چمنزار ، از این به بعد نامیده شد . مردوک به او یاد داد که چگونه بتواند بسازد . اما برای چوپانی ، منتظر بودند تا Dumuzi برگردد !!!
( عجب مثل اینکه دوموزی استاد پروازی بوده تا چند واحد باقی مانده از درس تاریخ تحولات چوپانی را به Abael درس بدهد ـ مترجم )‌زمانی که یک شار کامل شد ، Dumuzi به زمین برگشت . اوبا خود میشهایی برای رشد و همچنین جوهره گوسفند را آورده بود . او حامل حیوانات چهار پا از نیبیرو به یک سیاره دیگر ،‌زمین بود . از برگشتنش به همراه میش وجوهره گوسفند با جشن وشادمانی استقبال شد . برگشتن Dumuzi بااین محموله گرانبها عملی احتیاطی در برابر انکی بود . رهبران جمع شدند تا با کمک هم تصمیم بگیرند که چگونه این گونه های جدید را پرورش بدهند . تا پیش از این میشی روی کره زمین وجود نداشت . هرگز بره ای از آسمان به زمین آورده نشده بود . هرگز بزغاله ای هم وجود نداشت که ازآن متولد شود .

ص 138

پیش از این هرگز کارگاه بافندگی پشم گوسفند تاسیس نشده بود . رهبران آنوناکی ،‌ انکی و انلیل و نینماه و Ningishzidda همه اینها را بوجود آوردند . آنها تصمیم گرفتند که برای این کارها ، تاسیسات مخصوصی را بسازند . روی یک تپه پاکیزه ،‌در محل فرودگاه ، در کوههای پوشیده از درخت سدر ،‌این تاسیسات را ساختند . در نزدیکی جایی که نینماه دانه اکسیر را کاشته بود در نزدیکی گیاهان این تاسیسات ساخته شد . آنها کار تکثیر غلات و میش ها را در زمین شروع کردند . نینورتا به Ka-in برای کاشت وبرداشت مشاوره می داد . مردوک هم به Abael درهنر میش داری و تربیت بره مشاوره می داد . وزمانی رسید که اولین محصول برداشت شد و اولین گوسفند بالغ شد . انلیل طی فرمانی اعلام کرد که اولین جشن را پس از برداشت محصول برگزار کنند . پیش از آن آنوناکی اولین غلات خود را جمع آوری کرده و اولین بره های خود را به دنیا آورده بودند .

Ka-in را انکی و انلیل و نینورتا ، مداوم راهنمایی می کردند . Abael را هم انکی و انلیل و مردوک ، مداوم راهنمایی می کردند . انلیل به برادرهایش شادمانه درود فرستاد و برکت برایشان آرزو کرد و کارهایشان را تحسین نمود . انکی به همراه مردوک به دیدار بقیه رهبران رفتند . انکی گفت : از گوشت بخورید و از پشم استفاده کنید در برابر زمین .

اکنون زمان بررسی وضعیت نسلهای بعد از آداپاست . اینکه چگونه Abael بوسیله Ka-in کشته می شود .

پس از تمام شدن اولین جشن ،‌ Ka-in صورت اخمویی داشت . او خیلی ناراحت بود که چرا انکی او را مورد لطف و رحمت وبرکت بزرگ خود قرار نداده . (‌چون پسر او مسئول تربیت Abael بود از Ka-in غفلت کرده بود ـ‌مترجم )‌ بعد از برگشتن برادرها ، Abael به کارهای خودش می بالید و توجه ای به برادرش نداشت .

من یکی از کسانی هستم که باعث وفور نعمت می شود و آنوناکی را سیر می کند . چه کسی باعث مقاومت قهرمانان می شود و چه کسی برای تهیه لباس آنها پشم تامین می کند . به Ka-in با جملات برادرش توهین شد . او با غرور این موضوع را مطرح کرد که : از وجود من است که دشتها پر از نعمت است . این من هستم که با خیش سنگین زمین را شخم می زنم و غلات را عمل می آورم .

ص 139

پرندگان در مزارعه ام فراوان هستند ود رنتیجه ماهی فراوانی هم در کانالهای آب در اختیار دارم . بادراختیار داشتن نان معاش و ماهی و پرندگان ، رژیم غذایی آنوناکی در اختیار من قرار دارد . برادران دوقلو رودررو قرارگرفتن وبا بحث و جدل بسوی دعوا پیش رفتند .

موقعیکه تابستان شروع شد ، بارانی نبارید . در نتیجه علفزارها خشک و چراگاهها به تدریج کم شدند . برادر Abael گله گوسفندانش را بیرون برد و آنها را برای نوشیدن آب به سمت کانالها هدایت کرد . Ka-in ناراحت شد وبه برادرش دستور داد تا گوسفندانش را از کانالها خارج کند .

کشاورز و چوپان ، برادر به برادر ، به یکدیگر تهمت میزدند . یکدیگر رابه سیخ کشیده و مشتهایشان را گره کرده بودند تا با یکدیگر بجنگند . Ka-in به شدت خشمگین بود و سنگی را برداشت تا با آن به سرAbael ضربه بزند . پشت سر هم به او ضربه زد تا اینکه خون Abael بر زمین جاری شد . زمانیکه Ka-in خون برادرش را می بیند فریاد می زند Abael ، Abael برادرم ! اما Abael بی حرکت روی زمین افتاده بود . روح از بدنش رفته بود . Ka-in درکنار جسد برادری که خود کشته بود نشست و برای مدت طولانی گریه کرد .

تی تی نخستین کسی بود که از دلشوره ای که در او بوجود آمده بود موضوع قتل را فهمید . زمانی که خواب بود در خواب Ka-in را دید که Abael ، برادرش ، خون آلود ، در دستانش قرار داشت . پس از بیدار شدن رویای خود را با آداپا در میان گذاشت .

قلبم از اندوه پر شده . گویا حادثه وحشتناکی اتفاق افتاده . همچنین تی تی به آداپا گفت : من خیلی نگران هستم . صبح که شد آنها از اریدو حرکت کردند تا به محل زندگی Ka-in و Abael بروند . آنها Ka-in را در حالی پیدا کردند که در کنار جسد برادرش Abael نشسته بود .

تی تی تمام درد و رنج خود را با گریه آمیخته به فریاد نشان داد و آداپا از درد بر سر خود گل می ریخت . بر سر Ka-in فریاد زدند . تو چه کار کردی ؟ تو چه کارکردی ؟ Ka-in پاسخی نداد . خود را به زمین انداخت وگریست .

ص 140

آداپا به شهر اریدو برگشت و درمورد آنچه که اتفاق افتاده بود با فرمانروا انکی صحبت کرد . Ka-in با انکی عصبانی روبرو شد که به او می گفت : شما نفرین شده هستید ! دیگر حقی برای زیستن در Edin و زندگی با آنوناکی و زمینیهای متمدن را ندارید . و همچنین ما نمی توانیم بدن Abael را در اختیار پرنده های وحشی قرار دهیم . به رسم آنوناکی او در گوری دفن خواهد شد و رویش را با توده سنگ می پوشانیم .

انکی به آداپا و تی تی یاد داد که چگونه Abael را دفن کنند . این رسمی بود که آنها نمی دانستند . برای سی روز و سی شب پدرو مادر Abael برایش سوگواری کردند . اریدو خود را آماده می کرد تا درباره Ka-in قضاوت کند و انکی امیدوار بود که حکم محکومیت او تبعید باشد .

مردوک با عصبانیت گفت : Ka-in برای این کاری که انجام داده باید کشته شود . نینورتا ، مشاور Ka-in گفت : اجازه بدهید تا هفت قاضی جمع شود . مردوک فریادزد : هرکسی که اینجا جمع شده این موضوع را شنیده . نباید یکی از رهبران نییبیرو ـ آنوناکی را برای رهبری فرا خوانیم ؟ این کافی نیست که کسی که نینورتا مشاورش بوده یکی از مورد لطف قرارگیرندگان مرا کشته ؟ این مساله اینطور نیست که بگوییم نینورتا ، آنزوراشکست داده وهمینطور Ka-in علیه برادرش برخواسته ؟ پس باید سرنوشتش نیز شبیه آنزوباشد و چراغ عمرش خاموش شود . مردوک همینطور با عصبانیت با انکی و انلیل و نینورتا حرف میزد .

نینورتا از حرفهای مردوک ناراحت شد و در پاسخش گفت : خاموش باش و دیگر حرفی نزن !

انکی به آنها گفت : اجازه بدهید با پسرم مردوک ، خصوصی صحبت کنم . وقتی انکی و مردوک وارد اتاق خصوصی انکی شدند . انکی گفت : پسرم ! پسرم ! رنجت زیاد است اما هیچگاه اجازه نده عذابی را با عذابی دیگر بیامیزی . اگر اجازه بدهی رازی را که در قلبم سنگینی می کند به تو می گویم

زمانی که در کنار رودخانه قدم میزدم دو دختر باکره زمینی را دیدم و خیالاتی شدم . ازدانه من آداپا وتی تی بوجود آمدند . به این شکل بود که نوع جدیدی از زمینیها بوجود آمدند . یک انسان متمدن در زمین متولد شد .

ص 141

پادشاه آنو شک داشت که آنها بتوانند تولید مثل کنند . باتولد Ka-in و Abael . آنو و شورای نیبیرو متقاعد شدند . به این مرحله جدید از حضور آنوناکی در این سیاره خوش آمد گفته شد و مورد تایید قرار گرفت . اکنون که Abael کشته شده است تو میخواهی تنها بازمانده ، Ka-in را هم بکشی ؟ با سیر کردن همه چیز تمام می شود و با شورش کردن تمام چیزهایی که ساخته ایم ویران خواهد شد . تعجبی نداشت که شما به Abael علاقمند شده بودید چون این پسر در واقع برادر ناتنی شمابود . اکنون زمان ترحم کردن است تا سلسله آداپا نجات پیدا کند . انکی با غم واندوه این راز رابرای پسرش فاش کرد . مردوک ابتد از شنیدن این راز شگفت زده شد و سپس شروع به خندیدن کرد . عشق بازیهای شما که مشهور است . حالا من متقاعد شدم . مردوک که عصبانیتش به خنده تغییرکرده بود به پدرش گفت :

در واقع بایداز مرگ Ka-in چشم پوشی کنم واجازه بدهم تا او رابه انتهای زمین تبعید کنند .

انکی قضاوت اریدو درباره Ka-in را قرائت کرد . Ka-in بخاطر شرارتی که مرتکب شده به سرزمین سرگردانی ، واقع در شرق تبعید خواهد شد . از زندگیش چشم پوشی می کنیم . او و نسلش از دیگران متمایز خواهند گشت . Ningishzidda جوهره زندگی Ka-in را تغییر داد . دیگر روی صورتش ریش نخواهد رویید . Ningishzidda جوهره زندگی Ka-in را تغییر داد .(درمتن تکرارشده است ـ مترجم ) Ka-in به همراه Awan ، بعنوان همسر ، از Edin بسوی سرزمین سرگردانی حرکت کرد.

اکنون زمانی است که آنوناکی دچار سرگردانی شده بودند . بدون Abael و بدون Ka-in ، آنها باید برای خود غلات ونان فراهم می کردند . چه کسی چوپانی خواهد کرد و میشهای گوناگون را نگهداری خواهد نمود و پشم برای پوشاک در اختیار ما قرار خواهد داد ؟ آنوناکی گفتند : به آداپا و تی تی اجازه بدهید تا نسلشان را افزایش دهند . بادعای خیر انکی ، آداپا و تی تی ، دوباره و دوباره تلاش کردند . یک دختر و بازهم دختر ، در هرزمان متولد می شد .

ص 142

درنود وپنجمین شار ، آداپا و تی تی سرانجام صاحب یک پسر شدند . تی تی اورا Sati ، به معنی زندگی دوباره نامید . آنها از نسل آداپا دانسته شدند . آداپا و تی تی در مجموع صاحب سی پسر و سی دختر شدند . آنها کارهای کشاورزی و چوپانی را برای آنوناکی انجام می دادند . زمینیهای متمدن بازگشتند و آنوناکی را سیر کردند . در نود و هفتمین شار ، Azura ، همسر ساتی یک پسر به دنیا آورد . نامش را Enshi در سالنامه ثبت کردند . به معنی رئیس انسان . بوسیله پدرش آداپا ، او اعداد و نوشتن را یاد گرفت . آداپا همه چیزرا راجع به آنوناکی و نیبیرو به انشی گفت . انلیل پسرهارا به Nibru-ki برد و تمام رازهای آنوناکی را به آنها آموخت . انلیل بعنوان ارشد زمین به آنها نشان داد که چگونه نانار، با روغن مقدس بدنش راچرب می کند . انلیل به جوانترها یاد داد که چگونه از میوه آنبو، اکسیر Ishkur بدست آورند .

از این زمان بود که انسان متمدن ، آنوناکی را خدایان نامیدند و مناسک پرستش آنوناکی آغاز شد . انشی توسط خواهرش Noam صاحب پسری شد . اورا Kunin به معنی ، پخته شده ، نامیدند . در Bad-Tibira ، نینورتا معلمش شد . در آنجا او کار با کوره ها را یاد گرفت . اینکه چطور با آتش قیردرست کند وروش گداختن وتصفیه کردن را آموخت . در ذوب و تصفیه طلا برای نیبیرو او و فرزندش زحمت کشیدند . این موضوع در نود و هشتمین شار اتفاق افتاد .

اکنون زمان بررسی وضعیت نسلهای آداپاست بعد از تبعید Ka-in . و سفرهای آسمانی Enkime و مرگ آداپا . Mualit، خواهر ناتنی Kunin برای خود ایده هایی داشت .

ص 143



كتاب گمشده انكي(پايان فصل هشتم)

در نود ونهمین شار یک پسر برای Kunin متولد شد . Malalu که از خواهر ناتنی Kunin متولد شد .
Malalu ، کسی که می نوازد ، نامش این بود . در موسیقی و آواز بی نظیربود . نینورتا برایش یک چنگ سیمی و یک فلوت ساخت . نینورتا به او سرودهای مذهبی را یاد داد . قبل از خواندن نینورتا ، با دخترها تمرین می کرد . همسر Malalu ،دختر برادر پدرش بود . نامش Dunna بود . در صدمین شار ، اززمانی که تاریخ زمین آغاز شده بود . پسری از Malalu و Dunna متولد شد . نخستین فرزندشان . مادرش Dunnaاو را Iridنامید . به معنی او از آبهای شیرین . Dumuzi به او چگونگی حفر چاه را تعلیم داد . برای تامین آب مراتع دور دست . در آنجا ، در کنار چاه های علفزار ، چوپانان و دوشیزگان جمع می شدند . در آنجانوع انسان متمدن برای خود جفت پیدا میکرد و به تعداد زیاد تکثیر می شد .
روزانه Igigi های زیادی وارد زمین می شدند . این امری بود که به وفور هر روز مشاهده می شد . هر ساعت می شد مسافرت آنها به زمین را مشاهده کرد . انکی از مردوک در مریخ تقاضا می کرد و مردوک وقتی که می دید تعداد این مسافرتها زیادتر می شود ، امیدوارتر می شد . در یک روز خوب در علفزارها Irid همسرش را ملاقات کرد . به نام Baraka ، دختر برادر مادرش . در نتیجه ازدواج آنها در صدو دومین شار پسری از آنها متولدشد . در سالنامه نام او Enki-Me نامیده شد . به معنی ، من توسط انکی فهمیدم . عاقل بود وباهوش و خیلی زود اعداد را یاد گرفت . اودر مورد آسمانها و موضوعات مربوط به آن دائم کنجکاوی میکرد . همه چیز را درباره رازهاو آداپا با اودر میان گذاشت . انکی در مورد خانواده خورشید و دوازده خدای آسمانی به او درس داد . اینکه چطور ماهها توسط ماه و سالها توسط خورشید تعیین می شوند .
ص 144
اینکه چگونه شارهای نیبیرو شمرده می شوند و چگونه این شمارش ها توسط انکی ترکیب می شوند . اینکه چطور مدارهای آسمانی توسط فرمانروا انکی به دوازده قسمت تقسیم شد . انکی به هر کدام صورت فلکی رااختصاص داده بود . دوازده ایستگاه در دایره ای بزرگ . این ایستگاهها هر کدام به احترام دوازده رهبر بزرگ آنوناکی نامگذاری شده اند به نام آنها . انکیمه مشتاق بود که در آسمانها کاوش کند . اودو سفر آسمانی انجام داده بود .
اکنون زمان بررسی سفرهای انکیمه به آسمانهاست .
مردوک شروع کننده آشوب دوباره Igigiها و ازدواج های بین نژادی بود . مردوک انکیمه را به فرودگاه فرستاد . در آنجامردوک یک rocketship رابرای رفتن به ماه برایش آماده کرد . آنچه را که مردوک از پدرش انکی یاد گرفته بود به انکیمه یا داد . اینکه انکیمه کی به زمین برگردد با Utu در سیپار بود . اوبه محل سفینه ها فرستاده شد . Utu، لوحی به انکیمه داد تا در آن هرچه راکه یاد می گیرد بنویسد . Utu مکانی نورانی برای شاهزاده زمینی ها ساخت . مناسک به او آموخته شد . وظایف مقام روحانی اش را به او درس داده شد . انکیمه به همراه Edinniهمسرش که خواهر ناتنی اش بود در آنجا اقامت داشت . از آنها در صدو چهارمین شار یک پسر متولد شد . مادرش او را Matushal نامید . به معنی برخواسته از آبهای روشن . پس از آنکه انکیمه دومین سفر آسمانی خود را انجام داد ، مردوک معاشرو مشاورش بود . در یک سفینه به آسمان اوج گرفتند . روبه خورشید ودر مداری به دور آن . در دیدار Igigi های مریخ مردوک مسئولیتی به دوش او نهاد . کم کم Igigi ها علاقمند شدند تا از این زمینی متمدن چیزهایی یاد بگیرند . در سالنامه آمده است که آنها همراه او به آسمانها سفر کردند . او تا پایان روزهایش در آسمانها باقی ماند .
ص 145
قبل ازاینکه انکیمه به آسمان برود همه آنچه که در آسمان بودبه او درس داده شد . برای ثبت نوشته های انکیمه چیزی ساخته شد . اوبرای پسرانش می نوشت . او همه چیزرادر مورد آسمانها و خانواده زمین روی آن نوشته بود . همچنین درباره بخشهایی از زمین ، سرزمینها و رودخانه ها . تمام نوشته ها را به Matushal پسر ارشدش سپرد . تا همراه برادرهایش Ragim و Gaidadمطالعه کنند وبه یکدیگر وفادار باشند . Matushalدر یکصد وچهارمین شار متولد شده بود . و شاهد بود که چگونه Igigi هارناراحت هستند و مردوک چه کارهای انجام
می دهد . از Matushal و همسرش Ednat پسری متولد شد که نامش را Lu-Mach گذاشتند به معنی مرد نیرومند . هرروزشرایط درزمین خشن تر می شد . Lu-Mach سرکارگرآنوناکی شده بود و او بود که سهمیه ها را تعیین می کرد که جیره غذایی چه کسی کم شود ومال چه کسی افزایش یابد .


درهمین اوقات بود که آداپا به ساعات مرگ خود نزدیک می شد . آداپا می دانست که به روزهای پایانی زندگی خود نزدیک شده است . اوگفت : تمام پسرها و نوه های پسرم را جمع کنید . می خواهم قبل ازاینکه بمیرم آنها را ببینم وبا آنهاصحبت کنم . موقعی که ساتی و پسرها وپسرهای پسرها جمع شدند ، آداپا از آنها پرسید ؟ Ka-in فرزند ارشدم کجاست ؟ آنها گفتند : مهلتی بدهید تا بیایید . قبل از فرمانروا انکی ، ساتی آرزوهای پدرش را بیان کرد . و آنچه را که تاکنون انجام شده خواست خداوند دانست .
انکی نینورتا را احضار کرد وبه او گفت : شما مشاور فردی بودید که اکنون تبعید شده است اکنون او را به بستر مرگ آداپا بیاورید تا او را برای آخرین بار ببیند . نینورتا سوار پرنده ای آسمانی شد و به سرزمین سرگردانی پرواز کرد . از آسمان در جستجوی Ka-in ، روی زمین برآمد . زمانی که Ka-in را یافت ، اورا سوار بر بالهای عقابی به نزد آداپا آورد .ساتی قبل از آداپا از حضور Ka-in با خبر شد . آداپا ، Ka-in ، فرزند ارشدش را در سمت راست خود و ساتی را در سمت چپش نشاند .

ص 146
آداپا بینایی خود رااز دست داده بود . برای همین از دیدن و لمس صورت فرزندانش عاجز بود . Ka-in که درسمت راستش نشسته بود ریش نداشت و لی ساتی که در سمت چپش نشسته بود ریش داشت . آداپا دست راستش را روس سر ساتی که در سمت چپش نشسته بود گذاشت و گفت : زمین ازتبار شما پر خواهد شد . از درخت زندگی شما سه شعبه بوجود خواهد آمد که باعث خواهد شد از فاجعه ای بزرگ نجات یابید . سپس دست چپش را روی سر Ka-in گذاشت و گفت : شمابرای گناهی که مرتکب شدید از حق طبیعیتان محروم شدید اما از دانه شما هفت ملت بوجود خواهد آمد .
بعضی از آنها در قلمروهای نزدیک به یکدیگرزندگی خواهند کردو بعضی از آنها در سرزمینهای دوراقامت خواهند کرد . اما همانگونه که برادرتان را با یک سنگ کشتید یک سنگ نیز باعث پایان یافتن زندگیتان خواهد شد . زمانی که آداپا سخنانش را تمام کرد دستهایش را پایین آورد و آهی کشید و گفت : اکنون تی تی همسرم و تمام پسرها ودخترهارا نزد من بیاورید .
زمانی که روح بدنم راترک کرد مرابه زادگاهم در کنار رودخانه حمل کنید و صورتم را به سمتی قرار دهید که خورشید طلوع میکند و سپس دفنم کنید . تی تی همچون حیوانی زخمی گریه می کرد وروی پاهای آداپا افتاد . آداپا دو پسرش Ka-in و ساتی را به بدنش فشرد . تی تی از قبل غاری را نزدیک رودخانه که آداپاباید در آن دفن می شد آماده کرده بود . او در نود وسومین شار متولد شده بود . او در پایان یکصد و هشت سالگی درگذشت . این یک زندگی طولانی برای یک زمینی محسوب می شد .
اما او چرخه زندگی انکی را نداشت . بعداز دفن آداپا ، Ka-in با مادر وبرادرش وداع کرد. نینورتا بااستفاده از پرنده آسمانی او را به سرزمین سرگردانی برگرداند . Ka-in در قلمروی بسیار دورتر از پسرها و دخترها زندگی می کرد . اودر هنگام ساختن یک شهر و موقع ساختمان سازی بر اثر سقوط یک سنگ کشته شد . Lu-Mach در Edin ، بعنوان سرکارگر در خدمت آنوناکی بود . درروزگار Lu-Mach و مردوک Igigi ها با زمینیها ازدواج کردند .
ص 147