بعضي از موجودات افسانهاي، ريشه در سنن ملّي دارند و بعضي ديگر، احتمالاً در گذشتههاي دور، وجود داشتهاند. به هر صورت، هر فرهنگي داراي تعداد زيادي از اين موجودات است كه بيشترشان هم انساننما هستند. به بيان دقيقتر، هزاران موجود انساننماي افسانهاي وجود دارد كه شايد واقعي هستند و يا شايد، همانطور كه برخي اعتقاد دارند، در جايي از كرهي زمين پنهاناند. ولي ما اينجا تنها داستان معروفترين آنها را كه از فرهنگهاي مختلف جمعآوري شدهاند، بازگو ميكنيم.
1) يأجوج و مأجوج (Gog and Magog)از يأجوج و مأجوج، در قرآن، سِفر پيدايش، كتاب حزقيال و مكاشفهي يوحنا، سخن رفته است. آنها به عنوان موجودات ماوراءالطبيعه، شياطين يا اقوامي توصيف ميشوند كه در كرهي زمين به صورت پنهاني زندگي ميكنند. يأجوج و مأجوج در اساطير و فولكلور به دفعات مطرح شدهاند و وجودشان از سوي بسياري از اديان از جمله اسلام، مسحيت و يهوديت، مورد تأييد قرار گرفته است. طبق باور گستردهاي كه هم در مسيحيت و هم در اسلام وجود دارد، «وي كه دو شاخ دارد» (فرمانروايي بزرگ و درستكار) و دو عصر را صاحب است (بر دو عصر تأثير دارد)، جهان را در سه جهت درنورديد تا اين كه قومي را يافت زير ستم يأجوج و مأجوج. يأجوج و مأجوج «ذاتي پليد و نابودگر» داشتند و «باعث فساد گستردهاي در زمين بودند». قوم ستمديده، در ازاي محافظت شدن، پيشنهادِ دادنِ خراج كردند. فرمانروا قبول كرد كه به آنان كمك كند، اما پيشنهاد خراج را نپذيرفت. وي ديوار بزرگي ساخت كه اقوام متخاصم قادر نبودند از آن عبور كنند. اين اقوام تا روز قيامت، آنجا خواهند ماند و خلاصي آنان نشانهي پايان جهان خواهد بود. «جنگ يأجوج و مأجوج» پيش از بازگشت مسيح اتفاق خواهد افتاد.
2) ساتير (Satyr)
ساتيرها در اصل، در تمدن يوناني، به عنوان همراهان پان (خداي آب، مزرعه، جنگل، جانوران و شبانان كه در افسانههاي يونان به شكل بز است) شناخته ميشوند. اين موجودات با ربّالنوع مزارع در افسانههاي روم، تركيب يافته، شكلي نيمه انسان و نيمه بز به خود گرفتند (نيمهي بالاييِ بدن به شكل يك مرد و نيمهي پاييني به شكل بز). گفته ميشود ساتيرها موجوداتي دغلباز، اما ترسو هستند. خرابكار و خطرناك، و در عين حال، خجالتي و بزدلاند. در زمان هاي قديم، آنها معمولاً روي سرشان دو شاخ داشتند اما نسل جديدشان به جاي شاخ، برآمدگي دارد.
3) آباريمون (Abarimon)آباريمون، نام يك نژاد افسانهاي است كه پاهايشان برعكس است، اما عليرغم اين مسئله، ميتوانند با سرعت بالايي بدوند. آباريمونها در كنار جانورانِ جنگلي زندگي ميكردند و از آنجايي كه بسيار وحشي بودند، كسي نتوانسته بود آنها را بگيرد. آنان در درّهي عظيم كوه ايمانس (رشتهكوههاي هيمالياي امروزي در پاكستان) ميزيستند. هواي آن منطقه، داراي خاصيت به خصوصي بود، به اين معنا كه اگر كسي در آن هوا تنفس ميكرد، قادر به تنفس هواي منطقهي ديگري نبود و ساكنان درّه، هرگز نميتوانستند آنجا را زنده ترك كنند.
4) نفيليم (Nephilim)
نفيليمها موجوداتي هستند كه وجودشان در انجيل عبري مورد تأييد قرار گرفته است و به طور اخص، در سِفر آفرينش و سِفر اعداد، به آنها اشاره شده است. در ساير متون وابسته به انجيل و بعضي نوشتههاي غيرمشهور يهودي نيز از نفيليمها ياد شده است. آنان را براندازنده مي خوانند، زيرا قلب انسان با ديدنشان از حركت بازميايستد. برخي ميگويند آنها بسيار غولپيكر بودهاند و وقتي به زمين ميافتادند، زمين ميلرزيد و باعث ميشد ديگران هم به زمين بيفتند. شايد نفيليمها داراي اهميت تاريخي نباشند، اما اين موجودات ذهني باستاني، داراي معاني سؤالبرانگيزي هستند. عدّهاي آنان را حاصل آميزشِ دوگانهي فرشتگانِ گناهكار و زنانِ انسان ميدانند. در انجيل عبري، همچنين اشاره شده كه ريفيتها و نفيليمها، نژادهاي باستاني غولپيكري بودهاند در عصر آهن، كه گمان ميرود مردهاند، حال آنكه آنان در جايي از اين كرهي خاكي، پنهان شدهاند.
5) پري دريايي (Mermaid)پري دريايي، يك موجود افسانهايِ ساكن آبهاست كه بالاتنه و سري به شكل زن و دمي از جنس ماهي دارد. بحث پريان دريايي از حداقل 5000 سال پيش از ميلاد مسيح مطرح بوده است. گفته ميشود منشأ پري دريايي، ملكهي بزرگ، آتارگارتيس، بوده كه عاشق يك چوپان زميني ميشود و بي آن كه بخواهد او را به قتل ميرساند. آتارگاتيس كه شرمسار شده بود، به درون يك درياچه ميپرد تا به ماهي تبديل شود، آما آبها نميتوانند زيبايي الههوارش را نهفته كنند. به اين ترتيب، او به شكل يك پري دريايي درآمد، با بالاتنهاي به شكل انسان و پايينتنهاي به شكل ماهي. با اين اوصاف، در فولكلور بريتانيا، پريان دريايي، نشانهي بدشانسي به حساب ميآيند. به اين نحو كه هم مصيبت را پيشبيني ميكنند و هم خود، باعث وقوع آن ميشوند. به احتمال زياد مردم آنها را با گاوهاي دريايي (حيواناتي آبزي) يا با كساني كه از بيماري مادرزادي سيرنومليا (Sirenomelia ،معروف به سندروم پري دريايي؛ پاهاي كودكي كه با اين سندروم به دنيا ميآيد، به هم چسبيده است) رنج ميبرند، اشتباه گرفتهاند.
6) بانشي (Banshee)بانشي، در افسانههاي ايرلندي، شبح زني است كه اغلب به عنوان نشانهي مرگ و پيامآور جهان ديگر شناخته ميشود. داستانِ «بين سيدهي» (Bean-Sidhi) با يك پري آغاز شد كه به خاطر مرگ شخصيتهاي برجسته، شيون و زاري ميكرد. در داستانهايي كه بعدها شكل گرفت، ظاهر شدن بانشي به معناي نزديك شدنِ مرگ بود. طبق افسانهها، بانشي ميتواند در شكلهاي مختلفي ظاهر شود. او اغلب به شكل عجوزه اي بدمنظر و ترسناك ديده ميشود، اما ممكن است به حالت زني با زيبايي محسوركننده نيز دربيايد و در حال شستن لباس يا زره خونآلود كسي كه قرار است بميرد، مشاهده شود. اگرچه بانشي معمولاً ديده نميشود، اما صداي ناله و شيونش اغلب در اطراف جنگلها و در شبي كه قرار است كسي بميرد، شنيده ميشود.
7) آباتوا (Abatwa)در افسانههاي زولو (آفريقا)، آباتوا، به انسانهاي بسيار كوچكي اطلاق ميشود كه ميتوانند زير چمن مخفي شوند و مورچهسواري كنند. گفته ميشود آنان كوچكنندههايي هستند كه همواره براي تفريح، به شكار ميپردازند. طبق افسانهها، اگر كسي به يك آباتوا بربخورد، معمولا چنين سؤالي از او پرسيده ميشود: «اولش از كجا منو ديدي؟» فرد بايد پاسخ دهد كه آباتوا را از يك كوه يا جاي دوري ديده است. گفته ميشود آباتواها، نسبت به اندازهي خود، بسيار حساس هستند و اگر كسي پاسخ دهد كه در همان لحظه آنها را ديده است، سعي خواهند كرد با تيرهاي سمّي، او را بكشند. اگر فردي به طور اتفاقي پايش را روي يك آباتوا بگذارد، مجازاتش مرگ است. آباتواها به دليل خلق و خوي خجالتيشان، فقط ميتوانند ديده شدن توسط بچههاي كمتر از 4 سال، جادوگران و زنان حامله را تحمّل كنند. اگر زني حامله، در هفتمين ماه بارداري خود، يك آباتواي مرد ببيند، پسر خواهد زاييد.
8) اِلف (Elf)
اِلف، موجودي است برآمده از افسانههاي ژرمن. اِلفها اساساً به عنوان گونهاي از موجودات خداگونه يا شبهخداگونه، شناخته ميشدند كه داراي قدرتهاي جادويي بودند، قدرتهايي كه ممكن بود براي انسان هم مفيد باشد و هم مضر. در اساطيرِ قبل از مسيحيت، آنان به دو دستهي اِلفهاي نوراني و اِلفهاي تاريك تقسيم ميشدند. طبق توصيفاتي كه بعدها در افسانههاي اسكانديناويايي ارائه و ماندگار شده، انسانها ممكن بود بعد از مرگ به مقام اِلف برسند. بر اساس اين عقايد، توليد نسل ميان اِلفها و انسانها امكانپذير بود. كلماتي كه در يوناني معني «حوري» ميدهند، توسط اديبان آنگلوساكسون با عنوان «اِلف» و مشتقات آن، ترجمه شدهاند.
9) ديو يكچشم (Cyclops)
در افسانههاي رومي و يوناني، ديو يكچشم يكي از انواع نژاد كهن ديوهاست است و تنها يك چشم در وسط پيشاني دارد. به احتمال فراوان، مردم، يك ناهنجاري مادرزادي به نام يك چشمي (Cyclopia) را كه در اثر آن، نوزاد انسان، تنها با يك چشم در ميان صورتش متولد ميشود، با اين گونه اشتباه گرفتهاند.
10) اورك (Orc)
اورك، واژهايست كه به نژادهاي مختلفي از موجودات انساننماي خشن و ستيزهگر در فضاهاي فانتزي، اطلاق ميشود. اورك ها معمولاً به شكل موجودات انسانگونهي بدشكلي مجسم ميشوند كه حيوانصفت، جنگطلب و دگرآزار هستند. آنان در اندازههاي مختلفي ديده ميشوند، زشت و چركيناند و گوشت آدمي، غذاي محبوبشان است. اوركها، دندانهاي نيش بلندي دارند، پاهايشان كماني است و بازوانشان دراز. پوست بعضي از آنها به تيرگي ميزند كه انگار سوخته است. «تالكين» نويسندهي ارباب حلقهها، آنان را اينگونه توصيف ميكند: «قوزي و عريض است، دماغي پت و پهن دارد، پوستش زرد و بيمارگونه است، دهانش گشاد است و چشمانش كج و كوله….گونهي پست و نفرتآوري از نژادهاي منفور مغول (براي اروپاييها)». گفته ميشود اوركها موجوداتي تيرهروز، حيلهگر و شرورند. تقريباً در تمام آثار حماسي، منشأ آنان، جنينهاي پليدي بودهاند كه تنها به ارادهي شريرانهي شيطان، جان گرفتهاند.
11) كاپر (Kapre)
كاپر، يكي از موجودات افسانهاي فيليپين است كه ميتوان گفت ديوي درختي است با با ويژگيهاي فراوانِ بشري. كاپر، مردي ريشو و بلند قد ميباشد با موهاي پرپشتِ قهوهاي. گفته ميشود كاپرها، معمولاً در حال كشيدن پيپ تنباكو هستند، كه بوي آن توجه انسانها را جلب مي كند. كلمهي كاپر، از واژهي عربي «كافر» ميآيد. كاپرها ممكن است با انسانها ارتباط برقرار كنند و پيشنهاد دوستي بدهند. اگر كاپر با يك انسان، دوست شود و به خصوص احساس عاشقانهاي هم در ميان باشد، تا پايان عمر، در راستاي علاقهي عاشقانهي خود، رفتار خواهد كرد. ميگويند گاهي كاپرها دست به سر مردم ميگذارند و باعث ميشوند مسافران سرگردان شده، راه خود را در كوهها يا جنگلها، گم كنند.
12) لپركان (Leperchaun)
لپركانها به «تواتا ده دانان» (Tuatha Dé Danann)، فرزندان الههي دنو، در اساطير ايرلندي مربوط ميشوند و خواستگاهشان، خدايان پيش از مسيحيت در ايرلند ميباشد. وقتي داستانهاي به جاي مانده نوشته ميشدند، ايرلند به مسحيت گرويده بود و تواتادهها به عنوان شاهان، ملكهها و قهرمانان گذشتهي دور معرفي ميشدند. با اين حال، شواهد بسياري مبني بر حالت خداگونهي آنان موجود است. بر اساس توصيفات معروف، لپركانها، همقد يك بچهي كوچك هستند. آنان موجوداتي منزوياند، عمدتاً به دوختن و تعمير كفش ميپردازند و از شوخيهاي عملي، خوششان ميآيد. «ويليام باتلر ييتس» ميگويد ثروت عظيم اين موجودات افسانهاي، «از گنجينههايي است كه در زمانهاي دور هنگام جنگ دفن شده بودند»، گنجينههايي كه توسط لپركانها كشف و ضبط شدهاند. «مكآنالي»، لپركانها را پسر يك «روح پليد» و يك «پري فاسد» ميداند كه «نه كاملاً خوب هستند و نه كاملاً شرور».
13) غول (Ogre)كلمهي Ogre به معناي غول، به احتمال فراوان از Oegrus در افسانههاي يوناني گرفته شده كه پسر خداي خونريز يونانيهاست. شايد Oegrus بعضي انسانها را با طلسم خود، به غول تبديل ميكرده است. غول، هيولاي بزرگي است انساننما، بيرحم، شيطانصفت و ترسناك. غولها در فولكلور و داستانهاي شاه پريان، موجوداتي هستند كه انسانها را ميخورند. آنان در بسياري از آثار ادبي كلاسيك نيز، حضور دارند. در هنرهاي بصري، غولها به شكل موجوداتي با سر بزرگ، مو و ريش فراوان، بدن قوي و اشتهاي سيري ناپذير، تجسم يافتهاند. واژهي غول در مفاهيم استعاري به افراد منفوري اطلاق ميشود كه قربانيان خويش را استثمار كرده، با آنان رفتاري وحشيانه پيش ميگيرند يا نابودشان ميكنند. طبق افسانهي فرانسوي، غولها ساكن امپراطوري «لوگرز»(Logres) هستند {انگلستان.}
14) ژيووزونا (Dziwozona)ژيووزوناها يا ماموناها، در افسانههاي اسلاو، عفريتههاي بدسگال و خطرناكي هستند ساكن مردابها. ميگويند قابلهها، كلفتهاي پير، مادراني كه ازدواج نكردهاند، زنان حاملهاي كه پيش از به دنيا آمدن بچه ميميرند و كودكان سر راهي، ممكن است بعد از مرگ، به يكي از اين عفريتهها تبديل شوند. گاهي اوقات ژيووزوناها مردان جوان را به زور همراه خويش ميبرند تا آنها را شوهر خود كنند.
15) مونو گراند (Mono Grande)مونو گراندها، آمخواراني دورگه هستند كه نيمي انساناند و نيمي ميمونهايي پرمو، و در آمريكاي جنوبي رؤيت شدهاند. گفته ميشود آنها نسبت به انسانها رفتاري تهاجمي دارند و به محض ديدن يك انسان، به وي حمله ميكنند، اما ممكن است زنان را براي جفتگيري، با خود ببرند. با اين حال وجود مونو گراندها از لحاظ علمي به اثبات نرسيده است.
16) خونآشامها (Vampires)خونآشامها، موجوداتي خيالي هستند كه با تغذيه از جوهر حيات زندگان (اغلب به شكل خون)، زنده ميمانند. خونآشامها در بسياري از فرهنگها وجود دارند و قدمتشان به اندازهي قدمت خود انسان است. آنان موجودات سردي هستند كه اگر در معرض نور خورشيد قرار گيرند، نابود ميشوند. حفرههاي كنار قبرها به عنوان نشانههايي از وجود خونآشامها قلمداد شدهاند. جز خفاش خون آشام، هيچ گونه شواهد علمي مبني بر واقعي بودن اين موجودات، در دست نيست.
17) تِلِم (Tellem)
تلمها قومي بودند كه در پرتگاه باندياگارا در مالي زندگي ميكردند. عدهاي از اهالي مالي اعتقاد دارند تلمها داراي قدرت پرواز بودهاند. گفته ميشود آنها خانههاي خود را در پايين پرتگاهها ميساختهاند. برخي از اين ساختمانها هنوز در منطقه باقي هستند.
18) يِتي (Yeti)
يتي يا موجود برفي انساننماي بدمنظر، در حوالي پهنهي هيماليا، واقع در پاكستان و نپال، مسكن دارد. جامعهي علمي، يتي را تنها يك افسانه ميداند، اما اين موجود رمزآلود همچنان معروفيت خود را در منطقه حفظ كرده است. يتي موجودي دوپا و قدبلند است كه بدنش با موهاي بلند سفيد پوشيده شده و لباس به تن ندارد. گفته ميشود رنگ موهاي يتي در برابر نور آفتاب به رنگ قرمز آجري درميآيد.
19) تياناك (Tiyanak)تياناك طبق افسانههاي فيليپيني، به شكل يك كودك ظاهر ميشود. او اغلب به شكل يك نوزاد تازه متولدشده درميآيد و در مكانهايي مانند جنگلها گريه سر ميدهد تا توجه مسافران از همهجا بيخبر را به خود جلب كند. وقتي قرباني، بچه را برميدارد، تياناك به شكل واقعي خود درميآيد و به او حمله ميكند. تياناك، علاوه بر زخمي كردن قربانيانش، علاقه دارد مسافران را گمراه كند و كودكان را بدزدد. عدّهاي ميگويند تياناك، روح كودكي است كه مادرش پيش از تولد او مرده است. اين نوزاد در خاك متولد شده و به همين دليل به اين شكل درآمده است.
20) گرگنما (Werewolf)گرگنما، انساني اساطيري است كه ميتواند به شكل يك گرگ، يا جانوري نيمهگرگ و نيمهانسان درآيد. اين تغيير حالت ممكن است به ارادهي خود شخص صورت گيرد يا اينكه يك گرگنماي ديگر فردي را گاز بگيرد يا چنگ بزند. طلسم شدن نيز از دلايل تبديل شدن به اين موجود، محسوب ميشود. اين تغيير شكل، معمولاً با قرص كامل ماه در ارتباط است. گفته ميشود گرگنماها قدرت و حواس فرا انساني و فراحيواني دارند.
21) فوموريان (Fomorian)در اساطير ايرلندي، فوموريان نژادي نيمهخداگونه است كه در زمانهاي باستان در ايرلند بوده است. زماني اعتقاد بر اين بود كه آنان همچون تيتانهاي يوناني (Greek Titans)، برتر و بالاتر از خدايان هستند. ميگويند آنها نمايندهي خدايان هرج و مرج و سرشت وحشي هستند، بر خلاف «تواتا ده دانان» كه نمايندهي خدايان تمدّن انساني محسوب ميشوند. بر طبق برخي افسانهها، فوموريانها بدني به شكل انسان و سري به شكل يك بز دارند. حال آنكه بر اساس بعضي افسانههاي ديگر، آنان تنها داراي يك چشم، يك بازو و يك پا هستند. البته برخي از فوموريانها از جمله اِلاثا (Elatha) بسيار زيبا بودهاند.
22) بِلِميِس (Blemmyes)بلميسها، طبق افسانه، اقوامي بودند از نژاد هيولاهاي بيسر (acephalous) كه چشمها و دهانشان روي سينهشان بود. مؤلفين باستان، از كلمهي آدمخوار (Anthropophagi) براي توصيف بلميسها استفاده ميكردند، زيرا اين هيولاها ميل شديدي به خوردن انسان داشتند.
23) تيكبالانگ (Tikbalang)تيكبالانگ طبق افسانههاي فيليپيني، در كوهها و جنگلهاي فيليپين، به صورت پنهاني زندگي ميكند. اين موجودِ انساننما، قدبلند و استخواني است و دست و پايش به طرز نامناسبي بلند است، به حدّي كه وقتي چمباتمه ميزند، زانوهايش بالاتر از سرش قرار ميگيرند. سر و پاهاي تيكبالانگ به شكل حيوان است (معمولاً اسب). به اعتقاد برخيها، تيكبالانگ، مسافران را ميترساند و آنان را آنچنان گمراه ميكند كه هرجا بروند و به هر طرف بپيچند، در مسيري غلط قرار ميگيرند. ظاهراً اين فريبِ او، با برعكس كردن پيراهن، خنثي ميشود.
24) اِنكانتادو (Encantado)
انكانتادو از افسانههاي برزيلي نشأت گرفته است. قلمرو آنان اِنكانت (Encante) نام دارد و در زير آبهاست. انكانتادوها به شكل نوعي دلفين يا مار آبيِ ساكن آبهاي شيرين هستند كه قادرند فرم انساني پيدا كنند. آنان استعداد فراواني در موسيقي دارند، افسونگرند و به ميهمانيها علاقه نشان ميدهند. تغيير شكل اين موجودات به انسان نادر است و معمولاً شبانه اتفاق ميافتند. انكانتادو در فرم انساني، براي پوشاندن پيشاني برآمدهاش، كلاه به سر ميگذارد و هنگام تغيير شكل، ناپديد نميشود. او اغلب، قابليتهاي جادويي خاصي را، همچون قدرت هدايت طوفانها و جنزده كردن انسانها، از خود بروز ميدهد. انكانتادوها از روشهاي مختلفِ كنترل ذهن استفاده ميكنند و ميتوانند باعث بروز بيماري، جنون و حتي مرگ شوند. گفته ميشود اين موجودات، انسانها را ميدزدند. بسياري از روستاييان به همين دليل، شبها كنار رودخانهي آمازون نميروند. عدّهي زيادي از اهالي آمريكاي جنوبي به انكانتادوها اعتقاد دارند و ادعا ميكنند اين گونه را ديده و با آنان ارتباط برقرار كردهاند.
25) آسوانگ (Aswang)
آسوانگ كه ريشه در فولكلور فيليپين دارد، موجودي است ذاتاً شيطانصفت و خونآشامگونه. اين موجود افسانهاي، موضوع بسياري از افسانهها و داستانها با جزئيات متفاوت است. طبق نوشتههاي مهاجرنشينان اسپانيايي، آسوانگ حتي در قرن 16 ميلادي، جزو وحشتآفرينترين موجودات افسانهاي بوده است. آسوانگها، تركيبي از خونآشام و ساحره هستند و تقريباً هميشه مؤنثاند. گاه واژهي آسوانگ به تمام انواع ساحرهها، مانانانگالها (manananggal)، تغييرشكليابندگان، گرگ نماها و هيولاها اطلاق ميشود. داستانها و توصيفات مربوط به آسوانگها از منطقهاي به منطقهي ديگر و از فردي به فرد ديگر، متفاوت است و نميتوان يك سري ويژگيهاي خاص را به آنان نسبت داد. با اين حال، آسوانگ ميتواند با مانانانگال هممعني باشد. مانانانگالها چند ويژگي خاص خود را دارند. آنان هيولاهاي بالداري هستند كه اگر دور باشند، بالهايشان را با صداي بلند و اگر نزديك باشند، بالهايشان را به آرامي به هم ميزنند.
26) باساجان (Basajaun)
در اساطير باسك، باساجاناكها، اشباحي هستند ساكن غارها و جنگلها، كه از گلّههاي احشام مواظبت ميكنند و به انسانها، مهارتهايي همچون كشاورزي و آهنگري ميآموزند. باساجانها همچنين در اساطير آراگوني در درّههاي تنا (Tena)، آنسو ((Ansó و بروتو (Broto) زندگي ميكنند. تصاوير باساجاناك در كليساي جامع بورگوس (Burgos Cathedral) و صومعهي سانتا ماريا لا رئال (monastery of Santa María la Real) در ناجرا (Nájera) حكاكي شده است (قرن 15 ميلادي).
27) راكشاسا (Rakshasa)راكشاسا در افسانههاي هندو و بودايي، شبحي است اهريمني يا گناهكار، كه از پاي خداي آفرينش هندوها به وجود آمده است. راكشاساها گونهي پرجمعيتي از انساننماهاي فوق طبيعي هستند كه گرايشات شيطاني دارند. آنان كه جنگجويان قدَري هستند، وقتي سلاحهاي متداول، مؤثر نميافتد، به جادو و خدعه متوسل ميشوند. اين اشباح، ميتوانند شكل ظاهري خود را تغيير دهند و معلوم نيست شكل واقعي و طبيعيشان دقيقاً چگونه است. راكشاساها به نبش قبر، تسخير روح انسان و كارهايي از اين قبيل، شهرت دارند. ناخنهاي دستان آنان زهرآلود است و غذايشان، گوشت انسان و غذاي مانده ميباشد.
28) ونديگو (Wendigo)ونديگو در افسانههاي مردم آلگونكويي (Algonquian people) ريشه دارد. ونديگوها اشباحي آدمخوار و بدنهادند كه ميتوانند روح انسانها را تسخير كنند. همچنين بعضي انسانها ممكن است به اين ارواح پليد تبديل شوند، به خصوص كساني كه از خوردن گوشت همنوع خويش لذّت ميبرند. ونديگوها، تجسم شكمبارگي، حرص و آز و افراط هستند. آنان با كشتن يك نفر و خوردن او سير نميشوند و هميشه به دنبال قربانيان ديگري هستند. طبق بعضي داستانها، انسانهايي كه بيش از اندازه اسير حرص و آز ميشوند، ممكن است به ونديگو بدل شوند. به اين ترتيب، از افسانهي ونديگو، به عنوان شيوهاي براي تشويق به تعاون و تعادل استفاده ميشود.
29) بختك (Incubus)بختك، روح پليدي است به شكل يك مرد، كه بر روي كساني كه خوابيدهاند، عليالخصوص زنان، ميافتد. گفته ميشود بختك ميخواهد از اين زنان بچهدار شود تا افسانهاش ادامه پيدا كند. طبق داستانها، بختك ممكن است باعث از بين رفتن سلامتي و حتي مرگ شود. قربانيان بختك، كابوسهايي ميبينند كه آنها را از خواب ميپراند، يا اين كه در خواب، دچار فلج ميشوند. شايد بختك دليلي براي بارداريهاي غيرقابل توضيح باشد.
30) ساسكواچ (Sasquatch)
ساسكواچ كه بيشتر به بزرگپا يا پاگنده (Bigfoot) معروف است، انساننمايي است بزرگ و پرمو، كه روي دو پا ميايستد. جامعهي علمي، پاگنده را تركيبي از فولكلور، فريب و تشخيص غلط ميداند تا يك موجود واقعي. بنا به ادعاي شاهدان، بزرگپا، چشماني بزرگ دارد، استخوان بالاي چشمانش برآمده و پيشاني بزرگش، پايين افتاده است. بالاي سر او گرد و داراي تيغهي استخواني برآمده ميباشد، مثل برآمدگي روي سر گوريل نر. گفته ميشود بزرگپاها بوي تند بدي دارند، همهچيز خوارند و بيشتر، شبها بيرون ميآيند.