زمان احتمالاً مهم ترين و در عين حال آشناترين پديدهاي است كه ما تجربه ميكنيم. اما چگونه ميتوانيم آن را توصيف كنيم؟ توصيفات كه به هر حال براي ايجاد ارتباط مورد نياز هستند همواره محدود كننده هستند؛ چه توصيفات تجربي باشند يا علمي و يا شاعرانه. زباني كه براي توصيف زمان به كار ميرود مملو از كلمات حاوي بار زماني است، مانند كلمات "رويداد" و "توالي". بنابراين توصيفات به سادگي منجربه دور ميشوند.
انسان زمان را تجربه ميكند و تغييرات بي پايان آن را ميتواند اندازه گيري كند و با اين وجود آيا ميتواند مطمئن باشد كه زمان به صورت مستقل وجود دارد و وجودش وابسته به وجود او نيست؟ دانشمندان مانند فيلسوفان با چنين سؤالاتي درگيرند. عينيت زمان و جداسازي آن از ضمير اشخاص احتمالاً يكي از موضوعات اصلي در كوشش براي فهم زمان از نقطه نظر علمي است.
علي رغم ابهام زمان توصيف و كوشش براي فهم آن روشنگر و مأجور است، حتي اگر تعريف دقيق آن ناميسر باشد. اين كوشش ها منجر به آموختن مطالب بسياري درباره واقعيت زمان ميشود. در فيزيك چندان به توصيف زمان پرداخته نميشود و تعيين طبيعت آن به عهده فلاسفه و ساير محققين گذارده ميشود. در واقع يكي از مشكلات علم فقدان يك برنامه مطالعاتي منسجم درباره خصوصيات زمان است، زيرا تصور و وجود زمان امري اساسي و زير بنايي است.
زمان به دو طريق اساسي به تجربه در ميآيد. يكي اينكه زمان (دقايق، روزها و سالها) چون رودخانه بي انتهايي در جريان به نظر ميرسد كه به همراه خود همه چيز را ميبرد. و ديگر اينكه به صورت توالي لحظه ها درك ميشود با تمايز روشني بين گذشته، حال و آينده. گذشته و آينده با لحظه حال به يكديگر ميپيوندند. در صورت اخير، ناظر در وضعيت ثابت و پايداري قرار دارد.
متناسبا مفهوم زمان عموما به دو صورت خطي و دورهاي مدل سازي ميشود. زمان اغلب به صورت خطي به نظر ميرسد و مانند يك خط كش زماني با مقياس سالها و دهه ها و قرنها از گذشته به آينده كشيده ميشود.
اين بينش نسبت به زمان ريشه در آموزه هاي مسيحي ـ يهودي دارد، آنجا كه از آفرينش و معاد و آغاز و پايان زمان سخن به ميان ميآيد و زمان توسط رويدادهاي خاصي چون تولد و مرگ مسيح مشخص ميشود. اين نگرش به زمان در كيهان شناسي جديد كه آغاز جهان را در اثر رويداد خاصي به نام بيگ بنگ ميداند نيز انعكاس يافته است. همچنين زمان به صورت دورهاي نيز در نظر گرفته ميشود.
اين نگرش بر اساس خصوصيات دورهاي مختلف طبيعت نظير روز، فصل و سال شكل ميگيرد. در اين نگرش زمان الزاما پيش رونده نيست.
در گذشته تلقي بشر از زمان شامل احساس تأثير متقابلي از رويدادهاي تكراري ثابت بود. فاصله هاي زماني توسط اندازه گيري اتفاقات حساب ميشد. مانند زماني كه صرف ميشود تا فاصله بين دو آبادي طي شود. مثلاً كوتاهترين فاصله زماني كه در هند اندازه گيري ميشد زمان جوشيدن برنج، كه حدود سيزده دقيقه است، بود.
ساخت ساعت مكانيكي باعث شد كه بشر بتواند زمان را بر اساس ساعات، دقايق و ثانيه ها درك كندو به قول لويس مامفرد:
"ساعت زمان را از رويدادهاي بشري جدا كرد و به ايجاد جهان مستقل از توالي هايي كه به طريق رياضي قابل اندازه گيري هستند كمك كرد؛ يعني جهان مخصوص علم."
ساعت مفهوم مجرد و انتزاعياي از حركت خورشيد، ماه و زمين را مدل سازي كرده و حركت هاي منظم طبيعت را با حركت هاي مكانيكي ساعت و پاندول آن جايگزين كرد. با ساخت ساعت در قرون وسطي، برداشت و تلقي بشر از زمان تغيير يافت. اين برداشت برداشتي مكانيكي، كمي و عددي گشته و از طبيعت جدا شده بوده. ديگر رويدادها را بر اساس زمان تنظيم ميكردند نه زمان را بر اساس رويدادها. ساعت، بشريت را به زمان خطي قابل شمارشي پيوند زد، گرچه بقايايي از زمان دورهاي پيشين هنوز ملاحظه ميشود؛ مردم هنوز در دوره روز، هفته و سال عمل ميكنند.
خصوصيت ديگر زمان كه به تفكر و مباحث علمي وارد شده است، جهت دار بودن آن است. گرچه جريان زمان به روشني در فيزيك تبيين نشده است، ولي جريان آن در يك جهت دانسته ميشود. در معادلات فيزيك جهت زمان در نظر گرفته نميشود. اين معادلات با زمان پيش رونده و بازگردنده به يكسان عمل ميكنند. در فيزيك ما بايد در پي يافتن اين مطلب باشيم كه زمان چرا و چگونه تنها به سمت جلو جريان دارد.
با وجود الحاق زمان به شرح و توصيف علمي جهان، دانشمندان هنوز كاملاً مطمئن نيستند كه زمان وجود مستقل داشته باشد. آيا لازمه توصيف واكنش هاي فيزيكي پيشرفت زمان است؟ يا اينكه مكانيزم بيولوژيكي بدن باعث ايجاد تصوري به عنوان جريان زمان ميشود؟ در صورت اخير وارد كردن مفهوم زمان در توصيفي از طبيعت احتمالاً كار نادرستي است.
زمان مانند نور كميتي چند وجهي است. بعضي از خصوصياتي كه نور در آزمايشات از خود نشان ميدهد صرفا در پرتو موجي بودن آن قابل شرح است و بعضي از خصوصيات ديگر آن در پرتو ذرهاي بودن نور شرح ميشود. اين خصلت نور كاملاً براي ما آشنا است و بنابراين نبايد به هنگام مواجهه با ساير خصوصيات اساسي طبيعت مانند زمان كه داراي طبيعت مركب باشند متعجب شويم. درمواجهه با چنين پديده هايي اگر از هر كدام از جنبه هاي آنها پرسش كنيم متناسب با همان جنبه پاسخ خواهيم شنيد. پس چنانچه از جنبه هاي مختلف اين پديده ها سؤال نكنيم ممكن است مركب بودن طبيعت آنها بر ما پوشيده بماند.
فرق ميان زمان و نور در اين است كه نور توسط معادلات رياضي توصيف ميشود ولي زمان نه. زمان به عنوان موجودي ساده و بدون در نظر گرفتن اينكه داراي وجودي مستقل است يا اينكه مفهومي انتزاعي از رويدادهاي عيني است، وارد معادلات فيزيكي ميشود. مفهوم مكان (فضا) مانند مفهوم زمان از ايده حركت برميخيزد. مفاهيم زمان و مكان (فضا) چنان با هم آميختهاند كه جداكردن آنها از يكديگر ناممكن است.
اشياء يا رويدادها در مكان ايدههايي با بار زمانياند، "اكنون" به طور جدايي ناپذيري با "اينجا" مربوط و متصل است. به رغم اين ارتباط نزديك، نيوتن زمان را مستقل از مكان تصور كرد. زمان و مكان در نظر او هر دو مطلق هستند. اما در نگرش نسبيگرايانه لايب نيتس زمان و مكان مفاهيمي فرض ميشوند كه صرفاً جداكننده رويدادها و اشياء هستند.
از طريق رياضي ميتوان زمان را تنها با ضرب كردن در سرعت به مكان تحويل نمود. فرض سرعت ثابت نور به عنوان حداكثر سرعت ممكن در جهان، به اين معني است كه ضرب كردن زمان در سرعت نور، زمان را به مكان تبديل ميكند!
گرچه به مكان نسبت دادن (مكاني كردن) زمان كاري عجيب جلوه ميكند، ولي اين كار توجيه عملي دارد. اينشتين در نظريه نسبيت نشان داد كه زمان و مكان جداييناپذيرند. وي با افزودن بعد زمان به ابعاد سهگانه مكان، ابعاد چهارگانه فضا ـ زمان را به دست داد.
گرچه به منظور سهولت علمي ميتوان زمان را به مكان مربوط كرد، با اين وجود زمان داراي خصوصيتي است كه آن را از مكان متفاوت ميسازد و آن يكسويه بودن آن است. اشياء در مكان ميتوانند به سمت بالا و پايين و جلو و عقب و چپ و راست حركت كنند. ولي در زمان، حتي زمان به مكان نسبت داده شده، اشياء صرفاً به سمت جلو ميتوانند حركت كنند. همچنين اشياء ميتوانند بدون حركت در مكان توقف كنند ولي همواره در زمان در حركتند. در دياگرام فضا - زمان يك پديده لحظهاي را ميتوان با يك نقطه نمايش داد، اما براي پديدهاي كه مدّتي دوام بيابد بايد خطي ترسيم كرد.
اگر بر يك پرتو نوري سوار شوم جهان چگونه در نظرم خواهد آمد؟ آلبرت اينشتين اين سؤال را در سن 16 سالگي از خود پرسيد و پاسخ وي به اين سؤال، يعني تئوري نسبيت خاص، نهايتاً نحوه تفكر بشر درباره جهان، طبيعت و زمان را تغيير داد.
تئوري نسبيت خاص اينشتين با توضيح حركت سروكار دارد و اينكه اشياء هنگاميكه نسبت به يكديگر در حركت هستند چگونه به نظر ميرسند. استدلالات اينشتين بر دو فرض استوار بود: حركت مطلق قابل اندازهگيري نيست و سرعت نور براي تمامي مشاهدهكنندهها ثابت است. قسمتي از اين تئوري پيشبينياي در خصوص زمان بر اساس اين دو فرض است.
اينشتين نشان داد كه زمان در نظر يك مشاهدهگر در سيستمهايي كه نسبت به او داراي حركت نسبي هستند كندتر جريان مييابد. هر چه سيستم فوق حركت نسبي سريعتري داشته باشد به نظر ميرسد كه زمان در آن كندتر جاري ميشود تا اين كه اگر سيستم مزبور با سرعت نور حركت كند زمان در آن سيستم كاملاً ميايستد. جريان زمان در يك سيستم متحرك در مقايسه با زمان فرد مشاهدهگر و از نظرگاه وي بر اساس فاكتور رياضي زير كند ميشود:
كه در آن c سرعت نسبي سيستم و v سرعت نور است. اگر c معادل صفر باشد زمان دو سيستم با هم برابر است و اگر c برابر سرعت نور باشد سيستم متحركت فاقد زمان ميباشد. چنانچه در يك ايستگاه فضايي قرار داشته باشيم و كشتي فضايياي را كه با سرعت از ما دور ميشود نگاه كنيم، ملاحظه خواهيم كرد كه ساعت او كندتر از ساعت ما حركت ميكند، و به طريق مشابه سرنشينان كشتي فضايي نيز در خواهند يافت كه ساعت ما كندتر از ساعت آنها كار ميكند. اين به آن جهت است كه زمان (مانند حركت و سرعت) وابسته به مشاهدهگر و نسبي است و تنها چيزي كه تشخيص داده ميشود چيزي است كه مشاهدهگر ميبيند نه چيزي كه در واقع و به طور مطلق موجود است.
بر اساس اين تئوري اگر اشياء نسبت به يك مشاهدهگر با سرعتهاي بالا حركت كنند، به نظر ميرسد طول آنها كوتاهتر شده و جرم آنها - يعني مقاومت آنها در برابر تغيير سرعت - بيشتر ميشود. اينشتين پيشبيني كرد كه اگر يك شيء به سرعت نور دست يابد، آنگاه طول آن از بين رفته جرم آن بينهايت شود. از آنجا كه اين چنين پديدهاي غير ممكن است پس سرعت نور غير قابل دسترسي است.
اينشتين در تئوري عام خود نشان داد كه شتاب جريان زمان را كند ميسازد و چون شتاب و ثقل معادل هستند، او ثابت كرد كه ساعتها در ميدان ثقلي قويتر، كند تر كار ميكنند. اين بدان معني است كه به عنوان مثال ساعتي كه در فضاي دور قرار دارد با نرخي متفاوت از ساعت روي زمين كار خواهد كرد، و يك ساعت زميني از ساعتي كه روي توده جرمي بزرگتري مانند خورشيد قرار دارد، تند تر حركت خواهد كرد.
قدرت يك ميدان ثقلي به جرم و اندازه شيء بوجود آورنده ميدان بستگي دارد. هر چه جرم اين شيء بيشتر باشد ميدان ثقلي قويتر خواهد بود و ساعت روي چنين شيئي كندتر حركت خواهد كرد. همچنين براي مقدار جرم معلوم هر چه اندازه شيء كوچكتر باشد فشردگي و چگالي جرم آن بيشتر خواهد بود و بنابراين ميدان ثقلي قوي تر ميشود. و از اينجا نتيجه ميشود كه هر چه به مركز شيء نزديك تر ميشويم ميدان قوي تر ميشود. بر اين اساس نيروي ناشي از جاذبه زمين در دامنه يك كوه قوي تر از قله آن است و در نتيجه زمان در سطح دريا كندتر از ارتفاعات جريان مييابد. اين مطلب به طريق تجربي و به كمك ساعت اتمي تأييد شده است.
اتمها مانند ساعتها رفتار ميكنند، زيرا آنها فركانسهاي خاصي از نور را جذب و منتشر ميكنند و اين به معني فاصله زماني است. بنابراين اينشتين ثابت كرد كه نور ساطع شده از اتمهايي كه در ميدان ثقلي قويتري از ميدان زمين قرار دارند بايد داراي فركانسهاي پائينتري باشند.
به عنوان مثال فركانس نور اتمهاي خورشيد بايد دو ميليونيم كمتر از فركانس نور منابع زميني باشد. مشاهده اين اختلاف چندان مشكل نيست و به قدر كافي تاييد شده است و اين دليل بر آن است كه ساعتها بر روي خورشيد حقيقتاً كندتر از روي زمين حركت ميكنند. براي مشاهده اتساع زماني ثقلي در يك مقياس بزرگتر، يك ستاره نوتروني نمونهاي از يك منبع ميدان جاذبه قوي در اختيار ميگذارد.
ستارههاي نوتروني ستارههايي هستند كه زماني بدون شباهت به خورشيد نبودند غير از اينكه كمي پر جرمتر بودند، اما در انتهاي حياتشان قادر نبودند كه ساز و كار توليد انرژي را كه ستارها را سوزان و نوراني نگه ميدارد، ادامه دهند. ستارههاي نظير خورشيد با ايجاد تعادل بين ميل طبيعي خود به فرو ريختن و متراكم شدن در اثر كشش قوي ثقليشان و فشار خارجي ناشي از ساز و كار توليد انرژي، اندازه خود را حفظ ميكنند. در انتهاي زمان حيات يك ستاره، شعلهها خاموش ميشوند و ستاره بر اثر وزن خود فرو ميريزد.
اغلب ستارهها تا ابعادي حدود اندازه زمين فرو ميكاهند و مانند يك تكه زغال سنگ گداخته به آرامي سرد ميشوند. امّا ستارههاي پر جرمتر حتي بيش از اين فرو ميريزد زيرا وزن آنها اتمهاي مواد داخل شان را از هم ميپاشد. هنگاميكه خود اتمها فرو ميشكنند، ذرات تشكيل دهنده اتمها به شكل نوترونها در هم ادغام ميشوند و تمام ستاره تا ابعادي به قطر بيست كيلومتر- حدوداً به اندازه ابعاد يك شهر بزرگ- منقبض ميشود. چنين شيئي يك ستاره نوتروني ناميده ميشود و ميدان ثقلي آن بيش از يك ميليون برابر ميدان خورشيد است.
زمان روي چنين ستارهاي بسيار كندتر جريان مييابد. نورتنها هنگامي ميتواند سطح ستاره را ترك كند كه مقدار زيادي انرژي دريافت كند و بنابراين طول موج آن افزايش يافته و فركانس آن كاهش مييابد. اين فاصله زماني تغيير يافته نشانگر آن است كه زمان بر روي يك ستاره نوتروني بسيار كندتر جريان مييابد.
اگر ستاره فروريزندهاي پرجرمتر از ميزاني باشد كه باعث تشكيل ستاره نوتروني ميشود، به مرحلهاي منجر ميشود كه در آن نوترونها هم نميتوانند در مقابل نيروي كوبنده ناشي از وزن مواد ستاره مقاومت كنند. با فرو شكستن نوترونها، ستاره به مرحلهاي وارد ميشود كه در آن نور منتشر شده از سطح آن نميتواند چندان دور شود زيرا ميدان ثقلي به قدري قوي ميباشد كه اين نور به دور خود چرخيده و مجدداً به ستاره باز ميگردد. در اين مرحله ستاره قابل رويت نيست و به يك سياهچاله تبديل ميشود. زمان در سياهچاله متوقف ميشود.
ايده نسبيت چه چيزي درباره زمان ميگويد؟
يقيناً اين عرصه از علم با صراحتي بيش از ديگر قسمتها با زمان سرو كار دارد و نتايج اين تئوري چيزهاي عجيبي درباره زمان بيان ميكند: وابسته به مسير بودن زمان، اتساع زمان و اين ايده كه زمان براي مشاهدهگر نسبي است. هر كس زمان خودش را داراست و اين زمان الزاماً با زمان مسير مردم يكي نيست. همچنين زمان به حركت نسبي شخص و شتاب او و به جايي در جهان كه شخص در آن قرار دارد، بستگي دارد. از آنجائيكه كه ميدانهاي ثقلي تمام جهان را فرا گرفتهاند، جايي وجود ندارد كه زمان در آن با نرخ "مناسب" جريان داشته باشد؛ زمان در همه جا آرام جريان مييابد و اين مؤيدي است بر ايده پيشين مبني بر فقدان زمان مطلق جهاني.47
در پايان جستجوي حاضر در خصوص هستي و چيستي زمان، ارزيابي ميزان معرفت ما درباره زمان روشنگر و آموزنده است. گرچه شناخت زمان دغدغه تمامي نوع بشر بوده است و به احتمال زياد در تمامي جوامعي كه چراغ معرفت فروزان بوده، كند و كاو در خصوص اين مسئله نيز جريان داشته است؛ ليكن همانند ساير زمينههاي عقلي، گستردهترين اطلاعاتي كه درباره كاوشهاي ذهني دوران باستان در خصوص زمان به دست ما رسيده است، به انديشمندان كهن يونان مربوط است.
ژرف انديشي و نكته سنجي حكماي يونان باستان نكات فراواني را در خصوص مسأله زمان پيش روي ما قرار ميدهد. هر چند نميتوان در خلال اين موشكافيها پاسخي در خور و حتي تا حدودي رضايت بخش براي اين مسئله يافت؛ ليكن كوششهاي فلاسفه يوناني باعث شده است دامنه بحث گسترش فراوان بيابد و سئوالات بسياري درباره زمان به ميان آيد و حدود جهل ما به ماهيت زمان هر چه بيشتر خودنمايي كند.
شكوفايي تفكر فلسفي در دامن تمدن حاصل از فرهنگ اسلامي، چالشهاي نظري جديتري را در خصوص شناخت زمان در پي داشته است. در اين ميان شايد سعي بليغ فلاسفه اسلامي در اثبات وجود زمان وافي مقصود باشد، ليكن بيگمان در شناسايي ماهيت زمان، علي رغم افق زيبايي كه در سايه نظريه حركت جوهري گشوده شده است، نكات مبهم و ناگفتههاي بسياري بر جاي مانده است.
همان گونه كه سنت آگوستين در پايان تكاپوي خود براي معرفت به چيستي زمان اعتراف ميكند كه هنوز نميداند زمان چيست، ساير انديشمندان مغرب زمين نيز در فرجام كوششهاي فلسفي خود براي شناخت زمان همچنان در تعريف و تبيين آن حيران ماندهاند، هر چند به صورت صريح به اين نكته اشاره نكرده باشند. حتي نظريه پردازيهاي عالمانه كانت را علي رغم ارزش بالاي آنها، نميتوان از اين مورد استثناء كرد.
اگر تلاش فلاسفه براي فهم زمان جز حيرت نيفزوده است، كوششهاي عالمان فيزيك در اين زمينه چه نتايجي در بر داشته است؟
نيوتن در تمامي فعاليتهاي علمي خود بر اين فرض كلامي تكيه كرده است كه زمان به طور مطلق و مستقل از هر پديده ديگري وجود داشته و بر اساس طبيعت خود جريان مييابد. فرض زمان مطلق بر تمامي فيزيك كلاسيك سايه افكنده است بدون اينكه اين فرض به كمك تحقيقات فيزيكي به اثبات رسيده باشد و يا اساساً قابل اثبات باشد. با ظهور فيزيك جديد و نظريههاي نسبيت خاص و عام، درباره اين فرض تشكيك جدي به عمل آمد و باور نسبي بودن زمان در ميان فيزيكدانان رايج شد.
اما نه با اتكاء به فرض زمان مطلق و نه در سايه باور زمان نسبي، فيزيكدانان هرگز نتوانستهاند به اين سؤال ابتدايي كه گذشته، حال و آينده چه نسبتي با يكديگر دارند و نسبت رويدادها با زمان چگونه نسبتي است، پاسخي روشن ارائه نمايند.
بدون اينكه اصل جريان زمان در فيزيك به روشني تبيين شود، اين جريان يكسويه در نظر گرفته ميشود و باز براي يكسويه بودن آن دليل فيزيكي متقني وجود ندارد. حتي در اين خصوص كه آيا زمان داراي وجود مستقلي است يا اينكه تنها مفهومي است كه ذهن از نحوه وجود پديدهها انتزاع مينمايد در ميان فيزيكدانان توافق وجود ندارد.
به اين ترتيب خصوصيات اساسي زمان همچنان در پرده ابهام باقي مانده است. چنين مينمايد كه شناخت ماهيت زمان نه با ملاحظات محض فلسفي ميّسر است و نه در ميدان تحقيقات خالص فيزيكي قابل دستيابي است. بلكه تنها در سايه همكاري نزديك اين دو حوزه معرفت، شناخت مزبور حاصل خواهد شد. به بيان روشنتر، تئوريهاي علم فيزيك الزامات و قيدهايي را در مورد خصوصيات زمان به همراه دارند.
در صورتيكه درباره اين لوازم و محدوديتهاي فيزيكي زمان به تأملات فلسفي بپردازيم، ممكن است كه تصوير روشني از زمان در گسترده معارف بشري ترسيم شود. گرچه ملاحظات تاريخي اين احساس را در ما برميانگيزد كه اين پرسش همزاد با انديشه بشري تا ابد همچنان بيپاسخ خواهد ماند: به راستي زمان چيست؟
پاورقيها:
1 ـ عضو هيأت علمي گروه فلسفه دانشگاه مفيد
2 - گمپرتس، تئودور، متفكران يوناني، ترجمه: محمد حسن لطفي، انتشارات خوارزمي، 1375، ج1، ص105 و 106.
3 - برن، لوسيلا، اسطورههاي يوناني، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز، 1375، ص15 و 16.
4 - گمپرتس،تئودور، همان، ج1، ص86.
5 - كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه يونان و روم، ترجمه: سيد جلال الدين مجتبوي، انتشارات علمي و فرهنگي و انتشارات سروش، 1368، ص 61 تا 65.
6 - گمپرتس، تئودور، همان، ج 1، ص 212 تا 224.
7 - گمپرتس، تئودور، همان، ج2، ص1153 تا 1157.
8 - كاپلستون، فردريك، همان، ص368.
9 - گمپرتس، تئودور، همان، ج3، ص1341 و 1342.
10 - كاپلستون، فردريك،همان، ص368 و 369.
11 - گمپرتس، تئودور،همان، ج3، ص343.
12 - كاپلستون،فردريك ،همان، ص369.
13 - كاپلستون، فردريك، همان، ص 368 و 369.
14 - گمپرتس،تئودور، همان، ج3، ص1347.
15 - جلالي مقدّم، مسعود، [آئين زرواني مكتب فلسفي ـ عرفاني زرتشتي بر مبناي اصالت زمان ]، تهران 1372، ديباچه.
16 - رساله علماي اسلام، به نقل از آئين زرواني، ص169.
17 - رساله علماي اسلام به ديگر روش، ضميمه آئين زرواني، ص311.
18 - همان، ص313 و 314.
19 - مطهري، مرتضي، حركت و زمان در فلسفه اسلامي، انتشارات حكمت، تهران 1371، ج 2، ص 183.
20 - كديور، محسن، تحليل و نقد نظريه موهوم بودن زمان، نامه مفيد، ش 1، بهار 1374، ص94.
21 - همان، ص98 و 99.
22 - مطهري، مرتضي، همان، ج 2، ص 184.
23 - همان، ص 201.
24 - مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي، 1372، ج2،ص152.
25 - كديور، محسن، همان، ص89.
26 - مطهري، همان، ج2، ص204.
27 - مصباح يزدي، "آموزش فلسفه"، ج2، ص157.
28 - كديور، محسن، همان، ص94.
29 - مطهري، همان، ج 2، ص188 و 189.
30 - همان، ص198.
31 - مصباح يزدي، همان، ج2، ص155.
32 - مطهري، همان، ج2، ص111.
33 - همان، ص190.
34 - رجوع كنيد به مدخل Time از كتاب : Simon Blackburn, Dictionary Of Philosophy, Oxford University Press, 1996.
35 - راسل، برتراند، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، نشر پرواز، 1365، ج 1، ص 500.
36 - رجوع كنيد به مقاله J.J.C. Smart, Time.از كتاب: The Encyclopedia Of Philosophy / ed. in chief: Paul Edwards (New York: Macmillan Publishing co., Inc. & The Free Press, 1967.)
37 - ياسپرس، كارل، آگوستين، ترجمه محمد حسن لطفي، انتشارات خوارزمي، 1363، ص 35 و 36.
38 - راسل، برتراند، همان، ج 1، ص 501.
39 ـ نگاه كنيد به فصل اول از كتاب: ـ Shallis, Michael. On Time: an investigation in to scientific Knowledge and human experience, Burnett Books, London, 1982.
40 - كورنر، اشتفان، كانت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمي، 1367، ص 158 تا 166.
41 - وال، ژان، بحث در مابعد الطبيعه، ترجمه يحيي مهدوي و همكاران، انتشارات خوارزمي، 1370، ص299.
41 - وال، ژان، بحث در مابعد الطبيعه، ترجمه يحيي مهدوي و همكاران، انتشارات خوارزمي، 1370، ص299.
42- Continuants
43 ـ مقالات، كتاب دوّم، فصل 14، قسمت يكم.
44- dureé.
45 - همان، ص 375.
46 ـ - ر.ك: J.J.C. Smart, Time
47 ـ ر.ك: فصلهاي اول و سوم از كتاب: Shallis, Michael, On Time: an investigation in to scientific knowledge and human experience, Burnett Books, London, 1982.