کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۲۴, شنبه

نفس و رستاخیز



در میان فلاسفه درباره نفس انسان دو نظریه عمده، معروف بود: یكی نظریه افلاطونی روح و نفس كه وجود نفس را قدیم و روحانی و مقدم بر آفرینش جسم می دانست (تیمائوس).


●حدوث جسمانی نفس
در میان فلاسفه درباره نفس انسان دو نظریه عمده، معروف بود: یكی نظریه افلاطونی روح و نفس كه وجود نفس را قدیم و روحانی و مقدم بر آفرینش جسم می دانست (تیمائوس).
دوم نظریه مشائین كه ابن سینا آنرا بخوبی تقریر كرده و آن حدوث غیرجسمانی نفس همراه حدوث و آفرینش جسمانی بدن است. ملاصدرا در این مسئله نظریه ای جدید ابداع كرد.
وی اثبات نمود كه اگرچه نفس انسان، در نهایت و با سیر تكاملی خاص خود، غیر مادی می شود ولی در آغاز آفرینش، جسمانی است و از جسم و بدن زاییده می گردد.
بعقیده ملاصدرا نفس انسان، نخست در مرتبه جمادی است و سپس با خروج از مرحله جمادی به حالت جنینی و در مرحله نباتی (نفس نباتی) قرار می گیرد و پس از آن به مرحله حیوانی (نفس حیوانی) وارد می شود و در دوره بلوغ حقیقی خود به مرحله نفس انسانی می رسد و «نفس ناطقه» می گردد. پس از این مرحله نیز می تواند با كوشش و تمرین و تربیت روحی و عقلی خود، به بلوغ انسانی برسد (كه نام آنرا نفس قدسی و عقل بالفعل می گذارد) و كمتر كسی توان رسیدن به این مرحله را دارد.
تمام این مراحل درواقع سیر در یك مسیر و خروج از قوه به فعلیت می باشد.
هر مرحله بعدی برای مرحله قبلی امری بالقوه و طی درجات اشتدادی و از ضعف به قوت رفتن است; ولی مجموعه این نقاط یك خط را ترسیم می كنند كه به آن «حیات انسانی» و «خط تكامل» می گوییم و بر اساس قاعده وجود مشكك و حركت جوهری انجام می گیرد.
مهم است كه بدانیم دخول در هر مرحله نه فقط بمعنای فاصله گرفتن از مرحله قبل نیست بلكه همواره، هر مرحله بالاتر جامع و شامل مراحل ضعیفتر قبل از خود نیز می باشد و قاعده آنستكه هر وجود قوی ـ بر اساس مشكِّك بودن وجود ـ شامل همه مراتب وجودی ضعیفتر قبل از خود می باشد.
وی كسانی همچون مشائین را ملامت می كند، كه نفس را جوهری ایستا می دانند كه از اول تا آخر زندگی در یك حالت است و حركت جوهری ندارد، و بالطبع با كسانی ـ مانند دكارت ـ كه میان نفس و بدن جدایی مطلق قائلند نیز مخالف است.
ملاصدرا نیز مانند دیگر فلاسفه مسلمان معتقد به تجرد (غیرمادی بودن) نفس است اما نه بصورتی كه مكاتب پیش از او می گفتند. بنظر وی تجرد نفس، تدریجی و ناشی از سیر صعودی و تكاملی آن ـ و باصطلاح خود او:
با حركت جوهری ـ است. حركت جوهری در بدن به پیری و فنای آن منتهی می شود ولی حركت در نفس، حركتی رو بسوی عقلانیت است و روزبروز قویتر و فعالتر می گردد. نفس تكامل یافته پس از جدا شدن از بدن و رفع نیاز از آن، نهایتاً به «عقل مجرد» بدل می گردد و در فضایی بهتر از فضای مادی به زندگی می پردازد.
نفس شناسی فلسفی ملاصدرا بر اصول دیگر فلسفه او بنا شده است كه عیناً دلایل اثبات این نظریه هم شمرده می شوند باینصورت: ۱ ـ جوهر مادی بطور طبیعی حركت تكاملی دارد و طبیعت ـ برخلاف نظر مشائین ـ ایستا نیست بلكه حركت جوهری دینامیسم آن است.
۲ـ هدف غایی آفرینش هر موجود در آن موجود استعدادهایی را می گذارد كه باید با حركت جوهری آن بروز كند. گرچه بدن و نفس هر دو در ماده جسم او قرار دارند ولی اختلاف اهداف غایی و غرض نهایی در ایندو، دوگونه استعداد در آنها گذاشته و این امری عادی است، زیرا می بینید كه نبات و حیوان هر دو از ماده بوجود می آیند ولی یكی دارای نفس حیوانی می شود و دیگری نبات باقی می ماند.
۳ـ نفس انسان همان «من» و «خود» اوست و علی رغم اختلاف تدریجی نفس و بدن، «خود» یا «من» انسان قابل تجزیه نیست و تركیب جسم و بدن بصورت اتحاد است نه انضمام و تركیب خارجی.
۴ـ گرچه بدن از ماده و اجزاء بسیاری تركیب شده ولی نفس و من انسانی او بسیط و غیر قابل تجزیه و تقسیم است و براساس قاعده دیگر فلسفی كه می گوید «بسیط الحقیقهٔ كل الأشیاء»، تمام آثار درونی و خارجی و افعال و انفعالات انسان متعلق به خود و نفس اوست و از وحدت او سرچشمه می گیرد.
«النفس فی وحدتها كل القوی»، (نفس در عین وحدت و بساطت، همه قوای خود نیز هست).
۵ ـ نفس با آنكه مجرد و مستقل است ولی برای ادراكات خود، عملاً نیازمند حواس پنجگانه و مغز و اعصاب است و برای افعال بدنی خود نیز به اندامهای مربوطه نیاز دارد. همه اینها ابزارهای نفس و عوامل انفعالات و افعال او می باشند. ملاصدرا نفس را مدیر و نگهبان بدن می داند نه بعكس آن، و می گوید باد كشتی را می برد نه كشتی باد را.
۶ـ هر چه نفس در حین حركت جوهری كاملتر شود نیاز او به بدن كمتر می شود و مرگ طبیعی (نه بر اثر حوادث بلكه) نتیجه جدا شدن اختیاری نفس از بدن و تجرد بالفعل اوست. این تفسیر ملاصدرا از مرگ برخلاف نظریه پزشكی باستان (جالینوس و بقراط) و پزشكی جدید است.
فلاسفه مسلمان برای اثبات تجرد[۱] نفس براهینی اقامه نموده اند; از جمله آنكه:
انسان می تواند علاوه بر درك و حس جزئیات، امور و مفاهیم كلی و انتزاعی را درك و تحلیل كند و برای آن احكامی بیابد. تمام امور انتزاعی و كلی، غیر مادی هستند، (زیرا قبلاً ویژگیهای ماده و مادی بودن از آنها سلب شده) و هر شیء غیرمادی رتبتاً بالاتر از ماده است و نمی تواند محتاج به ماده باشد و باید برای خود ظرف و حوزه ای مستقل و غیر مادی دارا باشد كه آنرا حمل كند[۲] و گرنه مادی خواهد شد.
حوزه مستقلی را كه كلیات (ادراكات كلی و انتزاعی انسان) در آن قرار می گیرد، فلاسفه «ذهن» می گویند كه باید آنرا جدای از ابزارهای جسمانی و لایه های مغز (Cortex) دانست.
انكار تجرد نفس یا ذهن، نوعی آسانطلبی در پژوهش و تنبلی فلسفی است; زیرا بذل دقت و توجه به دلایل منطقی می تواند ما را به تجرد نفس و ذهن برساند، گرچه برخی گویی حوصله آنرا ندارند.
فلاسفه براهین دیگری نیز اقامه كرده اند كه در كتب ملاصدرا و دیگران آمده است.
تجربه هایی مانند حس ششم، تله پاتی، ادراكات بعد از مرگ برای كسانی كه دوباره به زندگی برگشته اند، رؤیاهای صادقه و مانند اینها از پدیده های (متاسایكو) و شگفت انگیز غیرعادی كه با ساختمان بدن نمی سازند، می توانند اشاره به تجرد نفس باشند.
●معاد و رستاخیز
مسئله معاد را می توان یكی از مسائل گمشده فلسفه و متافیزیك دانست. پیش از ملاصدرا این مسئله را از مسائل علم كلام می دانستند، با آنكه معاد یكی از شاخه های مسئله نفس و فنا یا خلود آن پس از مرگ می باشد كه در چارچوب موضوع و مسائل فلسفه قرار دارد.[۳] غیر فلسفیترین پاسخها به این مسئله، انكار معاد و جهان یا جهانهای دیگر است كه ادیان و حكمای اشراقی به آن اشاره كرده اند.
ملاصدرا توانست این مسئله را در قالب مسئله ای فلسفی مطرح و در دنبال مباحث مربوط به نفس انسانی و قوا و ادراكات او قرار دهد. براساس اعتقادات اسلامی و قرآنی، جهان ماده فرجامی دارد كه در آن ماده شكل عوض می كند[۴] یا بكلی از بین می رود. ولی در واقعه ای دوباره (كه آنرا می توان انفجار بزرگ یا بیگ بنگ دوم نامید) انسان و اشیاء بصورتی خاص ظاهر می شوند.
ملاصدرا در یك نظریه جدید اظهار كرد كه «حشر» یا حضور دستجمعی بشر در روز واپسین مخصوص انسان نیست و همه موجودات را شامل می شود.
[۵] این نظریه از تفسیر معاد با نظریه های فرجام تبدل ماهیت فیزیكی جهان سازش بیشتری دارد.
«قیامت» یا روز برهم ریختن نظم و شكل طبیعت، صحنه «حشر»، یعنی حضور همه افراد بشر و اشیاء، را بدنبال دارد. بگفته ملاصدرا زمان، سبب تفرق مردم در طول زمان است وقتی زمان و مكان كه دو عامل پراكندگی بشر هستند از بین برود همه یكجا جمع خواهند شد. در فلسفه ملاصدرا، جهان آخرت عالمی دیگر است كه بجز ماده و جرم و جسم و زمان (كه مخصوص ماده است) فرقی با این جهان ندارد و صورت و شكل اشیاء بظاهر فرقی نمی كند. این جهان را جهان مثالی نامیده اند كه به خواص انرژیهای محض شباهت بیشتری دارد.
«جهان مثالی» یكی از جهانهای سه گانه ای است كه ملاصدرا در جهانبینی خود ـ همانند صوفیان ـ به آن معتقد است: عالم ماده ـ عالم مثال (یا خیال) ـ عالم عقل و معقولات.
این جهانها، سه منطقه جدا از هم نیستند بلكه تقسیمبندی آنها براساس قوت و ضعف و كمال و نقص آنها و ـ بتعبیر ملاصدرا ـ به نزدیكی یا دوریشان نسبت به منبع «وجود محض»، یعنی خداوند است.
در این نظریه، جهان عقلی كاملتر از جهانهای دیگر است و بر جهانهای پایینتر خود احاطه كامل دارد. این احاطه بمعنای احاطه هندسی نیست بلكه مفهوم فلسفی دارد، یعنی همه جنبه های مثبت جهان پایینتر را داراست. جهان مادی، نارسا میباشد و موجودات آن اسیر زمان و مكان و جسمانیت و محدودیتهای طبیعی و فیزیكی بسیار است.
عالم بالاتر عالم مثال است (كه همانند قوه خیال در انسان) محدودیت زمانی و مكانی و جسمانی ندارد و موجودات در آنجا زندگی كاملتری دارند و درجه وجودی آنان بالاتر است. عالم عقل از آنهم نامحدودتر و كاملتر است.
بنظر ملاصدرا انسان پس از مرگ و یا نابودی جهان گرچه جسم ظاهری خود را از دست می دهد ولی دارای جسمی دیگر می شود مانند بدن سابق او كه همه مشخصات بدن دنیوی او را داراست
[۶] همچنین در آن قالب جدید، داده های علمی و اطلاعاتی خود را كه در قوه خیال او ذخیره شده (و پیش از این گفتیم كه قوه خیال را غیر مادی می داند) بهمراه دارد، درنتیجه «من» انسان پس از مرگ با تمام اوصاف و ملكات و تمنّیات دنیوی او بصورت بدنی دارای نفس ظاهر می شود و همه افراد انسان در آن عالم یكدیگر را بهمان صورت (بدون ماده) و خصلت دنیایی خواهند دید، و یكدیگر را بخوبی خواهند شناخت.
عده ای از متكلمان كه معاد جسمانی را پذیرفته بودند گمان می كردند كه در روز معاد بایستی نفس با سیر قهقرائی بسوی وضعیت سابق مادی خود برگردد.
ملاصدرا این اندیشه را عامیانه دانسته و بگونه ای استدلال می كند تا ثابت كند كه نفس بدون بازگشت قهقرائی به وضع مادی سابق، دارای بدن شود، بدنی كه وی معتقد است كه مانند لباسی است كه در زیر لباس رو پوشیده باشند، در باطن این بدن ظاهری قرار دارد و قالب نفس انسان است و این بدن كه از مواد شیمیایی و آلی ظاهری (كه یاخته های آن روز بروز عوض می شود)ساخته شده، چون ثباتی ندارد قابل آن نیست كه متعلق نفس مجرد باشد.