کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

نقد ( رسائی ) درفرهنگ ایران




نقد ِ رسائی = خرداد
خُـر د ا د(همان هاروت درقرآنست)
خدای مـزه (خدای ِذوق )
مزه= بُن ِآمیختن با هستی
انسان ،خوشی وبینش را، مزه میکند
انسان، شیرابه گیتی را میمزد

سیمرغ ، باده است= بَگمَز= بغ+ مس=خدای ماه
خدای ماه، سیمرغ ، باده است
مستی ازباده،شناخت جوهرجهان ورامش، باهمست
درفرهنگ ایران ،مز ه زندگی، معنای زندگیست
مفهوم « نقدونسیه»، و تفاوت آن بامفهوم ِ« مزه»، درفرهنگ ایران
آنچه باما میآمیزد،نقدمیشود
ازاینرو، خدا وحقیقت ومعناورامش،
آب،باده، شیریاشیرابهِ گیتی هستند

آنچه درسکولاریته به آن ارزش فوق العاده داده میشود ، و از برآیندهای بنیادی این جنبش است ، پدیده « نقد بودن» است . انسان به « خوشی نقد » و « بینش نقد » و « معنا ی نقد » میتواند « برسد »، و خوشی و بینش و معنای نقد، برترین ارزش را دارد.« رسیدن ، رسا، رسیده » چه معنائی دراصل داشته است ؟ « نقد » چیزیست که ما به آن « میرسیم ، میتوانیم برسیم، یا رسیده ایم » . چیزی نقد است که « رسا» است ، یعنی « خردادی » است . زنخدا خرداد، پیکریابی خوشی وبینش نقد بود. این تجربه ویژه ایرانی از« نقد » ازکجا سرچشمه میگیرد و با سایر تجربیات از« نقد » ، چه اختلافی دارد ؟
« تجربه نقد » هم یک گونه نیست .پس این چگونه نقدیست که ما میخواهیم؟ این نوع نقد است که معین میسازد ما از سکولاریته، چه میخواهیم .سکولاریته هم طیفی از تجربیات گوناگونست . فرهنگ ایران ، آنچه را با ُکل هستی انسان، میآمیخت ، نقد انسان میدانست . فرهنگ ایران ، از همبستگی دواصل در بُن جان و زمان که ازهم جدا ناپذیرند ، وگیتی ازآن پیدایش یافته بود ، مفهوم « نقد» را داشت . جفت نخست ، همزادی که بُن جان و زمان بود ، بهرام و سیمرغ ، اینها برای همدیگر، نقد بودند . درسانسکریت به این همزاد ، « لاو» میگفتند که ریشه همان لاو درانگلیسیlove و « لَو» درتنکابنی و لبلاب درفارسی ، به معنای « پیچه » است که نماد عشقست . « لـب» انسان ، که از ریشه « لاو= همزاد شده» ساخته شده ، بیان دولبند که ازهم جداناپذیرند، و همیشه بهم عشق میورزند . لبلاب ، پیچه است که از درختی که به گرد آن می پیچد ، جدا ناپذیراست ، و درست از واژه « لاو+ لاو» ساخته شده است . درفرهنگ ایران، ازجمله ، گوهر زنخدا « خرداد»، که « رسائی » باشد ، محتوای ِ پدیده « نقد » را بطوربرجسته ، معین میساخت .
گوهرزنخدا « خرداد » ، « رسائی» است . ترجمه واژه « خرداد» به « رسائی » درمتون پهلوی ، باقیمانده است . گستره و ژرفای این اصطلاح ، درمتون سانسکریت، هنوز زنده است. ازجمله به عدد « شش » نیز، که روز ویژه خرداد درهرماه است ،« رسا » میگویند . درخرداد، انسان به خوشی و بینش ومعنا « میرسد » . رسائی ، مفهومی ویژه ازپدیده« نقد » است که فرهنگ ایران آن را پرورده است. ما طیفی از تجربه های نقد بودن داریم. برای شناخت فرهنگ ایران و سکولاریته درایران ، باید مفاهیم گوناگون « نقد » را ازهم بازشناخت . نزد شعرای ایران دردوره چیرگی شریعت اسلام ، نقد ، یا « چیزی گریزنده » است، که باید به هرترتیبی ممکن میشود، آنرا به دام انداخت، یا آنراشکارکرد ، یا نقد، ویژگی « غنیمت و یغما گری » دارد . گفته میشود که دم یا فرصت ، غنیمت است . زمان فانی، آنچه را ما داریم، آن به آن ، به یغما برده میشود، پس باید تا زمان، مارا نچاپیده است وبه یغما نبرده است ، ما آنرا بچاپیم . زمان، خوان یغماست . نقد را باید به یغما برد، وگرنه زمان، آنرا به یغما میبرد . این دوگونه مفهوم نقد ، در ادبیات دوره اسلامی ما ، متداولست . دراین دوگونه مفهوم « نقد » ، محتوای نقد ، ازحـرکت ، جدا ساخته شده است . از یکی ازتجربیات دوره زنخدائی که در روایت زرتشتی در بندهش باقیمانده است ، میتوان چگونگی این تجربه نقد را ، در داستان نخستین جفت انسانی ، مشی و مشیانه ، یافت . الهیات زرتشتی ، نمیخواست که به هیچ روی ، « زاده شدن مستقیم نخستین جفت انسانی را از سیمرغ بپذیرد ، این بود که دراین داستان ، « بز سپید موی » ، جانشین زنخدا سیمرغ میگردد . بزکوهی ( نخجیر، ُجدی= بزغاله) یکی ازپیکریابیهای سیمرغ بوده است . دراین داستان ، مشیانه ، با دهان ، مستقیما ازپستان بز، شیر مینوشد، و این نوشیدن شیربا دهان خود، مستقیما از پستان ، « بُن مزه همه خورشها درجهان» است . ازچنین نوشیدنی، رامش و آرامش وجودی ایجاد میگردد، که پیآیند مزه آن شیر هست . ولی مشیانه، آنرا انکارمیکند، و این انکار، دومین دروغیست که « مادرهمه انسانها = حوا » میگوید، و با این دروغ ، « مزه » بطور نود ونه درصد ازهمه خورشها درجهان دزدیده میشود.این مکیدن شیر با دهان بطورمستقیم از پستان، که همان مزیدن شیرباشد( مزیدن ازهمان ریشه مکیدن است ) ، نخستین تجربه « نقد » است . با دقت میتوان دید که دهان در « بسودن پستان» ، شیررا « میمزد » . مزیدن ( مزه = ذوق ، چشائی ) و بسودن ( بسائی ) دو حس جداناپذیردردرک نقد هستند . و نقد ، همان پیدایش « رامش= شادی در رقص = آرامش» است که ازاین بوسیدن پستان و مکیدن شیربا دهان وزبان با همدیگر، درکل وجود او پیدا میگردد . این زنست که نخست ، چنین تجربه ای را میکند .
در بندهش ، بخش نهم ، میآیدکه مشی ومشیانه « به بزی سپیدموی فرازآمدند و به دهان ، شیرپستان اورا مکیدند . هنگامی که شیر را خورده بودند ، مشیانه گفت که آرامش من ازآن بود که من آن شیر آبگونه را نخورده بودم . اکنون مرا آرامش، دزدیده ازآن است که شیر خورده ام..... ازآن دروغگوئی دوم نیز دیوان را زوربرآمدو مزه خورش را بدزدیدند آنچنان که ازیک صد بهر، یک بهرماند ... » .
این تجربه« لب با پستان» و « مزیدن و بسودن » ، که بیان تجربه نقد بودنست ، سپس تنوع وامتداد می یابد ، و« دست » هم به آن افزوده میشود . باید در پیش چشم داشت که اهل فارس بنا برابوریحان، دی را که همان سیمرغ باشد، « دست » مینامیدند . سیمرغ ، دست انسانها بود ( چرا؟ )

ودرست این تصویر از دست ، سپس تجربه نقد را درفرهنگ ایران معین میسازد ، چنانکه به نقد ، دستا دست و پیشا دست میگویند . برای روشن کردن این مطلب ، به داستان پیدایش ِ« خرد ازهمه آگاه » در زرتشت ، نگاهی میاندازیم .
اهورامزدا ( در زند وهومن یسن ، درسوم ) خرد ازهمه آگاه خودرا، بسان آب، بردست زرتشت میریزد ، و زرتشت ، ازدستش ، آن خرد آبگونه را مینوشد ، و ازآن پس هفت روز « درخرد اهورامزدا » هست ، و میتواند شناخت به همه چیزها و نیز آینده پیدا کند .
« 5- اورمزد به خرد هرویسپ آگاه ... 6- اودست زرتشت فرازگرفت . اورمزد..... خرد هرویسپ آگاه را بسان آب بردست زرتشت کرد .

او گفت که : « فرازخور» . 7- و زرتشت آنرا فرازخورد ، ازآن خرد هرویسپ آگاه به زرتشت اندر آمیخت 8- هفت شبانه روز زرتشت در خرد اورمزد بود 9- پس مردمان و گوسپندان را به هفت کشورزمین بدید 10 – او دارودرخت را بدید که چگونه باشد که رستنیها چند ریشه به سپندارمذ زمین دارند ... که چگونه رسته اند یا بیکدیگرآمیخته اند » .
خرد اهورامزدا که سرچشمه بینش باشد ، آب یاآبگونه ( همان اشه و شیره و افشره وشیرابه = رسا ) است ، و دست ومشت زرتشت همان معنای جام کیخسر،و یا جام جم را دارد .

زرتشت با نوشیدن خرد اهورامزدا ، که از وجود ِاهورامزدا ، باریده یا فروریخته ، آنرا دروجودش میگوارد، و با آن میآمیزد ، و درآن خرد= شیرابه، هستی مییابد . این همان تجربه « همپرسی» است که به کلی با مفهوم « وحی » دراسلام فرق دارد . الله ، وحی میکند . الله ، جداگوهر از محمد میماند .

ولی اهورامزدا ، خردیست که فروباریده میشود و زرتشت آنرا مینوشد ( اهوره = آوره = ابرسیاه بارنده = سیمرغ ).
زرتشت با خرد اهوره مزدا ، میاندیشد و بشناخت میرسد . اهوره مزدا ، بخشی از معلوماتش را از دور، بدو تلقین نمیکند ، بلکه اصل علمش که جزو وجود خدا هست، جذب وجود زرتشت میگردد .

البته این اندیشه ، فقط بطور استثنائی ، ویژه زرتشت شمرده نمیشده است ، بلکه هرانسانی ، همین گونه همپرسی با سیمرغ داشته است . فرهنگ ایران ، سه بخش ( مو + سر+ گردن ) فرازین تن را ، اینهمانی با سه سپهرآسمانی میداده است که عبارت از ارتا فرورد + بهرام+ رام باشند . ازاین آسمان که نماد سه بُن کیهان و انسان هستند ، دو رود، فرود میآمده است که دو دست باشند . این دورد آب ، همان ( وَه رود + ارنگ رود ، دربندهش ) همان دی یا سیمرغند . دستها ، افشاننده باران آسمانند .
دومُشت دست زرتشت ، نقش همان« پستان» ویا « جام » را میگیرند . جام شیر یا جامه شیر، به معنای پستان است . خرداد ، درواقع ، شیرابه یا رود ِ آب سیمرغست که شیره همه چیزها شمرده میشود .

ازاین روهست که لب بر لب جام جم ، یا جام باده نهادن ، دراشعارحافظ و سایرشعرای ایران، بیان همین رسیدن به « خوشی و بینش نقد » باهمست .
انسان با نهادن لب برلب جام جم ، بینش نقد از جوهرهستی می یابد، که اورا همزمان ، به رامش و رقص و شادی میآورد . نوشیدن و بوسیدن جام جم ، نوشیدن و بوسیدن پستان پرازشیر دایه ِ به ( رود وَه دایتی = خشه رود در سانسکریت = رودشیر ) یا سیمرغست که مغزوجوهرو هسته و جان همه چیزهاست .

دراین تجربه نقد ،انسان هم میمزد و هم می بساید . در پشتو، به دست ، « لاس» میگویند. با دومشت ، جام ساختن ، بیان مادّه شدن کل وجود انسان ، بیان پذیرای عشق شدن ، بیان آمادگی برای آفرینندگیست .
لاس ، مادّه هرحیوانیست. سگ لاس ، سگ گشنخواه و به گشن آمده ومست است . بلند کردن دودست، درهمان نخستین سرود زرتشت ( هات 28) ، بیان احترام و بزرگداشت اسلامی به الله نیست ، بلکه بیان آنست که اهوره = سیمرغ ، خدای آسمان ، درآن باده و شیرابه و اشه و بارانش را بریزد . به عبارت دیگر، آرزوی عشقبازی زرتشت و انسان ،با خدا ست . اینست که نقد ، تجربه پیوند وجودی و گوهری است ، و با مفهومهای دیگر « نقد » فرق دارد .
فرهنگ ایران، نقد را ، چیزی میدانست که کل وجود انسان را درآن ، تخمیر کند ، یا بیافروزد .

نقد ، فروزشی یا تخمیری بود . نقد ، مایه و چاشنی(= افزار) بود ، که به همه زندگی، مزه یا معنای ناپیدای دیگرمیداد. اینست که نقد، نقد وجودی و گوهری یا منشی بود ، واین ویژگی، درست در اصطلاح « رسائی یا خرداد» که درقرآن ، تبدیل به نام«هاروت» شده است ، بیان روشن وبرجسته خود را پیدا میکرد .

خردا د، رساست . رسا ، هم به معنای چاشنی و ابزار( ابزار، معنای – آلت- امروزه را نداشت ) و هم به معنای مزه، و هم به معنای احساس کردن و درک کردن و حسّاس بودن ، و هم به معنای شیرابه همه گیاهان و هم به معنای شیرابه نیشکر، و هم به معنای مغزو جوهر و هسته هرچیزی ، و هم به معنای بهترین و لطیف ترین بخش هرچیزی و هم به معنای شیرابه همه چیزهاست ، که انسان با لب و دهانش آنرامیمزد ومی بساید و مینوشد ، و هم به معنای اکسیربود( آنچه کل وجود را با یک ضربه ، دگرگون میسازد ) و هم به معنای مهرورزیدن است .

درمزیدن ونوشیدن شیرابه ویا بخش ژرف ولطیف ِ هرچیزی ، به بینش ازآن چیز، درخوشی و شادی ورامش میرسد . مزیدن ، درفرهنگ ایران ، « بُن آمیختن بطورکلی » است ، و از بُن هرچیزیست که کل آن چیز، پیدایش می یابد . آنچه انسان مزه میکند، با کل وجود انسان میآمیزد و آنرا تحول میدهد
1- چیزی نقد است که زبان آنرا بمزد
2- چیزی را انسان میخواهد دسترسی به آن بیابد و نقد کند که شیرابه و مغزو جوهروهسته چیزهاست . با داشتن پوسته و ظاهروسطح چیزها، انسان آن چیزها را نقد نکرده است .
3- چیزی نقد شده است که انسان به آن مهرمیورزد. نقد،غنیمت در یغماگری نیست .
4- چیزی نقد میشود که خون روان در رگهای انسان وجان انسان میشود .چیزی نقد میشود که معنی یا مزه انسان شود، شادی و خرسندی ورامش انسان شود. چیزی نقد میشود که طبیعت وفطرت انسان را شکوفا سازد . چیزی نقد میشود که انسان را بیافزاید .
5- چیزی نقد میشود که در همان زمان احساس کردن ( مزیدن ، بسودن ، بوئیدن ، چشیدن ... ) ، تبدیل به بینش بشود . بینش وحس ، دو پدیده جدا ازهم نباشند . بینش درحس کردن ، نقد است . نه اینکه بینش ، پس ازحس کردن ، پیدایش یابد .

این تجربه ایست که مفهوم « نقد بودن » امروزه ما، با آن برابری نمیکند . بررسی مفهوم« نقد » درسکولاریته ، نیازبه مقایسه با پدیده « رسائی یا خرداد » دارد .

چرا عرفان درایران ، درمفهوم « نقد» ، تجربه ای ژرفتراز « آنچه ما نقد میدانیم » میکرد . عرفان ، میخواست از راه ذوق (= مزه= میزاگ = مذاق ، ریشه ذوق را عربها از واژه میزاگ = مذاق ایرانی ساخته اند ) شیرابه ای را که از کُنه چیزها روانست ، بمزد .

میخواست حقیقت و خدا و معنا را بمزد ، واز راه این مزیدن و نوشیدن ، به شادی وبینش ورامش باهم برسد ، وکل هستی خود را، با آن مزه ، تحول بدهد .

دراین راستا بود که مفهوم نقد را درک میکرد .
عرفان ، هنوزدر« نقدی »که میطلبید ، بخشی از معنای « رسائی = خرداد » ازفرهنگ سیمرغی درآن زنده بود ، با آنکه خرداد ، بنام « هاروت» ، مغضوب الله و اسلام هم شده بود .

تـفـاوت تـجـربـه « نـقـد » ، ازتـجـربـه « رسـائـی »

ازآنجا که جهان در فرهنگ سیمرغی، جهان بهم پیوسته هست ، همه چیز، ازخدا گرفته تا همه بخشهای دیگرهستی ، «رسا» است . آنچه در«پی» یا در پس ِ اصل میآید ، چسبیده به آن ، و همگوهر و برابر باآنست . آفریده ، برابر با آفریننده است . ازاین رو، اصل ، همیشه درپیش ، هست.آنچه درپس ِاصل میآید ، خلیفه و جانشین نیست ، که پست تر و تیره تر و کم ارزشتر، یا فروترازاصل باشد .

روند ِ پیدایش ( برعکس روند خلقت ) هیچگاه از اصالت نمیکاهد . گیتی در پیدایشش از بُن ، همانقدر اصالت دارد ، که بُن یا خدا دارد . انسان ، همانقدر اصالت دارد که خدا . در جهان بینی که استوار برخلقت هست ( خالق و مخلوق ) ، مخلوق هرچه ازاصل، دورترباشد ، کمتر حاوی اصالت است . درفرهنگ ایران، همیشه بُن ، درآنچه تازه پیدایش می یابد ، هست .

اینست که نخستین تابش یا پیدایش هرچیزی ، چون به آن چیز، چسبیده است ، گوهرآن چیز را درتازگی مینماید. مسئله نسیه و فردا ، و سعادت درآخرت ، فقط درجهانی پیدایش می یابد که میان خالق و مخلوق ، بریدگی هست. میان اهورامزدا و اهریمن ، بریدگی هست.

میان زمین و آسمان ، بریدگی هست . میان روشنی و تاریکی ، بریدگی هست .
دراین ادیان، هرچه ازاصل ، دورمیشود ، محتوای اصلی را بیشتر ازدست میدهد . اینست که در روند زمان ِ تاریخی ، این درد بی اصالت شدن ، یاازاصالت دورافتادن ، بریدگی ازحقیقت وسعادت ومعنا ، فوق الغاده شدید میشود.
بیواسطه بودن انسان با طبیعت ، با آب و زمین و گیاه و جانور وانسان دیگر، چیزی جز بیواسطه بودن انسان با حقیقت وبا خدا وبا معنا نیست . انسان ، دربُنش، تشنه بیواسطگی و صمیمیت با همه چیزهامیشود .

انسان، نمیتواند « درد بریدگی هستی خود » را از « آنچه هست » ، تحمل کند . این « اشتیاق ِ بیواسطه با هستی بودن » ، « بیواسطه جهان را تجربه کردن» ، « بیواسطه به بینش ازآنچه هست رسیدن » ، مغزهمه جنبشهای فلسفی و علمی و سیاسی و اقتصادی وحقوقی، دراین چند سده نوین بوده است .

چنانچه نزدیک به دوهزارسال درایران ، کشش بسوی بیواسطه با خدا بودن، که بیان بیواسطه بودن بینش با طبیعت، و بیواسطه بودن ملت با حکومت ، در جنبشهای خرّمدینان ومزدکیان و سپس جوانمردان و تصوف ، زنده بوده است ، وهمیشه در دلها وروانها، علیرغم همه واسطه ها ( علیرغم همه ُبرّندگان وبریدگیها ) می تپیده است .
« فلسفه » که همان « اشو زوشت = دوستی اشه ، یا دوستی شیرابه وجوهرچیزها » میباشد ، چیزی جر جستجوی آمیزش با بُن همه چیزها نیست . بهمن ، بُن خرد کیهانی ، « اشو زوشت = دوستداراشه » است ، میخواهد که با شیره درون ِهستان ، بیامیزد، او ، بینش نقد میجوید .

درست همه ادیان نوری که حقیقت و خدا و معنا و غایت و سعادت را از انسان می برّند ، و میان آنها و انسان ، دیواروسدّ « تا فردا » را میگذارند، این سائقه نقد خواهی را بیشتر درانسان میانگیزاند . نوریا روشنی دراین ادیان وفلسفه های، تیغست ، یا بسخنی دیگر، ویژگی برّندگی دارد، و طبعا با بریدن ، خدا و حقیقت و معنا و غایت ، نسیه میشود ، درنگ و تاءخیر برمیدارد ، زمان ، زمان درنگ خدا میشود .
این ادیان نوری ، بیشتر انسان را « دیوانه نقدخواهی »، « بیمار نقد خواهی » میکنند . این بیماری نقد طلبی ، در ادبیات ایران ، پیآیند مستقیم ، به آخرت انداختن سعادت، و فانی دانستن دنیا دراسلامست . رویکردن به حواس ، وبه تجربه وبینش ِ حسی ، و تجلیل ِ لذت حسی در باختر، درگستره های فلسفه وسیاست وحکومت واقتصاد ، همه اعتراض سخت، به همان اندیشه « سعادت ابدی آنجهانی » درمسیحیت بود .
« من میاندیشم ، پس من هستم » دکارت ، به معنای آنست که من بطور نقد از اندیشیدن خودم ، به وجود میآیم . من بطورنقد ، از اندیشیدن خودم ، به شادی و سعادت میرسم .
ویلیام جیمز، فیلسوف آمریکائی که از بنیادگذاران مکتب پراگماتیسم است ، « حقیقت » را ، قیمت وارزش نقدcash value هر تجربه ای میداند . آنچه ازیک جریان ، بطور نقدی عاید ما میشود ، همان حقیقت آن جریانست .ایمان به مسیحیت درآمریکا ، فقط لایه نازکیست بر این فلسفه ، که فرهنگِ آمریکا و منش زندگی آمریکا شده است .درایران نیزدوهزاره است که این تناقض درونسو وبرونسوهست . « ریا و دوروئی » پیآیند ِ همین « کشش ِ درونی به داشتن ِ نقد دراین جهان » ، و تلاش برای یافتن غایت خود درآنجهانست .
دادن ارزش برتر به تجربه های نقد درهمه گستره ها ، گوهرجنبش سکولاریته است . درهرجامعه ای ، این جنبش ، چهره ای دیگر به خود میگیرد، وبرداشت دیگری از این نقد بودن میشود . درکشورهای انگلیسی زبان، مردمان ، تجربه نقد را درهمان واژه cash دارند . آنچه درحضور،پرداخته میشود و در« صندوق » ریخته میشود ، نقد است .

دراین تجربه غربی ، نقد ، چیزگریزنده نیست ، و در یغما کردن ، به غنیمت گرفته نمیشود . نقد ، عمل مالکیت و تصرفست . همانcaisse فرانسوی و همان case انگلیسی و همان Kasse آلمانیست که صندوق باشد .

گرانیگاه تجربه نقد ، صندوق و آوندیست که نقد را که سفت و گیراهست میتوان درآن گذاشت و نگهداشت . حقیقت یک چیز، برای ما چیزیست که درآن، فوری و بلافاصله و بلاواسطه نقد میشود ودیگر نمیگریزد و دست یغماگر زمان ازآن دورمیماند ، قدرت تصرفسازی ما با آن میافزاید.نقد، دربرونسو، موجودهست و میتوان آنرا رویهم انباشت، و با وجود انسان ، نمیآمیزد .چیزی نقد است که بتوان با آن درفراسوی خود تصرف و دخالت کرد .

نقد بودن ، پیآیند عمل را ازعمل، می برد، وازعامل ، جدا میکند ، وبدین سان ، پیآیند را ، انتقال پذیر میکند . ازاین رو این پیآیند بریده شده ، میتواند درصندوقی ریخته شود ، وازاین پس ، از صنوق یکی، به صندوق دیگری، انتقال داده میشود . با این مفهوم نقد است که مالکیت و بانک ، به وجود میآید .
زمان ِ بُریده ، گوهر ِنقد و گوهرنسیه هردو است
مسئله « نقد ونسیه » ، آنگاه طرح میشود که زمان ، بریده میشود. رسائی یا خرداد، با زمان پیوسته کار دارد، نه با زمان بریده . سکولاریته درباختر ، جنبشی است که خود را نمیتواند از پدیده « زمان بریده » ، نجات بدهد . رهائی بخشیدن خود ازنسیه ، هنوز رهائی بخشیدن خود از« بریدگی زمان » نیست . اینست که سکولاریته ، برغم « نقد طلبی»، وتلاش برای روی گردانیدن ازآنچه نسیه است ، در« جهانی که زمانش بریده است، غرقست ». این پارگی وبریدگی ، دربخشهای گوناگون زندگی باقی میماند، و در« ازخود بیگانگی » امتداد می یابد .آنچه رسائی یا خرداد، یا آرمان نقد، با محتوای ایرانیش میخواهد، نجات یابی از زمان بریده است ، که مفاهیم نقد و نسیه را باهم ، میآورند . رسائی ، نجات یابی از اضداد نقد و نسیه باهمست . این بود که عرفان ، جنت نسیه را هم نمیخواست .
با زمان بریده ، محاسبه « کنش با واکنش » ، محاسبه عمل با مجازات وکیفر، آغازمیشود . نقد ونسیه ، هرچند رویاروی هم قراربگیرند ، و انسان ، نقد را بر نسیه ترجیح بدهد ، ولی نقد و نسیه ، هردو ، یک مخرج مشترک دارند . آنچه را یکی نقد میخواهد ، و دیگری ترجیح میدهد که آنرا نسیه بگیرد ، بشرط آنکه نسیه دهنده ، کسانی مانند الله یا پدرآسمانی ، هستند که مطلقا به وعده نسیه ، وفا میکنند ، هردو ، حامل « بریدگی زمان » هستند .

ولی درفرهنگ سیمرغی ، آنچه درپایان عمل است ، چیزی بریده ازعمل نیست ، بلکه ، بُن آفرینندگی تازه است . درپایان ، میوه و بَر ، فقط پاداش و مجازات وواکنش نیست ، بلکه پایان ، دارای هسته و دانه و بُنی است که آفرینندگی را ادامه میدهد . هر « آنی » ، هم پایان آفرینش درگذشته، وهم بُن آفرینندگی تازه درآینده است .

من در عملی که میکنم ، پیآیندی جدا ازآن عمل ندارد که پاداش آنرا دربهشت یا بطور نقدی بخواهم وکار، تمام شود ، بلکه عمل، در روند انجام دادن ، پایانی و همچنین آغازی به آفرینش تازه هست . ازاین رو، هم واژه « بُن » و هم واژه « سر»، دارای دومعنای متضاد « آغازوپایان » باهمند . هرعملی در روند اجرایش ، هم بُن، به معنای پیآیند و بر ِ آنچه در پیش گذشته و رفته است میباشد ، و هم بُن ، به معنای اصل آفرینندگی تازه درآینده است .
بررسی تجربه نقد ، در طیف گوناگونش ( نقد گریزان + نقد غنیمتی + نقد صندوقی + نقد رسائی ) خارج ازحوصله این جستاراست . دراینجا کوشیده میشود که به همان تجربه نقد ( رسائی ) درفرهنگ ایران نزدیکتر گردیده شود . این تجربه است که منش جنبش سکولاریته را درایران مشخص خواهد ساخت .
چیزی نقد است که من با آن ،و آمیخته با آن ، زندگی میکنم . اگر چنین چیزی ، نسیه بشود، یا ازمن پاره و جدا گردیده و به تاءخیر و درنگ انداخته شود ، رامش دروجود انسان ، ازبین میرود، و درد پیدایش می یابد . در بندهش دیده میشود که مفهوم « رامش » ، متضاد با مفهوم « درد » گذارده شده است .

ازاینجاست که مسـئله « د ر د» که از ریشه « دریدگی » است ، درفرهنگ اصیل ایران ، و سپس درعرفان ایران ، مسئله بنیادی میگردد .
وقتی حقیقت و معنی و غایت و شادی و خدا ، نقد وجود انسان نیست ، انسان ، درد میبرد . اینها از انسان ، دریده شده اند . خدا که از انسان دریده شد ، سراسر وجود انسان دچار درد میشود . این درد، موقعی پایان می یابد که شادی ، که سعادت ، که خدا ، که بینش حقیقت یا شیره چیزها ، دروجود انسان ، نقد باشد .
در امتداد این تجربه است که عطار میگوید خدا ، دست انسان است که اگر ازانسان بریده بشود ، انسان، آن دست را بازمیجوید ، چون درد بیدستی اورا آرام نمیگزارد . باید آن دست بریده ازسر به بدن او چسبانیده شود، تا انسان تمام گردد ، تا آرامش یابد . چنانکه آمد ، اهل فارس ، همشهریان حافظ وسعدی ، به خدای ایران هم « خرّم »و هم « دست » میگفتند . به عبارت دیگر، آنان خرمدین بودند . درفارس ، سه روز هرماهی ، دست نامیده میشد . و هنوزهم در مراسم مذهبی درایران ، دستی درمیان جام آب ازفلزساخته میشود که ردپای تصویر این خداست ، ولو به شخصیات مذهبی شیعه نسبت داده شود .
تجربه نقد درایران با تصویر دست پیوند دارد ( دستادست ، پیشادست ) و درست عطار، میخواهد خدا را که در تصویر « الله » دراسلام ، دست بریده شده ازانسانست ، بیابد و به آن پیوند بدهد و خدا را نقدانسان کند :
کسی پرسید زان دیوانه مردی
که چه بود درد ؟ چون داری تو دردی
چنین گفت او درد آنست که پیوست
که چون باید ، بریده دست را ، دست
ویا آن تشنه ده روزه را نیز چگونه آب باید ازهمه چیز
کسی را همچنان باید خدارا شود اسرار بروی آشکارا
این معنا، این بُن ، این سعادت را که به فراسوی گیتی تبعید کرده اند ، این حقیقت ، همان دست ناپیدای انسانست، که از انسان بریده اند ، و انسان نمیتواند بی آن ، زندگی کند . ازاین رو همیشه از این درد بریدگی خالق ازمخلوق دراین ادیان ، درد دارد
همی درد آن بود ای زندگانی که چیزی بایدت، کان را ندانی
ندانی آن و ، آن ، خواهی همیشه
ندانم کین چه کاراست و چه پیشه
انسان، جانان را که خدا باشد ، بینش حقیقت را ، سعادت و رامش را ، معنا و مزه زندگی را درهمین گیتی، نقد میخواهد . مثل دست ، مثل آب ، مثل باده وشیرابه ای که برای رفع تشنگی همیشه باید بنوشد . ازاینجا بود که به اینها« مزه زندگی » میگفتند. خدا، نمک خورشهاست . زندگی، وقتی مزه داشت که حقیقت را با زبانش ( رسا = زبان ) میمزید و با دهانش مینوشید، یا وقتی سعادت را مینوشید. زنخدا رام ، باده نوشین بود . سیمرغ دایه ای بود که همه کودکان جهان، نخست درزندگی ، شیراو را از پستانش نوشیده بودند .

مشتری و ُزهره که سعد اکبروسعد اصغر باشند همان سیمرغ و رام هستند . اینها هردو، باده بودند که انسان درنوشیدن، هم سعادتمند میشد و هم بینش ازگوهرش پدیدارمیشد .
خدایان مزه ، خرداد و مرداد بودند . اینها خدایان زندگی نقد درگیتی بودند . درمتون پهلوی ، ودرگاتا ، معمولاواژه « رسا و رسائی » را جانشین « خرداد » میکنند . ما امروزه از این واژه رسا و رسائی، چیزی بسار مبهم و مه آلود درمی یابیم . ولی این واژه ، هویت زنخدا خرداد است . ولی درسانسکریت همه معانی واژه « رسا » و « رس » باقی مانده است .
درسانسکریت ، ازجمله معانی « رسا »
1- زبان یا اندام مزیدن است
2- چاشنی و ابزار یا مزه است
3- مزه ( خوشمزه )
4- احساس کردن+ درک کردن+ حسّاس بودن
5- مهرورزیدن
6- شیرابه نیشکر ( ازاینجا میتوان دید که رسنواد = رشنواد که همان – رشنا ، رشن– باشد، به معنای شیرابه نی است .
7- همه نوشابه ها
8- اکسیر
9- شیرابه همه گیاهان
10- شیرابه میوه ها
11- مغزوجوهرو هسته هرچیز
12- بهترین و لطیف ترین بخش هرچیزی
13- خوشی وشادی
14- اشتیاق فراوان است.
15- انگور
16- زبان
خرداد ، درواقع ، افشره و شیرابه و جوهر همه چیزها و جانها ست، که انسان با لب وزبانش میمزد ، مزه که میزاگ با شد ، بُن آمیخته شدن با آنچه نقد است ، و تخمیرکننده کل تن و روان انسانست .

در پهلوی به « مزه » ، میزاگ میگویند، که معربش هم « مذاق» و هم « مزاج » بوده است . آنگاه ازاین واژه ، ریشه « ذوق » را ساخته اند .

ما معنای اصلی مزه = میزاگ را فراموش کرده ایم ، ولی ازهمان واژه میزاگ = مذاق ، ریشه « ذوق » را ساخته اند ، و این واژه ذوق ، در ادبیات ایران بویژه در ادبیات عرفانی ، جانشین اصطلاح میزاگ ومزه در رابطه با زنخدا خرداد شده است . « ذوق » عرفانی ، بیان همان معرفت نقد و بلاواسطه است که کل انسان را تخمیرمیکند و میافروزد . این واژه امروزه ، فقط ویژه هنرهای زیبا شده است ، و گستره و ژرفای اصلی را از دست داده است .
« ذوق » یا « میزاگ=مزه »، با جهانی کاردارد که همه چیزو همه جانها درآن ، آمیختنی هستند . آنچه با ما بیامیزد ، نقد یا رساست . نقد ، چیزی نیست که دم دست ما ، دم لب ما ... هست ، بلکه نقد آن چیزیست که ما میمزیم و میتوانیم بمزیم . درست الهیات زرتشتی ، برای انکار فرهنگ زنخدائی ، گفت که در زمان گذرا وفانی، بینش و خوشی وسعادت ، هرچند هم که جلودست ما ، جلو لب ما هم باشد ، نقد نیست ، بلکه چنین نقدی ، برترین عذابها و محرومیتهاست .
داستان عقابهای کاوس ، بیانگراین اندیشه اند .

گوشتها، نزدیک نوک عقابها آویزانند ، ولی عقابها، برغم پروازبه آسمان بینش ، همیشه ازاین « دم نوک بودن مقصد » هیچگاه به مقصد نمیرسند . بسخنی دیگر، با آنکه حقیقت و خدا و معنا و سعادت، بسیارنزدیک به انسانند ، ولی انسان ، هیچگاه به آنها دست نمی یابد .

آنها، همیشه انسان را تشنه ترو گرسنه تر میکنند ، ولی نارسیدنی میمانند . درفرهنگ سیمرغی، چنین تجربه ای ازنقد نبود . این اندیشه را که ازالهیات زرتشتی باقیمانده ، شیخ عطار، درست درمورد خود همین خرداد و مرداد بکار میبرد . هاروت و ماروت درچاه آبی آویزانند، و ازلب آنها تا آب ، یک انگشت فاصله است.

آنها درست ازاین نقد بودن آب ، برترین عذاب وشکنجه را میبرند . درپیکاربا فرهنگ زنخدائی ، اندیشه های آنها را وارونه میساخته اند ، چون خرداد، خدای آبها ، خویش آبها و خود آبهاست، و اصل آمیختگی ، یعنی رامش و بینش نقد است .

ازاین رو هست که خرداد ومرداد ، خدایان یا اصل « ذوق = میزاگ » هستند . آنها خدایان مزه زندگی ، معنا و شیره و مغزو مزه زندگی درگیتی هستند . ما درگیتی، درحس کردن ، شیره جهان را میمکیم و میمزیم و مینوشیم ، ازاینرو به بینش جوهروهسته جهان میرسیم .
همین واژه « رسا » درسانسکریت ، معانی 1- زبان و 2- انگور را هم دارد، و بدینسان میتوان بازشناخت که « رس » ، همان واژه « رز» هست . و رسپینا که فصل پائیز باشد ، فصل « چرخشت ،یا « زمان ِ گرفتن شیره انگور» بوده است . « جشن چرخشت انگور» ازجشنهای بزرگ ایرانیان بوده است که با الهیات خشک زرتشتی ، سازگار نبوده است .
چنانکه آمد ، معرب دیگر واژه « میزاگ » ، « مزاج » است که درهمان عربی ، به معنای « آمیختن » است ، که به همان واژه « میزو میختن » برمیگردد که ریشه واژه « مهر» نیزهست .

جهان، وقتی جهان مهراست ، که همه چیزنقد است . « مزاج » به معنای « آمیختن شراب و جزآن» است . شراب یا باده ، درفرهنگ ایران ، هرگز تداعی « فراموش سازی غم و درد » را نمیکرد . باده ، اصل آمیزنده جهان و اصل پدیدارسازنده گوهرانسان شمرده میشد، و طبعا « شکفتن گوهرانسان ، متلازم با رامش و خنده و شادی » است .
خود همین اصطلاح « مزاج » ، درواقع « کیفیت آمیختگی چیزها را درهرموجودی و درهرانسانی » نشان میدهد . البته مزاج ، به شکم و جهازهاضمه گفته میشود ، نه چنانچه درلغت نامه ها پنداشته میشود، این معنای مجازی آن باشد . خرداد و مرداد، خدایانی بودند که در معده ، آتش افروزی میکردند تا خورش، آماده جذب درخون گردد .

ضدیت با هاروت و ماروت( خراد ومرداد ) ، دراثرکژاندیشیهائی بود که هردوطرف ، ازاین خدایان خوشی و بینش نقد داشتند . خرداد ، برای « بیش ازاندازه خواهی شادی جنسی یا شادیخواری ( میگساری ) یا پرخوری و خوشخوری » درکلیتش ، مورد تهاجم الهیات نوری قرارگرفت.

درحالیکه ازهمین اصطلاح مزاج، میتوان دریافت که خرداد، با « اندازه » سروکار داشته است . رامش و بینش ، دراین زنخدا ازهم جدا ناپذیرند . شادیهای جنسی و می نوشی و خورشی ، هنگامی تائید میشد که به اندازه باشد ، ولی این شادیها ، درفرهنگ سیمرغی ، در زندگی ، بنیادی شناخته میشد . هنوز نیز وقتی گفته میشود « مزاج ازعدالت و استقامت رفت ، یا اعتدال مزاج بهم خورد » ، تباهی و فساد مزاج بیان میشود .

با این سخن ، گفته میشود که سلامت بدن ، ازدست داده شد . ذخیره خوارزمشاهی میآورد که « بیرون شدن مزاجی از اعتدال، چنان باشد که اندریک کیفیت بیرون شود » . شکم ، که( اش + کام ) باشد ، اصل سکولاریته هست . شکم ، کام بردن از « اشه» است . شکم ، عبارت از معده ( بن خورش ) و اندام زایشی ( بن زایش ) و جگر( بن خون ، خون که اشه یا شیره جانست درجنبش در رگها ، همه وجود انسان را به هم می بافد .

دراین فرهنگ ، جگر و دل ، بُنگاه بینش هستند ، چون با خون، با شیره بهم بافنده وبهم پیوند دهنده ، کاردارند . اینست که این همآهنگی یا اندازه بودن ِ آمیزه ها ، درستی و کمال زندگی را معین میساخت . ازاین رو مفهوم « مزاج » ، ژرفای ویژه سکولاریته را دارد . رد پای آنها در اشعارنیزباقیمانده است . حافظ میگوید :
مزاج دهر تبه شد دراین بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
یا خاقانی میگوید :
لطف از مزاج دهر بشد گوئی
ای مرد، لطف چه ؟ که وفا هم شد
دهریا زمان ، مزاج دارد . اینها را سپس کنایه و استعاره وتشبیه و ... خواندند، ولی بیان درک گیتی از اجزاء گوناگون خود گیتی بودند .

همانسان که وجود انسان، نیاز به اعتدال آمیزه ها ، نیاز به پیمان بودن اجزاء مختلف دارد ، همانسان اجتماع ، شکمی و جگری و دلی دارد که ازخورش ها ، خونی تولید میکنند، و آنرا درهمه تن اجتماع ، پخش میکنند، تا انسان یا اجتماع ، تندرست بماند . اینها فهم انسان و اجتماع ، در روابط نقدیست . درک دنیا ازخودش هست، نه درک نظام دنیا از معانی وغایاتِ فراسویش .
مزاج ، بحث « آمیختن » است . چیزی نقد است که با ما بیامیزد .
دوتا لب ، همیشه به هم می پیوندند . چیزی نقد است که در زمان و درمکان، بهم پیوسته اند . اینست که درافغانی ، اصطلاح « دستی به دستی » یا « دستی » ، به معنای « بالفور» است . میان از دست بدست رفتن ، فاصله وبریدگی زمانی و مکانی نیست .
خیام برای پیکر بخشی به مفهوم نقد میگوید :
پرکن قدح باده و بردستم نه نقدی زهزارنسیه ، بهترباشد
درفرهنگ سیمرغی ، جهان ، بهم پیوسته است ، وهیچ جا بریدگی ندارد ، یعنی همه جهان ، نقد است . اندیشه همدردی و همکامی ( شادساختن دیگران ، شادساختن خود است .. ) ازاین پیوستگی نقد میآید .

ازسوختن یک پرسیمرغ ( یک جان) ، سراسر وجود سیمرغ میسوزد و برای دفاع آن جان (= پر) ازگزند ، حاضرمیشود . کل تن اجتماع ، به یاری یک فرد برمیخزد ، تا اورا ازگزند دور دارد . این همیاری و همبستگی، نقد است .

چیزی «هست » ، وقتی نقد است . ازاین رو دراین فرهنگ ، خدا درهرانسانی، نقد است ( نه به شکل تشبیه ) ، بُن کیهان درانسان یا درهرجانی، نقد است ، بهشت و سعادت و جشن و معنا درهرانسانی، نقد است ، بینش حقیقت درهرانسانی، نقد است . چیزی « هست » که « نقد » باشد .
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
« هست » را از نسیه خیزد ، نیستی مولوی
نسیه ، درنگ و تاءخیرو مهلت است . آنچه به زمان بعید، وعده ادای آن کرده شود ، نسیه است . سعادت اخروی ، نسیه است
این نقد بگیر و « دست » ازآن نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن ، از دور خوش است ( خیام )
این ارزش دادن به نقد که اصل سکولاریته است را موبدان زرتشتی ، « اوامیگان » مینامیدند .« اوام » که به معنای « زمان » است ، تبدیل به واژه « عوام » شده است . عوام ، زمانی است، سکولار است ، شادی و رامش و سعادت را در زمان میخواهد نه پس از زمان . البته این واژه «اوام: ، دراصل ( َایوی + گامه ) بوده است ، که به معنای « ترانه وسرود ماه » است . این نای به یا رام وسیمرغست که آهنگش ، ریتم ( کوبه ) زمانست .

ولی نوای این نای به ، تنها بیان، روند خشک زمان نیست ، بلکه حامل موسیقی شاد نیز هست . حرکت زمان ، رقص زمان یا گیتی است . گشتن ، وشتن ( رقصیدنست، دوباره نوشدن وتازه شدن ) است . سکولاریته یا « زمانی بودن » ، گوهر زندگی عوام است . عوام ، اوامی = زمانی هستند، که با آهنگ شاد ماه ، میرقصند . سکولاریته یا « اوامیگانی » ، زندگی فطری و متداول عوام هست .

آنها با آهنگ زمان ( زمانی = سپنجی = اوامی ) می زیند . ادیان نوری ، این روش زندگی فطری و طبیعی را ازآنها غصب کرده وربوده اند . مسئله جنبش سکولاریته ، تنقیه یا اماله کردن یک فلسفه غربی به مردم نیست . مسئله ، بسیج ساختن فطرت و طبیعت موجود درخود آنهاست . مسئله ، رهانیدن آنها از دوروئی وریائیست که این ادیان به آنها تحمیل کرده اند .
خرداد و مرداد( هاروت وماروت ) ، خدایان زمان بودند . درفرهنگ سیمرغی، همه خدایان ایران ، خدایان زمان هستند . زمان ، مقدس یا سپنتاست، ازاینرو گیتی ، گیتی « سپنجی » خوانده میشد ، چون سپنتائی بود ، و سپنجی ، معنای گذرا را نداشت . خدایان زمان ، از سه بُن جان و زندگی ( سه + پند ) میروئیدند .

زمان، نمیگذشت ، بلکه میافزود و میروئید و پیش میرفت . درفرهنگ سیمرغی، خدایان شادی و خوشی و آبادانی نقد ( بهشت درگیتی = نعیم جهان)، خرداد و مرداد بودند .

رد پای این اندیشه درشعری ، درکتاب داراب هرمزیار باقی مانده است . با الهیات زرتشتی که دوجهان جسمانی و روحانی ( تنکرد + وخشا ، یا استومند و مینوی ) ساخته شده بود ، و عمل و پاداشش ، ازهم بریده شده بودند ، تصاویر بهشت و دوزخی پیدایش یافته بود . چنین اندیشه ای درفرهنگ سیمرغی نبود . ولی رد پای ِهمان اندیشه ، درعبارات دیگری ، در الهیات زرتشتی نگاه داشته شده است که فلسفه رنخدائی را افشاء میکند . درالهیات زرتشتی میآید که جمشید ، روزخرداد، درماه فروردین ، در دوزخ را می بندد . وقتی جمشید در دوزخ را بست ، پس همه انسانها ، ازآن پس درهمین زندگی ، همیشه دربهشت ودرجشن و درسعادت خواهند بود .

برای آنکه بهشت و دوزخی پس ازمرگ باشد ، نیاز به « ایمان به فردا ، نیاز به ایمان به غیب » هست ، چون پاداش عمل که دیگر نقد نیست و نسیه است ، باید فردا و درغیب پرداخته شود . اگر جمشید ، در دوزخ را ببندد ، دیگر خدا ، نمیتواند کسی را به دوزخ بفرستد، و مجبوراست که همه را به بهشت روانه کند. بدینسان نیازی به بهشت در غیب ودرفردا ندارد .
اینست که نخستین انسان درفرهنگ سیمرغی ( جمشید ) ، نیاز به ایمان به فردا و نیازبه ایمان به غیب را از بین میبرد، چون با خرداد ، سعادت و خوشی و جشن را نقد میکند .

درواقع ، انسان نباید بگذارد که کسی در گیتی ، دوزخ را بسازد ، و نباید جهان را به بد بسپارد. انسان نباید بگذارد که آموزه هائی پدید آیند که مردم را از دوزخ بترساند . به وحشت انداختن مردم از رفتن به دوزخ ، بنا کردن عمل خوب برپایه ترس ، یک فلسفه ضد انسانی وضد جان و خرد است . دراین شعر میآید که جمشید ،
ازآن پس به فرمان پروردگار ( این روایت زرتشتی است)
چو مردان گزیدش( یکی) سخت کار
سوی چینود شد به امر خدای
در دوزخش بست آن پاک رای
به دروازه ( آن) ، چنان قفل کرد
نه مُرد درشهریاریش مرد
مه فرودین بود ، خورداد روز
که بست آن ره اهرمن کینه توز
زابلیس و دیوان ، چه بربست راه
بیامد به شادی ازآن جایگاه
این اشعار، درست همان روایت داستان جمشید در شاهنامه ، دراصطلاحات زرتشتی است . درشاهنامه دیده میشود که جمشید با « خردش » شهری میسازد که :
1- زرنج و زبدشان نبود آگهی ( خوشزیستی، خرداد )
2- زرامش جهان بُد پرآواز نوش ( خرداد )
3- ندیدند مرگ اندرآن روزگار( امرداد)
این دو ویژگی ، پیکریابی خرداد و امرداد هستند که بقول خوارزمیها « همداد » ، یعنی « همزادند » . خردی که ازآن خرداد و مرداد پیدایش می یابد ، که خرد جمشیدی باشد ، همان خرد بهمنی است . ازاین روهست که باربد ، روزبهمن را ، آئین جمشید = دین جمشید= بینش فطری جمشید میداند .

بینش جمشیدی ، پیدایش خرد بهمنی است . واین خرد بهمنی = هومانی ، همان « آسن خرد» است . بهترین گواه برپیوند خرداد و مرداد با خرد بهمنی ، عبارتیست که زرتشت دریسنه ، هات 31 به آن داده است .

ترجمه ای که از این عبارت از سرود زرتشت از دیدگاه فرهنگ سمرغی که فرهنگ اصیل ایران باشد ، کرده ام ، دراینجا میآورم :
« مزدا اهوره می بخشد خرداد ومرداد را – از سرشاری خویش ، ازاشه و نیروی خود آفرینی ونای به اش، سرشاری و لبریزی هومن را ، به کسی که از اندیشه و شیدونه ، دوست اوست »
1-ازنیروی خود آفریدن، معنی xva paityat است که معنای « ازخود نواختن » راهم دارد .
2- شیدونه ، معنای خشک وخالی « عمل» را ندارد ، بلکه به معنای « کرداریست که از خود افشانی برمیآید »
مننگهو= هومن یا بهمن