کافه تلخ

۱۳۸۵ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

نوح

روى هم رفته ، از سؤ ال و جوابى كه بين خداى تعالى و نوح ردّ وبدل شد، معلوم مى شود كه نوح از كفر دونى فرزندش ‍ بى خبر بود و گرنه با اين تضرّع وزارى نجات او را از خدا درخواست نمى كرد، زيرا وى خود از خدا خواسته بود كه : پروردگارا ديّارى از كافران را بر روى زمين باقى مگذار...(126) و با اين جمله ، نابوده همه كافران ار از خدا درخواست كرده بود و از سوى دگير خداوند نيز او را از وساطت درباره كافران ممنوع ساخته و صريحا بدو گفته بود:... درباره ظالمان مرا مخاطب نساز كه غرق شدنى هستند.(127) و چون به كفر فرزند واقف گرديد، دانست كه عاطفه پدرى او را به شتاب واداشته و چيزى را كه از حقيقت آن آگاه نبوده و نمى بايستى از خدا بخواهد درخواست كرده و همين را براى خود لغزش دانست و زبان به عذرخواهى و استغفار گشوده گفت :پروردگارا! به تو پناه مى برم كه چيزى را از تو بخواهم كه بدان علم ندارم و اگر تو مرا نيامرزى و مورد رحمت خويش قرار ندهى از زيان كاران خواهم بود.(128) و به گفته طبرسى در تفسير آيه فوق ، اين سخنان دليل بر كمال فروتنى نوح است كه در اين جا اظهار داشته ، چون گناهى از وى سرنزده بود كه بخواهد از آن ها به درگاه خدا استغفار كند.
آيا توفان همه زمين را فراگرفت ؟
بعضى گفته اند: توفان نوح ، ويژه يك نقطه يا قسمتى از كره زمين بوده كه نوح و قومش در آن سكونت داشتند و آن جا همان سرزمين عراق و نواحى كوفه بوده است . ايشان براى اثبات اين حرف سخنانى نيز گفته اند.
اما بعيد نيست از مجموع آيات قرآن كريم ، ورواياتى كه در اين باره رسيده به انضمام شواهد ديگر، به دست آورد كه توفان زمان نوح همگانى بوده و همه زمين را فراگرفته است . چنان كه دعوت آن حضرت عمومى بود و ايشان جزء پيامبرانى است كه بر تمام كره زمين مبعوث گشته و به اصطلاح جزء پيغمبران اولوالعزم بوده است . به گفته يكى از بزرگان تفسير: اين مطلب يعنى همگانى بودن دعوت ، بهترين شاهد و قرينه بر عموميت عذاب است گذشته از اين كه از آيات قرآنى و روايات هم اين مطلب به دست مى آيد؛ مثلا مى بينيم در آن جا كه نوح (ع ) درباره مردم نفرين مى كند مى گويد:پروردگارا از كافران برروى زمين ديّارى باقى مگذار.(129)يا خداى تعالى هنگام نزول عذاب به آن حضرت دستور مى دهد كه : از هر حيوانى يك جفت در كشتى جاى ده و باخود بردار.(130)و چنان كه پيش از اين اشاره شد، تنها نسل نوح در زمين باقى ماندند و او را پدر دوم مردم روى زمين مى دانند و جمعيت فعلى دنيا را به نژادهاى مختلفى تقسيم مى كنند كه همگى نسبشان به فرزندان نوح مى رسد، مثلا مردم خاورميانه را نژاد سامى مى نامند.
در اعلام قرآن مى گويد: در لوحه هايى كه از آشور به دست آمده ، تاريخ به دو دوره ممتاز، يكى پيش از توفان و ديگرى پس از توفان تقسيم شده است .(131) هم چنين در كتاب هاى مذهبى و تاريخى يونانيان قديم ، ايرانيان و هنديان نيز داستانى توفانى كه همه جا را فراگرفته ذكر شده است . علامه طباطبايى نيز در تفسير سوره هود عبارت هايى كه در كتاب هاى مزبور است ، نقل كرده و در آخر نظر برخى از دانشمندان فيزيولوژى را آورده كه گفته اند وقتى ما قله هاى كوه ها را بررسى مى كنيم ، به فسيل هايى از حيوانات برخورد كرده و آثارى از حيوانات به دست مى آوريم كه معمولا جز در آب نمى توانستند زندگى كنند. ايشان همين مطلب را شاهد ديگرى بر فراگير بودن توفان دانسته اند.
ابن اثير و ديگران نيز از نظر تاريخى توفان را عالم گير دانسته و گفتار مجوس را كه منكر عموميّت توفان بوده اند، از نظر تاريخ مردود دانسته و آيه فوق را گواهى بر سخن خويش گرفته اند. مسعودى نيز در تاريخ مروج الذهب تصريح كرده كه در توفان نوح همه زمين غرق شد.(132)
البته برخى احتمال داده اند و آيات را نيز برهمين معنا حمل كرده اند كه چون افراد بشر در آن روز منحصر به همام مردمى بود كه نوح برآن ها مبعوث شد و آنها نيز فقط درهمان قسمتى كه توفان نوح آن جا را فراگرفت ، سكونت داشتند و در ساير نقاط زمين بشرى و بلكه شايد جاندارى وجود نداشت ، و از اين رو ممكن است توفان همان قسمت ها را فراگرفته و همه مردم و حيوانات آن روز به جز آن ها كه در كشتى بودند را نابود كرده باشد و نسل انسان ها از فرزندان نوح و حيوان ها نيز از همان كه نوح داخل كشتى بُرد، باقى مانده باشند. كه البتّه اثبات اين مطلب به عهده گوينده آن است و ما سخن را به همين جا خاتمه مى دهيم ، واللّه اءعلم .
پاسخ يك سؤ ال
سؤ ال ديگر اين است : به چه دليل بچه هاى بى گناه قوم نوح با پدران و مادران گنه كار خويش دچار توفان شدند؟
در مقام پاسخ گويى بايد به اين مطلب توجه داشت كه ميان نابودى افراد انسان و حيوانات ديگر با عذاب الهى اين ملازمه و ارتباط وجود ندارد و چنان نيست كه هر نابودى چه عمومى و چه خصوصى كه ميان ملت ها و نقاط مختلف زمين اتفاق مى افتد، همه از روى عقوبت و انتقام الهى در مورد فرد فرد ملت هاى نابود شده باشد، بلكه همه حوادث و بلاهاى عمومى ؛ مانند زلزله ، وبا و طاعون كه گروه گروه مردمان بدكار و نيكوكار و بزرگ و كوچك را بك جا نابود مى كند، طبق يك قانون كلى و طبيعى است كه هنگامى كه جايى را فرا گرفت ، همه را باخود نابود مى كند اگر چه علت اساسى اين بلاها نيز به هم خوردن نظام تكوين و اوضاع عالم است كه آن هم باز بر اثر اعمال بد مردم و معلول گناهان است و خداى تعالى نعمت هايى را كه به ملتى داد دگرگون نمى كند تا وقتى كه خود آن ملت موجبات دگرگونى آن را فراهم كنند، اما وقتى نظام به هم خورد و بلا آمد به كوچك و بزرگ رحم نمى كند و همه را از بين مى برد. بعضى هم مى گويند: چون خود اين موضوع ، يعنى آگاه شدن ستم گران از نابودى حيوانات و كودكانشان ، موجب ناراحتى بيشتر و عذاب آنان مى شود، از اين رو وقتى عذاب ، قوم ستم كار را فراگرفت اطفال و حيواناتشان را نيز شامل مى گردد تا شكنجه بيشترى ببينند.
در اين جا روايتى نيز از حضرت رضا(ع ) رسيده است كه اگر از نظر سند معتبر باشد، در خصوص قوم نوح به خوبى رفع اِشكال مى كند. صدوق (ره ) در علل و عيون از عبدالسلام هروى روايت كرده كه گفت :به حضرت رضا عرض كردم به چه علت خداى عزوجل در زمان نوح همه دنيا را غرق كرد با اين كه ميان آن ها اطفال و افراد بى گناه نيز وجود داشتند؟
حضرت فرمود: اطفال در آن ها نبودند، زيرا خداى عزوجل از چهل سال پيش از توفان ، مردان و زنان را عقيم كرد كه ديگر صاحب فرزندى نشوند و از اين رو نسلشان منقطع گرديد و هنگامى كه غرق شدند طفلى ميان آن ها نبود و خداى عزوجل بى گناهان را به عذاب خود نابود نكرد. و ديگران نيز كه مستقيما تكذيب نكرده بودند به واسطه اين كه به عمل تكذيب كنندگان راضى بودند غرق شدند.(133)
پس از طوفان
در اين كه نوح و همراهانش چه اندازه در كشتى بودند، اختلاف نظر است . برخى گفته اند كه هفت روز در آن بودند، سپس آب فرو نشست و كشتى بر كوه وجودى (كوهى است در موصل ) قرار گرفت . برخى اين مدت را بيش از يك ماه ذكر كرده اند و در حديثى است كه شش ماه در كشتى بودند. يعقوبى هم مى گويد: از روزى كه نوح داخل كشتى شد تا وقتى كه از آن بيرون آمد، يك سال و ده روز طول كشيد.(134)
در قرآن كريم بدون آن كه از مدت توقف نوح در كشتى سخن به ميان آورد، جريان فرونشستن آب و قرار گرفتن كشتى را بر كوه جودى در يك آيه كوتاه بيان فرموده و آيه مزبور به قدرى فصيح و زيباست كه فصحاى عرب آن زمان و دشمنان اسلام را به اعجاب واداشت و از آوردن مانند همين يك آيه ناتوان بودند و به عجز خود اعتراف كردند.
متن آيه چنين است :
و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر واستوت على الجودىّ و قيل بعدا للقوم الظّالمين (135)؛
گفته شد كه اى زمين آب خود را فرو بر، و اى آسمان (باران را) بازگير، و آب فرو رفت ، و فرمان انجام شد و كشتى بر (كوه ) جودى قرار گرفت و گفته شد دورى بر گروه ستمكاران باد.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل كرده كه كفار قريش خواستند مانند قرآن سخنى بياورند. براى اين كار چهل روز خوراك خود را نان سفيد مغز گندم ، گوشت برّه و شراب ناب قرار دادند تا ذهنشان پاك گردد. هنگامى كه خواستند شروه به كار كنند، اين آيه به گوششان خورد؛ ايشان به يك ديگر گفتند: اين سخن شبيه كلام مخلوق نيست و كسى نمى تواند مانند آن بياورد. از اين رو از كار خود دست كشيده و ماءيوسانه از هم جدا شدند.(136)
به هر صورت نوح و همراهانش از كشتى فرود آمدند و براى آغاز زندگى روى كره زمين ، شروع به فعاليت كردند و به ساختن خانه و قلمه زدن درختان و تنظيم امور زندگى پرداختند.
در عمر نوح پس از توفان اختلاف است . برخى 350 سال گفته اند. يعقوبى در تاريخ خود 360 سال و طبرى در نقلى آن را 348 سال ذكر كرده و در چند حديث ازائمه بزرگوار ما 500 سال نقل شده است .(137) و پيش از اين گفته شد كه مجموع عمر آن بزرگوار را نيز در روايات بسيارى 2500 سال ذكر كرده اند و صدوق (ره ) در كتاب امالى حديث جامع و جالبى در اين باره نقل كرده كه ترجمه آن چنين است : وى به سندش از امام صادق (ع ) روايت كرده كه فرمود:
نوح پيغمبر 2500 سال زندگى كرد كه 850 سال آن قبل از بعثت و نبوت و 950 سال ديگر پس از بعثت بود كه مردم را به خداپرستى دعوت مى كرد. سپس 200 سال سرگرم ساختن كشتى شد و 500 سال نيز پس از فرود آمدن كشتى زنده بود كه شهرها را بنا كرد و فرزندانش را در بلاد سكونت داد.
آن گاه هنگامى كه در آفتاب نشسته بود، ملك الموت نزد وى آمد و سلام كرد. نوح جوابش را داد وبدو گفت : حاجتت چيست ؟ (و به چه منظورى آمده اى ؟) ملك الموت پاسخ داد: آمده ام تا جانت را بگيرم ! نوح پرسيد: اين مقدار مهلتم مى دهى كه از آفتاب به سايه بروم ! گفت : آرى نوح برخاست و به سايه آمد و روبه وى كرده گفت : اى ملك الموت ! آن چه در دنيا بر من گذشت (و اين عمرطولانى ) همانند اين بود كه از آفتاب به سايه آمدم ، اكنون ماءموريت خود را انجام ده . و عزرائيل جان آن حضرت را گرفت .(138)
مسعودى در حديثى نقل كرده كه آن حضرت 2800 سال زندگى كرد و وقتى ملك الموت براى قبض روح وى آمد، نوح در آفتاب نشسته بود. ملك الموت سلام كرد و عرض كرد: خداى عزوجل مرا براى قبض روح شما فرستاده است . حضرت نوح فرمود: به من مهلت ده تا به آن جا بروم . و به زير سايه درختى اشاره كرده بدان جا آمد و دراز كشيد و به ملك الموت فرمود: ماءموريت خود را انجام ده . عزرائيل پيش آمده گفت : اى كسى كه ميان فرزندان آدم عمرت از همه آن ها طولانى تر بوده ، دنيا را چگونه يافتى ؟ نوح گفت : چيزى به ياد ندارم جز همين كه از آفتاب به سايه آمدم .(139)
ابن اثير گفته است : هنگامى كه مرگ نوح در رسيد، بدوگفتند: دنيا را چگونه ديدى ؟ گفت : مانند خانه اى كه دو در داشت از يك در وارد شدم و از در ديگر بيرون رفتم .(140)
گفت وگوى نوح (ع ) با شيطان
صدوق (ع ) در حديثى از امام باقر(ع ) روايت كرده كه فرمود: پس از اين كه نوح نفرين كرد و قوم او غرق شدند، شيطان نزد او آمد و گفت : اى نوح تو حقّى بر من دارى كه مى خواهم جبران كنم . نوح فرمود: چقدر براى من ناراحت كننده است كه من به گردن تو حقّى پيدا كرده باشم . اكنون بگو آن حق چيست ؟ شيطان گفت : آرى تو نفرين كردى و خدا اين مردم را غرق كرد و كسى به جاى نماند كه من او را بفريبم و از راه راست بيرون برم . اينك تا آمدن قرن ديگر و نسل آينده من آسوده هستم . نوح گفت : اكنون چگونه مى خواهى جبران كنى ؟ شيطان گفت براى تلافى اين حقى كه به گردن تو دارم ، چند جمله به تو مى گويم : در سه جا به ياد من باش (و مرا از خاطر مبر) كه من در اين سه جا از هر جاى ديگر به آدمى نزديك ترم : اوّل در جايى كه خشم مى كنى ، دوم در وقتى كه ميان دو نفر قضاوت مى كنى وسوم هنگامى كه با زن بيگانه اى خلوت مى كنى و كس ديگرى با شما نيست .(141)
در حديث ديگرى آمده است كه شيطان نزد نوح آمد و گفت : تو حق بزرگى به گردن من دارى و من به تلافى آن آمده ام تا براى تو خيرخواهى كنم . مطمئن باش كه در گفتارم (دروغ نخواهم گفت و) خيانت نمى كنم . نوح از سخن وى ناراحت شد و خوش نداشت با او تكلم كند. خداى سبحان به او وحى فرمود: با او سخن بگو و از او سؤ ال كن كه من حق را بر زبانش جارى خواهم كرد.
در اين وقت نوح فرمود: سخن بگو! شيطان گفت : هرگاه فرزند آدم بخيل ، حريص ، حسود باشدو يا در كارها عجله كند، به زودى به چنگ ما مى افتد و مانند موم در دست ما باشد و اگر همه اين صفات در وى جمع شود، ما نامش را شيطان مريد(142)مى گذاريم . نوح پرسيد: اكنون بگو كه حق بزرگى كه به گردن تو پيدا كرده ام چيست ؟ گفت : تو نفرين كردى و به فاصله كمى همه را به دوزخ افكندى و مرا آسوده ساختى ، و اگر نفرين تو نبود، روزگار زيادى من سرگرم آن ها مى بودم .(143)
در حديث ديگرى از ابن عباس نقل است كه نصيحت شيطان به نوح اين بود كه گفت : مبادا تكبر بورزى كه همان سبب شد من به آدم سجده نكنم و رانده درگاه الهى گردم . مبادا حرص بورزى كه همه بهشت بر آدم مباح گرديد و تنها از يك درخت ممنوع گرديد و حرص واداراش كرد از آن بخورد. مبادا حسد بورزى كه همان سبب شد تا فرزند آدم برادرش را به قتل رساند. نوح بدوگفت : اكنون بگو در چه وقت نيرو و قدرت تو بر فرزند آدم بيش از اوقات ديگر است ؟ گفت : هنگام ضب .(14)