کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

خدای پدر و یهوه


... اما کسی که محبت نمیکند، خدا را نمیشناسد؛ زیرا خدا محبت است
عهد جدید؛ اول یوحنا؛ 8/4

هر کس خدا را نامی داد. یکی "یهوه"اش خواند و دیگری "پدر" و آن دیگر "الله" و "هورمزد"... اما از این میان "یهوه" برایم نماد سختگیری متعصبانه است و در جبهة مخالف "خدای پدر"؛ اسوة مهربانی. "خدای پدر"، همانست که آرزو داریم باشد و آن نیست که در کتاب مقدس جستجویش میکنیم. "خدای پدر" را – در نظرم – تنها یک نفر یافت. نه فقط از سطرسطر کتاب مقدس که در زلال بینهایت طبیعت. در تابش "برادر خورشید"؛ زیر نورِ "خواهر ماه" و در کنار یار همیشگیش "خواهرمان مرگ جسمانی".
"خدای پدر" از اندیشة فرانچسکوی قدیس - یا آنگونه که میخوانندش فرانسوآی آسیزی - آمد؛ هماو که آفریننده مان را نه "خدای پدر" و حتی "حضرت اعلی" که "رفیق اعلی" میداند. هماو که از مهر و مهربانی میگوید و با کینه کاریش نیست. آنقدر خوشبین و خوشدل است که میبیند : "یک روز یک ملک مقرب سمت راست خداوند جای میگیرد. اما نه او میکائیل است و نه جبرئیل. بلکه او ابلیس است که سرانجام توانسته سیاهی نفرت انگیزش را به نور و روشنایی تبدیل کند." او نجات همة انسانها را قدیم میداند. ما نجات یافتگانیم پیش از آنکه به دنیا بیاییم: "اوست پدر قدوس ما، هماو که پیش از آفرینش دنیا، پسر محبوب خویش را گسیل داشت تا نجات را بر زمین ارزانی دارد."
***
این کوته نوشته ها برداشت شخصی است از اندیشههای دو سرگشتة راه حق: یکی فرانچسکوی قدیس: پایه گذار فرقة فرانسیسکن - بزرگترین مرام عرفانی مذهب عیسا – و دیگری نیکوس کازانتزاکیس، نویسندة معروف و – در نظرم شکاک - کِرِتی که زیباترین سرگذشتنامة فرانچسکو را نوشت.
در نظرم الیته مذهب مسیح – خود – "عرفان" مذهب موسا(ع) است و به قول بزرگی، بالاترین دستاورد عرفان آن بود که به انسان جسارت داد تا با خدا معاشقه کند. عشق و محبت در دین عیسا کلام اول است و حاصل آن هم تبدیل "یوحنا" - حواری تند مزاج و "فرزند رعد" – است به "رسول محبت"؛ تبدیل "خشم" است به "عشق" و کلام اصلی در مرام "فرانچسکو" پس از "فقر کامل"، "عشق کامل" است... "عشق کامل"؛ رستگاری همیشگی.

-...-

[1]
"یهوه" گفت: اگر کسی یک از دندانهایت را شکست، همه دندانهایش را بشکن.
خدای "پدر" گفت: اگر کسی بر رخسارت سیلی زد، دیگر سوی صورتت را پیش آر.

[2]
"یهوه" گفت: فرستادة من – موسی – در جوانی مردی قبطی را کشت و از حق قومش دفاع کرد. او افتخار من است؛ نشان قدرت و خشم من بر زمین. اما فرستادة تو؟
خدای "پدر" گفت: فرستاده ام – عیسای ناصری، فرزند مریم – کشته شد حال آنکه قاتلش را – پسر گمشدة من؛ یهودای اسخریوطی - میشناخت. او از حقش گذشت. پسرم – عیسا - افتخار قوم و پیروانش است؛ برة پاک من بر زمین.

[3]
"یهوه" گفت: صد لعن و نفرین بر جسم و بدن که روح را از یاد من – آفریدگار، قَدَر قدرت – غافل میسازد و اسباب آتش داغ دوزخ را فراهم.
خدای "پدر" گفت: درود بر جسم پاک. این معبد یاد روح القدس. این جاذب عشق و مهر خداوندی.

[4]
"یهوه" گفت: تو از سرِ سیری حرف میزنی. نمیدانی فقر چیست؟ آوارگی و سرگردانی کدامست؟ درد را نمیشناسی. تنها قوم من، آوارگی و فقر و رنج را شناخت. قوم آوارة من - بنی اسرائیل.
خدای "پدر" گفت: با من از رنج مگو. مگر زخم مقدس صلیب را بر دستان پسرم، فرستاده ام – عیسای نبی اهل ناصرة جلیل – نمیبینی؟ تاج خار را بر پیشانی و سرش بنگر! عیسای من- عیسای مریم - رنج کشید تا همة زادگان آدم – مردم قومش و غیر آن - رستگار شوند؛ حتی سربازان رومی که میخهای صلیب را بر دستان او کوفتند. پسرم جان میداد و میگفت : پدر! اینان را ببخشای که نمیدانند چه میکنند. رنج او کفارة گناهان همة مردمان - جهانیان - است.

[5]
"یهوه" آدمیان را خطاب کرد: بندگان من! اسیران هوای نفس! گنهکاران! بترسید و آگاه باشید که فردای قیامت شما را به عذابی الیم دچار خواهم کرد؛ عذابی چنان شدید که روزی هزاران بار آرزوی مرگ کنید.
خدای "پدر" رو به جهانیان کرد و گفت : پسرانم! به آغوش مهربان من – پدرتان – خوش آمدید! سپس مردمان گناهکار را مخاطب قرار داد: پسران گمشدة من! غمین مباشید که من پذیرای شمایم. اراده کنید و مغرور نزد پدر بازگردید و بدانید پیش از آن من به سوی شما رو کردهام. آنگاه در آغوشم آرام گیرید. پسر برگزیدهام – عیسا – پیش از این کفاره گناهانتان را پرداخته است.

[6]
"یهوه" گفت: فرمان من یکی است؛ این فرمان را هر مرد دانایی میپذیرد و هر عقل سلیمی آنرا با خود همراه می یابد: با دوستان خود دوست و با دشمنانتان دشمن باشید.
خدای "پدر" گفت: فرمانت خوشایند عقلهاست. اما فرمان من دلها را خوش میاید: دشمنانتان را دوست بدارید؛ هرکه شما را لعنت کند برای او دعای برکت کنید؛ به آنانی که از شما نفرت دارند، نیکی کنید؛ برای آنانی که به شما ناسزا میگویند و شما را آزار میدهند، دعای خیر نمایید.

[7]
"یهوه" گفت: ملکوتم خاص مؤمنان رسالتِ فرستاده ام – موسای عمران – است. تنها بندگان راستین قومم، ملکوت مرا درک خواهند کرد.
خدای "پدر" گفت: به ملکوت خداوندی همه راه دارند. در درگاه من از همه اقوام و نژادها خواهند بود. آنها – از قوم من و غیر آن - همنشین ابراهیم و اسحاق و یعقوب خواهند شد.

[8]
"یهوه" گفت: بارانم را بر سر یارانم میبارانم و آفتاب را تنها بر سر خوبان میتابانم؛ آنان که مرا دوست میدارند. اگر خوبان و مژمنان نبودند، از آفتاب و باران خبری نبود.
خدای "پدر" گفت: باران را – یکسان – بر سر نیکان و بدان میبارانم. آفتابم را بر سر نیکوکاران و ظالمان - همسان – میتابانم. فرزندانم! شما نیز چون من باشید؛ نه مانند مردمان پست که محبتشان خاص کسانی است که دوستشان دارند. مانند پدر آسمانیتان کامل باشید.

[9]
"یهوه" گفت: حساب، حساب ساده ای است؛ دوزخ برای بدکاران. برای پلیدان، گناهکاران... آنان که فرمان نبردند. بهشت برای نیکان، پاکان؛ برای یاران، مؤمنان. آنان که فرمان بردند.
خدای "پدر" گفت: دوزخ و بهشت؟! کدام بهشت؟! با من از بهشت مگویید مادام که دوزخی هست. بهشت، آنگاه مسکن معهود است و بشارت فرزندم – عیسا - که در آن سعادت و آرامش باشد؛ ولی چگونه انسان میتواند در بهشت دمی آرام باشد حال آنکه برادران و خواهرانش در دوزخ رنج میبرند؟ مادام که دوزخ هست با من از بهشت مگویید. تنها، بهشت؛ بی دوزخ! رستگاری همیشگی برای همه.

[10]
"یهوه" گفت: انسان، گستاخ است. از خدا – صاحب جان و روانش – نمیترسد.
خدای "پدر" گفت: چرا بترسد؟ کدام فرزند، از پدر مهربانش میترسد؟
_ ولی، او جسور است از "عشق" به خدا میگوید...
_ آری؛ از عشق به خدا میگوید... چرا که در روز ازل برایش از عشقم به او گفتم. دوستش دارم؛ دوستم دارد.
_ دوستش داری ولی او پاس عشق تو را نگاه نخواهد داشت. او خطاکار است.
_ من نیز خطاپوشم!

-...-

کسی چیزی نگفت؛هیچ... همه خاموش بودند. تنها صدای زمزمه و نیایش به گوش میامد؛ گویا کسی دعایی میخواند:
آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطاست، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.
(نیایش برای صلح؛ فرانچسکوی قدیس)