کافه تلخ

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

رابـطـه « دایـه وشـیـر» « مشی مشیانه »



با « شهر، و حکومتی که، شهررا می‌آراید»

واژه « شهر» ما ، دراوستا « خشتره xshathra» می‌باشد. برای ما « شهر» ، تنها « مجموعه بسیار ازخانه ها و خیابان‌ها وکوچه ها که درناحیه‌ای محدود قرار دارند » و ساکنانش، می‌باشد . ولی دراصل ، این اصلاح ، هم معنای « شهر، و هم معنای مملکت بسیار گستره یا امپراطوری » ، و هم معنای « نظامی را داشته است که ، این شهرو امپراطوری را می‌آراید، در زیبائی ، نظم می‌دهد » .
به عبارتی دیگر، حکومت ، اینهمانی با« شهرو کشورو امپراطوری، یا جامعه ای بسیارمتنوع یا ملت » داشته است . چنان‌که به امپراطوری ایران ، ایرانشهر گفته می‌شود . این واژه « خشتره » ، این‌همانی با واژه « خشیره=khshira = ira+ khshi» دارد .
«خشیر= شیره » به معنای « سه نای، که باهم یک نایست » است ، و خشتره khshathraنیز به معنای سه نایthra) (khsha+است . دربرهان قاطع ، خش ، دارای معانی 1- بیخ و 2- بغل است . 
بیخ ، همان « پیخ » است که « بند نی » میباشد ( یوستی ) ، و بغل ( بغ + ال ) به استریا قاطر نیزمی‌گویند ، چون مرکب ازدوحیوانست .
این واژه « استره » همان « ئوستره » است، که به معنای « سه نای = نای » می‌باشد، و برای حجامت و سروریش تراشی بکار برده می‌شده است . درانجمن آرای ناصری دیده می‌شود که « خش » ، همان « کش » است، که و معنایش « تهیگاه » و « کیوان » است . ولی « کش = کاش »، درسانسکریت ، همان « کاس = کاز» است که« نی» می‌باشد .
ازاین گذشته دیده می‌شود که در فارسی « خوش »، به معنای تهیگاه است ، و درعربی « خوش » به معنای « نیزه زدن = خاشه بالرمح » و « آرمیدن با زن » است . علت نیز همان این همانی زن با نی است . در اوستا درست به زن ، « خشتری » گفته میشود که « نی » باشد .

دربرهان قاطع « خشتره »، همان معنای « خشتک » رادارد، و بنا بردهخدا ، درشوشتری خشتک ، کنایه ازفرج زنان است . دربرهان قاطع ، « خـشـن » ، گیاهیست که ازآن جامه بافند و فقیران و درویشان پوشند ( نی ) . و خانه ای که ازنی بوریا ساخته می‌شود ، خشن خانه می‌گویند ، و به زن فاحشه ، « خـُشنی » گفته می‌شود . درکردی به خواهر، خوشک گفته می‌شود . ازهمین نکات ، می‌توان به آسانی دریافت که « خش = خشه = خشی = خوش » همان نائی بوده است که این‌همانی با زن دارد . این‌ست که شیر زن یا دایه ، برابر، با سرود(= بینش شاد) و آهنگ و رامش نهاده می‌شد . نائیدن ، وسامان دادن( سامان = نی ) و خشتره و خشیره ، همه دارای این برآیندها وطیف معانی بودند .
شیریا افشره نی یا جوهرجان‌ها ، ویژگی آرامش دهندگی ، ویژگی شادی آفرینی وخوش سازی ، ویژگی انگیختن و پروردن بینش را داشتند . حکومت یا « شهریورshatri+var» ، باید نقش دایه را دراجتماع ، بازی کند.
وازآنجا که در تبری ، به شـهـریور، « شهروین» گفته میشود ، وپسوند « شروین sharvin= shar+vin» که « وین = نی » باشد ، میتواند به اصل معنای « شهریور» پی بـُرد . . رفتاروکار و اندیشه حکومت باید، شیرگونه ( همانند همان باده = مایه ) ، دراجتماع ، رامش بیافریند . یکی ازنامهای سیمرغ ( روزهشتم ، روز دی به آذر)، رامش جان و رامش جهان است .
برای ما امروزه ، رامش و رامشگری ، معنای سرود و نغمه و سرود گوئی از شعف و آسودگی وفراغت دارد . ولی « رامش» ، که گوهر « رام » نخستین پیدایش سیمرغ‌ست ، « بینش شاد » است. شادی و بینش ، جفت ملازم همند . رام ، « خدای موسیقی و رقص وشعر» ، و همچنین« شناخت از راه جستجو» است . این‌ست که رامش، معنای فکر ورای هم دارد . چنانچه فردوسی می‌گوید :
یکی نامه بنوشت نزدیک رای پرازدانش ورامش وهوش ورای
آرامش دهندگی، دادن طماءنینه قلب و سکون خاطر و آسایش ضمیراز راه بینش است . این ضمیر و روان ودل که درگذشته مرکز اندیشه شمرده میشد، باید بیارامد . سام به منوچهر می‌گوید :
به مهر و بخوبی ، براءی وخرد زمانه همی ازتورامش برد
« رامش» ، پیآیند « خرد و مهرو زیبائی » است . دایه بودن حکومت برای اجتماع ، درهمان واژه « خشتره » بیان میشد . چنانچه آمد ، دایه ، معنای « زایانیدن دانش وبینش، ازخود مردمان واجتماع » داشت .
داستان « مکیدن شیر از پستان دایه به = هو دای = خدا = یا سیمرغ » دربندهش، به شکل « نوشیدن مشی ومشیانه با دهان خود، ازپستان بـُزسپید موی » ، می‌آید و پوشیده می‌گردد . « بـُز» و « بـُزکوهی = نخجیر» ، یکی ازپیکریابی های سیمرغ بود . چنان‌که درتحفه حکیم موءمن ، ید الله = دست خدا ، نام « خون بز چهارساله است که دراول پائیزگرفته باشند » .
و نام بز و بزغاله درکردی، « گـد » است ، که معربش ، « جـدی» ، نام ستاره قطب آسمان شده است که از دید مردمان آن روزگار، همه ثوابت، به گردش میچرخیدند، و نام دیگرش در التفهیم ، « بـهـی » است ( به = هو= وه = وهو ) . « گه د» درکردی ، به معنای « شکم» و « منش» هست . دربندهش بخش نهم ( پاره 153 ) میآید که مشی و مشیانه : « پس ازسی روز، به بشگرد، به بزی سپید موی فراز آمدند و به دهان ، شیر پستان اورا می‌کیدند .
هنگامی که شیر را خورده بودند ، مشیانه گفت که » آرامـش من ازآن بود که من آن شیرآبگونه را نخورده بودم ، اکنون مرا ، آرامش دزدیده ازآنست که شیر خوردم .... ازآن دروغگوئی دوم نیز دیوان را زور برآمد و « مـزه خورش » را بدزدیدند ، آنچنان که ازیک صد ، بهریک بهر ماند » .
شیرخوردن ازپستان که جفت و یوغ شدن و آمیختن با سیمرغ ، اصل آرامش بوده است ، ولی مشیانه که منکر این اصل میشود ، دومین دروغ را درجهان می‌گوید . دروغ اول آنست که اهریمن را پس ازاقرار به آفرینندگی اهورامزدا ، آفریننده میشناسد .
ولی با این دروغ دومست که « مزه » ازهمه چیزها سلب میشود ، و هرچیزی، فقط یکصدم مزه اصلیش را دارد . « مـزه » که سپس درادبیات عرفانی ، ذوق می‌شود ( میزاگ درپهلوی ، تبدیل به مـذاق درعربی می‌شود ، و ریشه ذوق ، ازآن ساخته می‌شود ) ، درست با مکیدن شیرو عصارهِ ( یا رس و رسائی ) هستی و زندگی، کار دارد . مزه زندگی ، مزه گوهرخدا ، یا شیر دایه است که درهرچیزی طعمی دیگر یافته است .
این است که « شیره و سرود نی » ، اصل آرامش ، اصل بینش شاد هستند . این‌ست که واژه « خش وخشه » ، آبستن به معانی مهمی می‌گردد.

نخستین دروغ و دومین دروغ
گناه فطری درالهیات زرتشتی

دراسطوره آفرینشی که زرتشتیان ازنخستین جفت انسان خود، که « مشی و مشیانه » است ، آفریدند ، مسئله « گناه فطری » یا « گناه بنیادی درانسان » راگنجانیدند. اهورامزدا، این جفت نخستین انسان را با منش کامل ( bowandag menishn ) می‌آفریند، و ازآنها می‌خواهد که نیک بیاندیشند و نیک بگویند و نیکی ورزند . البته دراین عبارت ، دقیقا مشخص نمیشود که « نیک » چیست . خواستن اندیشه نیک و گفتارنیک و کردارنیک ازمردمان ، هنگامی ارزشی دارد که معنای « نیکی » مشخص گردد .
در دو دروغ نخستین که بلافاصله میآید ( بندهش بخش نهم ، پاره 152+153 )، طبعا معنای « راستی » که متضاد با دروغ است ، به خود ، شکل میگیرد که « پیدایش فطرت و بُن انسان » است و طبعا محتوای مفهوم « نیکی » را مشخص میسازد .
دربندهش میآید که مشی ومشیانه : 
« نخستین سخنی که گفتند این بود که :
هرمزد آب و زمین و گیاه و جانورو ستاره و ماه و خورشید و همه آبادی را که از پرهیزگاری پدید آید ، آفرید، که بـُن وبـر خوانند . پس ، اهریمن به اندیشه ایشان برتاخت ، و اندیشه ایشان را پلید ساخت و ایشان گفتند که اهریمن آفرید آب و زمین و گیاه و دیگر چیزرا .
چنین گفته شده است که این نخستین دروغ‌گوئی که توسط ایشان به هم بافته شد. به ابایست دیوان گفته شد . اهریمن ، نخستین شادی را که ازایشان بدست آورد این بود که بدان دروغگوئی هردو - درونــد – شدند ، و روانشان تا تن پسین به دوزخ است » .
در دروغ نخستین ، همان مسئله « انکارهمزاد به معنای جفت » بیان می‌گردد . اهورامزدا ، بدون همزاد و جفت ضدخود ، انسان را می‌آفریند ، و بدون همزاد و جفت ، به آنها « منشی » می‌دهد که نیکی ازآن سرچشمه می‌گیرد .
وفطرت انسان ( جفت مشی ومشیانه ) نخست بدان اعتراف می‌کند، ولی هنوز این اعتراف را نکرده ، که « اهریمن ، به منش آنها میتازد » ، و منش و اندیشه اشان را پلید وتباه میسازد ، و بلافاصله آنچه را لحظه ای پیش گفته بودند ، انکار میکنند .
درواقع شهادت خودرا پس میگیرند، و وارونه آن را میگویند . بدینسان ، نخستین جفت انسان ، که فطرت انسان را بطورکلی معین میسازند ، « درونــد » می‌شوند ، وروان‌شان، یک‌سره روانه دوزخ می‌گردد .
به عبارت دیگر، انسان درفطرتش ، دروند هست . آیا چنین انسانی ، آزادی گزینش ، میان دو نیرو یا دواندیشه یا « اهریمن و اهورامزدا» را دارد، که زرتشت درسرودش ازانسان می‌خواهد ؟
انسانی که فطرتا دروند است ، دیگرچه آزادی برای گزینش دارد ؟
بدینسان فطرت انسان ، تباه‌کاری می‌گردد ، چون منکرآن می‌شود که اهورا مزدا ، اصل مدنیت (= همه آبادیها ) است . علت پیدایش این اندیشه خطرناک ، آن بود که دربُن ضمیر خود همان موبدان ، هنوز اندیشه « همزاد یا یوغ » ریشه نیرومند داشت .
اهریمنی که همزاد اهورامزدا بود و ازاو جداساخته شده بود ، ناخواسته ونا آگاه‌ بودانه ، به منش انسان ، می‌تازد وبه این آسانی‌ها ، دست ازجفت بودن نمی‌کشد .
در دروغ دوم ، که دربالا ازآن سخن رفت ، روشن می‌گردد که « آرامش انسان » دراثر نوشیدن شیر، از دایه ، یا « یوغ شدن = جفت شدن » ممکن است . در دروغ اول ، سرچشمه نیکی ، فقط اهورامزداست ، و ویوغ وجفت ( اهریمن ، یا نیروی متضاد یا اندیشه متضاد ) ندارد . 
ولی نیرو واندیشه و اصل متضاد، همزادی و جفت بودنش را به قهرهم که باشد می‌خواهد . هنگامی که این میسرنشد، آنگاه کاراهورامزدا را درفطرت انسان، تباه می‌کند .  در دروغ دوم ، آرامش ، فقط در اثر « آمیختن = مت = یوغ شدن = جفت شدن » ایجاد می‌گردد .
به عبارت دیگر، نیکی ، فقط پی‌آیند ِ « همتازی = اندازه بودن ، و همآهنگی ِ » اهورامزدا و اهریمن باهم ، یا همآهنگی« همزاد وجفت » ، یا « دواندیشه گوهری یا دو نیروی متضاد در درون » ایجاد می‌گردد .« آرامش » دربرگیرنده اندیشه هم‌آهنگی (هم‌آهنگی = سام = سامان = سمندر) است ، و « نیکی و روشنی» ، پی‌آیند یوغ بودن و جفت بودن و اسیم بودن است .
درست آنچه در دروغ یکم ، انکارمی‌شود ، در دروغ دوم ، دوباره نهانی وخاموش و با اکراه ، پذیرفته میشود . اندیشه « همزاد = یوغ » را، که زرتشت پشت به آن می‌کند، و حذفش را یک کار بدیهی می‌انگارد ، بلافاصله در پی ، نهانی بازمیگردد .
به عبارت دیگر، اهورامزدائی که سیمرغ را می‌کـُشد، و به صلیب می‌زند ، دریک چشم بهم زدن ، ازسر، درخود آموزه زرتشت ، زنده می‌گردد . انکارزبانی ، با « اقرار زیر زبانی » ملازم می‌گردد . این همان سراندیشه ِ « حکمت » است که گوهر همه ادیان نوریست . واین حکمت، با میتراس یا ضحاک آغازمی‌شود .
درحالیکه با تیغ برّنده ، زندگی را ازهم میشکافد ، بدان سختدلی وتباه‌کاریش ، نگاه نمی‌کند ، بلکه به « خورشید درخشان حقیقت درآسمان» می‌نگرد. دردروغ دوم ، ضرورت بازگشت به سیمرغ ، فاش می‌گردد .
همین « رستاخیز سیمرغ ، در بطن شریعت اسلام » نیز، پس ازچیرگی اسلام درایران ، روی می‌دهد . همان‌سان که سیمرغ ، جامه اهورامزدا را می‌پوشد ، همان‌سان ، سیمرغ ، پوستین الله را به تن می‌کند . این مهم نیست که مشی ومشیانه ، آرامشی را که شیر، اصل عشق و دانش می‌بخشد، و به همه چیزمزه و معنا می‌دهد ، انکارمی‌کنند. این مهم است که برغم انکارو طرد ونفی ورفض در ظاهـرودر آگاه بود ، دربُن هستی آنها، سرچشمه آرامش وهم‌آهنگی ونیکی و روشنی، بجای و زنده ، می‌ماند .
این است که « شیره و سرود نی » ، اصل آرامش ، اصل بینش شاد هستند. این‌ست که واژه « خش وخشه » ، آبستن به معانی مهمی می‌گردد
« خش ویدا khshvidha» به معنای شیر و شیرینی است . به فرزانگی ( حکمت ) یا شناختاری ، khshnut خشنوت می‌گویند. خشـنـود بودن khshnutti ، همان خشنوتی است .
و خشناkhshnaa به معنای دانستن و خشنوkhshnu به معنای شناختن و فرزانه هست .
ازاین ترکیبات، می‌توان بخوبی دید که « خشنودی » ، آمیخته با « شناخت و دانائی » بوده است . نام خشایارشا نیز « arshaa + khshi » می‌باشد، که درشوشی به شکل « arshaa+ khsh » است . پسوند « ارشه = ارکه » ، همان بهمن ( مینوی درمینو = ارک = بُن همه بُن ها ) است . خشایارشا به معنای« نی فرزند ارکه » یا « سیمرغ فرزند بهمن » است .
در آغاز داستان زال ، « دایه ای که مامای زال است »، درواقع همان خود سیمرغ است . همانند همان هدهد، یا « نخستین پر» یا « تخم خدا » است . این دایه ، فقط زیبائی و نیکی را دربچه می‌بیند . درحالیکه همه اجتماع ، دراو، به عیب و نقص مینگرند .
یکی دایه بودش به کردارشیر بر پهلوان اندر آمد دلیر
چوآمد برپهلوان مژده دا زبان برگشاد ، آفرین کرد یاد
که برسام یل ، روزفرخنده باد دل بدسگالان اوکنده باد
بدادت خدای آنچه می‌خواستی کجا جان، بدین خواهش، آراستی
پس پرده تو ایا نامجوی یکس پاک پور آمد ازماهروی
یکی پهلوان بچه شیردل نماید بدین کودکی ، چیر دل
تنش نقره پاک و رخ چون بهشت
برو بر نه بینی یک اندام زشت
ازآهوهمان، کش سپدست موی
چنین بود، بختت ایا نامجوی
بدین بخششت کرد باید پسند
مکن جانت ، نشناس و ، ودل را نژند
سپس ، سیمرغ کودک افکنده را به آشیانه اش می‌برد ، واورا با شیرش می‌پرورد . دایه زایاننده وماما ، تبدیل به دایه شیردهنده وپروردگار( تربیت کننده به استقلال ) می‌گردد . با پرورده شدن ازاین شیر است که ، زال ، می‌تواند ازآن پس ، خودش را درگیتی و درروزگار بی‌ازماید ونیاز به معلمی و رهبری و پیامبری و مرشدی و راهنمائی نداشته باشد .
دایه با شیرش ، انسان را ، برای « خود آزمائی درگیتی » می‌پرورد .
آنکه شیر این دایه ( هو دای ) را نوشید ، خودش دایه ومامای ِ حقایق ، از انسان‌ها و از پدیده ها و روی‌دادها یا از روزگارمی‌گردد . درست نقش حکومت ( شهریور)، این گونه دایه بودن است .