طريقت رازآميز تئوسوفي را کلنل هنري الکات آمريکايي، نماينده ويژه هايس رئيسجمهور وقت آمريکا در هند، و هلنا بلاواتسکي، زني روستبار، در 1875 پديد آوردند. اعقاب کلنل الکات از بنيانگذاران کمپاني هند شرقي هلند بودند و ميدانيم اين کمپاني را زرسالاران يهودي ساکن بندر آمستردام در سال 1602 ميلادي تأسيس کردند. طريقت تئوسوفي در هند گسترش فراوان يافت و در انقلاب مشروطه ايران، از طريق سازمان ماسوني «بيداري ايران»، تأثيرات ژرف بر جاي نهاد. پس از الکات و بلاواتسکي، آني بزانت رهبري طريقت تئوسوفي را به دست گرفت. اين زن به خاندان وود تعلق دارد که از مهمترين خاندانهاي اليگارشي مستعمراتي بريتانياست. بزانت نام خانوادگي شوهر اوست. سِر جان پيج وود عموي اني بزانت است و فيلد مارشال سِر هنري وود، از فرماندهان ارتش هند بريتانيا و از سرکوبگران انقلاب بزرگ هندوستان (1857- 1858) پسرعموي او. بلاواتسکي و بزانت از معدود زناني هستند که دو لژ ماسوني بهنام ايشان ايجاد شده. در بمبئي و غرب هند، زرسالاران پارسي (زرتشتي) طريقت تئوسوفي را توسعه دادند. خورشيدجي کاما و جيوانجي مودي، دو پارسي نامدار که از سرشناسترين ماسونهاي هند و جهان بهشمار ميروند، از دوستان کلنل هنري الکات و مادام بلاواتسکي، بنيانگذاران فرقه تئوسوفي، بودند. در نيمه اوّل سده بيستم ميلادي، حسين کاظمزاده ايرانشهر، که به فرقه بهائي تعلق داشت، مروج سرشناس تئوسوفيسم بود. او در سال 1919 به همراه ابراهيم پورداوود، که به زرتشتيگري گرايش داشت، مجله ايرانشهر را در برلين بنيان نهاد.
تئوسوفيسم «مادر» فرقههاي رازآميز، از جمله «فرقه خُشنوم»، است. «صاحبان کرامت» و «اوليايي» مانند مهربابا، که او نيز زرتشتي بود و در ايران پيرواني يافت، در اين بستر زاده شدند. يکي از اين مهديان دروغين کريشنا مورتي است. او کودکي هندي بود که خانم بزانت پرورشاش داد و سپس مدعي شد روح مسيح در جسم او رجعت کرده است. ويوکاناندا، مدعي ديگر، نيز از همين بستر سر برآورد.
آرم انجمن تئوسوفي که در آن نمادهاي بعدي نازيسم و صهيونيسم آميخته است.
(مجله «تئوسوفيست»، شماره 11 ژانويه 1911)
9- نازيسم نيز در طريقت رازآميز تئوسوفيسم ريشه دارد. سالها پيش، در مقاله «سعيد امامي و دوستان نئونازي او»، در اين باره سخن گفته ام. [19، 20] اخيراً فردي بهنام بيژن نيابتي، با بهرهگيري از منابع متعدد آلماني، اطلاعاتي درباره ريشههاي رازآميز نازيسم و پيوند آن با طريقت تئوسوفي و انجمن تول گرد آورده که با نام «جنگ جهاني چهارم» در اينترنت منتشر شده. بيژن نيابتي را اقتباسگر، نه محقق، ميدانم و استنتاجهاي سياسي او مورد تأييدم نيست؛ معهذا اطلاعات غني موجود در کتابش، به دليل فقر منابع فارسي در اين زمينه، بسيار مفيد است.
در بهمن 1378 درباره ريشههاي مشترک «يهوديستيزي» (آنتيسميتيسم) و «نازيسم» چنين نوشتم:
«موجي که بر بنياد عوامل اجتماعي و سياسي و فرهنگي عديده در آلمان گسترش يافت، پديدهاي بهنام آنتيسميتيسم را آفريد و سرانجام به تأسيس حزب نازي و صعود آدولف هيتلر انجاميد، بهشکلي عجيب با زرسالاران يهودي و سازمان اطلاعاتي بريتانيا پيوند دارد. اين پيوند تا بدان حد مستند و عميق است که ميتوان موج فوق را يک حرکت سازمانيافته تبليغاتي- فرهنگي براي ايجاد توّهم در فرهنگ سياسي جهان و پنهان کردن واقعيتهاي عيني و ملموس و قابل شناخت و سنجش و سوق دادن افکار عمومي به سوي اشباح و موهومات دستنيافتني و ناشناختني دانست. اين موج را حکمرانان و کانونهاي زرسالار آلمان برانگيختند، کادتها (دانشجويان مدارس نظامي آلمان) استخوانبندي آن را تشکيل ميدادند و بستر اجتماعي رشد و بالش آن عقبماندهترين و عوامترين بخشهاي توده مردم آلمان بود. اين موجي بود در ماهيت خود عليه جنبش انقلابي آلمان و رشد ناسيوناليسم مهاجم در عرصه فرهنگ و سياست و نظاميگري در عرصه اقتصاد را بهدنبال داشت. يکي از نخستين کانونهاي اشاعه آنتيسميتيسم در آلمان حزب سوسيال مسيحي کارگري آلمان بود که در سال 1878 بهوسيله آدولف استوکر با هدف مبارزه با جنبش انقلابي آلمان و جلوگيري از گسترش آن در ميان کارگران و با حمايت کانونهاي زرسالار دنياي غرب، از جمله شبکه معيني از زرسالاران يهودي، تأسيس شد. اين حزب از تبليغات ضديهودي به عنوان تاکتيک براي نفوذ در ميان تودههاي کارگري آلمان بهره ميجست. بدينسان، در دهههاي 1880 و 1890 انجمنهاي ضديهودي در آلمان مانند قارچ روئيدند و با برخورداري از پشتوانههاي مالي کلان و مرموز و ناشناخته در انتخابات سال 1893 مجلس آلمان (رايشتاک) 250 هزار رأي و 16 نماينده به دست آوردند.
ويلهلم دوم، امپراتور آلمان، از سردمداران و مروجان اين موج آنتي سميتيسم بود. عجيب اينجاست که ويلهلم دوست صميمي سِر ارنست کاسل، زرسالار نامدار يهودي انگليس، بود و کاسل در عين حال نزديکترين دوست ادوارد هفتم، پادشاه انگليس، و ساير اعضاي خاندان سلطنتي انگليس نيز بهشمار ميرفت تا بدانجا که بعدها نوه و وارث او، بهنام ادوينا اشلي، با لرد مونتباتن برمه، نوه ملکه ويکتوريا و دايي ملکه اليزابت دوم، ازدواج کرد. کاسل و لرد ناتانيل روچيلد بنيانگذاران و مالکان اصلي مجتمع نظامي ويکرز- آرمسترانگ بودند که در دوران جنگ اوّل جهاني بهعنوان مُعظَمترين و پيشرفتهترين مجتمع تسليحاتي جهان شناخته ميشد و فعاليت آن تا به امروز، بهعنوان قلب صنايع نظامي انگليس، تداوم دارد…
اين موج آرياييگرايانه و آنتيسميتيستي را برخي از اعضاي خاندان چمبرلين انگلستان دامن زدند که از ديرباز، از سده شانزدهم ميلادي و دوران همکاري با کمپاني ماجراجويان تجاري لندن و کمپاني مسکوي، نزديکترين روابط را با اليگارشي يهودي اروپا داشتند… هوستن چمبرلين، برادرزاده فيلدمارشال نويل چمبرلين، … در سال 1898 کتابي با عنوان «بنياد سده نوزدهم» منتشر کرد که در آن تاريخ معاصر اروپا را بهعنوان عرصه تعارض دو نژاد «آريايي» و «سامي» ترسيم ميکرد…
با پشتوانه سرمايههاي مشکوک و ناشناخته، صدها هزار نسخه از کتاب چمبرلين در سراسر اروپا توزيع شد و بر فرهنگ آلماني تأثيرات عميق بر جاي نهاد و پايههاي فکري ناسيوناليسم مهاجم آلمان را استوار ساخت. قيصر ويلهلم شخصاً اين کتاب را براي فرزندانش ميخواند و همو بود که دستور داد اين کتاب در دانشگاه افسري آلمان تدريس شود. اين سرآغاز موجي است که بشريت را به سوي اوّلين و عظيمترين جنگ جهاني سوق داد و در عين حال پايههاي جرياني را بنا نهاد که دوّمين جنگ جهاني را، در مقياسي بس مدهشتر از اولي، آفريد…
رابطه هيتلر جوان با والتر اشتين نيز از مواردي است که مورد توجه محققين قرار گرفته است. والتر اشتين، مقارن با دوران جواني هيتلر و اقامت او در وين، يک فراماسون فعال مدعي ارتباط با موجودات فراطبيعي در وين بود و سازمان ماسوني پنهاني را بنيان نهاد که به ترويج عقايد رازورانه، آرياييگرايانه و تئوسوفيستي اشتغال داشت. هيتلر جوان به سازمان ماسوني اشتين پيوست و از نظر فکري بهشدت از آن تأثير گرفت. والتر اشتين بعدها، با نام دکتر اشتين، کتابهاي متعددي درباره «رازوري آريايي» نوشت و نوعي آئين شيطانپرستانه را تبليغ ميکرد. در سالهاي جنگ دوّم جهاني، دکتر اشتين در انگلستان اقامت داشت و در اين زمان مشاور شخصي سِر وينستون چرچيل و عضو سرويس اطلاعاتي بريتانيا بود.
در اواخر سده نوزدهم سازمان پنهاني و مرموزي بهنام طريقت طلوع طلايي در انگلستان پديد شد که داراي پنج لژ در فرانسه و آلمان نيز بود. يکي از رهبران اين طريقت بهنام ساموئل ليدل ماترز در سال 1892، با اقتباس از نظريات کلنل اُلکات و ساير رهبران تئوسوفيسم، وجود استادان غيبي را اعلام کرد که در لژ برادري سفيد مأوا دارند و امور جهان را هدايت و اداره ميکنند. ماترز از هواداران سفت و سخت هيتلر و حزب نازي در انگلستان بود.
فرقه مشکوک ديگري که در پيدايش نازيسم آلمان تأثير داشت و بهطور مستقيم با تئوسوفيسم مرتبط بود، انجمن تول است که در سال 1912 تأسيس شد و مرکز آن در مونيخ قرار داشت. بنيانگذار اين سازمان فردي است که با عنوان اشرافي کنت هنريش فن سباتندروف شهرت داشت و نام اصلياش رودلف گلوئر بود. او در اوايل سده نوزدهم در استانبول (عثماني) اقامت داشت و تاجري ثروتمند بهشمار ميرفت. وي پس از بازگشت به آلمان، انديشه تول، سرزمين مرموز و افسانهاي آرياييهاي باستان، را از کتاب آموزه سرّي مادام بلاواتسکي، از بنيانگذاران تئوسوفيسم، به وام گرفت، سازمان خود به نام انجمن تول را برپا کرد و هدف خويش را سروري نژاد برتر اعلام داشت. وي به جذب اعضاي خاندانهاي اشرافي و ثروتمندان و کارخانهداران آلماني به اين انجمن پرداخت و با اوجگيري جنبش انقلابي در آلمان، و بهويژه قيام خونين کارگران باواريا، يک شبکه تروريستي به رياست فردي بهنام ديتريش اکارت ايجاد کرد که يکي از اقدامات آن قتل وحشيانه کورت ايزنر، رئيسجمهور باواريا، بود. طي سالهاي 1919- 1923 اين سازمان به 300 فقره عمليات تروريستي دست زد. در ميان اعضاي انجمن تول نام بلندپايگاني چون فرانتس گورتنر (وزير دادگستري باواريا)، پوهنر (رئيس پليس مونيخ)، و ويلهلم فريک (معاون يوهنر) ديده ميشود. بعدها، در دولت هيتلر، فريک وزير کشور و گورتنر وزير دادگستري آلمان شدند. مورخين انجمن تول را قدرتمندترين سازمان پنهاني آلمان در دوران صعود فاشيسم ميدانند. يکي از اعضاي اين انجمن، رودلف هس بود. فردي بهنام پروفسور هوسهوفر بهعنوان نظريهپرداز انجمن تول شناخته ميشد. هوسهوفر از طريق هس با هيتلر آشنا شد و تعاليم او دستمايه اصلي هيتلر در نگارش کتاب زندگي من قرار گرفت.
صعود هيتلر در هرم سياسي آلمان بر بنيادهاي رازورانه تئوسوفيست نيز استوار بود. براي نمونه، بيوه فيلدمارشال فن مولتکه، فرمانده نظامي آلمان در دوران قيصر و از دوستان هوستن چمبرلين (فيلد مارشال فن مولتکه يک ماسون بلندپايه نيز بود)، اعلام کرد که با <روح همسر فقيدش> تماس گرفته و وي اعلام کرده که رهبر آينده آلمان هيتلر خواهد بود. اين پيشگويي بر تودههاي عوام و جاهل آلمان تأثير فراوان داشت.
زماني که هيتلر از سوي ضداطلاعات ارتش آلمان مأمور شد تا به حزب کارگري آلمان بپيوندد، چهل نفر از اعضاي انجمن تول، با هدايت ديتريش اکارت، براي حمايت از او به عضويت اين حزب درآمدند. اکارت در زمان مرگ، در سال 1923، به اعضاي انجمن تول وصيت کرد که از هيتلر تبعيت کنند زيرا وي با استادان غيبي در ارتباط است…
نقش سازمان اطلاعاتي بريتانيا (اينتليجنس سرويس) و شبکه پنهان زرسالاران يهودي در صعود نازيسم در آلمان را از طريق عمليات مرموز ايگناس تربيش لينکلن نيز ميتوان پيگيري کرد. تربيش لينکلن، که به يک خانواده ثروتمند يهودي ساکن مجارستان تعلق داشت، بهعنوان يکي از مأموران اطلاعاتي و توطئهگران بزرگ و افسانهاي نيمه اوّل سده بيستم ميلادي شهرت فراوان دارد… [او] از اوايل سال 1919 بهطور کامل در آلمان مستقر شد و در عمليات خرابکارانه و توطئههاي گروههاي افراطي فاشيستي نقش فعالي بهدست گرفت. در اين دوران، او يکي از عوامل اصلي پس پرده در سازماندهي و تحرکات گروههاي اوباش موسوم به لشکر آزاد بود که از درون آن حزب نازي زائيده شد. يکي از اقدامات اين گروه قتل فجيع رزا لوکزامبورگ و کارل ليبکنخت است… در 24 ژوئن 1922 نيز والتر راتنو، وزير خارجه آلمان که سياستهاي وي مطلوب مافياي صهيونيستي انگليس نبود، بهدست يکي از اعضاي لشکر آزاد به قتل رسيد… [والتر راتنو يهودي بود و پدر وي (اميل راتنو) بنيانگذار کمپاني معروف AEG است. لوکزامبورگ و ليبکنخت نيز يهودي بودند.] در همين زمان بود که فعاليت سياسي هيتلر آغاز شد و وي به عنوان مأمور مخفي سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه با برخي رهبران افراطي نظامي چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسيس کرد؛ همان گروهي که سپس به حزب ناسيونال سوسياليست کارگري آلمان (نازي) بدل شد. در نوامبر 1923 ژنرال لودندروف و هيتلر کودتاي نافرجامي را ترتيب دادند که به کودتاي مونيخ معروف است. امروزه مورخين ميدانند که يکي از گردانندگان طرحهاي متعدد کودتايي ژنرال لودندروف و هيتلر همان آقاي تربيش لينکلن بود. تربيش لينکلن بعدها در بندر شانگهاي مستقر شد، نام چيني چائو کونگ را بر خود نهاد، سر خود را تراشيد و 12 ستاره کوچک بر پوست جمجمهاش داغ زد، بهعنوان راهب بودائي صومعهاي به راه انداخت و گروهي مريد وفادار در پيرامون خويش گرد آورد. با آغاز جنگ دوّم جهاني، چاپو کونگ، يا همان آقاي تربيش لينکلن، با سرکنسول آلمان در شانگهاي تماس گرفت و خواستار ملاقات با هيتلر شد تا «قدرت ماوراءطبيعي» خود را در خدمت او قرار دهد. از سرنوشت اين پيشنهاد اطلاعي نداريم.» [21]
ايگناس تربيش لينکلن
يهودي مجار و مأمور نامدار اطلاعاتي بريتانيا
در اين تصوير با نام چيني «چائو کونگ» رهبر يک فرقه بودايي است و به جاي يکي 12 داغ بر پيشاني دارد!
http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8810.htm#«استادان_غيبي»_و_«علم_خُشنوم»