کافه تلخ

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

مصاحبه با كردو موتوا ( ربوده شدن توسط خاكستري ها)



http://www.anakinovni.org/images/1999/Credo.jpgهنگامی که ماشین پادشاه را از دره بیرون آوردند، یک سوراخ شبیه جای گلوله در یکی از چرخ ها پیدا کردند. اما این چرخ بعد از اینکه ماشین برای نگهداری به فضای بازی برده شد- که مورد دسترس هر کسی بود و امنیت نداشت- به طرز اسرارآمیزی ناپدید شد. بعد از کالبدشکافی که بر روی جنازه راننده پادشاه انجام دادند، معلوم شد که این مرد به قدری مست بوده که به هیچ وجه نمیتوانسته رانندگی کند، و در آخر کسی که ماشین را رانده و پشت فرمان جان سپرده بود، مردی نبود که به طور معمول برای پادشاه رانندگی میکرد. حالا ، متوجه این راز شدید؟ 
مرگ پادشاه لسوتو با مرگ پرنسس دایانا که دارای همین جزئیات بوده و جزئیات مشابه زیادی علاوه بر آن چیزی که من گفتم، مطابقت می‌کند.اوضاع لسوتو بعد از مرگ پادشاه ، در نتیجۀ یک انتخابات عمومی که توسط حذب موقت کنترل میشد، متزلزل  شد. اقتصاد لسوتو مانند یک شخص محتضراست، و لسوتو در واقع محل یک  آزمایش عجیب است،  آزمایش ساختن یک سد بزرگ ، که هدف آن تاًمین آب افریقای جنوبی ست نه لسوتو، و ما این روزها شایعاتی از آن منطقه شنیدیم که میگویند به کسی رشوه داده شده ، تا آب مورد نیاز یک دولت بسیار پیششرفته را تا ًمین کند.
آقا، وقایع زیادی دارند در افریقای جنوبی وهمینطور در سایر نقاط افریقا اتفاق می افتند، که برای من به عنوان یک افریقایی هیچ معنا و دلیلی ندارند. جنگهای زیادی درافریقا در حال وقوع هستند، بعد از اینکه یک کشور افریقایی استقلال خود را از قدرت های استعماری به دست می آورد، یک نیروی شورشی به روی آن دولت گلوله میبند، اما به جای اینکه شورشی ها تا آخر بجنگند و جنگ را تمام کنند، جیزی که بارها و بارها اتفاق می افتد این است که نیروهای شورشی به گروه های مختلفی تقسیم می‌شوند تا جنگ را سر هم بیاورند، نه تنها در دولت وقت، بلکه در میان خودشان. 
ودر نتیجه در کشورهای افریقایی، اوضاع به حدی خراب است که مهم نیست کدام حذب پیروز شود، مردم بازنده اند. در این میان، ادعای ایالات متحده ایجاد کردن صلح نسبی ست. با کلماتی دیگر، افریقایی ها هم اکنون جنگی را شروع کردند که هیچ پیروزی در برندارد، به جز ویرانگری سران و مردمشان.
من میخواهم توجه شما را به موج بی معنایی که هنوز در سودان (Sudan)، مانند دیگر بخش های افریقا  جریان دارد و طولانی ترین و مخرب ترین جنگ داخلی که در حال نابود کردن بخش های جنوبی سودان است جلب کنم. من دوست دارم توجه شما و خوانندگانتان را به جنگ مخربی که در حال نابودی آنگولاست جلب کنم. قسمت هایی از  افریقای جنوبی که در اثر سال های طولانی جنگ ،هم اکنون به مکان هایی تبدیل شده اند، که شما صدای پرنده هم در آنجا نمیشنوید. تمام گونه های حیات از آن منطقه محو شده اند. واقعاً چرا؟ 
من فهمیدم که این کشورها ی رها شده و در حال نابودی بر اثر جنگ های بی معنا، مناطقی هستند که میتوانند تمام افریقا را از نظر غذا، آب و مواد معدنی مختلف تاًمین کنند. به من گفته شده آقا، که در زیرخاک های آنگولا ذخایری از ذغال وجود دارد که در تمام دنیا معادلی برای آن نمیابید. به من گفته شده که در قسمت هایی از آنگولا ذخایری از نفت وجود دارند که رتبه دوم نفت در میان ذخایر خاورمیانه را دارد.
 سودان کشوریست که من بارها در طول جنگ جهانی دوم و بعد از آن به آنجا رفته ام. در سودان به قدری منابع غذایی زیاد بود که شما از روستاییان آنجا غذای مجانی دریافت میکردید. امروزه سودان یک منطقه قحطی زده است، جایی که بچه ها از بیماری در میان بوته ها می‌میرند در حالی که کرکس ها و پرندگان شکاری روی شاخه های درختان منتظر خوردن غذا هستند.  افریقا به طور نظام یافته و از پیش تعیین شده ای توسط قدرت های مستبد و ویرانگر در حال نابودی ست. اما این قدرت در حال پراکندگی ست.
مارتین: 
میبخشید آقای موتوا، شما گفتید در زیر آنگولا طلا وجود دارد یا ذغال؟
موتوا: ذغال، آقا. در آنگولا ذخایر الماس وجود دارد، و همینطور من از افراد قابل اعتمادی شنیده ام که ذخایر نفتی در بخش هایی از آنگولا از بعضی ذخایر خاور میانه بیشتر است. آیا این همان دلیلی ست که افریقا دارد به خاطر آن نابود میشود؟ اقوام ما دارند به خاطر معادن ذغال یا الماس قتل عام میشوند؟ اگر این طورست چه کسی پشت این قضایاست؟ 
آیا مردم از معادن زیرزمینی کمتر ارزش دارند؟ آیا ارزش مردم از نفت کمتر است؟ 
به این خاطر که نسل کشی که هم اکنون در افریقا انجام می‌پذیرد از اعمالی که هیتلر علیه یهودیان انجام داد وحشتناک تر است. و به نظر میرسد این مسئله ذره ای برای مردم امریکا اهمیت نداشته باشد. اما چرا؟ ما بهترین دوستی هستیم که ایالات متحده تا به حال داشته! 
ما محصولات آنها را می‌خریم، بچه های ما می‌خواهند مانند بچه‌های امریکایی به نظر برسند، آقا آنها جین می‌پوشند و حتی با لهجه امریکایی صحبت میکنند، به این خاطر که شما مردم امریکایی به مدل و الگوی ما تبدیل شده اید. چرا شما میگذارید مردم ما قتل عام شوند؟
چرا اینطوری‌ست؟
چرا اوضاع اینگونه است؟
ما نه تنها توسط جنگ، بلکه به واسطه مخدرها نیز داریم به قتل میرسیم. درزمان آپارتاید در افریقای جنوبی هیچ ماده مخدری وجود نداشت. اما حالا، زیر نظر دولت دموکرات، اعتیاد تمام این منطقه را برداشته. باید پرسید چرا؟ امروزه آقا،  یکی از اهداف من به عنوان یک شمن،  تلاش برای کمک به افراد معتاد است. آقا، من میتوانم به افرادی که به ماری جوانا، هشیش و یا داکوا (Dakwa) معتاد هستند کمک کنم. اما من و امثال در مقابل مخدر جدیدی به نام  کرک کاملاٌ بی فایده هستیم و دانش و مهارت های ما هیچ کمکی به آنها نمی‌کند. این مخدر در ظاهر مثل یک قطعه شکلات به نظر می‌رسد، و به قدری قویست که هیچ شمنی نمیتواند به قربانیان آن کمک کند.
من دارم از مردم ایالات متحده امریکا میپرسم، من از برادران و خواهران سیاه خودم میپرسم، چرا اجازه میدهید کشوری که در واقع مادر شماست رو به نابودی و زوال برود؟ 
من هیچ اهمیتی نمی‌دهم که مثخصصین و مسئولین چه می‌گویند ، اما قدرت و نیرویی در کار است که دارد افریقا را نابود می‌کند و من به هیچ وجه این مزخرفات را که این‌ها کار بانک های IMF و سایر بانک های بزرگ هستند قبول ندارم.  شما هیچ وقت غازی را که برایتان تخم طلا می‌گذارد نمی‌کشید، در نتیجه چرا بانک‌دارها باید بخواهند افریقا را نابود کنند؟
 نیروی دیگری پشت این افراد وجود دارد، یک نیروی مخرب و بیگانه، که در پشت صحنه کارها را انجام می‌دهد، و ما هر چه زودتر این را تشخیص بدهیم بهتر خواهد بود.
برای انسان های گرفتار زیاد پیش آمده که از نیروهایی جز آن چیزی که در درون خودشان وجود دارد شکایت کنند.
 من اوضاع افریقا را از پایان جنگ جهانی دوم و قبل از آن بررسی کردم و شواهدی دارم که بر حضور قدرتی بیگانه در افریقا تاًکید میکنند. چه چیزی یا چه کسی دارد قبایل کهن افریقا را از روی زمین محو میکند؟
آقا، خواهش میکنم بگذارید از چیزی برایتان تعریف کنم که همواره من را آزار داده. آیا امکانش هست؟
مارتین: بله، لطفاٌ ادامه بدید.
موتوا: باید من رو میبخشید که اینقدر حرف زدم. من متعلق به قبیله زولو هستم. قبیله مردم مبارز و خردمند. مردم من آقا، هرگز توسط انسان شناسان سفیدپوست تعلیم داده نشده اند، اما مردم زولو از مطالبی آگاه هستند که اگر آن را برای خوانندگان‌تان بگویم حیرت خواهند کرد. مردم زولو همواره میدانستند، که این زمین است که به دور خورشید می‌گردد و آنها برای توضیح دادن و توجیه کردن این ایده می‌گفتند که زمین مؤنث است و خورشید مذکر، در نتیجه زمین مانند یک پرنسس زیباست که  به دور خورشید، پادشاه آتشین حرکت می‌کند و می‌رقصد. همچنین مردم ما میدانستند که زمین کروی ست. مردم ما راجع به میکروب ها و فعالیت آنها می‌دانستند. زمانی که سفیدپوستان به افریقا آمدند، این دانش حیرت آور از کجا آمد؟ من نمیدانم.
مردم امریکا و مردم اروپا اعتقاد دارند برای اولین بار آلبرت انیشتین بود که این ایده را مطرح کرد که زمان و مکان در واقع یکی و برابر هستند. پاسخ من به این ادعا این است، ” نه “! مردم من، مردم زولو، میدانستند که زمان و مکان یکی هستند. در زبان زولو یکی از اسامی مکان اومکاتی (umkati) است. و معادل زمان در زولو ایزیکاتی (isikati) است. در نتیجه ، مردم زولو می‌دانستند زمان و مکان یک چیز واحد هستند، صدها سال قبل از تولد انیشتن. و علاوه بر این مردم ما مانند مردم دوگون (Dogon) اعتقاد داشتند که 24 سیاره در قسمتی از فضا که موجودات هوشمند در آن زندگی میکنند وجود دارد. این دانش هرگز در هیچ کتابی درج نشده است، و من وخالۀ من تنها شمن های باقی مانده در افریقای جنوبی هستیم که نگهدار این دانش هستند. خالۀ من هنوز زنده است. او حدود 90 سال سن دارد، و من هم به مرگ نزدیک هستم، در حالی که از دیابت رنج میبرم، بیماری کشنده مردم افریقا در این روزها.
و چیزی که من میخواهم به شما بگویم این است که، اگرچه مردم زولو صاحب دانش عظیمی هستند، که هیچ وقت در کتابی هم ثبت نشده، امروزه این مردم، درصد بالایی از آنها، قربانیان بیماری ایدز هستند. و تخمین زده شده آقا، که در 50 سال آینده، سه چهارم مردم زولو خواهند مرد. و من نگهدارنده مسائل مقدسی هستم که از پدربزرگم به من به ارث رسیده. من از طرف خانواده مادرم از خاندان آخرین پادشاه واقعی زولو Dingame هستم. و وظیفه من باید نگهداری از مردمم در مقابل عواملی باشد که حیاتشان را تهدید میکند.
هر کسی که با عشق، علاقه، فهم و دقت انسان ها را مطالعه و بررسی کند، متوجه خواهد شد که حقیقت این است که یک خدای درخشان وجود دارد که در حال نزاع است تا از درون هر یک از ما طلوع کند. 
ما در تلاش هستیم تا آن را به عقب برانیم، اگرچه خیلی از ما از این موضوع آگاه نیستیم. ما داریم هرچه بیشتر به محافظت از سیارۀ خودمان گرایش پیدا میکنیم فارغ از اینکه کی یا چی هستیم. 
سرانی در افریقا هستند که اگر شما را در حال آسیب رساندن به درختی ببینند بسیار عصبانی خواهند شد. این رفتار در گذشته رایج بود، اما با آمدن سفیدپوستان از میان رفت؛ اما حالا، دوباره بازگشته است. انسان دارد سعی میکند به موجودی پیشرفته تر و محتاط تر تبدیل شود، و بیگانه ها نمیخواهند بگذارند اوضاع به همین منوال بماند. آنها به دنبال این هستند که ما دوباره دست به کشتار یکدیگر بزنیم.و من نسبت به چیزی که قرار است اتفاق بیفتد نگران هستم.
آقا من میتوانم به شما کارهای عجیبی را نشان بدهم که مردم افریقا برای حفاظت در مقابل بیگانه های خاکستری انجام دادند. کارهایی که مردم ما انجام دادند در نتیجه توهمات نبود، در نتیجۀ تجربیات وحشتناک شخصی بود. امیدوارم یک روز بتوانم برایتان از ربوده شدنم تعریف کنم. ما اعتقاد داریم آقا، که Mantindane (“the tormentor”) ، خاکستری ها، در واقع خدمتگذاران چیتااولی هستند. و آنها بر خلاف چیزی که سفیدپوستان به اشتباه فکر میکنند، در حال انجام آزمایش روی ما نیستند. آنها به آزمایش کردن مشغول نیستند، این طور نیست، تکرار میکنم این طور نیست. 
هر کسی که تا به حال در جهنمی که آنها هستند رفته باشد به شما خواهد گفت که هیچ هدف آزمایشگاهی در آنچه آنها انجام میدهند وجود ندارد. یک نیت کاملاً پلید در این بین وجود دارد، و آنها کارهایی که با ما انجام میدهند به خاطر خودشان نیست، آنها این کارها را برای موجودات بزرگتری از خودشان انجام می‌دهند. آقا امکان دارد شما به من وقت بیشتری بدهید تا تجربه خودم را به طور خلاصه برایتان بگویم؟
مارتین: اه، بله، حتماً. ما تمام وقتی را که شما احتیاج داشته باشیید در اختیار داریم.
موتوا: آقا آن روز یک روز معمولی بود مانند بقیه روزها. یک روز زیبا در کوهستان های شرقی زیمبابوه بود که اینیانگانی (Inyangani) نامیده میشوند. آنها کوهستان های شرق زیمبابوه هستند. من از طرف معلمم وظیفه داشتم تا به دنبال نوعی گیاه دارویی بروم که برای مرهم کارآموز تازه ای که به سختی مریض بود احتیاج داشتیم.
معلم من، خانوم مویو (Moyo) یک Ndebele از زیمبابوه بود که زمانی به Rhodesia معروف بود. من مشغول پیدا کردن این گیاه بودم و به چیز دیگری فکر نمی‌کردم، و اعتقادی به این موجودات نداشتم. من هرگز قبلاً با آنها برخورد نکرده بودم، و اگرچه ما مردم افریقا به چیزهای زیادی اعتقاد داریم، من به آنها شک داشتم، حتی در مورد موجودات مشخصی که در آن زمان به آنها اعتقاد داشتیم، به این خاطر که هرگز با چیزی مشابه با آن  برخورد نکرده بودم.
و ناگهان آقا، احساس کردم که دمای اطراف من کاهش پیدا کرده است، در حالی که آن یک روز بسیار گرم در افریقا بود. من ناگهان متوجه شدم که هوا سرد شده است و مه درخشان و آبی رنگی در اطراف من موج میزند. من با حیرت و احساس حماقت به خاطر آوردم که این چه معنایی میدهد، به این خاطر که تازه شروع به کندن گیاه دارویی کرده بودم.
به طور ناگهانی خودم را در یک مکان بسیار عجیب پیدا کردم، مکانی که شبیه تونلی بود که با فلز خط کشی شده بود. من قبلاً در معادن کار کرده بودم، و جایی که در آن بودم شبیه یک تونل معدن بود که با فلز نقره ای مایل به سبزی خط کشی شده بود. آقا، من روی چیزی که به نظر میرسید یک نیمکت یا صندلی بسیار بزرگ و سنگین است قرار داشتم. اما هنوز به صندلی زنجیر نشده بودم. شلوارم غیب شده بود و فقط چکمه هایم به پایم بود که همیشه هنگام راه رفتن در بوته ها میپوشم. ناگهان، در این اتاق عجیب و تونل مانند، بیگانه های خاکستری را دیدم که ظاهر گنگ و مسخ شده ای داشتند و به طرف من میامدند. نوعی روشنایی غیر عادی در این مکان وجود داشت، که به نظر میرسید پرتوهایی از یک شئ تابنده هستند.و چیزی در بالای در ورودی وجود داشت که به نظر یک نوشته میامد و مقابل سطح نقره ای- خاکستری رنگی بود. این موجودات داشتند به طرف من میامدند اما من هیپنوتیزم شده بودم، مانند اینکه در سر من سحر و جادو به کار برده بودند.
هنگامی که این موجودات به سمت من میامدند نگاهشان کردم. نمیدانستم آنها چی هستند. من ترسیده بودم، اما نمیتوانستم دست ها یا پاهایم را تکان بدهم. من آنجا مانند یک بره در قربانیگاه بودم. هنگامی که آن‌ها به من نزدیک میشدند، در درون خودم ترس را احساس میکردم. آنها مخلوقات کوتاه قدی بودند، هم قد کوتوله های افریقایی. آنها سرهای بسیار بزرگ و دست ها و پاهای بسیار باریکی داشتند.
http://mpfiles.com.ar/images2/lacerta2_1.jpg
به این خاطر که من یک هنرمند هستم، یک نقاش، متوجه شدم که این موجودات کاملاً از نقطه نظر یک هنرمند ناقص ساخته شده اند. بازوان آن‌ها نسبت به بدن‌شان بسیار بلند بود، و گردن‌شان بسیار باریک بود، و سرهای آن‌ها به اندازۀ یک هندوانه رسیده بزرگ بود. چشم های عجیبی داشتند که شبیه نوعی از لنزهای محافظتی بود. آنها مانند ما بینی نداشتند، فقط سوراخ های کوچکی در دو طرف یک برآمدگی میان چشم هایشان قرار داشت. دهان آنها بریدگی کوچکی بود که انگار توسط تیغ ایجاد شده باشد.
هنگامی که داشتم به این موجودات نگاه میکردم آقا، در کمال حیرت چیزی را نزدیک سرم احساس کردم.
و هنگامی که به بالا نگاه کردم، موجود دیگری آنجا بود، که کمی از آنها بزرگتر بود، و بالای سر من ایستاده بود و به من نگاه میکرد.
من به چشم های این موجود نگاه کردم و کاملاً هیپنوتیزم شدم، و می‌دانید انگار جادو شده بودم. من به چشم های این موجود نگاه کردم و متوجه شدم که این موجود از من میخواهد که به نگاه کردن به او ادامه بدهم. من میتوانستم از پشت پوشش سیاه لنز مانندی که روی چشم های او قرار داشت، چشم های واقعی او را ببینم. چشم های او گرد بودند با مردمک های عمودی، مانند چشم های گربه. این موجود سرش را حرکت نمیداد. او داشت نفس میکشید، من میتوانستم حرکت حفره های بینی او را ببینم، اما آقا، اگر کسی از من بپرسد که هرگز بوی این موجود را شنیده ام یک ضربه به کله اش میزنم.
مارتین: (خنده)
موتوا: این موجود بوی هیچ چیزی را که ما میشناسیم نمیداد. این موجود یک بوی بسیار عجیب، خفه کننده و شیمیایی داشت که مانند تخم مرغ گندیده بود، و همینطور مس داغ [ سولفور ]، یک بوی بسیار قوی.
بعد این موجود به من نگاه کرد و من هم به او نگاه میکردم، و ناگهان، درد وحشتناکی را در ران چپم احساس کردم، مانند اینکه شمشیری در ران چپم فرورفته باشد. من از شدت درد فریاد کشیدم و مادرم را صدا زدم، و آن موجود دستانش را روی دهان من گذاشت.
می‌دانید ، اگر می‌خواهید بفهمید این واقعاً چه حسی داشت، پای یک جوجه را بردارید، یک جوجه زنده، و آن را روی دهانتان بگذارید. این همان احساسی ست که من هنگامی که آن موجود دستش را روی دهانم گذاشت داشتم.
این موجود انگشت های باریک و بلندی داشت که مفاصل آن از انگشتان انسان بیشتر بود، و انگشت شصت در جای خودش قرار نداشت. هر کدام از انگشت ها به یک پنجه سیاه ختم می‌شد، مشابه بعضی از پرنده های افریقایی. آن موجود به من میگفت که ساکت باشم. اینکه درد چقدر طول کشید، نمیدانم آقا. من همین‌طور فریاد می‌کشیدم.
و بعد ناگهان چیزی از پای من به بیرون کشیده شد، من به پایین نگاه کردم و دیدم ران پایم از خون پوشیده شده است. آن چهار تا موجود مقابل من بالاپوش های تنگی به رنگ نقره ای مایل به سبز پوشیده بودند و بدنشان مانند انواع خاصی از ماهی های افریقای جنوبی بود.و موجودی که بالای سر من ایستاده بود به نظر میامد مونث باشد. او به نوعی از بقیه متفاوت بود. او بلندقد تر و بزرگتر بود، اگرچه ظاهر یک زن را نداشت، اما به نظر مونث میامد. دیگران به نظر میرسید به نوعی از او میترسیدند، نمیدانم چگونه برایتان توصیف کنم.
بعد، هنگامی که این چیزهای وحشتناک داشتند اتفاق می افتادند، یکی از این موجودات تلوتلو خوران و نامنظم مانند اینکه مست کرده باشد به طرف راست من آمد و کنار آن موجود بالای سر من ایستاد. و قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی دارد می افتد، این موجود چیزی را مانند یک خوشنویس کوچک و نقره ای رنگ با سیمی در یک سر آن، در حفره راست بینی من فرو کرد.
آقا، دردی را که احساس کردم نمیتوانم با کلمات بیان کنم. خون به هر طرف فواره زد. من سعی کردم فریاد بزنم، اما خون وارد گلویم شد. اوضاع مانند یک کابوس بود. بعد این موجود آن شئ را در آورد و من سعی کردم راست بنشینم و مبارزه کنم. اما آن موجودی که بالای سر من قرار داشت دستش را روی پیشانی من قرار داد و با نیروی کمی مرا متوقف کرد. من داشتم خون بالا می آوردم و ناگهان تصمیم گرفتم سرم را به راست بچرخانم و خون را بیرون بریزم، و بعد، اینکه آن موجود با من چه کار کرد، نمیدانم آقا.
تنها چیزی که میدانم این است که درد از میان رفت، و به جای درد، تصاویر عجیبی ذهن من را پر کردند، تصاویری از شهرها، که بعضی از آنها را در حین سفرم دیده بودم، شهرهایی که نیمی از آن‌ها ویران شده بود، ساختمان هایی که سقف‌شان ریخته بود و پنجره های‌شان مانند حفره‌های خالی جمجمه انسان بودند. 
من این تصاویر را بارها و بارها دیدم. تمام ساختمان هایی که من دیدم در حال غرق شدن در آبی گل آلود و قرمز رنگ بودند.
مانند این بود که طوفانی رخ داده و ساختمان ها از آب بیرون زده بودند، قسمتی از آنها توسط فاجعه ای ویران شده بود، منظرۀ وحشتناکی بود.
پ . ن :‌با تشكر فراوان از خانم انصاري كه اين مصاحبه جالب و پربار را ترجمه و ارسال ميكنند.


دنیای اسرار آمیز