کافه تلخ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

تاریخچه دیرین قزاقستان و مردمان آن


نویسنده : جواد مفرد کهلان

وقتی نامهای شهر آلماآتا یعنی آلماآتا، ورنی و نام کوه آن یعنی آلاتائو را در رابطه با هم مورد بررسی قرار دهیم پرده از راز کهن نام این شهر کنار میرود. مشکل و معضل عدم حل معما در همین بوده است که این اسامی در رابطه با هم مورد بررسی قرار نگرفته اند. در نام کوه این شهر یعنی آلاتائو جزء “تائو” به وضوح با همان کلمه “تی” (به معنی کوه که سید احمد کسروی به شم قوی خود با مقایسه اسامی کوههای سمت غرب دریای خزر آن را دریافته است) به زبان سکایی و سانسکریت به معنی کوه است. ریشه ترکی تاغ (القاعده تلفظی از تاو) و خصوصاً ریشه فارسی و ترکی تپه (طبق قاعده تبدیل “و” به “پ” و بالعکس نظیر آو=آپ، آب) نیز برای آن قابل تصور است. اما جزء آلا هم در نام این کوه در این رابطه بیش از هر مفهوم دیگر نشانگر کلمه فارسی و سکایی آله (عقاب) یعنی پرنده سنتی شکاری صحراگردان این نواحی است.
بنابراین نام آلماآتا در اصل زبان سکایی-ایرانی آلوه آتاو (آلوه-تاو، یعنی کوه عقاب) بوده است که علی القاعده به صورت آلما آتا در آمده است. چون می دانیم که حرف “و” در گروه زبانهای ایرانی (از جمله سغدی و خوارزمی) قابل تبدیل به “م” بوده است. چنانکه پسوند “وند” به صورت “مند” هم بیان میگردد. حتی اسم روسی کهن این شهر یعنی وارنی هم در گروه زبانهای ایرانی تلفظ کلمه وارغنی ایرانی (عقاب؛ اوریلو روسی که به صورت اورال نام کوهستان معروف بین شمال آسیا و اروپا است) در لهجه های زبان ترکی بوده است که در آنها حرف “غ” در میان کلمه علی القاعده به صورت “ع” یا “ء” (که در ترکیه آن را “غ” نرم نامیده اند) ادا میگردد.
معنی ظاهری ترکی این کوه یعنی پدر سیب مناسبتی با این شهر سردسیری و استپی شمالی ندارد. هرودوت در شرح این نواحی و مردمان آن سمت از چهار قبیلهً کل (=تاس، باشگرد)، تیساگت (خورندگان گوشت “شکار =بزکوهی”)، جیریک (به ترکی یعنی مردم زیست کننده درون شکاف[درخت]) و و مردم بُزپا (احتمالاً به معنی تغذیه کننده از بزکوهی) نام می برد. از این میان سه نام اخیر متعلق به نیاکان دو مردم شکارچی ترک تبار قزاقها (به معنی مرد جنگی عصابی و برنده) و پچنگها (به ترکی به همان معنی شکارچیان کمین کننده در پشت درختان) می باشند که ظاهراً دو قبیله متفاوت قوم ترک واحدی بوده اند. از گفته هرودوت معلوم میشود که جیرکها در نواحی بیشه ای با کمین کردن با سگ و اسب خویش بر پشت درختان به شکار تیراندازی کرده و آن را تعقیب میکند.
این امر بیشتر در مورد شرایط سرزمین پچنگها یعنی شاخه غربی این ترکان شکارچی صدق می کرده است. در واقع عنوان قزاق با آمدن شاخه ای هونها (اسلاف قرقیزان= گرازان جنگی) و قاطی شدنشان با تیساگتهای قدیم بدین سرزمین و مردم رسمیت و عمومیت یافته است.
چنانکه میدانیم دشت پهناور قزاقستان هنوز به نام این گروه ایشان دشت قرقیز نامیده میشود.
مسلم به نظر میرسد در ریشه اسامی قرقیز (قر-خیز) و هون (خی-ون) و قزاق (کاساک)؛ نامهای توتم ایشان یعنی گراز (خی-اوز، خی، خاس/کاس) نهفته است. جالب است که در تاریخ جهانگشای عطاءالملک جوینی در وصف کوه محل تولد افراسیاب (پادشاه و نیای اساطیری تورانیان در نزد ایرانیان) میگوید که آن در میان دو درخت به نام قسوق (انبوه و پرپشت، منظور قبچاق/پچنگ/جیریک) و تور (مربوط به حیوان رمنده و وحشی، منظور تیساگت) واقع بوده است و اضافه میکند: “یکی از شاخه های اویغور و اوغوز خود را از نسل شخصی میداند که از میان یک درخت بیرون آمده است.
و خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی در جامع تواریخ خود قوم قبچاق را از نوادگان این شخص اساطیری میداند و معتقد است که قبچاق گرفته شده از کلمه قبق است که به ترکی درخت میان پوسیده می باشد.” بعد ها شاخه ای از پچنگها یا همان قبچاقها تحت نام کومانها (به فارسی آنها که در میان چوب و درخت اسکان یا کمین میکنند) به سمت بالکان یورش برده و در آن ناحیه ماندگار شدند. اعقاب ایشان اکنون گاگاوز (در اصل قبق اوز= قبیله قبق) نامیده میشوند.
داستان چنگیزخان (فرمانروای بزرگ زمین) در اوزبکستان (سرزمین مغول ها و بومی تباران) و قزاقستان (سرزمین مغولها و تیساگت تباران و دیگران) در روایات شفاهی به صورت حماسه آلپامیش (آلپامیشته، پهلوان و قهرمان بزرگ) در آمده است که به وضوح با اصل داستان چنگیز مشابهت تام دارد، ولی با تعجب دیده میشود که تحت این لقب نیمه ترکی- نیمه ایرانی ترجمه شده اش از اصلش چنگیز تشخیص داده نشده است.
به صورت نام چواشهای سمت کنار وسطای رود ولگا به زبان سکایی یعنی خورنده محصول حاصل چوب و درخت یادآور نام آرگی پایی های (به سکایی یعنی خورندگان “ارگی= عصاره وشیره درختی”) میهمانواز و صلح جوی کهن این نواحی است که از درختی به نام یونانی پونتیکون شیره ای به نام اسکی گرفته و آن را با شیر در آمیخته و از آن تغذیه می نموده اند. هرودوت در این سمت مردمی نیز به نام بودین (دارندگان پوست معطرحیوان ماده غیر درنده، منظور تهیه کنندگان “پوست سمور=خز”) در کنار تلابهای محل شکار سمور خبر داده است که در سمت شهر چوبی گلن (غازان) میزیسته و از میوهً کاج تغذیه می نموده اند. به نظر میرسد همین مردم بودین نیاکان خزرها (یعنی صاحبان خز) بوده اند که بعداً نام خود را به دولت و قوم بزرگ چند ملیتی خزرها داده بودند.

برگرفته از کتاب تاریخ اساطیری تطبیقی ایران باستان

نوشته : جواد کهلان مفرد