محمد مددپور
خیالشناسی در همهی حوزههای فكری از جمله حكمت، فسلفه، دین، اسطورهشناسی و روانشناسی و غیره همواره مورد پرسش و تأمل قرار گرفته است. ازاینرو، خیال همواره مورد توجه متفكران قدیم و جدید بوده است.
امّا خیال چیست و چه حقیقتی و ماهیتی دارد و با چه صفات و اسمایی باید تعریف شود؟
در واقع، خیال چند معنی دارد. اگر به فرهنگهای لغت و اصطلاحنامهها رجوع شود، اولین معادل «خیال» عبارت است از تصویر، تصویر شیء در چشمه و آب و آینه. بنابراین، خیال تصویر است و به عبارتی، صورت منعكس در اشیا است.
دربارهی تصویر و صورت نیز مباحث بسیاری مطرح است. صورت آن چیزی است كه در برخی نحلههای فلسفی هویت و شخصیت و در نهایت ماهیت اشیا را میسازد و تعیین میكند.
امّا خیال و صورت خیال فراتر از این مراتب نیز تلقی شده است؛ به این معنی كه تصویر منعكس در آب یا تصویری كه بر روی چشم میافتد، سادهترین معادلهای لفظ «خیال» است. به همین دلیل، در تاریخ حكمت و فلسفه، وقتی وارد حوزهی خیالشناسی میشویم، بحث تفصیل پیدا میكند؛ چه از باب وجودشناسی، و چه از باب معرفتشناسی.
امّا دركل اگر به این مباحث توجه كنیم، بیشتر در مرتبهی وجودی و ذهنی یا علمی به خیال منسوب میشود. نخست، خیال در مقام قوهی مُدرِكهی خیال، چون قوه و موضوع شناسایی مشاعر بشری و انسانی است. این همان ساحت فاعلی خیال است.
انسان با این قوه میتواند تخیل كند و عالم را تخییل نماید و متعلّق شناسایی خویش سازد و از منظری این عالم در خیال آدمی انكشاف پیدا كند و صور خیالی در آن اشراق و یا انشا شود.
بنابراین، اینگونه از تفكر ما تفكّر خیالی است. وقتی فكر میكنیم صور مختلفی پیدا میكند، را یكی از این مراتب تفكر خیال است كه به تخیل تعبیر میكنیم. پس خیال در ما است و ما منشأ آن هستیم.
خیال دیگر خیالی است كه ما دركش میكنیم. این خیال همان صورتهای خیالی و تصاویر تخیلی است. این صورتها در نزد قوهی خیالی ما حاضر میشوند و ذاتاً مستقل از ما وجود دارند. ما اشیا و اموری را خیال میكنیم و به محض تخیل صورتهای حسی موجود در برابر ما شهود و احساس میشوند.
یكی از ویژگیهای خیال این است كه با محسوسات و عالم حس ارتباط پیدا میكند؛ یعنی خیال را نمیشود از عالم حس جدا كرد. به همین دلیل، به قوهی خیال نام حس را نیز اطلاق كردهاند، ولی گفته شده «حس باطنی».
خیال یكی از حواس باطنی است، امّا آنچه متعلّق حس ظاهری است مانند امور مسموع و مشهود و ملموس و غیره به خیال تعبیر نمیگردد و امور مخیل تلقی نمیشود. ولی زمانی كه ما رابطهمان را با عالم حس قطع میكنیم، خیال فرا میرسد؛ یعنی خیال از عالم حس كنده میشود.
به عبارتی، خیال از حس آغاز میشود. وقتی گُلی را حس و لمس میكنیم، میبینیم كه در مقام حس قرار گرفتهایم و تا وقتی كه گل در برابر ما حاضر است، از صورت حسی سخن میگوییم. از مرحلهای كه چشمانمان را میبندیم و رابطهی حسی خود را با گل قطع میكنیم، وارد عالم خیال میشویم. یعنی خیال صورتی حسی است كه اصلش غایب شده است. دیگر این اشیا را مستقیماً حس نمیكنیم.
همین قوهی خیال است كه امكان تفكّر آزاد از هر قید حسی را برای انسان فراهم میكرده است.
او میتواند به هر جا سر بكشد و هنگامی كه در خانه نیست، به یاد خانهاش بیفتد. در ساحت خیال است كه انسان آزادانه صورتهای خیالی را در كار میآورد و بار دیگر آنها را در غیاب اشیاء واقعی در نظر میآورد. این قوهی ثانویه را برخی فلاسفه «قوهی ذاكره» یا «مصوّر» نیز گفتهاند.
بههرحال، مفهوم خیال با عالم حس ارتباط برقرار میكند و اگر حواس ظاهری نداشتیم، حواس باطنی نیز موجودیت نداشت و ارتباط انسان با عالم خلقی بهكلی میگسست. چرا نابینایان قادر به تخیل رنگ نیستند، زیرا هرگز حسی از رنگ نداشتهاند؛ یعنی توان ابصار و بصر در آنها نیست. بنابراین، رنگ برای آنها قراردادی است.
عالم نابینایان طوری است كه از عالم محسوسات بصری كنده شده است و همهی امور بصری را تحویل به سایر محسوسات میكند. او میتواند لمس كند، ببوید و با گلها، الحان و موسیقی كیهانی از طریق حواس دیگر عقل و ذهن و قلب خود ارتباط پیدا كند، امّا رنگها برایش معنی و مفهومی بهطور محض ندارند.
اولین مرتبهی زیبایی از اشیا و صورتهای محسوس برمیخیزد و سپس به زیبایی صورتهای روحانی و فوق محسوس انتقال پیدا میكند
قوهی خیال كه عالمی درونی است، یك مصداق خارج از موضوع شناسایی و انسان مُدرِك دارد كه همان عالم محسوسات و صُوَر حسی است. فرض كنید در فضایی مانند سینما یا آمفیتئاتر بهسر میبرید و بعد از آن خارج میشوید. در این حال، در ساحت خیال به یاد آن فضا میافتید و آن را به مخیله خویش راه میدهید.
این نوع خیالات معطوف به عالم حس و خیال راجعه به محسوسات است.
آن چیزی كه مورد و متعلّق فلسفهی كلاسیك هنر است، زیبایی صوری است.
یعنی زیباییشناسی و استتیك رجوع به مرتبتی از اشیا میكند كه میخواهد زیبایی هندسی و ریاضی آنها یا تجربهی درونی حس آدمی را از اشیاء محسوس بیازماید و درك كلّی از آنها پیدا كند و زیبایی را چون ماهیت هنر كلاسیك تلقی نماید.
استتیك از ریشهی استتوس ( aisthetos ) به معنی افراد مشهود و
استتیس aisthetis به معنی مشاهده آمده است. سیمستن و سَمی پهلوی به معنی مشهودافتادن و بهنظرآمدن و جلوهكردن با استتیس به معنی ظاهر و مشهود و آنچه دارای جلوه و زیبایی (شاهد در اصطلاح عرفا) و برازندگی است، همریشه است. استتیس به معنای شهاد در عرف حكمای اسلام هم آمده است
. synaisthesis به معنی مشاهدهی وجدان تعبیر شده است.
زیبایی در ظاهر و صورت ظاهر در كار است و اولین مرتبت زیبایی در همین صورت ظاهری و حسی است كه با محسوسات ارتباط دارد. بنابراین، استتیك و علم زیباییشناسی و استحسان با زیبایی صورت ظاهری سروكار پیدا میكند.
آن چیزی كه بیشتر ظهور و نمود دارد، زیباتر بهنظر میرسد. هر چیزی كه بیشتر به چشم میآید، زیباتر است و ما را به خود جذب میكند. زیبایی آن صفتی است كه اثری وضعی در ما ایجاد كند.
كیست كه از زیبایی متنفر باشد و از آن دوری گزیند. همهی ما زیبایی را دوست داریم. زیبایی منشأ عشق است. اگر زیبایی نبود، عشق زاده نمیشد. عشق فرزند زیبایی است. هرقدر زیبایی خالصتر و محضتر، عشق برآمده از آن نیز اصیلتر و خالصتر و نابتر است.
برخی فلاسفه سخن از عشق افلاطونی میگویند. امّا منشأ این عشق كدام زیبایی است؟
آیا زیبایی محسوس زیبایی صُورتهای ظاهری و حسی است؟ قدر مسلم منشأ این عشق زیبایی دیگری است. آن زیبایی را زیبایی مثالی و ایدهآل میگویند.
درحقیقت، زیبایی مثالی از صورت معقول و باطنی و ملكوتی و مثال نشأت میگیرد؛ آن صُوَر كه در آسمانها است نه زیبایی زمینی.
زیرا این زیبایی زمینی منشأ عشق زمینی میشود، در حالی كه عشق افلاطونی یا عشق آسمانی، منشأ و مبدأش زیبایی آسمانی است.
محسوسات از این نظر كه وجهی نمایشی و زیباییشناسانه دارند، از آنها مفهوم زیباییشناسی كلاسیك حاصل آمده است. همین مفهوم اینجهانی و یا حسی عاطفی و روانشناسانه و نفسانی و سوبژكتیو است كه مورد توجه فیلسوف آلمانی بومگارتن در علم زیباییشناسی مدرن میشود. در این عالم، حتّی صورت طبیعی حسی نیز كموبیش منتفی میشود و گونهای صورت كاو و گوژ جایش را میگیرد.
صورت با گوهر و چهره نیز هممعنی است: در زبان سانسكریت، «سیترا» بوده كه در زبان فارسی قدیم به «چیترا» تبدیل شده است. از این معنی است كه اسم مینوچهر و منوچهر برآمده است.
منوچهر همان چهرهی بهشتی و مینوی است، در برابر چهرهی دنیوی و ناسوتی. مینو با بهشت و ملكوت و عرش نسبت پیدا میكند. اسامی فارسی ریشههایی عمیق دارند كه اغلب امروز فراموش شده است.
گاهی آنها را در مقام تمسخر به كار میبرند، امّا اصلشان امر دیگری است. مانند اسم اردشیر كه خود از كلمهی «ارتهخشتره» آمده است. «ارته» یعنی مقدس و «خشتر» همان شهر و شهریار است.
بنابراین، ارتهخشتره به معنی شهریار مقدس است و شهریار پاك.
پس هرگاه ما تعبیر زیباییشناسی استتیكی را به كار میبریم، بیشتر نظرمان معطوف به عالم حس است. از اینجا استتیك آن نوع اندیشهی هنری است كه معطوف به زیباییهای زمینی است و از آنجا به زشتیهای هیولایی میرسد كه از نفس برمیخیزد. زیباییهای زمینی نیز مراتبی دارد كه هر قدر خالصتر میشود، به زیبایی مثالی نزدیكتر میگردد تا آنجا كه این زیبایی مجازی پلی برای انتقال به زیبایی ملكوتی و حقیقی است.
در مقابل زیبایی و عشق حاصل از آن، زشتی نفرتزا است و دافعه ایجاد میكند. زشتی در نفس ما رنج و عذاب ایجاد میكند. البته زشتی هیجانانگیز و غیرمتعارف نیز هست و با غلبهی بشرمداری چنان وضعی پیش میآید كه این دو با یكدیگر خلط میشوند و موضوعیت متباین خود را از دست میدهند. البته در گذشته ممكن بود كه در فرهنگی چهرهای زیبا تلقی میشد، ولی در فرهنگ دیگری همان چهره زشت محسوب میگردید؛ یعنی همان چهرهای كه در آنجا زیبا بود، در اینجا زشت محسوب میشد؛ چنانكه در برخی قبایل كهن برخی چهرههایی كه مظهر زیبایی تلقی میشدند، به دلیل زینت و آرایش غیرمعمولی كه در جمجمهها و گوش و بینیشان صورت میگرفت، بسیار مشمئزكننده و كریه بهنظر میآمدند. این گونه آرایش با جادو و نوعی آیینهای جادویی مناسبت داشت. این زشتیها در نظر آن قوم چه بسا زیبا تلقی میشد.
به خیال و عالم آن و صورت خیالی و صورت حسی پرداختیم و گفتیم اولین مرتبهی زیبایی از اشیا و صورتهای محسوس برمیخیزد و سپس به زیبایی صورتهای روحانی و فوق محسوس انتقال پیدا میكند.
خیال میتواند اسباب وصول به صورتهای روحانی و مثالی برزخی شود، امّا در نظر كلاسیك و فلسفهی یونانی این صورتها حقیقت و واقعیت ندارند. صورتهای واقعی همان صور محسوس یا معقول محض است، نه صورتهای خیالی برزخی.
خیال موجب میشود انسان از عالم حس كنده شود و به عالم جامع و وسطی تعلّق پیدا كند كه نه مادی محض است و نه مجرد محض، برای آنكه آثار ماده را ندارد.
شما وقتی آتش را در خیالتان تصوّر میكنید؛ این آتش سوزاننده نیست و هویت مادی ندارد. اگر چنین نبود امكان تصور و تخیل و تخییل و محاكات آتش و نیز هر شیء دیگری وجود نداشت.
تصوّر كنید اسیدی را خیال میكردیم كه خاصیت مادی خود را داشت؛ در این صورت، با چه وضعی روبهرو میشدیم؟ از همین نظر ممكن است بسیاری در خواب و خیال خود آدمهایی را بكشند یا به آدمهایی عشق بورزند و از انسانهایی متنفر باشند. اینها همه در عالم خیال چهره میگشاید و حكایت از كندگی آدمی از عالم حس میكند.
انسان در عالم خیال گونهای از آزادی را تجربه میكند كه در قلمرو فلسفه امری محال است
آنچه از عالم خیال متعارف گفتیم، رجوع به عالم حس میكرد و معطوف به صورتهای حسی بود. گاهی از همین صورتهای محسوس یك صورت كلی در نظر میآید و آن خیالِ منتشر است.
انسانی را تصوّر كنید كه مصداق فردی ندارد نه حسن و حسین است و نه مریم و هدی؛ و از سویی، مصداق كلّی انسان نیز نمیتواند باشد بلكه صورت برزخی و بینابینی آن است؛ یعنی هیئت بشری دارد و از مواجهی قوه مُدرِكهی خیال با عالم محسوس حاصل شده است. این صورت هنوز به حدّ تجرد صورتهای معقول نرسیده است؛ ازاینرو، هیئت انسانی دارد و صورت بشری.
به همین دلیل عالم خیال از صورت حسی خارج نمیشود و رنگ و بو و طعم و لحن و صوت خویش را از دست نمیدهد. همین شرایط عالم عینی محسوس در عالم خیال ظهور دارد، منهای هویت مادی انضمامی آن و هرگز صورت خیال مجرد و معنوی محض نمیشود. صورت مجرد و معنوی محض خصلت اینجهانی ندارد.
یونانیان عصر فلسفهی سقراطی هرگز حقیقتی را برای خیال و صورتهای خیالی در عالمی فراتر از حس قائل نشدند. از این نظر، آنچه در باب دو وجه خیال و صورتهای خیالی راجعه به امور محسوس اشاره رفت، به اندیشهی متافیزیكی یونانی باز میگردد. یونانیان خیال را صرفاً در همین قلمرو حسی میدیدند. افلاطون اگرچه عالم برزخی صُوَر ریاضی را پذیرفته بود، امّا قائل به صور خیالی ( icons ) برزخی نبود. ارسطو و یونانیان متأخر نیز چنین نظری داشتهاند.
اینها خیال را به همین جهان و به سایههای اشباح و تصاویر حسی محدود میكنند. در نظر آنها، خیال همین عالم محسوس است ولی از آن جدا شده و در ذهن قرار گرفته است. یعنی هر چیزی كه از عالم محسوس جدا شود و به ذهن ما انتقال پیدا كند، بدون تصرّف امری خیالی است، كه گاهی نیز مورد تصرّف حسی قرار میگیرد و هویت اصلی خود را از دست میدهد؛ مانند آنچه در باب شترگاوپلنگ یا صورت خیالی برخی موجودات اساطیری ملاحظه میشود. این مرتبهی از خیال و تخیل به مخیله و صورت متخیل تعبیر شده است. این صورتها میتوانند جنبهای سمبلیك پیدا كنند.
از این نظر، انسان میتواند در عالم خیال خود با قوهی متخیله از صورتهای حسی هیئتهای جدید بسازد.
این صورتها در یونانی با خرافه و سایههای بیبود اشباحی قرین تلقی میشود. بنابراین فانتاسیا یعنی صُوَر متخلیه و ایكاسیا یعنی عكس و تصویر خیالی. عكس و تصویری كه قوهی مدركهی انسان تصرّف میكند و از واقعیتهای محسوس دور میسازد، موجودات هیولایی را به وجود میآورد.
این مراتب همانطور كه اشاره رفت، به عالم یونانیان عصر پس از سقراط مربوط میشود.
امّا قبل از سقراط، یونانیان هرگز چنین نیندیشیدند. از دوران قدیم در شرق و غرب، خیال صرفاً به امر محسوس محدود نمیشود.
آنها به موجودات خیالی فوقِحسی ولی واقعی قائل بودند و هرگز این موجودات را خرافی و دروغین تصور نمیكردند و آنها را صورتهای وضعی و جعلی كه بشر با تصرّف و كاستن و فزودن و تركیب در صورتهای حسی به وجود آورده و به شیوهای موجب انتزاعیشدن صورتشكنی آنها شده باشد، نمیدانستند. در اساس آنها برای خیال و آیكون ها حقیقتی ماورایی نیز قائل بودند.
در دوران كهنتر از یونانیان سقراطی یا افلاطونی، وجود خیال به عالم بیرون از مشاعر انسانی و صورتهای محسوس رجوع میكرد. در نظر آنها، عالم محسوس خود سایهای از عالم خیال است. از اینجا است كه هومر خیال بشری را سایه تلقی میكند. این خیال حسی سایه است. هومر در ایلیاد و ادیسه بارها به این نكته اشاره كرده است.
امّا این سایهها یك اصل ماورایی دارند كه در عالم بالا است و محیطی نیست كه وجود جسمانی ما در آن زندگی میكند.
آنها درواقع به مبادی اعلایی متصلاند و از حقایق متعالی بهرهمندند. از اینجا حكمای شرق و غرب به یك عالم مثالی قائل بودند كه هم صورتهای حسی و هم صورتهای خیالی اصلشان از آنجا میآید. بنابراین، در اینجا خیال ریشهاش در امر محسوس نیست و به مفهوم استتوس و ظهور ظاهر حسی محدود نمیشود. به این معنی هنر به صرف زیباییشناسی استتیكی حسی و نفسانی تحویل نمیگردد.
عالم خیال خود حقیقتی مستقل دارد و صور خیالی نیز در آن مستقل از انسان، به تناظر قوهی خیال و صورتهای خیال موجود در مشاعر انسانی تقرر دارند.
یونانیان سقراطی همین مراتب انسانی را بعد از مرگ نابود میدانستند و بقایی برایش قائل نبودند و آن را هرگز جاودانه ندانستند، در حالی كه برای عقل و نفس ناطقهی انسان قائل به بقا و جاودانگی بودند.
آنها خیال بشری را با ساحت حیوانی قرین میدانستند و به مرتبهی نازلهی حیات بشری مربوط. اینكه عقل بهطور جزئی و فردی باقی میماند یا خیر در یونان اختلاف است. مشائیان ارسطویی معتقد به عقل متصل به ساحت كل و جهانی خود میشوند، در حالی كه خیال وجودی پس از مرگ ندارد تا به عالمی بپیوندد.
بنابراین، در عالم فلسفی یونانی، خیال هویت مستقلی نداشت كه پس از مرگ باقی بماند.
عالم اساطیری شرقی كه پُر از فرشتگان و دیوان و ارواح انسانهای قدیس یا شریر موجودات عجیبالخلقهی اساطیری است، دراساس نمیتواند نسبت به عالم خیال چنین دیدگاهی داشته باشد.
بنابراین، مبدأ همهی صورتهای خیالی به آسمان و ملكوت و عالم بالا و یا عالم پایین دوزخیان منسوب میشود. صورتهای دوزخی به ملك اسفل و سرزمینهای زیر زمین باز میگردد، چنانكه سرزمین هادس یا پلوتون خدای مرگ یونان اساطیری زیر زمین است.
در مقابل، سرزمین خدایان و فرشتگان و نیمهخدایان و ارواح قدیسان و هرمسیان عالم ماورای حس است. در اینجا، مبدأ كل خیال انسانی عالم پایین نبود، عالم حسی نبود و به فوق آن یا تحت آن ارتباط داشت.
باید توجه داشت كه این تقسیمات دینی و اساطیری فلسفی در آن زمان هنوز بر اذهان بشر غلبه نداشت، زیرا چنان در عالم وحدت غرق و منجذب بود كه به این مراتب متكثر و تفكیكها معطوف نمیشد.
این جهان پارهپاره و شرحهشرحهی ما است كه به دوگانگیها و چندگانگیها معطوف میشود. در این جهان، گاهی ماورایی و متعالی فكر میكنیم و غرق در وحدت حق میشویم و گاه مادون و متدانی میاندیشیم و گاهی اوقات در افق طبیعت به عالم نظر میكنیم و این همان نگاه طبیعتانگارانه و جهانمدارانهی یونان كلاسیك است
این تقسیمات مربوط به دنیای انسانی است، امّا انسان عتیق كمتر در این مراتب تفكیكی و متكثر پراكنده و منتشر میشود. او چنان مست عالم وحدت است كه به این تفكیكها اغلب بیتفاوت میماند.
نیچه معتقد است این تفكیكهای مابعدالطبیعی قبل از سقراط و افلاطون در غرب وجود نداشته است و با افلاطون این مراتب دوگانهی ماوراءالطبیعی و طبیعی شكل گرفته است و در شرق با اوپانیشادها و ویدانتای بودایی این جهان انشقاق پیدا كرده است: یك جهان زمینی در مقابلش یك جهان آسمانی وجود دارد.
پیش از این زمان، چنین تفكیكهایی در كار نبود و انسان در حال وحدت خلسه و طرب به سر میبرد.
در مقام انجذاب میتوان گفت حتّی صورت خیالی و حسی و عقل و مانند این صورتهای متكثر در كار نبود. این مراتب در دوران متأخر پس از پیدایی متافیزیك یونانی در تاریخ بشر تماماً ظهور كرده است. در حالی كه در دوران كهنتر (نامی كه به دوران دینی و اساطیری شرق اطلاق میكنند عصر خیال است) خیال آینهای بود كه عكس حقایق ازلی در آن منعكس میشده است. شاعران و حكمای اُنسی و معنوی به همین نكته نظر داشتند. مولانا از خیالاتی سخن میگوید كه دامگه اولیا است و چون عكس مهرویان بوستان خداوند مینماید:
آن خیالاتی كه دام اولیاست عكس مهرویان بستان خداست
آن خیالات یا صورتهای خیالی كه دام اولیا است، تصویر اولیا و قدسیان ملكوت خداوند است. صورتهای خیالی زیبارویان بهشتی خیالات اولیا را جاذب است. این خیالات به هیچوجه به آدم حسی و جسمانی تعلق ندارد و حتی به آن معنی صورتهای تركیبی متخیله نیز نتواند بود كه در مراحلی از حیات تشبیهی اساطیری انسان شكل گرفته و با دوران میتولوژی و سحر و اسطوره و جادو مناسبت دارد.
خیال طبیعی و رئال هنگامی كه صورتشكنی میشود و انتزاعی میگردد، مادهی هنر جدید و مدرن میشود و با خیال مجرد وحدت پیدا میكند. این خیال را در هنر مدرن سوررئال مینامند كه ربطی به فوقطبیعی و ماوراءالطبیعه ندارد
این تركیببندی صُوَر مخیل خود حكایت از آزادی بشر میكند. درحقیقت، انسان در عالم خیال گونهای از آزادی را تجربه میكند كه در قلمرو فلسفه امری محال است. از اینجا است كه بسیاری از متفكران مانند كانت و هیدگر مقام هنر را مقام آزادی بشر تلقی كردهاند. آزادیهایی هست كه جز در این عالم تحققیافتنی نیست و در عالم عینی ناممكن است.
انسان بسیاری از طلبها و تمنّاها را در عالم خیال میبیند. در قلمرو علم، چنین خیالات و آمالهایی نامعقول است. در عالم اسطوره و دین، انسان صورت كامل خویش را میبیند، در حالی كه در عالم خیال اقسام صُوَر به نمایش در میآیند.
بسیاری از اختراعات و صنایع مستظرفه و غیر آن در عالم خیال تكوین پیدا میكنند. بسیاری از فرضیههای تخیلی علمی نیز در عالم خیالِ حسی شكل میگیرند، زمانی كه خیال كار تصویرسازی جهان را در قلمرو علم شكل میدهد.
به عالم خیال مطلق و مثالی باز گردیم كه اولی را «ملكوت اعلی» و دومی را «خیال منفصل» و «ملكوت اسفل» خواندهاند. این عالم به عالم خیالِ حسی و به حس باطنی نور میبخشد و آن را در نظر حكمای اشراقی و عرفا ظاهر میسازد
این خیال وابسته به عالم حسی نیست. از اینجا نگاه كهن اساطیری به خیال و سپس نگاه دینی اسلامی و مسیحی برای آن مراتبی قائل است كه از عرف یونانی فلسفه متفاوت است.
در نخستینمرتبه، «خیال یكی از قوای باطنی انسان است كه به سخن ابنرشد بدان مصوّره هم میگویند و آن را قوهای میدانند در انسان كه حافظ صور موجودهی باطن است... حس مشترك حاكم بر محسوسات است و خیال حافظ محسوسات است
حس مشترك صور را مشاهده میكند و خیال تخیل میكند. قوهی خیال مجرّد است و صوری كه در آن موطناند، مجرد از مادهاند.» 2
شیخ اشراق خیال و وهم و متخیله را یك امر میدانست، در حالی كه تفاوتهایی با یكدیگر دارند. ورای این خیال راجعه به حس ظاهر و باطن، قائل به خیال دیگرند كه عرفا از آن به خیال مطلق تعبیر میكنند. این خیال در مقابل خیال مقید یا متصل كه مربوط به عالم بشری است و در فقرهی سابق بدان اشاره رفت، قرار میگیرد.
خیال منفصل یا عالم مثال و ملكوت اسفل ساحت دیگری است از عالم خیال كه فراتر از صُوَر حسی باطنی است. این خیال مستقل از انسان است و غیر از عالم عقل و عالم طبیعت است.
صدرالمتالهین در جلد چهارم اسفار مینویسد: «عالم مثال عبارت است از خیال منفصل و آن مثال نه مُثُل نوریه است كه محل صُوَر موجودات و وجود ذهنی است.» وی میگوید: «صُوَر خیالی موجود در اذهان نیستند والّا هر كس آنها را مشاهده میكرد و معدوم هم نیست، والّا متصوِّر و متمیز نبودند، پس موجود در عالم مثال و خیال منفصلاند، پس او قائل به دو خیال است یكی متصل كه قوهای از قوای باطنی انسان است و دیگری منفصل.» 3
خیال متصل از آنجا كه متصل است به خیال منفصل به این نام خوانده شده و نیز متصل است به ساحت مشاعر بشری، امّا خیال منفصل مستقل از بشر است. حتی صُوَر خیالی این عالم نیز مستقل از ذهن بشری است.
صورتهای خیالی متصل شعبههاییاند از نهر جاری دریای صورتهای خیال منفصل و صورتهای خیالی متصل از صورتهای خیالی منفصل سرچشمه میگیرند.
یونانیان سقراطی با این معانی بیگانه بودند و اینها را در زمرهی میت و خرافه و افسانه میدانستند و فقط با صورتهای خیالی راجعه به محسوسات آشنا بودند.
این مفهوم یونانی صورتهای خیالی جادویی و نفسانی در نظر حكمای دینی و اهل معرفت مسلمان تعبیر به خیال مجرد میشود. این خیال مجرد خیالی است كه دیگر حالت اتصال به عالم خیال ندارد. عزالدین محمود كاشانی در مصباحالهدایه از باب این خیال مینویسد: «و آن بود كه خواطر نفسانی بر دل غلبه دارد و به غلبهی آن روح از مطالعه عالم غیب محجوب ماند، پس در حال نوم ] خواب [ یا واقعه آن خواطر قوی گردد و مخیلهی هر یك را كسوتی خیالی درپوشد و مشاهده افتد تا صور آن خواطر به عینها بیتصرّف متخیله و تلبیس او مشاهده و مریی افتد.» 4
سه افق برای انسان در هنر به وجود میآید: اول افق اعلی و قدس، دوم افق وسطی و طبیعت و سوم افق اسفل و مادون طبیعت
از مطاوی آنچه آمد میتوان دریافت كه خیال مجرد از خیال منفصل قطع تعلق كرده است. از اینجا دیگر نام خیال متصل به خود نمیگیرد. از طرح این مباحث میتوان دریافت كه این خیال خیال مذموم و باطل است؛ مانند خیال جادوگران و شیاطین و وسوسهكنندگان. خیال مجرد حتّی با خیال حسی طبیعی نیز مناسبتی ندارد و شاید به صورت نفسانی صُوَر متخیله نزدیك باشد. خیال طبیعی انسان را محدود به اشیا و افق طبیعی و زمین میكند و بهاصطلاح خیال رئال است. با این خیال طبیعت را محاكات و نقاشی طبیعت را بازنمایی میكنند.
پرسپكتیو و عناصر كمی و كیفی طبیعت را با تصرّف متناسب با تناسبات طبیعی در كار میآورند. این خیال را خیال متصل نیز نمیتوان دانست، زیرا رویش به عالم طبیعت و حس است؛ در حالی كه خیال متصل اتصالش به خیال منفصل است. بنابراین، خیال مجرد قدیم و جدید و خیال حسی یونانی با سه مرتبهی خیال مطلق، خیال منفصل و خیال متصل متفاوت است و این سه به عالم دینی و قدسی ارتباط دارند.
خیال طبیعی و رئال هنگامی كه صورتشكنی میشود و انتزاعی میگردد، مادهی هنر جدید و مدرن میشود و با خیال مجرد وحدت پیدا میكند. این خیال را در هنر مدرن سوررئال مینامند كه ربطی به فوقطبیعی و ماوراءالطبیعه ندارد.
از اینجا، در خیال رئال و سوررئال جدید و مدرن با یكدیگر متجانساند و ربطی با خیال مثالی و ملكوتی قدسی كهن ندارند.
خیال حسی در آغاز دورهی جدید صرفاً در قلمرو اشیاء حسی بود و هنوز وارد عالم سوررئال نشده بود. این عالم سوررئال چنانكه آمد، از منظر شرقی و دینی عالم ممدوحی نیست و فراواقعیت و امثال آن كلماتی بیربط است.
سوررئال در واقع خیالی است كه به حال خود رها شده و دائماً بر عالم طبیعت حجاب میكشد و در آن تصرف میكند و صورتهای انتزاعی جدید از آن میسازد تا مرحلهای كه شكلهای مدرن كاملاً از عالم طبیعت فاصله بگیرند و هیچ رابطهای با عالم واقعیت نداشته باشند.
حتّی آن موجودات عجیبوغریب و شگفتانگیز جادویی و سحرآمیز اساطیری ربطی به امور سوررئال ندارند، زیرا نفسانی محض نیستند.
صورتهای سوررئال درعمق نفسانی و ذهنی و سوپژكتیوند و به جهانی ورای سوژه تعلق ندارند. بشر خود موجودات سوررئال و هیولاهای خویش را از طریق نفوذ در چالههای نفس میسازد و خلق میكند.
این صورتها و هیولاهای سورئال حتی ربطی به صورتهای طبیعی و زمینی عادی نیز ندارند، بلكه با تحریف در آنها شكل میگیرند.
شما به مجموعهی آثاری توجه كنید كه امروزه تحت عنوان «آثار بیعنوان» ارائه میشوند. اینها اغلب فرم و فیگور و صورتی ندارند و صرفاً خیال مجردیاند كه از عالم طبیعت و ماورای طبیعت كنده و جدا شدهاند. نهایت آنكه القائات نفس و شیطاناند و از این طریق به عالم تحت ملك یا ملك اسفل تعلّق پیدا میكنند.
از این نظر، مبنایی واقعی و عینی مییابند. همان طوری كه خیال حسی و خیال متصل و خیال منفصل عالمی دارد، خیال مجرد نیز درنهایت عالمی دارد كه نفس اماره و ملك اسفل است. از اینجا در مقابل خیال متصل قرار میگیرد كه انعكاس صورتهای خیال منفصل و مثال و ملكوت در نفس مطمئنهی آدمی است.
عالم خیال منفصل عالم زیبایی ملكوتی است، عالم خیر است، عالم حقیقت است. امّا خیال مجرد عالم زشتی است، عالم شرّ است، عالم باطل شرعی است. 5 در این حالت، از خیال انسان تصاویری را ادراك میكند كه از عالم زیر زمین، عالم شیاطین، عالم ارواح خبیثه و عالم اجنه و پریان میآید. در حالی كه تصاویر اولی از عالم فوق زمین، عالم فرشتگان، عالم ارواح مقدسهی انبیا و اولیا و عالم كروبیان است.
تفكر و تخیل انسان در ساحت خیال به هرحال همیشه حالت آیینگی دارد. اصل آن است كه این آینه رو به چه جهتی داشته باشد. گاهی روی به آسمان میكند و نتیجهاش هنر ملكوتی و قدسی شرق و غرب میشود.
گاهی روی به طبیعت میكند و طبیعت را تخیل و محاكات میكند و در مرتبهای و حال دیگری روی به عالم تحت طبیعت مینماید كه حاصل بازتاب سوررئال و صورتهای زشت هیولایی است. بنابراین، سه افق برای انسان در هنر به وجود میآید: اول افق اعلی و قدس، دوم افق وسطی و طبیعت و سوم افق اسفل و مادون طبیعت.
در اولی و دومی، زیبایی مثالی حقیقی و زیبایی طبیعی زمینی و در سومی زشتی بر هنر غلبه پیدا میكند؛ چه این زشتی مربوط به هنر جادویی آفریقایی و آسیایی و اروپایی و امریكایی باشد و چه مربوط به هنر نفسانی مدرن غرب و همهی نحلههای آبستره و اكسپرسیون و سوررئال و غیرهی آن.
در اینطلب و تمنّای ملكوتی، عكس مهرویان بستان خدا در كار نیست، بلكه ارضای هوای نفس و میل به سیطرهی وهمی بر عالم و آدم و الحاد در اسماء حسنای الهی است.
به همین ترتیب، در دنیای شرق و غرب و در دنیای جدید و مدرن، تجربههای هنری متفاوت ظهور و بروز میكند. جادوگران اگر هزاران سال پیش با ماسكها و آرایشهای جادویی و عجیبوغریب پیكرهها، صورتهای هیولایی را نقاشی میكردند یا میتراشیدند و در عصر مدرن هنرمندان بدون شیطانپرستی علنی تجربهای مشابه دوران غلبهی جادوگران بر شرق و غرب دارند، تفاوت صرفاً در باور ظاهری و بیباوری است وگرنه هر دو به یك معنی میرسند. زشتی و وحشت صورتكهای جادوگران تفاوتی ظاهری با صورتهای آبستره و انتزاعی هنر مدرن ندارد.
ظاهر تجربهها و كارهای هنری مدرن ربطی به اعمال جادوگرانه برای تصرّف اجسام و ارواح دیگران ندارد، امّا فرم و صورت آثار مدرن شبیه به آثار جادویی است. شما در آثار فرانسیس بیكن و پیكاسو یا مونش یا انسور كه چهرههای هیولایی انسانی را در فرم خنزیر و خوك و میمون و مار و غیره به نمایش میگذارند، اعتقادی به مبدأ ملكوتی برای این تصاویر نمیبینید و یا نمیبینید كه در نظر آنها این تصاویر از عالم ملك اسفل باشد؛ بلكه این صورتها صرفاً در تجربههای سیال ذهن به ظهور میآید.
این جریانهای سیال ذهن دمبهدم بر ذهن فرود میآیند. آنها گاهی فرم دارند و گاه بیفرماند؛ گاه در تركیبی از فیگور و حجم و صورت حیوانی در نظر میآیند و گاه نیز از این مراتب جدا میشوند و روی میآورند به آشغالآرایی یا هنر انفجاری و هنر زمینی و هنر مفهومی و مانند آن. در اینجا اشیاء دورریختنی درهم میآمیزند و صورت هیولایی تركیبی ایجاد میكنند.
گاهی آرتیستها خودشان یا فضلهشان را رنگ میكنند و به نمایش میگذارند! اینها شعبدهبازیهای مدرن و كارهای جادویی مدرن است بدون جادو، و شیطانپرستی بدون شیطان. یعنی در واقع آرتیست غربی و مقلدان شرقی او نوعی نفسپرستی و شیطانپرستی را بدون آنكه به شیطان اعتقادی داشته باشند، میگرایند و حتّی نفس به معنی متافیزیك یونانی آن در این نگاه مدرن منتفی است.
خیال طبیعی انسان را محدود به اشیا و افق طبیعی و زمین میكند و بهاصطلاح خیال رئال است. با این خیال طبیعت را محاكات و نقاشی طبیعت را بازنمایی میكنند
در اینجا از ناخودآگاه هنرمند سخن میگویند. در آثار موسیقیدانی كه آهنگهای طبیعی را با جیغهای عجیبوغریب و اصوات و اسباب غیرمتعارف میآمیزد، و در سینمای هالیوود كه عمدهی آثارش موضوعاتی جادویی و هیولایی مثل هری پاتر و ارباب حلقهها و بسیاری از فیلمهای فانتزی شده است. همین عالم را میبینیم. این همان جادوگری بدون جادو و شیطانپرستی بدون شیطان است. در حالی كه در عالم كهن، قائل به حقیقیبودن این مراتب بودند. در نظر پیشینیان، در عالم بشری هیچ چیزی لغو و بیپایه و پوچ نبود. امّا در هر حال، آینهی خیال انسان بنا بر جهتی كه گرفته و سمت و سویی كه جستوجو كرده است، عالمی متناسب با این جهت را پیدا میكند؛ مانند دیشهای ماهوارهای كه تصویرهای متفاوت را بنابر جهاتشان میگیرند. هر كسی به هر تقدیر به قدر وجودش نصیب میبرد. به قول حافظ:
تو و طوبی و ما و قامت یار فكر هر كس به قدر همت اوست
هنر هر كس به قدر همت او است. بههرحال، جهان، جهان آزادی و اختیار است و ما آزادیم و مختار و هرآنچه را طلب میكنیم بدان میرسیم و مانعی برایمان وجود ندارد الّا نفسمان. راز انسان و تراژدی او در همین اختیار و مرگآگاهی و موت اختیاری او است. با این مراتب است كه از افق اسفل تا افق اعلی برایش انكشاف پیدا میكند. او میتواند به عوالم متكثر خیال رجوع كند و درنهایت هر كشف و شهود در او یك صورتی پیدا میكند. به همین سبب، قوهی خیال كاملترین قوا در نظر حكمای اُنسی و اهل معرفت است. در نظر ابنعربی، قوهی خیال كاملتر از قوهی عقل است. خیال تواناییهایی دارد كه عقل ندارد. ابنعربی قوهی حس را نیز بعضاً برتر از عقل میداند. او معتقد است كه عقل منشأ خطا است وگرنه خیال و حس درست میبینند. منتهی عقل فضولی میكند و احكامی را صادر میكند و عالم خیال را به ساحت حیوانیت متعلّق میبیند و صورتهای خیالی را بیپایه تلقی میكند. امّا مولانا در پاسخ این جماعت میگوید: «فلسفی مر دیو را منكر بود، خود در همان دم سخرهی دیوی بود.» او خود اسیر دیو نفس است، امّا دیو را منكر میشود؛ یعنی شیطانپرستی بدون شیطان.
با این اوصاف، مفهوم خیال در عالم هنری كهن و نو متفاوت است. در عوالم خیال، صورتهای متفاوتی انكشاف و ظهور پیدا میكند. به نظر داود قیصری، كشف و انكشاف به معنی رفع حجاب است و در اصطلاح عرفا به معنی اطلاع بر ماورای حجاب است از معانی غیبی و امور خفیه و آن یا معنوی است و یا صوری؛ و مراد از صوری اموری است كه در عالم مثال است از راه حواس پنجگانه و آن هم یا به طریق مشاهده است مانند دیدن و مكاشف صُوَر ارواح و انوار روحانی و یا به طریق سماع است مانند شنیدن حضرت رسول؛ و كشف معنوی عبارت از كشفی است كه مجرد از حقایق باشد و عبارت از طرز معانی غیبی و حقایق عینی است. 6
كشف علاوه بر دو صورت معنوی و صوری، با دو وجه مجرّد و مخیل نیز در كار است. عزالدین محمود كاشانی میگوید: «كشف مجرّد آن است كه آنچه را آدمی دیده باشد به عین آن واقع شود كه به دیدهی روح بدون تصرّف خیال دیده و آنچه دیده در عالم شهادت واقع شود. و كشف مجرد خوانند كه قوهی متخیله در آن هیچ تصرّف ننماید و آن را لباس خیالی نپوشاند.» 7 امّا كشف مخیل آن است كه انسان در خواب یا در واقعه بعضی از مغیبات را دریابد و نفس با وی در آن مشاركت نماید و به قوهی متخیله آن را از خزانهی خیال كسوت صورتی مناسب از محسوسات درپوشانده؛ این را كشف مخیل خوانند و هر حقیقت كه بر او كشف گردد آن را در كسوت خیالی مناسب مشاهده كند. 8
این مراتب در حكمت اُنسی اسلامی ظهور و بروز كرده است كه كاملترین صورت تلقی هنری را نیز به همراه دارد.
یادداشتها:
1ـ این سخنرانی در سال 1381 در فرهنگسرای ارسباران ایراد شده و در سال 1382 بازنویسی شده و به صورت مقاله درآمده است.
2ـ ابنرشد، تهافت التهافت ، ص 495.
3ـ محمد صدرالدین شیرازی، اسفار اربعهی عقلیه ، ج 4،
ص 5ـ51 و 27ـ316 و ج 2، ص 12.
4ـ عزالدین محمود كاشانی، مصباحالهدایه ، ص 175.
5ـ باطل شرعی به معنی آن است كه باطل مطلق در برابر حق قرار ندارد. چنانكه شیخ شبستری در گلشن راز میگوید:
حق اندر كسوت حق، دین حق دان حق اندر باطل آمد كار شیطان
حق و باطل شرعی هر دو مظاهر حق حقیقیاند، امّا به حسب تفاوت استعداد مظاهر، احكام تجلی ظاهر مختلف است. شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز میگوید: «حق حقیقی در صورت باطل شرعی فعل نفس و شیطان و اهل طبیعت و هوا است» ص 478.
6ـ داود قیصری، شرح فصوصالحكم ، ص 34 و 24.
7ـ عزالدین محمود كاشانی، مصباح الهدایه ، ص 173.
8ـ همان جا.
خیال را نمیشود از عالم حس جدا كرد. به همین دلیل، به قوهی خیال نام حس را نیز اطلاق كردهاند.