گفته اند كه پس از وفات آدم ، حوّا يك سال بيشتر زنده نبود و پس از پانزده روز بيمارى از دنيا رفت و او را در كنار جاى گاه آدم به خاك سپردند. ظاهرا آن چه در بين مردم معروف شده كه حوّا در جدّه مدفون است و به همين سبب نيز به جدّه موسوم گرديده ، بى اساس است ، زيرا جدهّ در لغت به معناى كنار دريا و نهر است و ناميدن شهر جدّه به اين نام ، به همين مناسبت بوده كه در كنار دريا قرار دارد؛ نه به دليل آن كه مدفن حوّاست ، و شايد اين سخن از آن جا پيدا شد كه در برخى از روايات - كه طبرى و ديگران نقل كرده اند - اين مطلب آمده كه حوّا هنگام هبوط از بهشت ، در سرزمين جدّه فرود آمد، چنان كه آدم ابوالبشر در سرزمين هند و كوه سرانديب نازل شد، چنان چه پيش از اين نيز ذكر شد(53) واللّه اءعلم .
آن چه بر آدم (ع ) نازل شد
براساس تعدادى از روايات كه شيعه و سنى از رسول خدا نقل كرده اند، خداوند در مجموع 104 كتاب بر پيمبران خويش نازل فرموده كه ده كتاب از آن ها، تنها بر آدم (ع ) نازل شده است .در روايتى كه از سيدبن طاووس در سعد السعود نقل شده ، خداى تعالى كتابى به لغت سريانى بر حضرت آدم نازل كرد كه در 21 ورق بود و آن نخستين كتاب نازل شده از سوى خداوند بر كرده زمين بود.(54)
طبرى ، ابن اثير و مسعودى در كتاب هاى خود ذكر كرده اند كه خداوند 21 صحيفه بر آدم نازل فرموده و از ابوذر روايت كرده اند كه رسول خدا فرمود:آدم از كسانى بود كه خداوند حكم حرمت مردار، خون و گوشت خوك را با حروف معجم در 21 ورق بر وى نازل فرموده (55).
درحديثى كه كلينى ، صدوق ، برقى و ديگران از امام باقر و صادق (ع ) روايت كرده اند، آن دو بزرگوار فرمودند كه خداى تعالى به حضرت آدم وحى كرد كه من همه خير را - و در حديثى همه سخن را- در چهار جمله براى تو گرد آورده ام . يكى از آن ها مخصوص من است و ديگرى خاصّ توست و سومى ما بين من و توست و چهارمى ميان تو و مردم است . آدم از خدا خواست تا آن ها را براى او شرح دهد و خداوند فرمود:اما آن چه مخصوص من است ، آن كه مرا بپرستى و چيزى را شريك من نسازى ؛ آ نچه خاصّ توست ، آن است كه پاداش تو را در برابر عمل و كردارت به بهترين صورتى كه بدان نيازمند هستى بدهم ؛ آن چه ميان من و توست ، آن است كه تو دعا كنى و من اجابت كنم ، و امّا آن چه مان من و توست ، آن است كه تو دعا كنى و من اجابت كنم ، وامّا آن چه ميان تو و مردم است ، آن است كه هر چه براى خود مى پسندى براى مردم نيز بپسندى .(56)
در حديث ديگرى كلينى (ره ) ازامام باقر يا حضرت صادق (ع ) روايت كرده كه فرمود:آدم به درگاه خدا شكوه كرد و گفت :پروردگارا شيطان را بر من مسلّط كردى هم چون خونى كه در بدنم جريان دارد! خداوند فرمود:اى آدم در عوض آن مقرر نشود و چون انجام داد، آن را بنويسند واگر كسى قصد كار نيكى كرد، ولى آن را انجام نداد، يك حسنه برايش بنويسند واگر انجام داد، ده حسنه براى او ثبت كنند. حضرت آدم عرض كرد:پروردگارا بيفزا! خطاب شد:هر يك از آن ها كه گناهى انجام داد و استغفار كرد او را مى آمرزم حضرت آدم عرض كرد:پروردگارا باز هم بيفزا! خطاب شد:توبه را بر ايشان مقدر داشتم كه وقتى كه نفَس به گلويشان برسد. يعنى تا آن هنگام هم توبه شان را مى پذيرم . در اين جا بود كه آدم خشنود شد و عرض كرد:مرا بس است .(57)
3 : شيث (ع )
چنان كه در فصل پيش گفته شد، آدم (ع ) پس از حدود هزار سال از جهان برفت و شيث را وصىّ خود گردانيد. قابيل كه از اين موضوع مطلع شد، نزد شيث آمده . او را تهديد كرد و گفت : سبب اين كه من برادرت هابيل را كشتم ، همين بود كه او مقام وصايت پدر را داشت و براى آن كه فرزندان او به بچه هاى من در آينده فخرفروشى نكنند، من او را كشتم . اكنون تو نيز اگر جايى اظهار كنى كه مقام وصايت پدر به تو رسيده ، تو را نيز خواهم كشت .
و همان گونه كه ابن اثير و طبرى نقل كرده اند و در احاديث نيز آمده ، خود آدم نيز به شيث سفارش كرد كه عِلم خود و مقام وصايت را كه پدر بدو داده بود از قابيل پنهان دارد مبادا همان گونه كه او به هابيل حسد برد، به وى نيز حسد برده و در صدد قتل او برآيد.
به همين دليل شيث پيوسته در حال ترس و تقيّه به سر مى برد.(58) چنان كه گفته اند: شيث پس از كه با آن ها مردم زمان خود را كه همگى از نوه ها و نواده هاى آدم بودند، به 912 سال از دنيا رفت و خداى تعالى پنجاه صحيفه بدو داده بود كه با آن ها مردم زمان خود را كه همگى از نوه ها و نواده هاى آدم بودند، به خداى يگانه دعوت كند. مسعودى گفته است كه بيست و نه صحيفه بر شيث نازل شد كه در آن ها تهليل و تسبيح بود.