کافه تلخ

۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

مرگ لاگوردا بر اثر خود بینی - کاستاندا



 

يکي از نکاتي که دون‌خوان در طول آموزش ما به عنوان مبارز تاکيد داشت اين بود که مي‌بايست از چيزهايي که او «ابزار جاودان سازي خويشتن» مي‌ناميد خودداري کنيم.

 اين ابزار شامل چيزهايي مانند  آيينه، به کاربردن عناوين آکادميک و آلبوم‌هاي عکس مرتبط با تاريخچه شخصي‌مان مي‌بود. 

ساحران گروهش توصيه‌هايش را موبه‌مو انجام مي‌دادند، ولي ما کارآموزان توجهي نداشتيم. اما به دلايلي من  توصيه‌اش را به يک روش افراطي تفسير کردم و پس از آن به هيچ‌کس اجازه ندادم که از من عکس بگيرد.
"در سخنراني‌اي، توضيح دادم که عکس وسيله جاودان سازي اهميت- خود است و دليل مخالفتم حفظ اندازه‌اي از شک در مورد خودم است. فهميدم که خانمي که خودش را راهنماي معنوي مي‌پنداشت،  معتقد بود که اگر قيافه يک خدمتکار مکزيکي را مي‌داشت اجازه نمي‌داد که از او عکس بگيرند.
"با مشاهده تغييرات سريع اهميت- خود، و شيوه‌اي که به همه انتقال مي‌يابد، بينندگان موجودات زنده را به سه طبقه تقسيم کردند، که دون خوان سه اسم خنده‌دار به آنها داده بود: شاش، گوز و قي.
"شاش‌ها صفت نوکرمابانه دارند، آنها چاپلوس، سمج و بسيار احساسي هستند. آنها مردمي هستند که هميشه مي‌خواهند کاري براي شما انجام دهند، از شما مراقبت مي‌کنند، شما را سرگرم مي‌کنند و ناز شما  را مي‌کشند. آنها خيل دلسوزند! به اين ترتيب واقعيت را پنهان مي‌سازند: آنها قدرت ابتکار ندارند و نمي‌توانند هيچکاري را به تنهايي انجام دهند. نياز به کسي ديگر دارند تا به آنها دستور دهد که کاري انجام  دهند.  و بدبختانه آنها فکر مي‌کنند که ديگران هم مثل خودشان هستند. به اين دليل هميشه آسيب‌ديده، ناراحت و گريان‌اند.
"گوزها در سوي مخالف قرار دارند.  محرک، معتدل و متکي به خوداند، آنها هميشه خودشان را تحميل مي‌کنند. يکبار که شما را به دام انداختند ديگر شما را تنها نخواهند گذاشت. آنها نامطبوع‌ترين  مردمي‌اند که مي‌بينيد. اگر آرام بنشينيد، گوز از راه رسيده، به آرامش‌تان پايان داده و متوقف‌تان مي‌سازد، و تا جاي ممکن از شما استفاده خواهند کرد. آنها هداياي طبيعي دارند مانند آموزگاران و رهبران  انسانيت. آنها کساني هستند که حاضرند بکشند تا بر مسند باقي بمانند.
"قي‌ها بين اين دو شخصيت هستند. نه علاقه به تحميل کردن خودشان دارند و نه علاقه به راهنمايي شدن دارند، خنثي هستند. آنها ظاهرپرست، خودنما هستند. اين عقيده را به شما القا مي‌کنند که خيلي مهم  هستند. اما در حقيقت هيچ نيستند. همه‌اش لاف است. آنها کاريکاتور مردمي هستند که خيلي به خودشان اعتقاد دارند، اما اگر هيچ توجهي به آنها نکنيد با بي‌اهميتي‌شان خرابکاري مي‌کنند.
يکي از شنوندگان گفت که اگر قرار گرفتن در يکي از اين دسته‌هاا الزامي است، پس بايد گفت که اين خصوصيات وابسته به درخشندگي ما هستند.
پاسخ داد که:
"هيچ‌کس به اين شکل متولد نمي‌شود،  ما خودمان را مي‌سازيم!  ما خودمان را در اين يا آن طبقه قرار مي‌دهيم،  به خاطر برخي وقايع کوچک که در بچگي برايمان رخ داده است، بدون توجه به اينکه فشار  از سوي والدينمان يا ديگر عوامل نامعقول است. از آنجا شروع مي‌شود و هم‌چنانکه بزرگ مي‌شويم آنقدر درگير دفاع از خود مي‌شويم که در نقطه‌اي نمي‌توانيم روزي را به خاطر آوريم که از قابل اعتماد  بودن  بازايستاديم و درعوض تبديل به يک بازيگر شديم. هنگامي که يک کارآموز به دنياي ساحران وارد مي‌شود، شخصيت اصلي او شکل گرفته است و هيچ چيز نمي‌تواند آن را تغيير دهد. تنها گزينه باقي  مانده  براي او خنديدن به همه آن (شخصيت) است.
"اما اين شرايط مادرزادي ما نيست، ساحران با ديدنشان مي‌توانند تشخيص دهند که چه نوع اهميتي به خود مي‌دهيم، زيرا شکل طبيعي ما در طول ساليان دراز تاثير ماندگاري بر ميدانهاي انرژي اطرافمان  گذاشته است.
کارلوس توضيح داد که اهميت- خود از همان نوع انرژي استفاده مي‌کند که براي رويابيني به‌کار مي‌بريم. بنابراين از بين بردن آن، شرط اساسي ناواليسم است، زيرا انرژي اضافي را براي استفاده آزاد  مي‌کند و زيرا که بدون اين توجهات راه مبارزان مي‌تواند ناهنجاريهايي را براي ما بوجود آورد.
"اين چيزي است که براي بسياري از کارآموزان رخ مي‌دهد. آنها خوب شروع مي‌کنند، انرژي‌شان را ذخيره مي‌کنند و پتانسيل‌هايشان را توسعه مي‌دهند. اما تشخيص نمي‌دهند که همچنانکه قدرت کسب  مي‌کنند،  انگل‌هايي را در خود پرورش مي‌دهند. اگر مي‌خواهيم از فشار خودبيني بکاهيم، بايد آن را مانند يک انسان معمولي انجام دهيم، زيرا ساحري که خود را مهم مي‌داند اندوهناک‌ترين موجود است.
"به ياد داشته باشيد که خودبيني خائن است، مي‌تواند خود را در پس انسانيت بي‌نقصي جلوه دهد، زيرا هيچ عجله‌اي ندارد. پس از سالها تمرين، به کمترين غفلتي نياز دارد، يک اشتباه کوچک – و دوباره  آنجاست، مانند يک ويروس که خاموش مانده و يا شبيه به قورباغه‌هايي که براي سالها زير ماسه بيابان مي‌مانند، و با نخستين قطره باران از خواب بيدار مي‌شوند و دوباره فعاليت مي‌کنند.
"دون خوان شاگردانش را با بي‌رحمي ضربه مي‌زد. يک کار 24 ساعته را براي  کنترل اختاپوس خودبيني توصيه مي‌کرد. البته ما هيچ توجهي به او نمي‌کرديم! تنها اليگيو، که بيشتر از همه جلو بود، بيشتر ما  خودمان را به وضع شرم‌آوري به تمايلاتمان سپرده بوديم. در مورد لاگوردا کشنده بود.
داستان ماريا النا را برايمان تعريف کرد، يک از کارآموزان عالي دون‌خوان، که قدرت زيادي را به عنوان يک مبارز گردآوري کرده بود اما نمي‌دانست چگونه برخي از عادات بد انساني‌اش را ترک کند.
"فکر مي‌کرد که همه آنها را تحت کنترل دارد، اما اينگونه نبود. يک نوع خودخواهي، يک وابستگي شخصي در او باقي ماند، او چيزهايي را از گروه مبارزان انتظار داشت، و اين کار او را تمام کرد.
"لاگوردا از من احساس رنجش داشت، زيرا فکر مي‌کرد که من قادر به رهبري کارآموزان به آزادي نيستم، او هيچگاه مرا به عنوان ناوال واقعي نپذيرفت. هنگامي که نيروي رهبري دون‌خوان ديگر وجود  نداشت، شروع به سرزنش من براي ناکفايتي‌ام کرد، و يا به دليل آنومالي انرژيتيکي‌ام، بدون توجه به اينکه آن يکي از فرامين روح بود. بلافاصله با خناروها و خواهران کوچک هم‌پيمان شد و بلافاصله شروع  به رفتاري کرد که نشان مي‌داد رهبر گروه است. اما چيزي که او را بيشتر از همه خشمگين مي‌کرد موفقيت من در مورد کتابهايم بود.
"روزي، در يک انفجار ناشي از خودبيني، همه ما را با هم جمع کرد، روبروي ما ايستاد و شروع به جيغ زدن کرد: «گروه اطفال شيرخوار! من زنده‌ام!»
"او چگونگي آتش گرفتن از درون را مي‌دانست، با استفاده از آن او مي‌توانست پيوندگاهش را به دنياي ناوال ببرد و دون خوان و دون گنارو را ملاقات کند. اما در آن روز خيلي بي‌تاب بود. برخي از  کارآموزان سعي کردند او را آرام کنند اما اين کار او را بدتر خشمگين ساخت. نمي‌توانستم هيچکاري بکنم، موقعيت اجازه نمي‌داد که از قدرتم استفاده کنم.
"پس از يک تلاش وحشيانه که هر چيزي بود غير از بي‌نقصي، ضربه خورد و افتاد و مرد. چيزي که او را کشت خودبيني‌اش بود.





ملاقات با ناوال - کارلوس کاستاندا