کافه تلخ

۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

درک دنياي ساحران







پس از مدتي تمرين، آموزش‌هاي کارلوس شروع به نقش بستن در ضميرم کردند. چيزي که در ابتدا مضنون به‌نظر مي‌رسيد، به زودي تبديل به اثبات اعجاب‌آوري از حالات آگاهي حول و حوش پارامترهاي  ذهني‌ام شد.  ناگهان نياز شديدي به درک احساس کردم،  نه با منطقم بلکه با تمام بدنم.  به نقطه‌اي رسيدم که اساس زندگي روزمره‌ام به کلي فرو ريخت،  و بر من معلوم شد که درک دنياي ساحران شامل  دنياهاي تجربه کردني است که تا آن زمان هيچ آگاهي از آنها نداشتم.
در طول تمام اين پروسه وارد يک بحران هويتي شديد شدم،  لحظه‌اي مانند يک محقق مشتاق و دور از هر قضاوتي عمل مي‌کردم و لحظه‌اي بعد وارد يک حالت مقاومت ذهني مي‌شدم.  تشخيص دادم که  اين نوسانات هيجاني به خاطر مکالمات با کارلوس بود.  پس از صحبت با او،  هفته‌ها در تمارين پرتب‌وتاب رويابيني و ديگر آموز‌ش‌هايي که شنيده بودم و يا خوانده بودم غرق مي‌شدم.  اما کم کم، شور و  اشتياق اوليه‌‌ام آرام گرفت، و برمي‌گشتم به اين حالت که هيچي نمي‌فهمم.
با مواجه شدن با چنين هيجاناتي که داشت مرا اشباع مي‌کرد، تشخيص دادم که تنها يک دفاع دارم: منطق. بيشتر از هر زمان ديگري سعي کردم که خودم را قانع سازم که تنها چيزهايي که مي‌توانند توضيح  داده شوند درست هستند.  علي‌رغم تمام توضيحات کارلوس که منطق چگونه مي‌تواند فريبنده باشد، تنها بر اين نکته اصرار داشتم که در حال مشاهده اعمال حيرت‌آوري هستم که واقعاً قوانين طبيعي را نقض  مي‌کند....
آن روز صبح، قرار ملاقاتي در رستوراني واقع در جلوي هتلي که او مقيم بود داشتيم.  عملاً در اتاق تنها بوديم، ..... پرسيدم:
"آيا مي‌تواني آموزش‌هايت را با درس‌هايي از قدرت به من ثابت کني؟"
با تعجب به من نگاه کرد، ... و براي پاسخ دادن چند ثانيه صبر کرد.
گفت که: "متاسفانه، نمي‌توانيم هيچ چيزي را براي ذهنت ثابت کنم.
"براي اثبات ناوال به انرژي آزاد نياز داري،   براي آن، تنها منبعي که مي‌شناسم بي‌عيب‌ونقصي است. در دنياي انرژي، هر چيزي ارزشش را دارد، بنابراين به خودت بستگي دارد. من نمي‌توانم ذهنت را  خاموش سازم، اما تو مي‌تواني، و بنابراين خودت تحقيق کن آنچه را که به تو گفته‌ام.
پرسيدم که درمورد شک‌هايي که در ذهنم است چه‌کار کنم.
پاسخ داد:
"عدم اطمينان حالت طبيعي قربانيان است؛ از سوي ديگر، اطمينان و بي‌باکي شاخص‌هاي غارتگران است. خودت تصميم بگير.
"مهم‌ترين چيز اين است که تشخيص دهي که چيزي مثل «آموزشهاي کاستاندا» وجود ندارد. من تنها سعي کردم راهنمايي کنم و از سوي خاموشم عمل کنم – عملي که به تو نيز پيشنهاد مي‌کنم، زيرا که  دور از هر گونه ديوانگي است. من يک ناوال قدرتمند مثل دون خوان نيستم و همچنين ولي‌نعمت تو هم نيستم. اما من اعمالي را مشاهده کردم که مي‌توانند تو را در سکوت وارد سازند ....، آن داستانها چيزي  به تو نمي‌گويند، مگر اينکه گاردت را پايين بياوري و به آنها اجازه دهي به درونت رخنه کنند.
"اگر مي‌خواهي افسانه‌هاي قدرت را تحقيق کني، بايد از راه تجربه وارد شوي. خودت را در پشت تفاسيرت پنهان نساز، زيرا علي رغم تمام مطالعات ما به عنوان انسان امروزي، چيز کمي در مورد دنيا  مي‌دانيم.
"تو مانند هر کارآموز ديگري هستي، موضوعات آموزشي زيادي داري. براي مثال، هيجاناتت بالا و پايين مي‌شود، انرژيت زهکشي مي‌شود. آنها را ببند، و خواهي ديد که چگونه موضوعات تغيير مي‌کنند. 8  ساعت در طول روز وجود دارد که مانند نباتات زندگي مي‌کني. تحقيق کن و کنترل آنها را بدست بگير و مشاهده کن. اگر راز روياهايت را روشن سازي، در پايان چيزي را که من ديدم خواهي ديد و ديگر  هيچ شکي در ذهنت نخواهد بود.
براي لحظه‌اي ساکت مانديم.
کارلوس سکوت را قطع کرد.
"به خاطر داشته باش که شک‌ها تنها سر و صداهاي ذهن هستند. و نه چيزي عميق‌تر.
پاسخ دادم که بر اساس چيز کمي که در گذشته‌ام آموخته‌ام، شک اساس علم راستين است.
اما نظر او متفاوت بود، گفت که:
"زمان خيلي زيادي گذشت که به سختي پذيرفتم چيز جديدي وجود دارد. ما زمان زيادي را به صحبت کردن با دوستانمان مي‌گذرانيم ..... اما اگر شخصي به ما بگويد که دنيا بي‌همتا است و پر از راز، ما  احساس عدم‌اطمينان مي‌کنيم ......
"از سوي ديگر، يک غارتگر تمام زندگي‌اش مي‌جنگد تا آموزش‌هاي شکارش را کامل کند، هميشه حس فرصت‌طلبي‌اش به او هشدار  مي‌دهد، و هيچگاه با ظاهر موضوعات گيج نمي‌شود. او هوشيار و  صبور است. مي‌داند که نخجيرش ممکن است از پشت هر بوته‌اي بيرون آيد، و اينکه تامل کوتاهي مي‌تواند بين مرگ و زندگي باشد. او هيچ شکي ندارد.
"يک مبارز يک شکارچي است، نه يک فرصت‌طلب بدگمان. چه اين‌که کاملاً چالش دانش را با تمام گرفتاري‌هايش بپذيرد و يا اينکه دستاوردهايش او را به شرايطي بدتر از قبل بکشاند.
احساس کردم که کلماتش پر از يک سرزنش هستند. ....
"معلوم است که تمرين کرده‌اي. در چنين مواقعي، ذهنت آشفته مي‌شود. اما درد نگراني‌هايت ناپديد مي‌شود به محض اينکه تشخيص دهي چيزي که درموردش نگران بودي يک شک القايي است.
"مانند همه ما آموزش داده شده‌اي که تمام اطلاعاتي را که دريافت مي‌کني از فيلتر ذهنت عبور کنند. تو مرا به ياد سگي مي‌اندازي در خانه يک شهروند زندگي مي کرد.  هنگامي که کسي بدون دلسوزي  خرده‌ناني را  به سوي او پرت مي‌کرد، که نمي‌توانست به آرامي از آن‌ها لذت ببرد.  تو هم مانند آن هستي. .......... تو شهامت رويا ديدن را نداري، نمي‌تواني از سوي جادويي دنيا لذت ببري.
"تو پارامتر فريبنده‌اي را براي اثبات در اختيار خودت قرار داده‌اي: منطق. چيزي که پيشنهاد مي‌کنم اين است که آن را با ابزاري قابل اعتمادتر و بالاتر از همه آنها جايگزين کني: سلامت عقل. هميشه براي تو  توضيح داده‌ام که ساحران ادعا دارند که اختلاف شديدي ميان اين دو مفهوم وجود دارد. فهميدن بهتر است، براي مثال در مورد تاريخ دنيا فکر کن؛ بيشتر آن توسط مردمي با سلامت عقل توضيح داده شده  که با شهامت عقايدشان را به چالش کشيدند، کار آن‌ها عاقلانه نبود.
"اگر به جاهاي مختلف دنيا سفر کني، خواهي ديد که اين موضوع  درهمه جا صادق است. کيهان معقولانه نيست، اما مي‌توان با انرژي و سلامت عقلاني با آن روبرو شد. هنگامي که ياد گرفتي چگونه از آن  استفاده کني، آن را به شکلي اساسي خواهي فهميد، بدون کلمات. چه کسي به کلمات نياز دارد هنگامي که در حال مشاهده است؟
"از هر جهت با تو موافقم که هر ذره از ساحري بي‌معني است. اما آگاهي‌اي با ابعاد عميق در اطراف ما وجود دارد، جايي که شکايات ذهن به آنها رخنه نمي‌کند، و يک مبارز استراحت نمي‌کند تا اينکه آن  را بيابد. هنگامي که به آن رسيد، منطقش را هم درک مي‌کند،  هنگامي که با سخت‌گيري انعطاف‌ناپذير و تماميت آن را تمرين کرد، اتوماتيک به ساحري رهنمون مي‌شود، زيرا که جوهر منطق، متانت،   اعتدال، خونسردي و عدم دلسوزي است.
"هنگامي که صاحب منطق‌اش شد و ديگر با آن اداره نشود، ..............
"براي تبديل شدن به يک مبارز بايد يک مبارزه بي‌پايان را در برابر عدم اطمينان انجام داد، دنبالش برو و از آن به عنوان يک انگيزه براي اثبات استفاده کن وآن را در خدمت نيازمندي انرژي‌ات درآور. هر  چيزي را تحقيق کن، اجازه نده که افسانه‌هاي قدرت در قلمرو راز باقي بمانند. خودت را کاملاً به دانش بسپار، اما مانند يک مبارز خودت را بسپار، نه مثل يک برده منطق!
به يک دختر هندي اشاره کرد که از اطراف خيابان مي‌گذشت، که همراه با يک پسربچه چسبيده به او راه مي‌رفتند. چهره کودک حس کنجکاوي عجيب و غريبي را بازمي‌تاباند، ........
کارلوس ادامه داد که:
"سرسپردگي مبارز با روح،  بازگشت به طبيعت اوليه ما است. ميثاقي است که همه ما آن را با حقيقت ساده تولدمان امضا کرده‌ايم.
"انسان با انگيزه مشاهده هر چيزي به دنيا آمده است، اما وحشيانه در طول نخشتين سالهاي تولد تحريف شده است، و بنابراين بايد آن را کشف کنيم. مجبوري که تمام قضاوت‌هايت را پاک کني و به حس  کنجکاوي بچه‌گانه‌ات برگردي . مبارز مجبور است که تمام دانشي را که با آن روبرو مي‌شود تحقيق کند، براي تجربه کامل آن، اصلاً مهم نيست که از کجا مي‌آيد. و سپس مي‌بايست که تمام توانايي فهم  لازم را براي انتخاب و نگهداري آن‌چه که مفيد است داشته باشد:
"آيا مي بايست که اين تونايي فهميدن را در مورد مسيري که معرفي مي‌کني به کار گيرم؟
ظاهراً از سوالم ناراحت شد و با لحني آتشين پاسخ داد که:
"از قبل به تو گفته‌ام که هيچ راه «کاستاندايي» وجود ندارد، همان‌طور که راه بودايي و مسيحي وجود ندارد! آيا هنوز درک نکرده‌اي که نيازي به آموزگاران نيست؟ من فروشنده نيستم، و برايم مهم نيست که  تو توجه مي‌کني يا نمي‌کني. من تنها آدرس را به تو نشان مي‌دهم، بدون هيچ علاقه شخصي: برو و آن را تحقيق کن، اگر که اين هماني است که مي‌خواهي، در غير اين صورت شک‌هايت را نگهدار.
هنگامي که خداحافظي کرديم، کارلوس گفت که:
"نبايد که اهميت زيادي به نگراني‌هايت بدهي. آنها بيمارگونه‌اند. چيزي دروني‌تر را بايد کسب کني...و براي شکل انساني دفاع کردن خيلي راحت است.   به‌زودي سروکارت با ناوال موجب لرزش پاهايت  خواهد شد، و نياز به ميزاني از  سلامت رواني‌اي خواهي داشت که قبلاً هيچ‌گاه به آن نياز نداشته‌اي.  ممکن است که براي هر سوالي که از من پرسيده‌اي پشيمان شوي!
من باور دارم زيرا که مي‌خواهم
برايم سخت بود که در مورد مفاهيم ساحري به عنوان تحقيق درستي در نظرات ساحري بنويسم. موافقت با اصول ساحري برايم به عنوان موضوعي براي رسيدن به يک سري توضيحات جامع نبود .......  المانهاي آن زبان جديد (اصول ساحري...)، گفت‌وگوي راستين مبارزان، در منطق ما يافت نمي‌شود، بلکه در ذخيره‌سازي انرژي‌مان است.
هم‌چنان‌که کارلوس برايم توضيح داد، اثبات يک چنين موضوع غيرمنطقي‌اي به عنوان «حرکت پيوندگاه» تنها مي‌تواند از طريق اقتدار صورت گيرد....از آن‌جايي‌که هرگونه قصد،  توضيح چيزي نتيجه‌اي است  از تثبيت پيوندگاه در يک حالت ويژه، هيچ‌راه ديگري براي تقويت پيوندگاه وجود ندارد ....
با روبرو شدن با فشار طاقت فرساي مباحث، پرسيدم که:
"آيا به اين معني است که امکان تحقيق جملات ساحران از بيرون وجود ندارد؟
پاسخ داد که: "برعکس!.  تاثير قدرت تنها مي‌تواند از بيرون زندگي شود.... يکبار که توجه ما جريان يابد، ما از بودني صلب و ايزوله شده دست برمي‌داريم و درعوض با دنياي اطرافمان مي‌اميزيم. اين است  که ساحران مي‌گويند راز دنيا در درون ما قرار ندارد، بلکه در بيرون قرار دارد. و يا در سوي ديگر، راه حل اين موضوع ذهني نيست، عملي است!
پرسيدم که عملي در مورد چنين موضوعي مبهمي به نام حرکت پيوندگاه به چه معناست.
پاسخ داد که حرکت پيوندگاه برايم مبهم است، زيرا که هيچ کنترل ارادي روي حالت آگاهي‌ام ندارم. به عنوان مثال، توضيح داد که يادگرفتن اينکه چگونه بنويسيم و بخوانيم، موضوعي که براي يک  وحشي کاملاً بي‌اهميت است اما براي يک انسان متمدن بسيار ضروري است.
گفت که به همين شيوه کنترل حرکت پيوندگاه براي يک ساحر بسيار مهم است.
خواستم که بدانم چرا چنين موضوع مهمي براي مردمان عادي در هيچ جايي متذکر نشده است.
پاسخ داد که حرکت پيوندگاه طبيعي است، و همزمان غيرطبيعي مانند فکر کردن و صحبت کردن. اگر ندانيم که چگونه آن را انجام دهيم، هيچ‌گاه آن را انجام نخواهيم داد.
مرا خاطر جمع ساخت که کليد رسيدن و يا از دست دادن دست‌يافته‌هاي غيرعادي ساحري در توافقات هست در توافقاتي که پذيرفته‌ايم.
"براي تحقيق حقايق، مي‌بايست که در معناي آن‌ها موافقت داشته باشيم. متاسفانه، براي بيشتر مردم موافقت به معناي سرسختي است، و نه جدا شدن از توصيفات مرسوم. ما بايستي که اراده قوي‌اي براي  يادگيري داشته باشيم، اگر که به اندازه کافي دل و جرات اکتشاف ديگر نواحي را داريم.
"ساحران گفتند که دو نوع توافق وجود دارد. نخستين توافق عمومي است؛ از منطق شروع مي‌شود و شما را به جاهاي دور مي‌رساند اما در آخر شما را در پارادوکسي به دام مي‌اندازد. ديگري توافقي است  القا شده توسط حرکت پيوندگاه و تنها مي‌تواند با آن‌هايي که چنين شرايطي داشته‌اند تقسيم شود.
"يک توافق بر اساس تجارب ويژه مزيتي بر ديگر توضيحات دارد، زيرا که زندگي بر اساس ادراک به تنهايي کامل است؛ از سوي ديگر منطق تنها بر اساس مقايسه کار مي‌کند، مثبت و منفي، اشتباه يا درست  و .....
"نخستين موجب نفوذ به توافقات ساحران مي‌شود که به اين معني است که دوگانگي آنها از عملي بودن متوقف مي‌شود چيزي که در ابتدا براي منطق بسيار ناراحت کننده است. در طول زمان ساحران ياد  مي‌گيرند که در دنيايي که ما زندگي مي‌کنيم جسم صلبي وجود ندارد، بلکه در ميان حالات آگاهي سيال هستند، و به اين معني نيست که دروغ را از راست معلوم سازد.
"دون خوان گفت که حقيقت مانند اساس ساختمان است، يک انسان معقول نبايد آن را جابه‌جا کند! هنگامي که خود را به تعاريف مي‌سپاريم، انرژي‌مان راکد و مسدود مي‌شود. گرايش به انجام اين کار  عارضه ذهن بيگانه است، و مي‌بايست که آن را متوقف سازيم. براي جايگزيني توافق حاصل از منطق با تجربيات چيزي است که دون خوان «باور داشتن بدون باور کردن» مي‌ناميد. ...............
"آنها به دنبال تعاريف نيستند، بلکه به دنبال نتايج‌اند. اگر تمريني بتواند سطح آگاهي‌‌مان را بالا ببرد، چه اهميتي دارد که چگونه بخواهيم آن را براي خودمان شرح دهيم! ابزاري که توسط آن ما شروع به  ذخيره‌سازي و افزايش انرژي‌مان مي‌کنيم مهم نيستند، زيرا يک‌بار که مالک تماميت‌مان شديم، ما وارد قلمرو جديدي از دقت مي‌شويم که ديگر به مفاهيم توجه نمي‌کنيم، و اشيا خودشان را توضيح مي‌دهند.
"شايد فکر کني که اين جمله بر مسوليت‌ناپذيري صحه گذارد. اما يک مبارز پيام واقعي را مي‌گيرد: «واقعيت» يعني «عمل»، و عمل با ميوه‌هايش اندازه‌گيري مي‌شود.
"هر کسي که يک ساحر را از ديدگاه روزمره قضاوت مي‌کند، به عنوان يک‌دروغگوي بي درمان قضاوت خواهد شد، ..... و اگر ساحري بخواهد چيزهاي غيرقابل توضيح را با کلمات قرضي شرح دهد  به‌ناچار درگير با تناقضات خواهد شد و به عنوان يک ديوانه تلقي خواهد شد. به اين دليل است که گفتم از ديدگاه دنياي روزمره، دنياي ناوال دروغ است.
"در حقيقت اين موضوع براي تمام «ايسم»ها صادق است و ناواليسم هم استثنا نيست. ... ساحر مي‌گويد من باور دارم، چون مي‌خواهم و هم‌چنين تو هم مي‌تواني آن‌را انجام دهي. اين جمله ارادي خيلي  قدرتمند است و باعث نزول حوادث اقتدار مي‌شود.
"اگر توجه دقيقي داشته باشي، خواهي ديد که بچه‌ها به صورتي معصومانه به جادوي دنيا اعتقاد دارند؛ آن‌ها باور دارند چون کامل هستند و مي بينند! و هم‌چنين چيزي براي ساحر اتفاق مي‌افتد. داستان‌هاي  افسانه‌اميزي که برايت تعريف کردم به دنيايي که تو در آن زندگي مي‌کني تعلق ندارند .... اما اتفاق افتاده‌اند!
"ناواليسم مانند کسي است که داستاني دارد و نقشه‌اي از گنجينه‌اي، اما به آن باور ندارد، بنابراين به سوي تو مي‌آيد و رمز و رازش را به تو مي‌گويد. و تو آنقدر باهوش هستي و يا آنقدر ساده که داستان را  واقعيت مي‌پنداري و خودت را وقف رمزگشايي نقشه مي‌کني. اما نقشه با کليدهاي زيادي کدبندي شده است، که تو وادارت مي‌کند زبان‌هاي مختلفي را بياموزي، به جاهاي مشکلي بروي، زمين را حفر کني،  از کوهها بالا بروي، به دره‌هاي عميق بروي و در آب‌هاي عميق شنا کني.
"در پايان پس از سال‌ها تحقيق، به جايي مي‌رسي که گنجينه در آنجاست و – چه ناراحت کننده! – تنها آيينه‌اي را مي‌يابي. آيا يک دروغ بود؟ تو سالم، قوي، فرهيخته و پر از حوادثي و تجارب زيادي  داشته‌اي. به درستي که گنجينه‌اي آنجا بوده است!
"به ياد آور که در جريان انرژي نه راستي وجود دارد و نه دروغ، يک مبارز با تمايل پيشين انتخاب مي‌کند، به منظور هيجان ماجراجويي، و به اين ترتيب ياد مي‌گيرد که چگونه از نقطه نظر ديگري به دنيا  بنگرد – از ديدگاه سکوت.... و اين زماني است که گنجينه‌هاي آموزش‌ها آشکار مي‌شود.



کاستاندا - تورس