پس از مرگ ما چه اتفاقي رخ ميدهد؟»
پاسخ داد که:
« بستگي دارد، مرگ همه ما را لمس ميکند، اما براي همه ما يکسان نيست. همه چيز به سطح انرژي شخص بستگي دارد.
مرا مطمئن ساخت که مرگ يک انسان معمولي پايان سفرش است، زماني است که او مجبور است که تمام اگاهياي را که در طول زندگيش کسب کرده است را به او برگرداند.
"اگر که ما چيزي را نداشته باشيم که در عوض به او پيشنهاد دهيم، کارمان تمام ميشود. اين نوع مردن هر گونه احساس يگانگي را از بين ميبرد.
پرسيدم که آيا اين نظر او است و يا بخشي است از معرفت کهن بينندگان.
پاسخ داد که:
"اين يک نظر نيست؛ من در سوي ديگر بودهام و مي دانم. من کودکان و بزرگسالان شگفتزده را آنجا ديدهام و تلاششان را براي به يادآوردن خودشان ديدهام. براي آنهايي که انرژيشان را هدر دادهاند، مرگ مانند يک روياي زودگذر است، حبابهايي از خاطرات .... و ديگر هيچ.
"آيا منظورت اين است که هنگامي که رويا ميبينيم، تقريباً به حالت مرگ نزديک ميشويم؟
"ما نه تنها آن را لمس ميکنيم، بلکه آنجا هستيم! اما از آنجايي که نيروي حياتي بدنمان يکپارچه است، ميتوانيم برگرديم. مردن به معني يک رويا است.
"ميبيني، هنگامي که يک شخص عادي رويا ميبيند، نميتواند تمرکزش را بر هيچ چيزي متمرکز سازد؛ او چيزي جز روياهاي تکهتکه شده ندارد، که با تجربياتي که در طول زندگياش جمع کرده، تغذيه ميشود. اگرچنين شخصي بميرد، تفاوت اين است که رويايش طول ميکشد و ديگر ازخواب بيدار نميشود. اين روياي مرگ است.
"سفر مرگ ميتواند او را به يک دنياي مجازي از تصاوير ببرد، جايي که او در مورد محتويات عقايدش تجسم ميکند در مورد جهنم و بهشتهاي شخصياش، و نه چيز ديگري. چنين مناظري در طول زمان با کاهش قدرت خاطراتش کاهش مييابند.
"و براي ارواح چه اتفاق ميافتد، هنگامي که ميميرند؟
"روح وجود ندارد، چيزي که وجود دارد انرژي است. هنگامي که بدن فيزيکي ناپديد ميشود، تنها چيزي که باقي ميماند يک واحد انرژي است که با خاطرات تغذيه ميشود.
"برخي موجودات آنقدر خودشان را فراموش ميکنند که بدون تشخيص آن ميميرند. آنها مانند مردمي که مبتلا به فراموشي هستند ميباشند، مردمي که مانعي در پيوندگاهشان دارند وديگر نميتواند با خاطراتشان همسو شوند، آنها ديگر ادامهاي ندارند. همينطور دائماً در حولوحوش فراموشي هستند. هنگامي که ميميرند، فوراً از هم ميپاشند؛ شعلههاي زندگيشان تنها براي چند سال دوام ميآورد.
"هر چند برخي از مردم کمي ديرتر از هم پاشيده ميشوند، بين 100 يا 200 سال. کسي که پرمعنا زندگي کرده است براي حدود نيم هزاره دوام بياورد. محدوده براي آنهايي که قادر به ايجاد انواري بودهاند بيشتر است. .... آنها ميتوانند آگاهيشان را براي حدود يکهزاره کامل حفظ کنند.
"چگونه به آن ميرسند؟
"با دقت پيروانشان. خاطرات ايجاد انواري در ميان موجودات زنده و آنهايي که باقي ماندهاند ميکند. اين چگونگي آگاهي آنان است. و به اين دليل است که تاريخچه فکري شخصيتها اينقدر مهلک است. اين قصد کساني است که در گذشته زندگي کردهاند که موميايي شدهاند: براي حفظ نامشان در تاريخ. بهصورت کنايه، بدترين آسيبي است که ميتواند به انرژي وارد شود. اگر واقعاًميخواهي يک شخص را ادب کني او را در يک جعبه زنداني کن؛ پريشانياش هيچگاه خاتمه نمييابد.
"مهم نيست که چگونه زيسته است و يا چه کرده است؛ يک شخص معمولي هيچ شانسي براي ادامه ندارد. براي ساحراني که با ابديت روبرو ميشوند، پنج سال يا پنج هزار سال اهميتي ندارد. به اين دليل است که آنها ميگويند مرگ واپاشي آني است.
خواستم بدانم که آيا مردگان ميتوانند زندهها را راهنمايي کنند.
پاسخ داد که:
"وابستگي در ميان ساکنيني که کرههاي آگاهي مختلفي دارند تنها از طريق همسويي پيوندگاهشان صورت گيرد. مرگ يک مانع هوشمند نهايي است. انسانهاي زنده ميتواند از طريق رويابيني به قلمرو مردگان بروند، اما اين موضوع چيزي است که يک مبارز آن رانميخواهد، زيرا که تنها انرژياش را تلف ميکند. کار ديگري انجام ميدهند ملاقات ساحراني است که رفتهاند.
"چرا؟
"زيرا آنها توانستهاند که به ديگريشان برسند، و استقلالشان را از طريق آموزشها حفظ کنند.
"چگونه ميتوانيم روابطمان را با اين نوه آگاهيها برقرار سازيم.
" در رويا. اما براي ساحري که قبلاً اينجا را ترک کرده خيلي سخت است تا دقتش را به اين دنيا متمرکز سازد، مگر اينکه هدف ويژهاي براي انجام اين کار داشته باشد، و براي انسان معمولي خيلي سختتر است تا با آن آگاهي تماس برقرار سازد.
"اندرکنش با اين آگاهيها براي ساحر بسيار لذت بخش است، اما براي ديگران ترسناک است، زيرا که يک ساحر غيرارگانيک يک روح نيست، بلکه يک منبع شديد آگاهي و انرژي کينهتوز، ميتواند به آنهايي که با ضعف به او نزديک ميشوند آسيب بزند. اين نوع تماس بسيار خطرناکتر است از مبادله با يک ساحر زنده.
«خطر اين مبادله چيست؟
«اين طبيعت انرژي است. اگر فکر ميکني که ساحران مردمان مهرباني هستند، اشتباه ميکني، آنها ناوال هستند!
«ويژگيهاي بيمارگوني در ساختمان ما قرار دارد که ما را وادار ميکند که از ابزاري که نياز داريم استفاده کنيم. اين يک موضوع طبيعي است، نميتوانيم از آن جلوگيري کنيم. اين ويژگيها در يک ساحر بدترند، و پس از عزيمتش بزرگتر ميشوند زيرا هيچ مانعي براي خنثي کردن آن وجودندارد. هنگامي که يک ساحر غيرارگانيک ميشود او به چيزي که قبلاً بوده است تبديل ميشود: يک تجلي غارتگر کيهاني.
ملاقات با ناوال - کارلوس کاستاندا