کافه تلخ

۱۳۸۷ خرداد ۱۶, پنجشنبه

عارف اندلسی 4


مسافرت ابن عربي به شرق
ابن عربي در سال 1200/597 يك بار ديگر به مراكش پايتخت موحدين مي رود و با ابوالعباس السبطي كه از صوفيان سرشناس ملامتي مشرب بوده است ديدار مي كند.
در آنجا در خواب خداوند را مي بيند كه در مقابل عرش تجلي كرده است و ابن عربي در حال مشاهده اوست.

زيباترين موجودي كه در اطراف عرش پرواز مي كرده است به او مي گويد كه به فاس برود، با محمد الحصار ديدار كند و با او به مسافرت شرق پردازد. ابن عربي بي درنگ راه مي افتد محمد الحصار را كه او نيز چنين خوابي ديده بود، زيارت مي كند.
آنها با هم به تلمسان مي آيند. ابن عربي همان سال به بجايه رفت. در اين زمينه نوشته است در عالم رؤيا مي بيند كه همه ستارگان و حروف را به نكاح خود درآورده و حظّي روحاني كسب نموده است.
آنگاه خواب خود را توسط فردي به اطلاع كسي مي رساند كه از علم تعبير خواب آگاهي داشته است. تعبير خواب او چنين بوده است: «به كسي كه اين خواب را ديده است علوم عالي، دانش هاي سرّي، و ويژگي هريك از ستارگان داده خواهد شد. به ميزاني كه تاكنون به هيچكس داده نشده است.»
نكاح معنوي كه در تصوف ابن عربي از جايگاه با اهميتي برخوردار است، به اين ترتيب بوده كه در زندگاني او آغاز شد. اين رؤيا نشان مي دهد كه ابن عربي پس از گذشت مدت كمي، به بيان ويژگي ستارگان و تأثير هركدام از آنها بر وقايع روي زمين مي پردازد.
ابن عربي به تونس رفت و در آنجا اقامت گزيد، و سفر به شرق را سه ماه به تأخير انداخت. در تونس روزي هنگام اقامه نماز جماعت نوري در آسمان مشاهده مي كند و چنان فريادي مي زند كه حاضران و حتي همسايگان از خود بي خود مي شوند. پس از آن كه مردم به حالت عادي مي آيند مي پرسند كه چه شد؟(40) اما ابن عربي از فريادي كه كشيده بود اظهار بي اطلاعي مي كند.
ابن عربي در تونس، در منزل ابومحمد عبدالعزيز از متصوفان مشهور اقامت داشت. اين شخص از ابن عربي درخواست مي كند كتابي بنويسد؛ و او نيز شروع به نگارش كتاب انشاء الدواير و الجداول مي كند و بعدها آن را به اتمام مي رساند. (41 ) ابن عربي در اين كتاب نظراتش را درباره جهان با اشكال هندسي بيان مي كند.

او در اين كتاب مي كوشد رابطه موجود بين انسان و افلاك دايره وار را تبيين نمايد.

ابن عربي در مصر، حجاز، و عراق
ابن عربي پس از 9 ماه اقامت در تونس به اسكندريه و قاهره رفت و پس از آن براي انجام فريضه حج عازم مكه شد. علماي ساكن در مكه يا كساني كه به مناسبت حج به آن شهر سفر كرده بودند و همچنين صوفيان شناخته شده از او استقبال فراواني به عمل آوردند، و او را مورد لطف و احترام خود قرار دادند.
بين ابن عربي و شخصي به نام مكين الدين شجاع كه از مسئولان ناظر بر مقام ابراهيم در كعبه بوده است پيوند دوستي و رفاقت دائمي ايجاد مي شود. نظام دختر زيباروي و دانشمند مكين الدوله بن شجاع اين روحاني اصفهاني كه از اطلاعات ديني قابل توجهي نيز برخوردار بود، توجه ابن عربي را به خود جلب مي كند.
همين دختر است كه موجب الهام اشعار و غزل هاي عاشقانه به ابن عربي و شكل گرفتن كتابي به نام ترجمان الاشواق مي شود. موضوع اشعار ابن عربي در اين كتاب ظاهراً نظام، اما در اصل خداوند است.
نظام كه با نام عين الشمس و البهاء نيز شناخته مي شود از نظر ابن عربي دختري متدين، فهيم، و آخرت طلب بود. ابن عربي پس از بيان تفصيلي فضايل و ظرافت هاي نظام كه همه دل ها را شيفته خود مي ساخت،مي نويسد:
«در اين كتاب منظورم از هر اسم و مفهومي، اشاره است به فيض هاي الهي، الهام هاي روحاني، و روابط عالي. اين شيوه اي است كه من در نوشته هايم در پيش مي گيرم.
نظام هم مي داند به چه چيز اشاره مي كنم. خداوند، خوانندگان اين كتاب را، از هر آنچه كه با صاحبان همت عالي تناسب ندارد محافظت فرمايد.»
( 42)
ابن عربي نگارش فتوحات مكيه مشهورترين اثر خود را كه زمان زيادي را صرف تاليف آن كرد، در مكه آغاز نمود. او كتاب مشكوه الانوار را نيز كه حاوي چهل حديث قدسي است در سال 1202/589 در مكه نگاشت. و باز در همان سال در طائف شروع به نوشتن اثر ديگر خود تحت عنوان حليه الابدال نمود.
ابن عربي در مكه هنگام طواف كعبه با تجليات متعددي مواجه مي شد. يك بار ابن هارون الرشيد از صوفيان سده دوم تجسد يافت و بر او ظاهر شد، و گفتگو ها كردند.
ابن عربي مي گويد ابن هارون الرشيد همان طور كه جبرئيل در هيبت يك بدوي بر پيامبر (ص) ظاهر شد، در برابر من تجسد يافت و نمايان گرديد.
( 43) ابن عربي در خصوص بارش ستارگان و طوفان هاي صحرايي كه در سال 600/1203 رخ داد اين توضيحات را داده است:«شياطيني از كفار طائفة جن به آسمان صعود مي كنند، و به سخن چيني خداوند و فرشتگان كه دربارة وحي گفتگو مي كنند مي پردازند.
آنگاه كه شيطان با خبر حاصل از سخن چيني در حال دور شدن از آنجاست با شهاب سنگباران مي شود. نور روشني كه در بارش ستارگان مشاهده مي شود نتيجه اين امر است. يكبار در حال طواف كعبه سقوط طولاني ستاره اي را ديديم و آن را اشاره اي بر امري مهم شمرديم. بعدها شنيديم كه در يمن طوفاني دهشت انگيز وقوع يافته و همه جا را تيره و تار كرده است.
گسترش بيماري وبا در طائف نيز در همان سال بوقوع پيوست.» ابن عربي بارش ستارگان آن سال را حوادث غير عادي مي دانسته است. او معتقد بود دو حادثه در ظاهر متفاوت داراي پيوندي واحد هستند.
( 44) ابن عربي كتاب دره الفاخره را نيز كه خطاب به يكي از دوستان خود تأليف كرده است، دربارة استادش در مغرب در همين سال (1203/600) نوشت.
ابن عربي زماني كه در مكه اقامت داشت پيامبر را در عالم رؤيا مشاهده كرد، كه مي گفت:«اي ساكنان مكه! بگذاريد زائران هر زماني كه مي خواهند زيارتشان را انجام دهند. مانع آنها نشويد.»
( 45) كسي نزد ابن عربي آمد و به او گفت حضرت فاطمه (س) را در خواب ديده است، در حالي كه حضرت از او روي بر مي گردانده است. دليلش چيست؟ ابن عربي گفت:«تو عليه شريفان مكه كار مي كني.» مرد توبه مي كند و حضرت فاطمه نز او را مورد عفو و بخشش قرار مي دهد. ابن عربي با نقل اين موضوع ارادت و محبت عميقش را نسبت به اهل بيت (ع) بيان مي دارد.
( 46) ابن عربي با ذكر اين نكته كه در مكه با هفت تن از كاملان (ابدال) نيز مواجه شده است نقل مي كند كه با بانويي صالحه به نام فاطمه بنت التاج هم ديدار داشته است. او هر روز از سوي پدرش بيرحمانه مورد آزار قرار مي گرفته است. صداي شلاق ها را مي شنيده اما دردي احساس نمي كرده است، لذا مشاراليها در صبر الگو و نمونه بوده است. او با يادآوري خاطرة مشابهي كه در بدو ورود به تصوف از سر گذرانده بود مي گويد:«احساس نكردن درد لطفي است كه از جانب خدا نصيب برخي بندگان خاص مي شود.»
( 47)
ابن عربي در سال 1204/601 حجاز را به قصد بغداد ترك مي كند. 12روز بغداد مي ماند و آنگاه راهي موصل مي شود.
قصدش از رفتن به موصل ديدار با يك صوفي به نام علي بن عبدالله بود كه گفته مي شد با حضرت خضر ارتباط نزديكي دارد.
ابن عربي مي گويد پس از ديدار با او كه باغي در خارج شهر داشت، موفق مي شود افتخار بر تن كردن خرقة حضرت خضر را براي بار سوم نصيب خود كند.
پس از اين رويداد است كه ابن عربي پي به اهميت خرقه پوشي مي برد، آن را به خوبي درك مي كند و انجام آن را به مريدانش توصيه مي نمايد. خرقه پوشي نزد او تنها يك سنت صوفيانه، و يا پيوند مشتركي كه درك اخوت در بين صوفيان را ريشه دار مي سازد، نيست، بلكه او در عين حال اين پديده را به عنوان دارويي براي معالجه امراض اخلاقي ارزيابي مي كند.
( 48) او ابن عنطار را كه از علماي بنام آن دوره بود در موصل شناخت و تمام الهام ها و مكاشفاتي را كه در اين شهر تجربه كرده بود، در كتابي به نام التنزلات الموصليه گردآوري كرد.
ابن عربي در موصل با فردي به نام مقري كه حافظ قرآن و حنفي مذهب بود، و ابن عربي او را استاد خود مي داند، آشنا شد.
ابن عربي در جايي مي گويد:
«مقري به من گفت كه پيامبر را در خواب ديده است؛ و پيامبر در عالم رويا به او گفته است كه بازي شطرنج و گوش كردن به موسيقي مباح است.»
( 49) با اين حال ابن عربي در تصوف خود اهميت چنداني به سماع نمي دهد. او در مدت اقامت در بغداد رساله قشيري را نزد استادي به نام محمد بكري فرا مي گيرد. فاصله بين فرد ياد شده و قشيري دو واسطه بوده است.
لذا ابن عربي رساله قشيري را از فرد مطمئني آموخته است. او به دفعات در آثار خود به اهميت رساله امام قشيري اشاره مي كند.
ابن عربي آثار قشيري را در خانقاهي، از ضياء الدين عبدالوهاب درس مي گيرد.
ابن عربي در سال 1206/603 به قاهره مي رود و در آنجا با جماعت صوفيان و هم ولايتي هاي اندلسي خود ديدار مي كند.
( 50) همچنين اوقات خود را صرف عبادت و رياضت مي كند و با حوادث خارق العاده اي مواجه مي شود. شبي در اتاقي كاملا تاريك متوجه مي شود نوري كه از بدنش ساطع مي گردد محوطه را روشن كرده است. وحشت زده و متعجب مي شود.
در همين اثنا مردي زيباروي و خوش سخن كه ناگهان ظاهر شده بود به ابن عربي مي گويد نماينده اي است كه از جانب خدا فرستاده شده است.
و با او گفتگوي دلنشيني مي كند. به واسطه همين سخنان و گفتگو هاست كه برخي مسايل درباره «اتحاد» از جانب خداوند به او الهام مي شود.
مفهومي كه در بر گيرنده معناي «وحدت وجود» است. ابن عربي با بيان اين نكته سخنان نمايندة مذكور را چنين ذكر مي كند:«نيك بدان كه خير در وجود، و شر در عدم است.
يعني نيكي در هستي، و پليدي در نيستي است. او انسان را به لطف خويش خلق كرد و آن را واحدي در تضاد با هستي اش قرار داد، و آن را با اسماء و صفات خود تماشا كرد. به اين ترتيب شماره به اصلش بازگشت.
بنابراين اوست كه هست، و تو نيستي.» ابن عربي ادامه مي دهد جماعت حاضر در برابر من با آگاهي از اين واقعه، خداوند را سپاسگزاري كردند.
سر خم كردم و شروع به نگارش منظومه اي كردم. دوستانم به خواب رفته بودند. عبدالله بيدار شد و مرا صدا زد اما من طوري وانمود كردم كه در خواب هستم و به او پاسخ ندادم.
او گفت: «تو خواب نيستي؛ و درباره معرفت و توحيد خداوند، در حال خلق شعر هستي.» سرم را بلند كردم و گفتم:« اين را از كجا دانستي» جواب داد: «مشاهده كردم كه در حال تنيدن تاري در بلندي ها هستي.
بندهاي پراكنده را منظم مي كني و معاني متفرق و نثرگونه را به شكل نظم در مي آوري.»
گفتم :«بسيار خوب. اما از كجا دانستي كه موضوع شعر معرفه الله و توحيد است.» پاسخ داد:« جانداران اندكي گرفتار تار مي شوند. در شعرهايي كه موضوعشان خدا نباشد، حيات، روح و عزّت وجود ندارد.» تعبيري كه او از رويايم كرد بيش از خود رؤيا براي من شگفتي آور بود.
(51)
به نظر مي رسد بيان چنين نظراتي توسط ابن عربي است كه باعث كدورت خاطر فقها شده است؛ تا جايي كه او را اهل بدعت و كافر خواندند و خواهان حبس و يا اعدام او شدند.
اين بود كه نظرات او و اين كه آيا حقيقتاً اهل ايمان است يا نه، از مباحثات فقيهان بود. ابن عربي در ابتدا پيرامون اين چنين بحث هايي سكوت كرد و به آن اعتنايي ننمود.
زيرا بارها از سوي خداوند به او آگاهي داده شده بود كه در طول حيات، و پس از مرگش به او اتهام خواهند زد. وانگهي او در هر فرصتي كه به دست مي آورد به طور زباني و مكتوب جهل و ناداني فقيهان زمانش را مورد انتقاد قرار مي داد و عكس العمل آنان را نيز امري طبيعي مي دانست.
ملك عادل كه حكمران با حسن نيتي بود به سخنان مخالفان ابن عربي كه از سوي ابوالحسن البيجايي حمايت مي شد، وقعي ننهاد.
ابن عربي هنگام اقامت در بغداد، قونيه و آناتولي از شهرت فخرالدين رازي (وفات: 1209/606) مطلع شده بود. براي او نامه اي نوشته بود و به او خاطرنشان كرده بود كه با كلام و فلسفه و يا با عقل و قياس نمي توان حقيقت را يافت. به او اعلام كرده بود كه اين كار تنها از طريق كشف و الهام ممكن است و او را دعوت كرده بود فلسفه و كلام را رها كرده، به سوي تصوّف آيد.
تاريخ نگارش اين نامه از سوي ابن عربي مشخص نيست و از اين كه نامه مذكور بدست فخر رازي رسيده است يا نه و از پاسخ آن نيز اطلاعي موجود نيست.
ابن عربي هنگام يادآوري اتهام ها و اذيت و آزارهايي كه متوجه اش بوده است مي گويد:«كنار كعبه، در مقام ابراهيم خواب بودم. از عالم ارواح ندايي شنيدم.
پيامي بود از جانب خدا، براي من:« به مقام ابراهيم پناه ببر؛ زيرا او يكي از افراد حليم و سليم بود كه باسوز و گداز زيست.» همان موقع دانستم كه آزارها خواهم ديد.»
(52) ابن عربي كه صوفي صادق و جسوري بود خطاب به ابوالحسن البيجايي كه از او حمايت كرده بود گفت:« چگونه مي توان كسي را كه در عالم ناسوت، درهاي عالم لاهوت به رويش گشوده شده است، محبوس كرد.»
و او نيز به گفتن اين سخن اكتفا كرد كه: «اينها شطحياتي است كه شكر محسوب مي شود.
اهل سكر را نكوهش نتوان كرد.»
(53)