سیری در زندگاني ابن عربي
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب ابن عربي نوشته سليمان اولوداغ ، ترجمهي داوود وفايي
نويسنده: سليمان - اولوداغ
مترجم: داوود - وفايي
خانواده، محيط زندگي، سالهاي كودكي و جواني
ابن عربي كه در جهان اسلام با نام هاي ابن عربي، ابن العربي، محيي الدين عربي، محيي الدين ابن عربي و شيخ اكبر شناخته مي شود، در آثارش نام خود را چنين نگاشته است:
محيي الدين ابوعبدالله محمدبن علي محمدبن العربي الحاتم الطايي الاندلسي. در برخي منابع (مانند قطبي، جلد سه، 435) كنيه او ابوبكر ذكر شده، كه اشتباه است. او در 7 آگوست 1165 (27 رمضان 560 هجري قمري) در مرسيه اسپانيا به دنيا آمد.
(1) اجداد او از سلسله اي با اصل و نسب و محترم بودند و كلمه الحاتم الطايي كه در ادامه نام او ذكر مي شود بيانگر انتساب وي به عبدالله بن حاتم طايي برادر عدي بن حاتم طايي از قبيله طي است كه به انسان دوستي و جوانمردي شهرت داشت. مردمان اين قبيله عرب بودند، به همين سبب ابن عربي و پدرانش با صفت «عربي» شناخته مي شدند.
(2)
علي بن محمد پدر ابن عربي فردي ديندار بود و با حكمران وقت و ابن رشيد حكيم مشهور رفاقت داشت. مادرش نيز بانوي متديني بود كه زنان عارفه به مقامات معنوي او غبطه مي خوردند. عبدالله بن محمد عموي ابن عربي نيز فردي دينداري بود كه پس از هشتاد سالگي قدم در راه عرفان گذاشت.
علي بن عبدالله فرزند اين شخص از عرفاي تونس بود. يحي بن يغان يكي از دايي هاي ابن عربي حاكم تلمسان بود كه تحت تأثير شيخي به نام ابوعبدالله التونسي سياست را رها كرد و در دوره هاي پاياني عمر خود دست از زخارف دنيا كشيد و به عبادت پرداخت. ابومسلم خولاني دايي ديگر ابن عربي از عابدان آن دوره بود. ابن عربي در آثار خود از اينان با عنوان قطب ياد مي كند.
(3) مشاهده مي شود كه خانواده ابن عربي در جامعه آن روز از اعتبار قابل ملاحظه اي برخوردار بوده است. خانواده اي معتبر، شناخته شده، در عين حال متدين، و به ويژه اهل زهد و مستعد عرفان. در آندلس آن روز از مكاتب عرفاني خبري نبود و فرد علاقمند به عرفان و تصوف در نهايت مانند ابن عربي در خانواده اش مي توانست با عرفان آشنا شود. منسوب نبودن اعضاي خانواده اش مي توانست با عرفان آشنا شود.
منسوب نبودن اعضاي خانواده به طريقت ها مانع آشنايي ابن عربي با احكام عرفان و عمل به آن نشد، بلكه برعكس، اين وضع به گسترده تر شدن افق ديد ابن عربي ياري رساند. آندلس كه در سال 711 (92 هجري) توسط مسلمانان فتح شد در فاصلة زماني 1056 تا 1147 ميلادي تحت حاكميت مرابطون كه در شمال غربي آفريقا پديد آمده بود، درآمد.
بعدها نيز موحدين از سال از سال 1130 تا 1269 بر آن حكومت كردند. مرابطون به تصوف اهميت مي دادند و دولتهاي متعددي مبتني بر اين نحو انديشه تاسيس كردند. موحدين كه مدعي بودند برداشت هاي آنها از اسلام باطل و مبتني بر خرافات است مرابطون را از ميان برداشتند.
برداشت موحدين از اسلام نيز ريشه در ديدگاههاي غزالي از دين و توحيد داشت. در دوره موحدين گاه حكمراناني بر سر كار مي آمدند كه به انديشه و دانش اهميت مي دادند و از دانشمندان و متفكران حمايت مي كردند. ابن طفيل (وفات: 1186) و ابن رشد (وفات: 1198) از حكماي مشهور، در چنين زمانه و اوضاعي زندگي مي كردند. زماني كه ابن عربي در آندلس بود حاكمان همچون ابويعقوب يوسف (1184-1163) و ابويوسف منصور (1199-1184) در رأس دولت موحدان قرار داشتند. هنگامي كه او در مرسيه، شهري در جنوب شرقي اندلس، متولد شد محمدبن سعد بن مردنيش والي شرق آندلس بود.
(4)ابن عربي تا سن هشت سالگي در زادگاه خود مرسيه زندگي كرد. آموزش هاي اوليه و كسب معارف ديني را در آنجا تحت نظارت خانواده اش به انجام رساند؛ آنگاه همراه با آنها از مرسيه به اشبيليه يكي ديگر از شهرهاي آندلس مهاجرت كرد. ابن عربي در اين شهر تحصيل خود را ادامه داد و با فرزند بازرگاني به نام ابن عريسي آشنا شد و با او كه زندگي زاهدانه اي داشت رفاقت نمود.
(5) ابن عربي در عهد جواني همراه با پدرش به قرطبه رفت و با دوست وي يعني ابن رشد (وفات: 1198) آشنا شد. سئوالهاي فلسفي او را با جوابهاي عرفاني پاسخ داد. در همان اوان با شيخ ابوعلي حسن شكاز يكي از طلبه هاي صالح عدوي آشنا شد و با دو برادر عارف مسلك به نام هاي ابن اسعد و احمد حريري پيمان دوستي ريخت.
ابن عربي در اين دوره با شعر و ادبيات و شكار مشغول بوده است. او بعدها از سالياني كه چنين پشت سرگذاشت با عنوان دوره جاهليت ياد كرده است (فتوحات جلد چهارم صفحه 700).
سال 1185 (580 ه.ق) سالي است كه ابن عربي وارد جرگه متصوفان شد. او پيشتر نيز با عرفا دوست بود و در مجالس آنها شركت مي كرد و با زندگي صوفيان آشنايي داشت؛ ليكن از 20 سالگي نوع زندگي صوفيانه را برگزيد. او خود در اين خصوص مي گويد: «در بيست سالگي در ظلّ تام بديع خداوند از طريق كشف، به مقام عقل اول راه يافتم.»
(6) ابن عربي در طول زندگي خود با بيش از سيصد عالم و شيخ ديدار داشته و از آنها كسب فيض كرده است.
با اين حال به احتمال قوي ابوعباس احمد عريني همان فردي است كه موجب ورود ابن عربي به طريق عرفان شده است. او در قصبه اي به نام اليا در اندلس غربي سكونت داشت.
در باب عبوديت دريافتهايي عميق داشت اما اطرافيان با افكار او بيگانه بودند؛ لذا ابن عربي جوان را تحت تأثير خود قرار داد. ابن عربي در مجلس او توبه كرد و عملاً وارد طريق عرفان شد
(7)ابن عربي در سنين جواني از يك سو تصوف و عرفان را به لحاظ نظري و علمي فرامي گرفت و با نشست و برخاست با كساني كه عارفانه زندگي مي كردند به حقايق آن پي مي برد، و با رعايت موازين عرفاني و تجربه هاي معنوي سعي در درك حقيقت داشت؛ و از سوي ديگر در همان سالها، علوم ديني مانند فقه، حديث، تفسير و قرائت را مي آموخت؛ و با ادبيات، كلام و فلسفه نيز به طور اجمال آشنا مي شد.
او در همان سالها نزد حكمرانان و دولتمردان مختلفي به خدمت دبيري پرداخته بود.
(8) ابن عربي به مذهب ظاهري كه از سوي داود ظاهري تاسيس شد و با كوششهاي اين حزم اندليسي گسترش يافت دل بسته بود. از اين جهت است كه گفته مي شود در عبادت ظاهري و در اعتقاد باطني (صوفي عارف) بود. او در عمل مذهب ظاهري داشت و قياس را رد مي كرد اما در مسائل اعتقادي نه مذهب اشعري را قبول داشت و نه ماتريدي بود.
در اين باره ابن عربي مذهب اسلاف خود را پذيرفته بود و در اين چارچوب به مذهب اهل سنت و جماعت پايبند مانده بود. ابن عربي اولين بار با بانويي به نام مريم از قبيله بنوعبدون ازدواج كرد. طبق گفته خودش اين بانو فرد ديندار، فاضل و عارفي بود كه از تجربه هاي معنوي بهره داشت.
ابن عربي هنگام تفسير يكي از مقامات عرفاني و توضيح احوال صاحبان آن مقام مي گويد:« همسرم مريم احوالات فردي را كه به اين مقام دست يافته است براي من بيان كرد و من دانستم كه او نيز با اين مقام بيگانه نيست».
(9) از آنچه ابن عربي براي ما نقل كرده است در مي يابيم كه همسرش توسط شخصي، در رؤيا، به طريق تصوف و عرفان فراخوانده مي شود و او در پاسخ مي گويد كه با اين راه ناآشنا است.
شخص پاسخ مي دهد كه با پنج چيز مي توان وارد اين طريق شد: «توكل»، «يقين»، «صبر»، «عزم» و «اخلاص»؛ آن گاه اين مفاهيم را به او مي آموزد او نيز آن ها را مي پذيرد.
)10(اين گونه حالات همسرش و شايد بيماري اي كه ابن عربي بدان مبتلا شد در سوق دادن او به سوي تصوف دخيل بوده است.
او يكبار دچار تب شديد شد و به حالت اغماء افتاد. ابن عربي نقل مي كند كه در عالم خيال عده اي با چهره اي كريه در صدد آزار او برمي آيند اما فردي زيباروي با رايحه اي دل انگيز مانع آنها مي شود؛ ابن عربي از او مي پرسد كيست و او در پاسخ مي گويد من سوره ياسين هستم و آمده ام از تو حفاظت كنم. از وقتي به هوش مي آيد مشاهده مي كند كه پدرش اشك مي ريزد و سوره ياسين قرائت مي كند.
(11) اين حادثه نيز در گرايش ابن عربي به سوي تصوف مؤثر افتاده است. ابن عربي از سنين كودكي با استدادي كه داشت، مي توانست بعضي از آيات، سوره ها، معاني و مفاهيم مجرد را گاه در خواب، گاه در حالت خواب و بيداري، و گاه نيز در بيداري به صورت موجودات عيني و مادي مشاهده كند. اين توانايي به تدريج افزايش مي يابد و اين امر در بعدي وسيع در آثارش ديده مي شود. جهان انديشه و ايمان او بر همين اساس شكل گرفته است.
ابن عربي خود به زهد و عبادت بسيار مي پرداخت.
در خلوت مشغول ذكر و تفكر مي شد. او معتد بود از راه كشف و الهام مي توان بر حقايق الهي واقف شد و مدعي بود دانش خود را از اين طريق بدست آورده است. افكار ابن عربي در سنين جواني بين مردم رواج يافت. در همان دوره بود كه سخنان او به گوش ابن رشد حكيم رسيد.
ابن رشد از پدر ابن عربي درخواست كرد با پسرش ديداري داشته باشد. ديدار و گفتگوي سراسر رمز و راز و مملو از ايماء و اشاره ابن عربي و ابن رشد، در فتوحات چنين نقل شده است:« يك روز در قرطبه نزد ابن رشد قاضي شهر رفتم. او شنيده بود كه در خلوت از سوي خدا بر قلب من الهاماتي وارد شده است.
تعجب كرده و خواهان ديدار با من شده بود. پدرم با او رفاقت داشت و براي اينكه ما را با يكديگر روبرو كند بهانه اي يافت و مرا نزد او فرستاد. من در آن زمان نوجواني بودم و هنوز مويي در صورت نداشتم. هنگام ورود ابن رشد برخاسته و به عزت و احترام نمود. مرا در آغوش گرفت و گفت:«آري؟» و من بي درنگ گفتم: «آري». دانست كه مطلب او را درك مي كنم و خوشحالي او از اين ديدار بيشتر شد.
اما به محض اينكه فهميدم چه چيز متعلق به من موجب خوشحالي او شده است گفتم: «خير» او مضطرب شد، رنگ چهره اش به فيض كشف و الهام نائل آمدي؟ آيا كشف همان چيزي است كه خرد نصيب ما مي كند؟ گفتم : «آري» و «خير»! و ميان «آري» و «خير » ارواح از جسم ها، و سرها از بدن ها جدا مي شوند.» رنگ چهره اش به زردي گراييد، لرزيد و متحير در جاي خود باقي ماند.
(12) او دانسته بود كه من به چه چيزي اشاره مي كنم.
ابن عربي در جاي ديگري نقل مي كند بار دوم با ابن رشد در عالم خيال ديدار كرده و براي او حالات حكيمي را بيان داشته است كه از طريق عقل و انديشه در جستجوي حقيقت بوده است.
نتايج بدست آمده را براي او بازگو مي كند و او درستي و نادرستي آنها را سئوال مي كند. ابن رشد خدا را شكر مي كند كه در زمان حيات او فردي ناآشنا به خلوت مي رود و عالمي همچون من. (ابن عربي ) بيرون مي آيد. او همچنين نقل مي كند هنگام اقامه نماز بر جنازة ابن رشد در قرطبه حضور داشته است.
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب ابن عربي نوشته سليمان اولوداغ ، ترجمهي داوود وفايي
نويسنده: سليمان - اولوداغ
مترجم: داوود - وفايي
خانواده، محيط زندگي، سالهاي كودكي و جواني
ابن عربي كه در جهان اسلام با نام هاي ابن عربي، ابن العربي، محيي الدين عربي، محيي الدين ابن عربي و شيخ اكبر شناخته مي شود، در آثارش نام خود را چنين نگاشته است:
محيي الدين ابوعبدالله محمدبن علي محمدبن العربي الحاتم الطايي الاندلسي. در برخي منابع (مانند قطبي، جلد سه، 435) كنيه او ابوبكر ذكر شده، كه اشتباه است. او در 7 آگوست 1165 (27 رمضان 560 هجري قمري) در مرسيه اسپانيا به دنيا آمد.
(1) اجداد او از سلسله اي با اصل و نسب و محترم بودند و كلمه الحاتم الطايي كه در ادامه نام او ذكر مي شود بيانگر انتساب وي به عبدالله بن حاتم طايي برادر عدي بن حاتم طايي از قبيله طي است كه به انسان دوستي و جوانمردي شهرت داشت. مردمان اين قبيله عرب بودند، به همين سبب ابن عربي و پدرانش با صفت «عربي» شناخته مي شدند.
(2)
علي بن محمد پدر ابن عربي فردي ديندار بود و با حكمران وقت و ابن رشيد حكيم مشهور رفاقت داشت. مادرش نيز بانوي متديني بود كه زنان عارفه به مقامات معنوي او غبطه مي خوردند. عبدالله بن محمد عموي ابن عربي نيز فردي دينداري بود كه پس از هشتاد سالگي قدم در راه عرفان گذاشت.
علي بن عبدالله فرزند اين شخص از عرفاي تونس بود. يحي بن يغان يكي از دايي هاي ابن عربي حاكم تلمسان بود كه تحت تأثير شيخي به نام ابوعبدالله التونسي سياست را رها كرد و در دوره هاي پاياني عمر خود دست از زخارف دنيا كشيد و به عبادت پرداخت. ابومسلم خولاني دايي ديگر ابن عربي از عابدان آن دوره بود. ابن عربي در آثار خود از اينان با عنوان قطب ياد مي كند.
(3) مشاهده مي شود كه خانواده ابن عربي در جامعه آن روز از اعتبار قابل ملاحظه اي برخوردار بوده است. خانواده اي معتبر، شناخته شده، در عين حال متدين، و به ويژه اهل زهد و مستعد عرفان. در آندلس آن روز از مكاتب عرفاني خبري نبود و فرد علاقمند به عرفان و تصوف در نهايت مانند ابن عربي در خانواده اش مي توانست با عرفان آشنا شود. منسوب نبودن اعضاي خانواده اش مي توانست با عرفان آشنا شود.
منسوب نبودن اعضاي خانواده به طريقت ها مانع آشنايي ابن عربي با احكام عرفان و عمل به آن نشد، بلكه برعكس، اين وضع به گسترده تر شدن افق ديد ابن عربي ياري رساند. آندلس كه در سال 711 (92 هجري) توسط مسلمانان فتح شد در فاصلة زماني 1056 تا 1147 ميلادي تحت حاكميت مرابطون كه در شمال غربي آفريقا پديد آمده بود، درآمد.
بعدها نيز موحدين از سال از سال 1130 تا 1269 بر آن حكومت كردند. مرابطون به تصوف اهميت مي دادند و دولتهاي متعددي مبتني بر اين نحو انديشه تاسيس كردند. موحدين كه مدعي بودند برداشت هاي آنها از اسلام باطل و مبتني بر خرافات است مرابطون را از ميان برداشتند.
برداشت موحدين از اسلام نيز ريشه در ديدگاههاي غزالي از دين و توحيد داشت. در دوره موحدين گاه حكمراناني بر سر كار مي آمدند كه به انديشه و دانش اهميت مي دادند و از دانشمندان و متفكران حمايت مي كردند. ابن طفيل (وفات: 1186) و ابن رشد (وفات: 1198) از حكماي مشهور، در چنين زمانه و اوضاعي زندگي مي كردند. زماني كه ابن عربي در آندلس بود حاكمان همچون ابويعقوب يوسف (1184-1163) و ابويوسف منصور (1199-1184) در رأس دولت موحدان قرار داشتند. هنگامي كه او در مرسيه، شهري در جنوب شرقي اندلس، متولد شد محمدبن سعد بن مردنيش والي شرق آندلس بود.
(4)ابن عربي تا سن هشت سالگي در زادگاه خود مرسيه زندگي كرد. آموزش هاي اوليه و كسب معارف ديني را در آنجا تحت نظارت خانواده اش به انجام رساند؛ آنگاه همراه با آنها از مرسيه به اشبيليه يكي ديگر از شهرهاي آندلس مهاجرت كرد. ابن عربي در اين شهر تحصيل خود را ادامه داد و با فرزند بازرگاني به نام ابن عريسي آشنا شد و با او كه زندگي زاهدانه اي داشت رفاقت نمود.
(5) ابن عربي در عهد جواني همراه با پدرش به قرطبه رفت و با دوست وي يعني ابن رشد (وفات: 1198) آشنا شد. سئوالهاي فلسفي او را با جوابهاي عرفاني پاسخ داد. در همان اوان با شيخ ابوعلي حسن شكاز يكي از طلبه هاي صالح عدوي آشنا شد و با دو برادر عارف مسلك به نام هاي ابن اسعد و احمد حريري پيمان دوستي ريخت.
ابن عربي در اين دوره با شعر و ادبيات و شكار مشغول بوده است. او بعدها از سالياني كه چنين پشت سرگذاشت با عنوان دوره جاهليت ياد كرده است (فتوحات جلد چهارم صفحه 700).
سال 1185 (580 ه.ق) سالي است كه ابن عربي وارد جرگه متصوفان شد. او پيشتر نيز با عرفا دوست بود و در مجالس آنها شركت مي كرد و با زندگي صوفيان آشنايي داشت؛ ليكن از 20 سالگي نوع زندگي صوفيانه را برگزيد. او خود در اين خصوص مي گويد: «در بيست سالگي در ظلّ تام بديع خداوند از طريق كشف، به مقام عقل اول راه يافتم.»
(6) ابن عربي در طول زندگي خود با بيش از سيصد عالم و شيخ ديدار داشته و از آنها كسب فيض كرده است.
با اين حال به احتمال قوي ابوعباس احمد عريني همان فردي است كه موجب ورود ابن عربي به طريق عرفان شده است. او در قصبه اي به نام اليا در اندلس غربي سكونت داشت.
در باب عبوديت دريافتهايي عميق داشت اما اطرافيان با افكار او بيگانه بودند؛ لذا ابن عربي جوان را تحت تأثير خود قرار داد. ابن عربي در مجلس او توبه كرد و عملاً وارد طريق عرفان شد
(7)ابن عربي در سنين جواني از يك سو تصوف و عرفان را به لحاظ نظري و علمي فرامي گرفت و با نشست و برخاست با كساني كه عارفانه زندگي مي كردند به حقايق آن پي مي برد، و با رعايت موازين عرفاني و تجربه هاي معنوي سعي در درك حقيقت داشت؛ و از سوي ديگر در همان سالها، علوم ديني مانند فقه، حديث، تفسير و قرائت را مي آموخت؛ و با ادبيات، كلام و فلسفه نيز به طور اجمال آشنا مي شد.
او در همان سالها نزد حكمرانان و دولتمردان مختلفي به خدمت دبيري پرداخته بود.
(8) ابن عربي به مذهب ظاهري كه از سوي داود ظاهري تاسيس شد و با كوششهاي اين حزم اندليسي گسترش يافت دل بسته بود. از اين جهت است كه گفته مي شود در عبادت ظاهري و در اعتقاد باطني (صوفي عارف) بود. او در عمل مذهب ظاهري داشت و قياس را رد مي كرد اما در مسائل اعتقادي نه مذهب اشعري را قبول داشت و نه ماتريدي بود.
در اين باره ابن عربي مذهب اسلاف خود را پذيرفته بود و در اين چارچوب به مذهب اهل سنت و جماعت پايبند مانده بود. ابن عربي اولين بار با بانويي به نام مريم از قبيله بنوعبدون ازدواج كرد. طبق گفته خودش اين بانو فرد ديندار، فاضل و عارفي بود كه از تجربه هاي معنوي بهره داشت.
ابن عربي هنگام تفسير يكي از مقامات عرفاني و توضيح احوال صاحبان آن مقام مي گويد:« همسرم مريم احوالات فردي را كه به اين مقام دست يافته است براي من بيان كرد و من دانستم كه او نيز با اين مقام بيگانه نيست».
(9) از آنچه ابن عربي براي ما نقل كرده است در مي يابيم كه همسرش توسط شخصي، در رؤيا، به طريق تصوف و عرفان فراخوانده مي شود و او در پاسخ مي گويد كه با اين راه ناآشنا است.
شخص پاسخ مي دهد كه با پنج چيز مي توان وارد اين طريق شد: «توكل»، «يقين»، «صبر»، «عزم» و «اخلاص»؛ آن گاه اين مفاهيم را به او مي آموزد او نيز آن ها را مي پذيرد.
)10(اين گونه حالات همسرش و شايد بيماري اي كه ابن عربي بدان مبتلا شد در سوق دادن او به سوي تصوف دخيل بوده است.
او يكبار دچار تب شديد شد و به حالت اغماء افتاد. ابن عربي نقل مي كند كه در عالم خيال عده اي با چهره اي كريه در صدد آزار او برمي آيند اما فردي زيباروي با رايحه اي دل انگيز مانع آنها مي شود؛ ابن عربي از او مي پرسد كيست و او در پاسخ مي گويد من سوره ياسين هستم و آمده ام از تو حفاظت كنم. از وقتي به هوش مي آيد مشاهده مي كند كه پدرش اشك مي ريزد و سوره ياسين قرائت مي كند.
(11) اين حادثه نيز در گرايش ابن عربي به سوي تصوف مؤثر افتاده است. ابن عربي از سنين كودكي با استدادي كه داشت، مي توانست بعضي از آيات، سوره ها، معاني و مفاهيم مجرد را گاه در خواب، گاه در حالت خواب و بيداري، و گاه نيز در بيداري به صورت موجودات عيني و مادي مشاهده كند. اين توانايي به تدريج افزايش مي يابد و اين امر در بعدي وسيع در آثارش ديده مي شود. جهان انديشه و ايمان او بر همين اساس شكل گرفته است.
ابن عربي خود به زهد و عبادت بسيار مي پرداخت.
در خلوت مشغول ذكر و تفكر مي شد. او معتد بود از راه كشف و الهام مي توان بر حقايق الهي واقف شد و مدعي بود دانش خود را از اين طريق بدست آورده است. افكار ابن عربي در سنين جواني بين مردم رواج يافت. در همان دوره بود كه سخنان او به گوش ابن رشد حكيم رسيد.
ابن رشد از پدر ابن عربي درخواست كرد با پسرش ديداري داشته باشد. ديدار و گفتگوي سراسر رمز و راز و مملو از ايماء و اشاره ابن عربي و ابن رشد، در فتوحات چنين نقل شده است:« يك روز در قرطبه نزد ابن رشد قاضي شهر رفتم. او شنيده بود كه در خلوت از سوي خدا بر قلب من الهاماتي وارد شده است.
تعجب كرده و خواهان ديدار با من شده بود. پدرم با او رفاقت داشت و براي اينكه ما را با يكديگر روبرو كند بهانه اي يافت و مرا نزد او فرستاد. من در آن زمان نوجواني بودم و هنوز مويي در صورت نداشتم. هنگام ورود ابن رشد برخاسته و به عزت و احترام نمود. مرا در آغوش گرفت و گفت:«آري؟» و من بي درنگ گفتم: «آري». دانست كه مطلب او را درك مي كنم و خوشحالي او از اين ديدار بيشتر شد.
اما به محض اينكه فهميدم چه چيز متعلق به من موجب خوشحالي او شده است گفتم: «خير» او مضطرب شد، رنگ چهره اش به فيض كشف و الهام نائل آمدي؟ آيا كشف همان چيزي است كه خرد نصيب ما مي كند؟ گفتم : «آري» و «خير»! و ميان «آري» و «خير » ارواح از جسم ها، و سرها از بدن ها جدا مي شوند.» رنگ چهره اش به زردي گراييد، لرزيد و متحير در جاي خود باقي ماند.
(12) او دانسته بود كه من به چه چيزي اشاره مي كنم.
ابن عربي در جاي ديگري نقل مي كند بار دوم با ابن رشد در عالم خيال ديدار كرده و براي او حالات حكيمي را بيان داشته است كه از طريق عقل و انديشه در جستجوي حقيقت بوده است.
نتايج بدست آمده را براي او بازگو مي كند و او درستي و نادرستي آنها را سئوال مي كند. ابن رشد خدا را شكر مي كند كه در زمان حيات او فردي ناآشنا به خلوت مي رود و عالمي همچون من. (ابن عربي ) بيرون مي آيد. او همچنين نقل مي كند هنگام اقامه نماز بر جنازة ابن رشد در قرطبه حضور داشته است.