در جهان معاصر، به دلیل فشارهای مختلف از جمله افسردگی، استرس، بیکاری و ... مرگ موضوعی آشنا و مانوس برای اتسان امروز است. با دکتر غلامحسین معتمدی، نویسنده و روان پزشک، گفت و گو پرداخته ایم. دکتر معتمدی معتقد است:" مهمترین آموزه مرگشناسی آن است که مرگ و زندگی را نمیتوان از یکدیگر جدا کرد. آنها دو روی یک سکه هستند.
مرگ چیست؟
وقتی که میپرسید مرگ چیست، در حقیقت به یکی از کهنترین پرسشهای ذهن بشر اشاره میکنید. این پرسش یکی از بنیادیترین پرسشهاست تا جایی که می توان گفت تاریخ فلسفه، تاریخ تفکر و حتی نگاه به سیر ادیان چیزی جز پاسخ به این پرسش نیست. سقراط میگوید
تمامت فلسفه بحث در مرگ است یا هایدگر میگوید در حقیقت کنش بشر در مقابل مرگ است.
در حقیقت میتوان گفت فلسفه چیزی جز بحث حیات و مهمات نیست و همانطوری که انواع و اقسام فلسفهها به شکلهای مختلف به این موضوع پرداختهاند و سعی کردهاند آن را تبیین علمی کنند، بسیاری از ادیان سعی کردهاند با توضیحی غایی مرگ را در چارچوب نظریه خود بگنجانند و بتوانند به این پرسش پاسخ دهند.
مطمئناً نمیتوان پاسخ صحیحی به این سؤال داد، چون تعریف مرگ همانند تعریف شعر است و بسته به دیدگاه اشخاص، تفکر و چارچوب ذهنی شان به اشکال مختلف تغییر می کند.
اما معیارهایی وجود دارد که بر اساس آن معیارها در قلمرو پزشکی و موازین مرگ شناسی میتوان تا حدودی این موضوع را دقیقتر بررسی کرد.
از دیدگاه مرگ شناسی، چند نوع مرگ داریم؛ مرگ اجتماعی، مرگ روانی و مرگ جسمی. جدا کردن آنها در کار با بیماران از لحاظ بالینی، به خصوص بیماران رو به مرگ و نوراتیکی که دچار روان نژندیهایی هستند که این رواننژندی در پشت ترس از مرگ نهفته کار را آسان میکند.
مرگ اجتماعی، زمانی روی می دهد که افراد در انزوا رها شوند و از شبکههای اجتماعی محروم باشند. در سالمندان این موضوع فراوان وجود دارد. به خاطر اینکه نقش آنها در جامعه کاهش پیدا میکند و آنها قدرت ارتباطی را از دست میدهند و کم کم دستخوش انزوا میشوند.
مرگ روانی هنگامی اتفاق میافتد که افراد انگیزهای برای زندگی کردن ندارند و ایمان خود را برای زندگیکردن از دست دادهاند و منبع انرژی روانی که سبب میشود افراد انگیزه لازم برای ادامه زندگی داشته باشند ته میکشد و نوعی مرگ جویی اتفاق می افتد.
مرگ جسمی، مرگ فیزیولوژیک و زیستی را دربرمیگیرد. مرگ زیستی زمانی اتفاق می افتد که کارکردهای حیاتی تقریباً مختل میشوند ولی مغز یا قلب کار میکند. نمونهاش کسانی هستند که اغمای غیر قابل بازگشت دارند ولی زندگی نباتی را ادامه میدهند ولی هویت انسانی، حیات اجتماعی و روانی ندارند.
با این مقدمه میخواستم موضوع را به دامنه تخصصم - مرگشناسی - که متدولوژی توصیفی است بکشانم.
چون مرگ پدیدهای ناشناخته است. درست است که در روانپزشکی با شاخههای گوناگون مانند فلسفه، مذهب و... تماس پیدا میکند ولی کوشش مرگشناسان آن است که سوژه را اختصاصیتر کنند تا بتوانند به راهبردها و راهکارهای عملیتر برسند.
آنها آموزش مرگ را در جامعه ترویج می دهند تا افراد آن را بشناسند تا بتوانند روشهای مقابله با ترس را پیدا کنند و بیاموزند.
حدود یک سوم افرادی که به کلینیکهای جسمانی مراجعه می کنند، مشکلات جسمانی دارند که عقبه روانی دارد که در زمان خود درمان نشده است.
بنابراین می توان گفت، مرگ پدیدهای منحصر به سالمندان و دوران جنگ نیست. حضور مرگ در دوران کودکی دیده میشود. نوزاد زمانی که قدم به کره خاکی می گذارد، از بسیاری از مرگهای درون رحمی جان سالم به در برده است، یک نجات یافته است.
در بازیهای کودکان مانند قایم موشک یا دالیموشه، تصویر مرگ و نیستی بسته به دورانی که این بازی انجام میشود در ذهن او حک میشود.
در گذشته به دلیل وجود بیماری، جنگ، و ... مرگ بسیار نزدیک بوده و این موضوع از هولناکی این حقیقت می کاسته، اما در جامعه معاصر امروز این گونه نیست و همه گاه کودک غیر مستقیم با مرگ روبهرو میشود. مرگ پدیدهای فراگیر است که در همه مراحل زندگی وجود دارد. مهمترین آموزه مرگشناسی آن است که مرگ و زندگی را نمیتوان از هم جدا کرد. دو روی یک سکه هستند و این همه اصرار برای مرگ آگاهی و مرگآشنایی به این دلیل است که آن دو ماهیتاً از هم جدا نیستند.
بر خلاف برخی از فلاسفه که مرگ و زندگی را مقابل یکدیگر قرار دادند، امروز این کار از نظر علم روانپزشکی رد شده است. اگر انسان به مرحلهای برسد که مرگ را در هر لحظه زندگی خود احساس کند، زندگی معنای بهتری پیدا کرده و مرگ از خوفناکیاش کاسته میشود.
شما، ابعاد و انواع مختلف مرگ را شرح دادید و از لزوم وجود آموزش مرگشناسی گفتید. اکنون به جامعه امروز ایران نگاهی بیندازیم. آیا جامعه امروز ایران با وجود تبلیغ گسترده مرگ در مواجهه با آن برخوردی بهنجار و مناسب دارد؟
نوع نگرش و روبرو شدن با مرگ از گذشته ای دور دو گونه بوده است؛ نگرش اول مرگ را در چارچوب فکری قرار می دهد تا آن را به وسیله توضیح و توجیه فلسفی حل و اهلی کند. نگرش دوم، سعی میکند مرگ را در قالب یک سری رسوم که ماتمداری است، کاری کنند که سازمانهای اجتماعی بتوانند عزاداری کنند تا بتوانند تحمل مرگ را آسان کنند.
معمولاً این دو نگرش در سطح کلان وجود دارد. اما نگرشهای فرهنگی از دیرباز همیشه در چهار گروه - پذیرنده مرگ،
انکارکننده مرگ، مبارزهجویی مرگ و مشتاقانه در برابر مرگ - قرار داشته است.
اما متأسفانه همیشه غلبه با نگرشهای فرهنگی انکارکننده مرگ بوده است که خطرناک است. چون اگر انکار غلبه پیدا کند و از آن به عنوان وسیله دفاع استفاده شود، مشکلات نادیده گرفته شده و از مقابله صریح و صادقانه با آنها خودداری می شود.
غلبه انکار، سرکوب به همراه دارد. چون احساسات منفی و مثبت اجازه بروز پیدا نمی کنند. بنابراین احساسات از جای دیگر سر بلند میکنند.
در جامعهای که انکار به اشکال مختلف در آن رواج دارد، عقاید انکار می شود و واژگون جلوه می کند، فضایی به وجود میآید که معنایش سرکوب است.
رفتارهای منفی و غیر انطباقی همه چیز را آشفته میکند و انواع آسیبهای روانی به دنبال دارد. هر جا که زندگی با وقفه رو به رو شود افراد به احساسات منفی سوق پیدا میکنند و از آن طریق به سوی مرگ میروند.
اما مقولاتی هولناک تر از مرگ وجود دارد که یکی از آنها زندگیهای نابسامان است.
زمانی که جوانی در جامعه تحت فشار قرار میگیرد، از لحاظ اقتصادی وضع خوبی ندارد، بیکار است و آینده ندارد، نتیجهای جز تن به مرگ دادن ندارد.
خب این مسائل، نه تنها بیماریها، آسیبهای اجتماعی و... را افزایش میدهد، سبب میشود افراد نتوانند برنامهریزی کنند.
روشهای مقابله با شرایط سخت که سببساز ناامیدی و مرگ میشود، چیست؟
افراد در زندگی آمال و آرزوهایی دارند. اگر به آنها نرسند احساس ناکامی میکنند. وقتی این احساس بروز میکند یا خشمگین میشوند یا خودخوری میکنند.
راه حل، اتخاذ روشی برای زندگی سالم است.
سبک زندگی مبتنی بر هدایت 5 وجه زندگی انسانهاست؛ وجه جسمی، احساسی، اجتماعی، شناختی و معنوی است. انسان ها باید فلسفه زندگی داشته باشند تا در بدترین شرایط به آنها یاری دهد تا زندگی کنند.
انسانها باید از لحاظ جسمانی سالم باشند، ورزش کنند، زمان خوابیدن را بیشتر کنند و تغذیه مناسب داشته باشند. در وجه احساسی باید سعی کنند مدیریت احساسات را فرابگیرند و احساسات منفی را از خود دور کنند. به لحاظ اجتماعی بازیهای اجتماعی را به نوعی بازی کنند که سازنده باشد تا برای آنها انرژیآفرین باشد. به لحاظ شناختی باید مهارت مسئلهیابی و تصمیم را فرا بگیرند تا بتوانند دیدشان را نسبت به مسائل اصلاح و بهبود ببخشند و به لحاظ معنوی فلسفه زندگی باید داشته باشند که همهچیز در چارچوب مادی نمیگذرد.
با آموزش دقیق و صحیح مدیریت 5 وجه زندگی، در هر شرایطی میتوان به افراد کمک کرد، به شرطی که این آموزش سطح کلان، به صورت سیتماتیک توسط وزارتخانههای آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، کشور، سازمان بهزیستی، سازمان ملی جوانان و ... اجرا شود.