● نويسنده: عليمحمد - قاسمى
● منبع: ماه نامه - معرفت - شماره73
استقلال روح مجرّد
براى اثبات وجود معاد، آنچه مهم است اثبات استقلال و بقاى روح مجرّد (در عالمى به نام «برزخ») است؛ زيرا در صورت فانى شدن روح همراه با بدن، امكان اثبات معاد براى انسان به طورىكه «اين همانى» او حفظ شود، وجود ندارد؛ زيرا منظور از معادى كه قرآن درصدد اثبات آن است، بازگشت همين انسان و حقيقت و شخصيت او در روزى ديگر به نام «قيامت» است، به طورىكه انسان در قيامت واقعا همان انسانى است كه در دنيا زندگى مىكرد و نه چيزى شبيه به او. «اين همانى» انسان در قيامت هم فقط با اثبات استقلال روح از بدن و ادامه حيات او در عالم ديگرى به نام «برزخ» ممكن است، وگرنه چنانچه اين حقيقت مستقل از بدن ثابت نشود، نه تنها شبهاتى از قبيل شبهه «آكل و مأكول» پاسخ معقولى نخواهند داشت، بلكه اصل وجود معاد را نيز نمىتوان اثبات كرد. اما قرآن كريم مسأله را به خوبى براى ما ترسيم كرده است، به طورىكه جاى هيچ شبههاى وجود ندارد. در اينجا به بعضى از آيات مربوط به استقلال روح و عالم برزخ اشاره مىشود:
توفّى انسان
«و قالوا ءَاذا ضللنا في الارض ءَانّا لفى خلقٍ جديدٍ بل هم بلقاءٍ ربّهم كافرون قل يتوفاكم ملك الموت الّذى وكّل بكم ثمَّ الى ربّكم تُرجعون» (سجده: 11-10)
منكران معاد مىگفتند: پس از مضمحل و متلاشى شدن بدن، اعاده آن امكان ندارد، ولى قرآن پاسخ آنها را داده است؛ مىفرمايد: بگو (نگران نباشيد) فرشته مرگ شما را به طور كامل و تمام اخذ و قبض مىكند.
در اين آيه شريفه، منظور از ضمير «كم» در «يتوفاكم» همان روح مجرّد است، وگرنه اگر منظور بدن باشد، مىبينيم كه در اختيار ديگران است تا او را دفن كنند و فرشته مرگ آن را اخذ نمىكند.
پس با توجه به كلمه «يتوفاكم» در اين آيه شريفه و با توجه به آيه شريفه «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق» (نحل: 96)، روشن مىشود كه روح مجرد انسان است كه قبض مىشود و نزد خدا باقى مىماند.
بعضى گفتهاند: نمىشود از كلمه "توفّى" چنين معنايى استفاده كرد؛ «زيرا با معناى لغوى كلمات نمىتوان زياد بازى كرد؛ همانطورىكه نزول در "يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا" (اعراف:26) به معناى نازل شدن از آسمان نيست و (همينطور) نزع در "قُل اللّهم مالك الملكِ تؤتى الملكَ من تشاءُ و تنزع المُلك ممَّن تشاءُ" (آل عمران: 26) به معناى كندن و جدا كردن نيست.»(16)
در پاسخ بايد گفت: لغتشناسان مىگويند: «"و فى" كلمة تدلُّ على اكمال و اتمام منه الوفاء: اتمام العهد و اكمال الشرط و وفّى و اوفى فهو وفّى. يقولون اوفيتكُ الشىءَ اذا قضيته ايّاه وافيا و توفّيت الشىء و استوفيته اذا اخذته كلّه حتى لم تترك منه شيئا و منه يقال للميت توفّاه اليه.»
(17) پس معناى توفّى همان اخذ به طور كامل و تمام است.
پس از دقت در معناى «توفى» مىگوييم: اگر ضمير «كم» در اين آيه شريفه به معناى روح انسانى نباشد كه به طور كامل اخذ مىشود، آيا پاسخ آيه شريفه به شبهه منكران معاد، معناى معقولى خواهد داشت؟
اگر آيه و يا كلمهاى را مفسّران، همانند لغتشناسان تفسير كنند - چرا كه معنايى ديگر براى آن وجود ندارد (بلكه معناى ديگر آن يا تفسير به رأى است و يا معناى آيه صحيح نخواهد بود) - آيا اين بازى با الفاظ است؟!
خوب است در اين زمينه گفته شود كه «توفى» را چگونه بايد معنا كرد؟
منتقدان به اين تفسير خود نيز مىگويند: توفّى همين معنا (اخذ به طور كامل) را دارد.
(18) وانگهى، تنظير به «نزع»، كه به معناى كندن و جدا كردن محسوس نيست، و يا نزول، كه به معناى نازل شدن از آسمان نيست، در مواردى مطرح است كه قرينهاى بر معناى موردنظر باشد؛ مثل «وانزلنا الحديد» كه به معناى ايجاد است و تعبير نزول در اين موارد، اشاره به علوّ مبدأ آنها دارد، نه اينكه به معناى نزولى از قبيل نزول آيات قرآنى باشد.
مرحوم علّامه طباطبائى مىفرمايد: «تعبير نزول به جاى خلقت در آياتى همچون "وانزلنا الحديد" (حديد: 25) و "و انزل من الانعامِ ثمانية ازواجٍ" (زمر: 6) و امثال اين آيات به اين اعتبار است كه خداى تعالى پيدايش اشيا در جهان هستى را انزال از خزاين و عالم غيب به عالم شهود و كنونى مىداند و به همين لحاظ است كه در جاى ديگر مىفرمايد: "و اِن من شىءٍ الاّ عندنا خزائنه." (حجر: 21)
(19) البته بايد توجه كرد كه براى تفسير قرآن نبايد تنها به ريشههاى لغوى الفاظ اكتفا كنيم. اما اين نكته را هم بايد پذيرفت كه لازم است در موارد استعمال آنها هم تأمل نموده، ويژگىهاى هر كدام را كشف كرد. واژه "توفى" از امورى است كه در آيات متعددى از قرآن به معناى اخذ به تمام و كمال آمده است.
مثلاً، قرآن در جايى مىفرمايد: "الذين توفّاهم الملائكةُ ظالمي انفسهم قالوا فيم كنتم، قالوا كنّا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض اللّه واسعةً فتهاجروا فيها" (نساء: 97). اين آيه شريفه هم به خوبى وجود برزخ و استقلال روح پس از خروج از بدن را مىرساند ؛ زيرا سؤال از همين روح است و نه جسم انسان، و اين در صورتى است كه معناى "توفّى" همان معناى مزبور بوده و مربوط به روح انسان باشد.
طبيعى است كه مخاطب فرشتگان، نفوس متوغّل در عالم ماده و ساكنان طبيعت نيستند؛ چرا كه براى اينان امكان رؤيت فرشتگان نيست؛ زيرا شرايط و ظروف وجودى اينان غير از آنان است، مگر اينكه افراد از حضيض ماده به قلّه ماوراى ماده صعود كنند، آنگاه امكان مشاهده ملائكه را خواهند داشت»(20) وگرنه با چشم مادى نمىتوان ماوراى طبيعت و فرشتگان را تماشا كرد. پس اين سؤال و جواب بين ارواح و فرشتگان است، نه بين جسم و فرشته الهى.
همين مطلب در خصوص اين آيات نيز صادق است:
- «الّذين تتوفّاهم الملائكةُ ظالمي انفسهم فالقوا السّلم ما كنّا نعمل من سوءٍ بلى انّ الله عليمٌ بما كنتُم تعملون» (نحل: 38)؛
- «الّذين تتوفّاهم الملائكةُ طيّبين يقولون سلامٌ عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون.» (نحل: 32)
عدهاى در هنگام مرگ، در حالىكه ظلم به خويشتن كردهاند يا در حالىكه از پليدىهاى ظلم و ستم و شرك و نافرمانىها پاك هستند، فرشتگان با آنها سخن گويند. اشاره شد، كه آنچه طرف خطاب ملائكه و جوابگوى آنهاست، روح مجرّد و متوفاى آدمى است، نه سلولهاى مرده و بىجان آنها.
اما اينكه گفته شود منظور از بهشت در آيه شريفه اخير (نحل: 32) بهشت در قيامت است و عذاب بدكاران از قيامت شروع مىشود،(21) اولاً، هيچ دليلى بر اين مسأله وجود ندارد؛ ثانيا، با توجه به آيات مربوط به مؤمن آل يس (يس: 27-25) روشن مىشود كه منطور بهشت برزخى است و طبق آيات شريفه، مكالماتى بين فرشتگان و انسانهاى از دنيا رفته در عالم برزخ صورت مىگيرند.
خروج نفس از بدن
«ولوترى اذا الظالمون فى غمراتِ الموت و الملائكةُ باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون.» (انعام: 93)
طبق آيه شريفه، هنگامىكه ستمگران در حالت احتضار و شدايد مرگ به سر مىبرند، فرشتگان مأمور قبض ارواح به آنها امر مىكنند تا نفس (روح) خود را از بدن خارج كنند. جمله «اخرجوا انفسكم» به خوبى بيانگر وجود نفس مجرّد انسانى است كه هنگام فرا رسيدن مرگ آدمى، از بدن او خارج مىشود.
مرحوم علّامه در اينباره مىفرمايد: از سياق آيه استفاده مىشود: جمله «اخرجوا انفسكم» قول ملائكه است كه هنگام قبض روح چنين افرادى اين جمله را مىگويند. آنها هم به سختى جان مىدهند و در جان دادن عذابى دردناك مىچشند كه البته اين عذاب آنها مربوط به قبل از قيامت است و عذاب قيامت در پى خواهد آمد. مراد از «اليوم» هم، يومالموت است و امر در جمله «اخرجوا انفسكم» نيز امرى تكوينى است.
شاهد بر اين ادعا، آيه شريفه «و انّه هو امات واحيى» (نجم: 44) است؛ چرا كه نه حيات آدمى در اختيار اوست و نه مرگ او در اختيارش مىباشد. بنابراين، صحيح نيست كه «امر» در اينجا تشريعى باشد، و اين تعبير در واقع استعاره بالكنايه است و مراد قطع علاقه نفس از بدن است.(22)
روح يا نفس؟
بعضى بر اين باورند كه «روح» غير از «نفس» است و مىگويند: «همه مفسّران متأخّر در رابطه با تفسير واژه "نفس" دچار مشكل و اشتباه شده و نفس را همان "روح" معرفى كردهاند.» علاوه بر اين، مىگويند: «معنا و مفهوم نفس و روح در قرآن متفاوتند و در قرآن، منظور از نفس همان فرد، شخص و كس است.»(23)
در پاسخ، مرحوم علّامه طباطبائى در اينباره مىفرمايد: اگر در موارد استعمال كلمه "نفس" دقت كنيم، درمىيابيم كه اين واژه به معناى همان شيئى است كه اضافه به آن مىشود؛ مثلاً، «نفس الانسان» يعنى: خود انسان و «نفس الشىء» يعنى: خود شىء. و اگر جايى چنين استدلالى بود، به معناى تأكيد لفظى است، مثل «جاءنى زيدٌ نفسه» يا «جائنى نفسُ زيدٍ.» حتى چنين معنايى در مورد خدا هم كاربرد دارد؛ آنجا كه فرمايد: «كتب على نفسه الرحمة» (انعام: 12) و در جاى ديگر فرمايد: «و يحذركم الله نفسه.» (آل عمران: 28) اما نفس پس از اين معناى اصلى، در مورد انسان، كه مركّب از روح و بدن است، شايع شد و به مجموع اين دو (روح و بدن) اطلاق گشت؛ مانند: «هو الّذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ و جعل منها زوجها» (نساء: 1) و مثل «من قتل نفسا بغير نفسٍ او فسادٍ فى الارض فكانّما قتل الناس جميعا و من احياها فكانّما احيا الناس جميعا.» (مائده: 32) سپس اين دو واژه در مورد روح انسانى اطلاق شد؛ زيرا قوام آدمى و چيزى كه تشخّص او بستگى به آن دارد، همان علم و حيات و قدرت است كه اينها هم قائم به روح انسان هستند.
به همين دليل به «روح» نفس گفته شده و آيه شريفه «اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون» (انعام: 93) از اين موارد است.(24)
و باز در ذيل آيه شريفه «فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفكَ آيةً و انّ كثيرا من الناس عن اياتنا لغافلون» مىفرمايد: نجات دادن بدن فرعون دليل بر آن است كه انسان علاوه بر اين بدن، داراى وجود ديگرى است كه (در مورد فرعون) هم او داراى عذاب است و آن نفس انسان است كه "روح" ناميده مىشود و خداى متعال هنگام مرگ آن را "توفّى" مىكند: "الله يتوفّى الانفس حين موتها" (نور: 42) و يا: "قل يتوّفاكم ملك الموت الّذى وكِّل بكم." (سجده: 11) اين همان چيزى است كه انسان با "اَنَا" (من) از آن خبر مىدهد و انسانيت انسان هم به آن است؛ آنچه درك و اراده و افعال انسانى را به وسيله بدن و قوا و اعضاى مادى آن انجام مىدهد، وگرنه بدن تنها يك وسيله و ابزار براى كارهاى مادّى نفس است.
از آنرو، بين بدن و نفس اتحاد برقرار است، بدن را "نفس" مىنامند، وگرنه اسمهاى اشخاص در واقع اسامى نفوس آنهاست و نه بدنهاى آنان. براى توجه به اين مطلب كافى است كه در طول زندگى انسان دقت شود، آنگاه مىبينيم كه آدمى دايم در حال تغيير و تحوّل طبيعى است و اين دگرگونىهاى بدن لحظه به لحظهاند، تا جايىكه همه سلولهاى بدن به سلولها و بدن ديگر تبديل مىشوند.
پس اگر نام "زيد" براى بدنى باشد كه از مادر زاييده شده، وقتى هفتاد ساله شود، غير از آن كسى است كه از مادر متولد شده، بلكه اين شخص ديگرى است و اگر در جوانى كارى كرده، نمىتوان او را كيفر يا پاداش داد؛ زيرا اين شخص ديگرى است.
اين مثالها شواهدى قطعى هستند بر اينكه انسانيت انسان به نفس او بستگى دارد، نه بدن او. و اسماء براى نفوس وضع مىشوند و نه براى بدنها و هر كسى اين مسأله را به اجمال درك مىكند؛ اگرچه امكان دارد در مقام تفصيل آن را انكار نمايد. به طور كلى، آيه شريفه "اليوم ننجّيكَ ببدنك" بر اين مسأله تصريح دارد كه نفوس وراى بدن آدمى هستند، اسماء هم براى نفوس مىباشند و نه ابدان، و اگر بر ابدان اطلاق مىشوند، به دليل اتحادى است كه بين بدن و نفس وجود دارد.(25)
اشتباه كسانى كه آيات داراى واژه «نفس» را رديف مىكنند(26) و بدون استثنا همه آنها را به معناى «خود»، يعنى همان چارچوبه مادى بدن، مىگيرند و منكر امر ماورايى نسبت به بدن مىشوند، اين است كه در معانى آيات دقت نكرده و تفصيلى را كه در كلام مرحوم علّامه بود، به درستى دريافت نكردهاند. از اينرو، برآنند تا حتى آيه شريفه «و نفسٍ و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها» (شمس: 7و8) را نيز به معناى روح و امر ماوراى بدن نگيرند و بگويند منظور همين بدن است و اين عناصر مادى هستند كه توانايى درك خوبىها و بدىها را دارند و حتى آيه شريفه «انّ النفس لأمّارةٌ بالسوءِ» (يوسف: 53) را چنين معنا كنند كه وجود آدمى او را به بدى امر مىكند و آيه شريفه «و نهى النّفس عن الهوى» (نازعات: 41) را نيز همينطور معنا مىكنند.
اما اگر قدرى بيشتر دقت شود، به خوبى مىتوان دريافت كه همه ادراكات، تمايلات، احساسات، عواطف، تنفّرها، ايمان و كفر مربوط به همين نفس است.
به عبارت ديگر، مربوط به روح آدمى است، نه بدن، و هرگز نمىتوان همه اين آيات را با يك نگاه تفسير كرد، بلكه وقتى بيشتر در مورد آيات دقت كنيم، درمىيابيم كه آنچه به روح نسبت داده مىشود، مىتوان به نفس هم نسبت داد.
اما اگر در آيات تأمّل نشود، در مقام انكار نفس مجرّد (روح) انسانى گفته مىشود: مراد از نفس آگاهى انسان به خود و وجود خود است؛ همان كه ما آن را من، تو، او، ما، شما، ايشان مىخوانيم و اين توان و نيرويى است كه در خواب به صورت موقّت و در مرگ به صورت كامل از انسان گرفته مىشود. همينطور در تفسير آيه شريفه «اللّهُ يتوّفى الانفس حين موتها والّتى لم تمت فى منامها فيُمسك التي قضى عليها الموت و يُرسلُ الاخرى الى اجلٍ مسمّى» (زمر: 42) گفته مىشود: خداوند متعال در اين آيه به حالت ناخودآگاهى (انسان) اشاره مىكند؛ حالتى كه در هنگام خواب و مرگ به صورت همانند اتفاق مىافتد و فرد از خود بىخبر مىشود و چون در حالت خواب از خود بىخبر است و به قول قرآن نفس او از او گرفته شده است، بنابراين، ممكن است در خواب اعمالى انجام دهد كه در بيدارى زشت مىشمارد؛ زيرا در اين حالت، خوبى و بدى را تشخيص نمىدهد.(27)
چنانكه ملاحظه مىشود اين كلمات در مقام انكار نفس مجرّدند، ولى به طور ناآگاهانه حاكى از چنين امر مجرّدى در وجود انسان هستند. به راستى، اينكه شما مىگوييد مراد از نفس آگاهى انسان به خود است، اين آگاهى (علم حضورى) در كجا قرارداد؛ آيا در مغز است؟ در كجاى مغز؟
و چگونه؟ آيا همان امواج الكتروشيميايى مغز است؟
آيا خواص ماده را دارد؟ چگونه؟
آيا سلولهاى مادى هستند كه درك مىكنند؟
اينكه گفته شود «حالت بىخبرى در هنگام خواب و مرگ اتفاق مىافتد و به قول قرآن، نفس از او برگرفته شده است» در واقع ضد اين حالت، حالت خودآگاهى است كه مربوط به نفس است كه وقتى از بدن قطع علاقه كند، بدن موجودى مادى بدون درك و تمايلات خواهد بود و از واقعيتها بىخبر مىشود؛ چرا كه همه آگاهىها مربوط به نفس بوده كه او هم قطع علاقه از بدن كرده است.
به هر حال، نفس (من) هيچگاه از وجود خود غافل نمىشود، اگرچه در خواب باشد. اينكه گفته شود هنگام مرگ يا خواب به طور كلى انسان نمىتواند خوبىها و بدىها را تشخيص بدهد، به دليل آن است كه تمام اين امور مربوط به روح و نفس آدمى اوست كه به هنگام مرگ به طور كلى از بدن خارج گشته و به همين دليل بدن، كه خود ابزارى بيش براى روح نيست، هيچگونه دركى ندارد.
در هنگام خواب هم روح (نفس) توجهى به اين امور ندارد. در هنگام بيدارى هم در صورتىكه توجه داشته باشد، مىتواند نسبت به خوبىها و بدىها درك و قضاوت داشته باشد.
طبيعى است كه در حالت عدم توجه يا در حالت خواب (بىتوجهى كامل نسبت به امور) نبايد چنين انتظارى داشت، و اين دليلى بر عدم وجود روح مجرّد آدمى نمىشود.
پس با اندك تأمّلى در آيات شريفهاى همچون «اخرجوا انفسكم الموت» (انعام: 93) «اليومُ ننجيّك ببدنك» (يونس: 94) و آيات مربوط به توفّى و نيز آيات مربوط به برزخ (كه خواهد آمد)، مىتوان كاملاً پى به وجود نفس مجرّد انسانى (روح) برد و هرگز نمىتوان گفت: «عقيده به خارج شدن روح از بدن در هنگام مرگ فرضيه و نظرى غيرقرآنى - اسلامى است و ريشه در عقايد افلاطونى دارد؛ بنابراين، مسلمانان بايد اين عقايد را رها سازند.»(28)
رؤيت ملائكه
«و قال الذين لايرجون لقاءنا لو لا اُنزل علينا الملائكةُ او نرى ربّنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا كبيرا يوم يَرون الملائكةَ لا بشرى يومئذٍ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا.» (فرقان: 22-21)
روشن است كه انسان هرگز نمىتواند با چشمان مادى، كه ابزارى براى شناخت موجودات مادى هستند، ماوراى طبيعت و مجرّدات را مشاهده كند، بلكه شناخت آنها نياز به ابزار خاص خود دارد.
منكران معاد و استهزاكنندگان آيات الهى مىگفتند: چرا ملائكه بر ما نازل نمىشود. در اينباره قرآن فرمايد: «يوم يرون الملائكةَ لا بشرى يومئذٍ للمجرمين...» آنچه به نظر مىرسد اين است كه منظور از «يوم يرون الملائكة» همان لحظه ورود انسان به عالم برزخ يا دارا شدن چشم برزخى باشد و آن هنگامى است كه روح آدمى از جسم خارج شده باشد.
قرآن مىفرمايد: در آن روز و آن لحظه ورود به برزخ، هيچگونه بشارتى به بهشت و نعم الهى يا رحمت او براى متكبّران و سركشان وجود ندارد، بلكه فرشتگان آنها را به سوى عذاب دردناك الهى رهنمون مىشوند.
مرحوم علّامه در اينباره مىفرمايد: «سياق آيات شريفه به اضافه آياتى كه موت و عالم پس از آن را توصيف مىكنند مانند آيه شريفه "ولوترى اذا لظالمون فى غمرات الموتِ و الملائكةُ باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم" و آيه شريفه "اِنَّ الذين توفّاهم الملائكةُ ظالمى انفسهم قالوا فيم كُنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الارض" و غير اين آيات، اين مسأله را مىرسانند كه مراد از چنين روزى همان مرگ است كه در عرف قرآن، "برزخ" ناميده مىشود؛ چرا كه آيات شريفه قاطعانه دلالت دارند كه آنان پس از مرگ و قبل از قيامت، فرشتگان را رؤيت مىكنند و طبع مخاصمه هم چنين است كه منظور از يوم همين روز باشد كه براى اولين بار فرشتگان را مشاهده مىنمايند و نه روز قيامت؛ چرا كه قبل از قيامت، اينان در مدت طولانى ملائكه را مشاهده كرده و توسط آنان عذاب الهى را چشيدهاند و اين روشن است.»(29)
آلوسى هم معتقد است كه مراد از «يوم» همان «يوم الموت» است.(30)
به هر حال، اين آيه شريفه هم به طور روشن دلالت بر وجود و استقلال روح انسان دارد؛ زيرا اين رؤيت و اين درخواست از فرشتگان (حجرا محجورا) مبنى بر عذاب نشدن و يا گفتار فرشتگان به آنان (حجرا و محجورا) مبنى بر سخت بودن عذاب و ممنوع بودن رحمت الهى بر آنها (طبق هر كدام از احتمالات) به خوبى حكايت از وجود عالمى ديگر دارد؛ زيرا تحقق چنين مشاهدات و گفتارهايى در اين جهان مادى به صورت محسوس امكان ندارد.