کافه تلخ

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

استقلال روح مجرّد


● نويسنده: علي‌محمد - قاسمى
● منبع: ماه نامه - معرفت - شماره73



استقلال روح مجرّد

براى اثبات وجود معاد، آنچه مهم است اثبات استقلال و بقاى روح مجرّد (در عالمى به نام «برزخ») است؛ زيرا در صورت فانى شدن روح همراه با بدن، امكان اثبات معاد براى انسان به طورى‏كه «اين همانى» او حفظ شود، وجود ندارد؛ زيرا منظور از معادى كه قرآن درصدد اثبات آن است، بازگشت همين انسان و حقيقت و شخصيت او در روزى ديگر به نام «قيامت» است، به طورى‏كه انسان در قيامت واقعا همان انسانى است كه در دنيا زندگى مى‏كرد و نه چيزى شبيه به او. «اين همانى» انسان در قيامت هم فقط با اثبات استقلال روح از بدن و ادامه حيات او در عالم ديگرى به نام «برزخ» ممكن است، وگرنه چنانچه اين حقيقت مستقل از بدن ثابت نشود، نه تنها شبهاتى از قبيل شبهه «آكل و مأكول» پاسخ معقولى نخواهند داشت، بلكه اصل وجود معاد را نيز نمى‏توان اثبات كرد. اما قرآن كريم مسأله را به خوبى براى ما ترسيم كرده است، به طورى‏كه جاى هيچ شبهه‏اى وجود ندارد. در اين‏جا به بعضى از آيات مربوط به استقلال روح و عالم برزخ اشاره مى‏شود:



توفّى انسان

«و قالوا ءَاذا ضللنا في الارض ءَانّا لفى خلقٍ جديدٍ بل هم بلقاءٍ ربّهم كافرون قل يتوفاكم ملك الموت الّذى وكّل بكم ثمَّ الى ربّكم تُرجعون» (سجده: 11-10)

منكران معاد مى‏گفتند: پس از مضمحل و متلاشى شدن بدن، اعاده آن امكان ندارد، ولى قرآن پاسخ آن‏ها را داده است؛ مى‏فرمايد: بگو (نگران نباشيد) فرشته مرگ شما را به طور كامل و تمام اخذ و قبض مى‏كند.

در اين آيه شريفه، منظور از ضمير «كم» در «يتوفاكم» همان روح مجرّد است، وگرنه اگر منظور بدن باشد، مى‏بينيم كه در اختيار ديگران است تا او را دفن كنند و فرشته مرگ آن را اخذ نمى‏كند.
پس با توجه به كلمه «يتوفاكم» در اين آيه شريفه و با توجه به آيه شريفه «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق» (نحل: 96)، روشن مى‏شود كه روح مجرد انسان است كه قبض مى‏شود و نزد خدا باقى مى‏ماند.

بعضى گفته‏اند: نمى‏شود از كلمه "توفّى" چنين معنايى استفاده كرد؛ «زيرا با معناى لغوى كلمات نمى‏توان زياد بازى كرد؛ همان‏طورى‏كه نزول در "يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا" (اعراف:26) به معناى نازل شدن از آسمان نيست و (همين‏طور) نزع در "قُل اللّهم مالك الملكِ تؤتى الملكَ من تشاءُ و تنزع المُلك ممَّن تشاءُ" (آل عمران: 26) به معناى كندن و جدا كردن نيست.»(16)

در پاسخ بايد گفت: لغت‏شناسان مى‏گويند: «"و فى" كلمة تدلُّ على اكمال و اتمام منه الوفاء: اتمام العهد و اكمال الشرط و وفّى و اوفى فهو وفّى. يقولون اوفيتكُ الشى‏ءَ اذا قضيته ايّاه وافيا و توفّيت الشى‏ء و استوفيته اذا اخذته كلّه حتى لم تترك منه شيئا و منه يقال للميت توفّاه اليه.»
(17) پس معناى توفّى همان اخذ به طور كامل و تمام است.
پس از دقت در معناى «توفى» مى‏گوييم: اگر ضمير «كم» در اين آيه شريفه به معناى روح انسانى نباشد كه به طور كامل اخذ مى‏شود، آيا پاسخ آيه شريفه به شبهه منكران معاد، معناى معقولى خواهد داشت؟
اگر آيه و يا كلمه‏اى را مفسّران، همانند لغت‏شناسان تفسير كنند - چرا كه معنايى ديگر براى آن وجود ندارد (بلكه معناى ديگر آن يا تفسير به رأى است و يا معناى آيه صحيح نخواهد بود) - آيا اين بازى با الفاظ است؟!

خوب است در اين زمينه گفته شود كه «توفى» را چگونه بايد معنا كرد؟
منتقدان به اين تفسير خود نيز مى‏گويند: توفّى همين معنا (اخذ به طور كامل) را دارد.
(18) وانگهى، تنظير به «نزع»، كه به معناى كندن و جدا كردن محسوس نيست، و يا نزول، كه به معناى نازل شدن از آسمان نيست، در مواردى مطرح است كه قرينه‏اى بر معناى موردنظر باشد؛ مثل «وانزلنا الحديد» كه به معناى ايجاد است و تعبير نزول در اين موارد، اشاره به علوّ مبدأ آن‏ها دارد، نه اين‏كه به معناى نزولى از قبيل نزول آيات قرآنى باشد.

مرحوم علّامه طباطبائى مى‏فرمايد: «تعبير نزول به جاى خلقت در آياتى همچون "وانزلنا الحديد" (حديد: 25) و "و انزل من الانعامِ ثمانية ازواجٍ" (زمر: 6) و امثال اين آيات به اين اعتبار است كه خداى تعالى پيدايش اشيا در جهان هستى را انزال از خزاين و عالم غيب به عالم شهود و كنونى مى‏داند و به همين لحاظ است كه در جاى ديگر مى‏فرمايد: "و اِن من شى‏ءٍ الاّ عندنا خزائنه." (حجر: 21)
(19) البته بايد توجه كرد كه براى تفسير قرآن نبايد تنها به ريشه‏هاى لغوى الفاظ اكتفا كنيم. اما اين نكته را هم بايد پذيرفت كه لازم است در موارد استعمال آن‏ها هم تأمل نموده، ويژگى‏هاى هر كدام را كشف كرد. واژه "توفى" از امورى است كه در آيات متعددى از قرآن به معناى اخذ به تمام و كمال آمده است.
مثلاً، قرآن در جايى مى‏فرمايد: "الذين توفّاهم الملائكةُ ظالمي انفسهم قالوا فيم كنتم، قالوا كنّا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض اللّه واسعةً فتهاجروا فيها" (نساء: 97). اين آيه شريفه هم به خوبى وجود برزخ و استقلال روح پس از خروج از بدن را مى‏رساند ؛ زيرا سؤال از همين روح است و نه جسم انسان، و اين در صورتى است كه معناى "توفّى" همان معناى مزبور بوده و مربوط به روح انسان باشد.
طبيعى است كه مخاطب فرشتگان، نفوس متوغّل در عالم ماده و ساكنان طبيعت نيستند؛ چرا كه براى اينان امكان رؤيت فرشتگان نيست؛ زيرا شرايط و ظروف وجودى اينان غير از آنان است، مگر اين‏كه افراد از حضيض ماده به قلّه ماوراى ماده صعود كنند، آن‏گاه امكان مشاهده ملائكه را خواهند داشت»(20) وگرنه با چشم مادى نمى‏توان ماوراى طبيعت و فرشتگان را تماشا كرد. پس اين سؤال و جواب بين ارواح و فرشتگان است، نه بين جسم و فرشته الهى.

همين مطلب در خصوص اين آيات نيز صادق است:

- «الّذين تتوفّاهم الملائكةُ ظالمي انفسهم فالقوا السّلم ما كنّا نعمل من سوءٍ بلى انّ الله عليمٌ بما كنتُم تعملون» (نحل: 38)؛

- «الّذين تتوفّاهم الملائكةُ طيّبين يقولون سلامٌ عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون.» (نحل: 32)

عده‏اى در هنگام مرگ، در حالى‏كه ظلم به خويشتن كرده‏اند يا در حالى‏كه از پليدى‏هاى ظلم و ستم و شرك و نافرمانى‏ها پاك هستند، فرشتگان با آن‏ها سخن گويند. اشاره شد، كه آنچه طرف خطاب ملائكه و جوابگوى آن‏هاست، روح مجرّد و متوفاى آدمى است، نه سلول‏هاى مرده و بى‏جان آن‏ها.

اما اين‏كه گفته شود منظور از بهشت در آيه شريفه اخير (نحل: 32) بهشت در قيامت است و عذاب بدكاران از قيامت شروع مى‏شود،(21) اولاً، هيچ دليلى بر اين مسأله وجود ندارد؛ ثانيا، با توجه به آيات مربوط به مؤمن آل يس (يس: 27-25) روشن مى‏شود كه منطور بهشت برزخى است و طبق آيات شريفه، مكالماتى بين فرشتگان و انسان‏هاى از دنيا رفته در عالم برزخ صورت مى‏گيرند.



خروج نفس از بدن

«ولوترى اذا الظالمون فى غمراتِ الموت و الملائكةُ باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون.» (انعام: 93)

طبق آيه شريفه، هنگامى‏كه ستمگران در حالت احتضار و شدايد مرگ به سر مى‏برند، فرشتگان مأمور قبض ارواح به آن‏ها امر مى‏كنند تا نفس (روح) خود را از بدن خارج كنند. جمله «اخرجوا انفسكم» به خوبى بيانگر وجود نفس مجرّد انسانى است كه هنگام فرا رسيدن مرگ آدمى، از بدن او خارج مى‏شود.

مرحوم علّامه در اين‏باره مى‏فرمايد: از سياق آيه استفاده مى‏شود: جمله «اخرجوا انفسكم» قول ملائكه است كه هنگام قبض روح چنين افرادى اين جمله را مى‏گويند. آن‏ها هم به سختى جان مى‏دهند و در جان دادن عذابى دردناك مى‏چشند كه البته اين عذاب آن‏ها مربوط به قبل از قيامت است و عذاب قيامت در پى خواهد آمد. مراد از «اليوم» هم، يوم‏الموت است و امر در جمله «اخرجوا انفسكم» نيز امرى تكوينى است.
شاهد بر اين ادعا، آيه شريفه «و انّه هو امات واحيى» (نجم: 44) است؛ چرا كه نه حيات آدمى در اختيار اوست و نه مرگ او در اختيارش مى‏باشد. بنابراين، صحيح نيست كه «امر» در اين‏جا تشريعى باشد، و اين تعبير در واقع استعاره بالكنايه است و مراد قطع علاقه نفس از بدن است.(22)



روح يا نفس؟

بعضى بر اين باورند كه «روح» غير از «نفس» است و مى‏گويند: «همه مفسّران متأخّر در رابطه با تفسير واژه "نفس" دچار مشكل و اشتباه شده و نفس را همان "روح" معرفى كرده‏اند.» علاوه بر اين، مى‏گويند: «معنا و مفهوم نفس و روح در قرآن متفاوتند و در قرآن، منظور از نفس همان فرد، شخص و كس است.»(23)

در پاسخ، مرحوم علّامه طباطبائى در اين‏باره مى‏فرمايد: اگر در موارد استعمال كلمه "نفس" دقت كنيم، درمى‏يابيم كه اين واژه به معناى همان شيئى است كه اضافه به آن مى‏شود؛ مثلاً، «نفس الانسان» يعنى: خود انسان و «نفس الشى‏ء» يعنى: خود شى‏ء. و اگر جايى چنين استدلالى بود، به معناى تأكيد لفظى است، مثل «جاءنى زيدٌ نفسه» يا «جائنى نفسُ زيدٍ.» حتى چنين معنايى در مورد خدا هم كاربرد دارد؛ آن‏جا كه فرمايد: «كتب على نفسه الرحمة» (انعام: 12) و در جاى ديگر فرمايد: «و يحذركم الله نفسه.» (آل عمران: 28) اما نفس پس از اين معناى اصلى، در مورد انسان، كه مركّب از روح و بدن است، شايع شد و به مجموع اين دو (روح و بدن) اطلاق گشت؛ مانند: «هو الّذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ و جعل منها زوجها» (نساء: 1) و مثل «من قتل نفسا بغير نفسٍ او فسادٍ فى الارض فكانّما قتل الناس جميعا و من احياها فكانّما احيا الناس جميعا.» (مائده: 32) سپس اين دو واژه در مورد روح انسانى اطلاق شد؛ زيرا قوام آدمى و چيزى كه تشخّص او بستگى به آن دارد، همان علم و حيات و قدرت است كه اين‏ها هم قائم به روح انسان هستند.
به همين دليل به «روح» نفس گفته شده و آيه شريفه «اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون» (انعام: 93) از اين موارد است.(24)

و باز در ذيل آيه شريفه «فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفكَ آيةً و انّ كثيرا من الناس عن اياتنا لغافلون» مى‏فرمايد: نجات دادن بدن فرعون دليل بر آن است كه انسان علاوه بر اين بدن، داراى وجود ديگرى است كه (در مورد فرعون) هم او داراى عذاب است و آن نفس انسان است كه "روح" ناميده مى‏شود و خداى متعال هنگام مرگ آن را "توفّى" مى‏كند: "الله يتوفّى الانفس حين موتها" (نور: 42) و يا: "قل يتوّفاكم ملك الموت الّذى وكِّل بكم." (سجده: 11) اين همان چيزى است كه انسان با "اَنَا" (من) از آن خبر مى‏دهد و انسانيت انسان هم به آن است؛ آنچه درك و اراده و افعال انسانى را به وسيله بدن و قوا و اعضاى مادى آن انجام مى‏دهد، وگرنه بدن تنها يك وسيله و ابزار براى كارهاى مادّى نفس است.
از آن‏رو، بين بدن و نفس اتحاد برقرار است، بدن را "نفس" مى‏نامند، وگرنه اسم‏هاى اشخاص در واقع اسامى نفوس آن‏هاست و نه بدن‏هاى آنان. براى توجه به اين مطلب كافى است كه در طول زندگى انسان دقت شود، آن‏گاه مى‏بينيم كه آدمى دايم در حال تغيير و تحوّل طبيعى است و اين دگرگونى‏هاى بدن لحظه به لحظه‏اند، تا جايى‏كه همه سلول‏هاى بدن به سلول‏ها و بدن ديگر تبديل مى‏شوند.
پس اگر نام "زيد" براى بدنى باشد كه از مادر زاييده شده، وقتى هفتاد ساله شود، غير از آن كسى است كه از مادر متولد شده، بلكه اين شخص ديگرى است و اگر در جوانى كارى كرده، نمى‏توان او را كيفر يا پاداش داد؛ زيرا اين شخص ديگرى است.
اين مثال‏ها شواهدى قطعى هستند بر اين‏كه انسانيت انسان به نفس او بستگى دارد، نه بدن او. و اسماء براى نفوس وضع مى‏شوند و نه براى بدن‏ها و هر كسى اين مسأله را به اجمال درك مى‏كند؛ اگرچه امكان دارد در مقام تفصيل آن را انكار نمايد. به طور كلى، آيه شريفه "اليوم ننجّيكَ ببدنك" بر اين مسأله تصريح دارد كه نفوس وراى بدن آدمى هستند، اسماء هم براى نفوس مى‏باشند و نه ابدان، و اگر بر ابدان اطلاق مى‏شوند، به دليل اتحادى است كه بين بدن و نفس وجود دارد.(25)

اشتباه كسانى كه آيات داراى واژه «نفس» را رديف مى‏كنند(26) و بدون استثنا همه آن‏ها را به معناى «خود»، يعنى همان چارچوبه مادى بدن، مى‏گيرند و منكر امر ماورايى نسبت به بدن مى‏شوند، اين است كه در معانى آيات دقت نكرده و تفصيلى را كه در كلام مرحوم علّامه بود، به درستى دريافت نكرده‏اند. از اين‏رو، برآنند تا حتى آيه شريفه «و نفسٍ و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها» (شمس: 7و8) را نيز به معناى روح و امر ماوراى بدن نگيرند و بگويند منظور همين بدن است و اين عناصر مادى هستند كه توانايى درك خوبى‏ها و بدى‏ها را دارند و حتى آيه شريفه «انّ النفس لأمّارةٌ بالسوءِ» (يوسف: 53) را چنين معنا كنند كه وجود آدمى او را به بدى امر مى‏كند و آيه شريفه «و نهى النّفس عن الهوى» (نازعات: 41) را نيز همين‏طور معنا مى‏كنند.
اما اگر قدرى بيش‏تر دقت شود، به خوبى مى‏توان دريافت كه همه ادراكات، تمايلات، احساسات، عواطف، تنفّرها، ايمان و كفر مربوط به همين نفس است.
به عبارت ديگر، مربوط به روح آدمى است، نه بدن، و هرگز نمى‏توان همه اين آيات را با يك نگاه تفسير كرد، بلكه وقتى بيش‏تر در مورد آيات دقت كنيم، درمى‏يابيم كه آنچه به روح نسبت داده مى‏شود، مى‏توان به نفس هم نسبت داد.

اما اگر در آيات تأمّل نشود، در مقام انكار نفس مجرّد (روح) انسانى گفته مى‏شود: مراد از نفس آگاهى انسان به خود و وجود خود است؛ همان كه ما آن را من، تو، او، ما، شما، ايشان مى‏خوانيم و اين توان و نيرويى است كه در خواب به صورت موقّت و در مرگ به صورت كامل از انسان گرفته مى‏شود. همين‏طور در تفسير آيه شريفه «اللّهُ يتوّفى الانفس حين موتها والّتى لم تمت فى منامها فيُمسك التي قضى عليها الموت و يُرسلُ الاخرى الى اجلٍ مسمّى» (زمر: 42) گفته مى‏شود: خداوند متعال در اين آيه به حالت ناخودآگاهى (انسان) اشاره مى‏كند؛ حالتى كه در هنگام خواب و مرگ به صورت همانند اتفاق مى‏افتد و فرد از خود بى‏خبر مى‏شود و چون در حالت خواب از خود بى‏خبر است و به قول قرآن نفس او از او گرفته شده است، بنابراين، ممكن است در خواب اعمالى انجام دهد كه در بيدارى زشت مى‏شمارد؛ زيرا در اين حالت، خوبى و بدى را تشخيص نمى‏دهد.(27)

چنان‏كه ملاحظه مى‏شود اين كلمات در مقام انكار نفس مجرّدند، ولى به طور ناآگاهانه حاكى از چنين امر مجرّدى در وجود انسان هستند. به راستى، اين‏كه شما مى‏گوييد مراد از نفس آگاهى انسان به خود است، اين آگاهى (علم حضورى) در كجا قرارداد؛ آيا در مغز است؟ در كجاى مغز؟
و چگونه؟ آيا همان امواج الكتروشيميايى مغز است؟
آيا خواص ماده را دارد؟ چگونه؟
آيا سلول‏هاى مادى هستند كه درك مى‏كنند؟
اين‏كه گفته شود «حالت بى‏خبرى در هنگام خواب و مرگ اتفاق مى‏افتد و به قول قرآن، نفس از او برگرفته شده است» در واقع ضد اين حالت، حالت خودآگاهى است كه مربوط به نفس است كه وقتى از بدن قطع علاقه كند، بدن موجودى مادى بدون درك و تمايلات خواهد بود و از واقعيت‏ها بى‏خبر مى‏شود؛ چرا كه همه آگاهى‏ها مربوط به نفس بوده كه او هم قطع علاقه از بدن كرده است.

به هر حال، نفس (من) هيچ‏گاه از وجود خود غافل نمى‏شود، اگرچه در خواب باشد. اين‏كه گفته شود هنگام مرگ يا خواب به طور كلى انسان نمى‏تواند خوبى‏ها و بدى‏ها را تشخيص بدهد، به دليل آن است كه تمام اين امور مربوط به روح و نفس آدمى اوست كه به هنگام مرگ به طور كلى از بدن خارج گشته و به همين دليل بدن، كه خود ابزارى بيش براى روح نيست، هيچ‏گونه دركى ندارد.
در هنگام خواب هم روح (نفس) توجهى به اين امور ندارد. در هنگام بيدارى هم در صورتى‏كه توجه داشته باشد، مى‏تواند نسبت به خوبى‏ها و بدى‏ها درك و قضاوت داشته باشد.
طبيعى است كه در حالت عدم توجه يا در حالت خواب (بى‏توجهى كامل نسبت به امور) نبايد چنين انتظارى داشت، و اين دليلى بر عدم وجود روح مجرّد آدمى نمى‏شود.

پس با اندك تأمّلى در آيات شريفه‏اى همچون «اخرجوا انفسكم الموت» (انعام: 93) «اليومُ ننجيّك ببدنك» (يونس: 94) و آيات مربوط به توفّى و نيز آيات مربوط به برزخ (كه خواهد آمد)، مى‏توان كاملاً پى به وجود نفس مجرّد انسانى (روح) برد و هرگز نمى‏توان گفت: «عقيده به خارج شدن روح از بدن در هنگام مرگ فرضيه و نظرى غيرقرآنى - اسلامى است و ريشه در عقايد افلاطونى دارد؛ بنابراين، مسلمانان بايد اين عقايد را رها سازند.»(28)



رؤيت ملائكه

«و قال الذين لايرجون لقاءنا لو لا اُنزل علينا الملائكةُ او نرى ربّنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا كبيرا يوم يَرون الملائكةَ لا بشرى يومئذٍ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا.» (فرقان: 22-21)

روشن است كه انسان هرگز نمى‏تواند با چشمان مادى، كه ابزارى براى شناخت موجودات مادى هستند، ماوراى طبيعت و مجرّدات را مشاهده كند، بلكه شناخت آن‏ها نياز به ابزار خاص خود دارد.
منكران معاد و استهزاكنندگان آيات الهى مى‏گفتند: چرا ملائكه بر ما نازل نمى‏شود. در اين‏باره قرآن فرمايد: «يوم يرون الملائكةَ لا بشرى يومئذٍ للمجرمين...» آنچه به نظر مى‏رسد اين است كه منظور از «يوم يرون الملائكة» همان لحظه ورود انسان به عالم برزخ يا دارا شدن چشم برزخى باشد و آن هنگامى است كه روح آدمى از جسم خارج شده باشد.
قرآن مى‏فرمايد: در آن روز و آن لحظه ورود به برزخ، هيچ‏گونه بشارتى به بهشت و نعم الهى يا رحمت او براى متكبّران و سركشان وجود ندارد، بلكه فرشتگان آن‏ها را به سوى عذاب دردناك الهى رهنمون مى‏شوند.

مرحوم علّامه در اين‏باره مى‏فرمايد: «سياق آيات شريفه به اضافه آياتى كه موت و عالم پس از آن را توصيف مى‏كنند مانند آيه شريفه "ولوترى اذا لظالمون فى غمرات الموتِ و الملائكةُ باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم" و آيه شريفه "اِنَّ الذين توفّاهم الملائكةُ ظالمى انفسهم قالوا فيم كُنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الارض" و غير اين آيات، اين مسأله را مى‏رسانند كه مراد از چنين روزى همان مرگ است كه در عرف قرآن، "برزخ" ناميده مى‏شود؛ چرا كه آيات شريفه قاطعانه دلالت دارند كه آنان پس از مرگ و قبل از قيامت، فرشتگان را رؤيت مى‏كنند و طبع مخاصمه هم چنين است كه منظور از يوم همين روز باشد كه براى اولين بار فرشتگان را مشاهده مى‏نمايند و نه روز قيامت؛ چرا كه قبل از قيامت، اينان در مدت طولانى ملائكه را مشاهده كرده و توسط آنان عذاب الهى را چشيده‏اند و اين روشن است.»(29)

آلوسى هم معتقد است كه مراد از «يوم» همان «يوم الموت» است.(30)

به هر حال، اين آيه شريفه هم به طور روشن دلالت بر وجود و استقلال روح انسان دارد؛ زيرا اين رؤيت و اين درخواست از فرشتگان (حجرا محجورا) مبنى بر عذاب نشدن و يا گفتار فرشتگان به آنان (حجرا و محجورا) مبنى بر سخت بودن عذاب و ممنوع بودن رحمت الهى بر آن‏ها (طبق هر كدام از احتمالات) به خوبى حكايت از وجود عالمى ديگر دارد؛ زيرا تحقق چنين مشاهدات و گفتارهايى در اين جهان مادى به صورت محسوس امكان ندارد.