کافه تلخ

۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه

هستی شناسی فهم - گادامر هرمنوتیک


در زبان آلمانی دو واژه وجود دارد که در انگلیسی به understanding ترجمه می‌شوند، و ما نیز در زبان فارسی آنرا به فهم یا فهمیدن ترجمه می‌کنیم. یکی از این دو واژه verstehen و دیگریverstand است. آنچه گادامر در هرمنوتیکش مورد توجه قرار می‌دهد verstehen است . «فهم از دیدگاه گادامر، عمل ذهنی انسان در برابر عین تصور نمی‌شود، بلکه نحوه هستی خود انسان به شمار می‌رود و علم هرمنوتیک کوششی است فلسفی برای توصیف فهم به مثابه عملی هستی شناختی در انسان» (ربانی گلپایگانی، نشریه قسبات، ص 26). قبل از هایدگر و گادامر آنچه برای هرمنوتیسین‌ها مهم بود راههای رسیدن به فهم و کشف قواعد عام آن بود، ولی هایدگر و گادامر درصدد فهمیدن خود فهم بودند.
گادامر بر این عقیده است که هر فهمی یک تفسیر است. اما این تفسیر نمی‌تواند به طور عینی صورت پذیرد. اساساً عینیت در علوم انسانی و اجتماعی به دلیل ماهیت تاریخی این علوم امکان پذیر نیست یا بهتر است بگوئیم به دلیل تاریخی بودن موجود انسانی – دازاین – عملی نیست.
در علوم انسانی و اجتماعی برعکس علوم طبیعی نمی‌توان مثل یک ناظر بیرونی موضوع خود را ابژه کرد و آنرا مورد شناسایی قرار داد، بلکه این علوم نیازمند تجربه و مشارکت مفسر در آنها است.
فهم چیزی نیست که بتوان آنرا به‌دست آورد بلکه واقعه‌ای است که برای انسان رخ می‌دهد . و به دلیل ماهیت متغیر این واقعیات و نیز تجارب انسان اتخاذ روشی که به عینیت منجر شود، سخت ناممکن است.
«فهم در بنیاد خود امری به طور ناب مرتبط با شناسایی و به اصطلاح امری معرفتی نیست، فهم جایگاه هستی شناسانه ما را در جهان، همچون هستندگانی تاویل گر روشن می‌کند و آن بیش از هر چیز محصول توافق است» (احمدی، 1380: 100) و این ناشی از تاریخ تاثیرگذار ما و آگاهی حاصله از آن است.
گادامر برای اینکه نشان دهد که فهم به طور عینی حاصل نمی‌آید و نیز اینکه ثابت کند که ذهن مفسر هرگز نمی‌تواند موضوع شناسایی‌اش را به یک ابژه تبدیل کند، از فهم به عنوان بازی یاد می‌کند. او معتقد است که در بازی مرز بین سوژه و ابژه در هم می‌شکند و نه بازی یک ابژه است و نه بازیگر یک سوژه و فاعل شناسایی.
ما «هنگام بازی کردن در مقابل بازی قرار نمی‌گیریم، بلکه در آن شرکت می‌کنیم، نمی‌توان بازی را جدی نگرفت، بازی کردن با بازی یا ادای آنرا در آوردن، بازی را ضایع می‌کند.
جدی گرفتن بازی متضمن تعلق داشتن به آن است و این تعلق خود مانع از تلقی بازی به مثابه عین یا ابژه می‌شود، وانگهی در همان جریان بازی کردن که مانع از عینیت بخشیدن به بازی می‌شود، بازیکنان مرتبه خود را به عنوان سوژه یا فاعل شناسایی از دست می‌دهند. ] به طور خلاصه[ می‌توان گفت که بازی عبارتست از اجرای آنچه ابژه نیست به‌دست آنکه سوژه نیست» (وایسنهایمر، 1380: 28).
با توجه به این اعتقاد که انسان موجودی تاریخ مند است، لذا ما ناگزیریم در تاریخ بازی کنیم و ما را برای بازی کردن در آن اختیاری نیست.
البته این مثال و استعاره گادامر با یک اشکال مواجه است و آن این است که گادامر معتقد است که تاویل سنت تاریخی از درون مستلزم تعیین قواعدی از قبل نیست و این چنین تاویلی را او اجتناب‌ناپذیر می‌داند. در حالیکه بازی دارای قواعدی است و بازیگر ناگزیر از رعایت آن قواعد است. آیا یک شطرنج باز می‌تواند با مهره اسب حرکت مهره وزیر را انجام دهد.
حال این سوال پیش می‌آید که اگر فهم یا تجربه هرمنوتیکی واقعه‌ای است که برای ما اتفاق می‌افتد، آیا این به آن معنا است که عمل و برداشت مفسر به تنهایی کافی است؟
گادامر در جواب این سؤال می‌گوید: «این اتفاق محصول فعالیت خود اشیاء (موضوع و متعلق خود این فهم و تجربه) است که با ما به گفتگو می‌نشیند، نه آنکه محصول اعمال روشی باشد که فاعل شناسایی به کار می‌برد» (واعظی، 1380: 231). بنابراین از معنای عینی در تاریخ نمی‌توان سخن گفت، چرا که تاریخ را جز از طریق ذهنیت مورخ یا مفسر نمی‌توان شناخت. چون ما فهم را فعلی تاریخی می‌دانیم بنابراین چون از موضع خودمان داریم از تاریخ صحبت می‌کنیم بنابراین همواره گذشته با زمان حال مرتبط است و ما هرگز نمی‌توانیم خارج از محدوده ذهنی حال حاضر خود به درک گذشته روی آوریم.
از نظر گادامر فهم متضمن دور هرمنوتیکی است، ولذا برای فهم محتاج یک پیش فهم هستیم. دور هرمنوتیکی مدنظر گادامر با آنچه مدنظر دیلتای یا شلایرماخر بود تفاوت اساسی دارد. هر چند که هر دو به این اعتقاد دارند برای فهم یک پیش فهم یا پیش فرض لازم است، لیکن گادامر دور هرمنوتیکی را در تردد میان مفسر و موضوع تفسیر می‌بیند حال آن که دیلتای یا شلایرماخر آنرا تردد بین جزء و کل می‌دانند.
برایان فی در کتابش، فلسفه امروزین علوم اجتماعی مدعی است که «طبق هرمنوتیک گادامری معنای هر عمل (یا هر متن) چیزی نیست که در خود عمل باشد ] و بر این اساس ما بتوانیم آنرا بازسازی کنیم[ برعکس معنا همیشه، معنا برای کسی است به نحوی که معنا همیشه نسبت به یک مفسر است. بنا به هرمنوتیک گادامری، معنا هرگز متضمن فقط یک عنصر (عاملان و قصد و نیت آنها) نیست، بلکه متضمن دو عنصر است (آنچه باید تفسیر شود و مفسران آنها)».
(فی، 1381: 25) پس می‌توان مدعی شد که معنا از رابطه میان عمل و آنانی که می‌خواهند عمل را بفهمند به وجود می‌آید.
حال باید دید که رابطه میان عامل/ مفسران و عمل/ تفسیر چگونه برقرار می‌شود. این رابطه بر مبنای دیالکتیک و گفتگو شکل می‌گیرد، و روش خود گادامر برای رسیدن به فهم حقیقی دیالکتیکی است و بر این اساس «گادامر پایه فهم را زبان و گفتگو قرار می‌دهد» (گادامر، 1382: ده) او این شیوه را برای رسیدن به حقیقت مفید می‌داند.
«در دیالکتیک موضوع مورد مواجهه پرسشی مطرح می‌کند که محقق به آن پاسخ می‌گوید» (پالمر، 1377: 182).