مارتین هایدگر از تاثیرگذارترین فیلسوفان دوران معاصر است. او هرمنوتیک را وارد عرصه جدیدی کرد. هایدگر نقطه انفصال از تصور تجریدی دکارتی از سوژه است. او یکی از بانیان هرمنوتیک فلسفی است.
هرمنوتیک فلسفی دیگر به جدایی سوژه و ابژه اعتقادی ندارد، هرمنوتیک فلسفی دیگر معرفت شناسانه نیست، بلکه آن هستی شناسانه و وجود شناسانه است.
این هرمنوتیک دیگر به دنبال روشهای عینی برای رسیدن به فهم نیست و اصلاً هرمنوتیکی است که روشی را برای رسیدن به حقیقت لازم نمیداند و آن را نارسا میداند.
آن به دنبال ماهیت فهم و فهمیدن خود فهم است و اینکه چگونه روی میدهد. هایدگر متفکری است که او را در دو قلمرو پدیدارشناسی و وجودشناسی صاحب نظر میداند و او توانسته این دو مقوله را به نحوی موفق در هرمنوتیک خود جمع کند.
عمده کار او فهم دازاین (dasien) – انسان – است. یعنی وجودی که پدیدار میشود. و به عبارتی به دنبال درک معنای هستی از طریق پدیدار شناسی دازاین است. او به تحلیل ساختار وجودی دازاین «نوع بودن انسان – در- جهان» میپردازد تا از این طریق به معنای هستی نزدیک شود.
«در نزد هایدگر فهم عبارت است از قدرت درک امکانهای خود شخص برای هستی و در متن زیست جهانی که خود آدمی در آن زندگی میکند» (پالمر، 1377: 145).
به عبارتی دیگر، برای اینکه بتوانی به امکانهای وجودیات پی ببری باید قدرت فهم آنرا داشته باشی. تا زمانیکه امکان وجودی به فهم درنیاید آن امکان وجودی به درک و واقعیت در نمیآید.
لذا میتوان گفت که فهم به لحاظ هستی شناختی بنیادی و مقدم بر هر فعل وجود است، و نیز میتوان گفت که فهم همواره با آینده مرتبط است و این خصلت فرافکنی آن است فهم نحوهای از هستی است.
از نظر هایدگر فهم تنها توصیف پدیدارها نیست بلکه به آنچه در اختفا بوده است نیز میپردازد. (واینسهایمر؛ 1380) معنای پدیدارها باید ناپوشیده و آشکار شود.
همچنانکه اشاره شد هرمنوتیک هایدگر مبتنی بر فهم دازاین – انسان- است.
اگر پیشینیان هایدگر بر این عقیده بودهاند که میتوانند از طریق تاویل به فهم برسند، هایدگر اعتقاد داشت که فهم همان تاویل است، و از نظر او تاویل نهایی و فهم نهایی در کار نیست «و من همواره در راه شناسایی هستم چون همواره در راه هستن هستم» (احمدی، 1380: 92). تاویل همان تجزیه زیسته است که بیان میشود، این بیان شدن در پیکر عبارتهای زبانی است.
انسان در افق زبان میزید و به قول هایدگر «زبان خانهی انسان است» (همان) دازاین سوژهای نیست که در برابر آن ابژهای وجود داشته باشد. بلکه موجودی درون قلمرو وجود است.
میتوان نظر هرمنوتیک فلسفی را این گونه عنوان کرد که مفسر نمیتواند خارج از چارچوب زبانی، سنت و تاریخ خود فراتر رود و به دنیای ذهن مؤلف اثر سفر کند.
در حقیقت نمیتوان ذهن را از پیش فرض خالی کرد. هایدگر به تاریخ مندی و جهان مندی دازاین معتقد است، و تفاسیر ما از آن همیشه متاثر از «واقع بودگی» ما هستند.
این واقعیات درون زبان ما تجلی پیدا میکند و چیزی ورای زبان وجود ندارد. در نظر هایدگر فهم «پیش ساختار» خاصی دارد که در هر تاویلی دست اندرکار است که عبارتند از :
1- پیش – داشت (vorhable) 2- پیش – دید (vorsicht) و 3- پیش – تصور (vorgriff) . ما همیشه با داشتن یک پیش فرض و یک آگاهی کلی دست به تفسیر میزنیم و «چون هر تفسیر و تاویل در جریان عمل و فعالیت من مطرح میشوند در نتیجه به آن پیوند خوردهاند» (احمدی، 1380: 92) دازاین هستی خود را بر مبنای اعمال زمینهای که محیط تاریخی یا سنت نامیده میشوند.
فرافکنی میکند «دازاین پیشاپیش «گذشته» میفهمد آنچه را که قرار است «حال» باشد «آینده» » (واینسهایمر، 1380).
هرمنوتیک فلسفی برعکس هرمنوتیک ماقبل آن «مفسر محور» است و به این لحاظ است که نمیتوانیم بدون پیش فرض وارد دنیای معنایی مؤلف متن شویم. رویکرد هستی شناسانه هرمنوتیک فلسفی این امکان را میدهد که با سنت وارد گفتگو شویم و از راه دیالکتیک به نتایج مورد نظر برسیم.
و چون منطق پرسش و پاسخ بر فهم مفسر حاکم است، همیشه ارزشهای حاکم بر ذهن مفسر در فهم موضوع دخیل هستند.
بنابراین فرض کردن عینیت در تفاسیر- خصوصاً تفاسیری که با موضوع انسان سر و کار دارند – امری است بیهوده. ما هرگز نمیتوانیم اثر تاریخی را به عنوان یک ابژه در نظر بگیریم و معتقد به جدایی فاع شناسایی از موضوع شناسایی باشیم.
حتی هرمنوتیک فلسفی در مورد افقهای معنایی معاصر نیز همین نظر را دارد و گادامر مخصوصاً بر این باور است که ما حتی در گفتگو با همعصران خویش هم متاثر از تاثیر سنت و تاریخ اثرگذار خود هستیم.
بنابراین ما بهعنوان افرادی که درگیر فهم و تفسیر هستیم نمیتوانیم خود را از موضوع جدا فرض کنیم، و به طریقه عینی به فهم آن نایل شویم.
برای هایدگر فهم یعنی پدیدارشدن امکانهای وجودی دازاین – انسان- این امکانها به هیچ وجه ذات فیالنفسهای (نومن) نیستند بلکه پدیدارها (فنومنها) یی هستند که هنوز کشف نشدهاند.
هر دازاین در بسیاری از دنیاها زندگی میکند که اغلب بر هم قابل انطباقند. دازاین میتواند در عین حال که هنرمند است، ورزشکار هم باشد، نویسنده هم باشد، این امکانهای وجودی دازاین بایستی پدیدار و واقع شوند و میتوان گفت که فهم واقعهای است که اتفاق میافتد.
دازاین دارای تاریخیت و جهانیت است. «من به عنوان دازاین همواره در دنیای خاص خویش بودهام و این دنیا نمیتواند بدون من موجود باشد. کما اینکه من بدون این دنیا نمیتوانم خودم باشم.
من در دنیایی قالب زده شدهام که همه آن ساخته خود نیست» (واعظی، 1380، 148) این به جنبه «واقع بودگی» وجود انسانی برمیگردد.
یکی دیگر از جنبههای وجود انسانی مفهوم « افکندگی» است.
در هر لحظه مفروض برای انسان از قبل « دادههای» بسیاری وجود دارد. «دازاین در آنجا بودنش افکنده شده است». دازاین با تحصیل فهم، خودش را در امکانهایش فرا میافکند. انسان موجودی است که در هستیاش کامل نیست و همواره در حال رسیدن و شدن است.
بهعنوان تکلمه بحث هرمنوتیک هایدگر جا دارد به مفهوم دوری بودن فهم در نزد او اشاره کنم. این دوری بودن به لحاظ صوری با آنچه که دیلتای و شلایرماخر به کار میبردند یکسان است، ولی به لحاظ نحوه استفاده و کاربرد آن، با آن دو متفاوت است. شلایرماخر و دیلتای دور هرمنوتیکی را «تردد میان جزء و کل» میدانستند یعنی فهم جزء و کل مستلزم درک هر یک برای درک دیگری است.
در نزد هایدگر و نیز گادامر – بعداً بیشتر توضیح میدهم – دور هرمنوتیکی نه میان کل و جز بلکه میان مفسر و موضوع تفسیر (سنت) صورت میگیرد، و این از طریق منطق پرسش و پاسخ است.
«براساس تفسیر خاص هایدگر از دور هرمنوتیکی، این حلقه روشی برای دستیابی ما به فهم متن یا سایر اظهارات انسانی نیست بلکه دوری بودن فهم ویژگی ساختار فهم و در نتیجه وصفی وجودی، برای دازاین است» (واعظی، 1380: 169).
این اعتقاد هایدگر نتیجه طبیعی باور او درباره ساختار وجودی فهم و مسبوق بودن هر فهم و تفسیری بر پیش داشت، پیش دید و پیش تصور است.
همچنانکه گفته شد؛ دوری بودن فهم و تفسیر در هرمنوتیک فلسفی از مفسر آغاز و به مفسر ختم میشود.
«آغاز فهمیدن از ماست و این فهم پیشین با اثر یا متن یا شیء خارجی سنجیده میشود و در این تعامل، فهم دیگری در پی فهم نخستین ما شکل میگیرد و این امر همچنان ادامه دارد» (همان: 171).
به طور کلی، مباحث هایدگر در زمینه ماهیت فهم و هرمنوتیکی بودن آن و تقدم فهم هرمنوتیکی بر فهم گزارهای که در زبان و در قالب قضیه بیان میشود، دوری بودن فهم و تاثیرپذیری آن از پیش دید و پیش تصور، تاریخی بودن وجود انسانی، نگاه تازه به مقوله فهم متن و تلاش برای فهم ناگفتهها به جای گفتههای متن، نمونههایی از جنبه هرمنوتیکی اندیشه او است.