کافه تلخ

۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه

هرمنوتیک گادامر - مجنون آموسی 1

gadamer

بخش اول


چکیده :
این مقاله با ذکر تاریخچه‌ای از هرمنوتیک آغاز می‌شود که در آن ابتدا به تشریح هرمنوتیک شلایرماخر، دیلتای و هایدگر پرداخته می‌شود. دیلتای و شلایرماخر هرمنوتیسین‌های هستند که معتقد به مباحث معرفت شناسانه در هرمنوتیک هستند، هایدگر از نظر فکری، پیشرو گادامر است و هر دو در مقوله هرمنوتیسین‌های فلسفی قرار می‌گیرند.
آنها در هرمنوتیک فلسفی عمدتاً مباحث هستی شناسانه و وجود شناسانه را مطرح می‌کنند. گادامر به‌عنوان تاثیرگذارترین فیلسوف معاصر در مقوله هرمنوتیک به تفسیر متن می‌پردازد.
هستی شناسی فهم و تجربه و تاریخمندی آن دو، هستی شناسی زبان و جایگاه هرمنوتیکی آن، منطق مکالمه و دیالکتیکی بودن فهم و معرفت، امتزاج افقها، پیش داوری‌های فهم و تاویل، مباحث بنیادین در هرمنوتیک فلسفی گادامر هستند که در این مقاله به طور مختصر به آنها پرداخته شده است.
کلید واژگان : گادامر، هرمنوتیک فلسفی، زبان، فهم، دیالکتیک، منطق مکالمه، تفسیر، ‌ تاریخمندی و تجربه هرمنوتیکی

مقدمه
طی چند قرن اخیر هرمنوتیک توانسته به صورت شاخه‌ای مستقل و تاثیرگذار در حوزه تفکر بشری جایگاه ویژه‌ای احراز کند. متفکران برجسته فراوانی در این حیطه مشغول فعالیت هستند و توانسته‌اند شان و تاثیر ویژه‌ای در میان دیگر متفکران برای خود به دست آورند.
هرمنوتیک را متفکران به گونه‌های مختلفی تعریف کرده‌اند. کلادینوس (1759- 1710) هرمنوتیک را هنر تفسیر می‌داند، آگوست ولف هرمنوتیک را علم به قواعدی که به کمک‌ آن، معنای نشانه‌ها درک می‌شود تعریف می‌کند. شلایرماخر (1834-1768) به هرمنوتیک به مثابه هنر فهمیدن می‌نگریست، توجه عمده او نه به مسئله فهم، بلکه به مسئله بدفهمی بود. دیلتای (1911-1833) هرمنوتیک را دانشی می‌داند که عهده‌دار ارایه روش‌شناسی علوم انسانی است. بابنر (Bubner) هرمنوتیک را آموزه فهم تعریف می‌کند.
هایدگر و گادامر به عنوان دو هرمنوتیسین فلسفی هدف هرمنوتیک را وصف کردن ماهیت فهم می‌دانند. برای این دو، راههای رسیدن به فهم شرط نیست بلکه ‌آنها درصدد هستند کشف کنند که خود فهم چیست؟
تلاش این دو، هرمنوتیک را از حوزه معرفت شناختی و روش شناختی به حوزه هستی‌شناسی و مباحث وجودی کشاند و ثمره کار آنها در قرن بیستم اندیشه مسلط در حوزه هرمنوتیک شد.
هرمنوتیک فلسفی یعنی تاملی فلسفی و پدیدارشناختی در ماهیت فهم و شرایط وجودی حصول آن. (نقل به مضمون از : واعظی: 1382، 32-1)
هرمنوتیک فلسفی در واقع تلاش برای گسترش و همه‌گیری هرمنوتیک در همه حوزه‌های معرفتی است. اگر تلاش دیلتای در مختص کردن هرمنوتیک به روش‌شناسی علوم انسانی است، تلاش گادامر برای تحت نفوذ هرمنوتیک در آوردن همه علوم است.
او با ارایه ندادن روش، دست همه علوم معرفتی که سر و کارشان با فهم است را باز می‌گذارد تا وارد حوزه هرمنوتیک شوند. او دیگر مانند شلایرماخر به‌دنبال قواعد عامی برای تفسیر متون نیست که متون را از سوء فهم برهاند و به فهمی معتبر برساند، او و هایدگر نه مختصراً به تفسیر متن توجه دارد و نه به دنبال ارایه روش‌شناسی علوم انسانی هستند وظیفه هرمنوتیک آنها وجودی است و در جستجو شرایط بنیادینی هستند که زیربنای پدیده فهم در همه اشکال آن است.
هرمنوتیک فلسفی در قرن بیستم، در سمت و سوی تاملات هرمنوتیکی خود نسبت به ما قبل، یک دگرگونی و چرخش کلی داشته است و به تبع آن اهداف آن هم نسبت به قبل تغییر کرده است.
این چرخش در وهله اول متوجه حرکت از معرفت شناسی به هستی شناسی است. چرخش از تفسیر انحصاری متون (مکتوب) به سمت تفسیر پدیدارها و سنت است. چرخش از بازسازی به تولید است.
چرخش از پایان پذیری فهم به پایان ناپذیری فهم است. چرخش به سوی زبانی دانستن فهم است، چرخش از جدافتادگی سوژه / ذهن و ابژه/ عین به سوی منطق پرسش و پاسخ و دیالکتیک است.
چرخش از ادعای فهم برتر به ماهیت فهم است. و نیز چرخش از تفسیری مؤلف محور به سمت تفسیری مفسر محور است. و نهایتاً می‌توان گفت که چرخش از درک افق معنایی گذشته به سوی امتزاج افقهای معنایی حال و گذشته است.

ریشه شناسی لغوی لفظ هرمنوتیک
کلمه هرمنوتیک مانند سایر کلمات علمی و پرکاربرد در حوزه تفکر مغرب زمین ریشه در زبان یونانی دارد. می‌توان گفت که از فعل یونانی «هرمنیویین» (hermeneuein) مشتق شده است، که عموماً به «تاویل کردن» ترجمه می‌شود. ارسطو از این لفظ استفاده کرده است. علاوه بر معنای عام «تاویل کردن» سه وجه معنایی را می‌توان از کلمه «هرمنیویین» اکتساب کرد. «1- بیان کردن کلمات با صدای بلند (گفتن)، 2- توضیح دادن همچون تبیین موقعیتی، 3- ترجمه کردن مثلا از زبانی بیگانه» (پالمر، 1377 : 21) در هر سه وجه این معانی نقش زبان برجسته و محرز است.
این کلمه (هرمنوتیک) و هرمنیویین هر دو به نام خدای پیام‌آور یونانیان، هرمس، Hermes ، برمی‌گردد.
هرمس یکی از موزهای نه‌گانه است که جز فرزندان زئوس می‌باشد و در خدمت ملکه زیبایی یونان، آفرودیت، خدای دریاها، قرار دارد.
وظیفه او پیام‌آوری است. هر چند که خدایان یونان باستان با مردمان شان در ارتباط مستقیم بودند ولی اغلب پیامهای آنها برای مردم مبهم بود، و وظیفه آشکارکردن معنای پیامها و نیز ابهام زدایی از معانی وظیفه و کار هرمس، خدای زبان و خط، بوده است.
عمل او گفتن، ابلاغ و فهماندن بوده است. پالمر می‌نویسد:
«نام هرمس به طرز پرمعنایی با وظیفه تبدیل آنچه ورای فهم بشر است به صورتی که فهم و هوش انسان قادر به درک آن است، پیوند می‌یابد. بنابراین اشکال مختلف این کلمه متضمن به فهم درآوردن چیزی یا موقعیتی است که نامفهوم است». (1377: 20)
هرمس واسطه ای بود که به عنوان مفسر و شارح، پیام خدایان را قلب ماهیت کرده، محتوای آنرا که فراتر از فهم آدمیان بود، برای آنها به گونه‌ای قابل درک در می‌آورد.

تاریخچه هرمنوتیک
کانون توجه هرمنوتیک تفسیر متن است. زبان و به ویژه زبان مکتوب عمده‌ترین مورد اهتمام هرمنوتیک برای تفسیر متن است. متن را البته نمی‌توان تنها نوشتار فرض کرد، بلکه قلمرو وسیعی است که می‌تواند با هرمنوتیک پیوند داشته باشد. در هرمنوتیک فلسفی هر پدیداری در سنت، یک متن است.
هرمنوتیک را در طول دوران پیدایی خود می‌توان دو شاخه کرد: 1) هرمنوتیک رمانتیکی و ماقبل فلسفی، 2) هرمنوتیک فلسفی یا به عبارتی هرمنوتیک معرفت شناسانه و هرمنوتیک هستی شناسانه. آغاز کار هرمنوتیک را می‌توان متون دینی و مقدس دانست، تلاش برای فهم متون دینی زمینه پیدایی شاخه هرمنوتیک علمی را فراهم کرد.
البته تاریخ هرمنوتیک ، برخلاف بسیاری از علوم و معارف، سیر تکاملی غایت گرانه نداشته است. تاریخ آن متنوع و چندسویه است و بافت مباحث آن، به لحاظ هدف‌، موضوع و روش دچار چرخشها و دگرگونی‌های اساسی شده است. نخست هرمنوتیک قواعد پراکنده و ناقص برای فهم کتاب مقدس بود، لوتر و متکلمان اصلاح دینی از این سنخ بودند، در عصر روشنگری به صورت نظریه‌ای عام فهم هرگونه متنی درآمد. دان هاور (J. C. Donn Hawer) نخستین کسی است که واژه هرمنوتیک را در عنوان کتابش گنجاند.
(واعظی، 1380: 71) در اینجا برای پرهیز از اطاله کلام و برای ورود به بحث هرمنوتیک فلسفی گادامر، از سه پیشگام بزرگ و مؤثر او در مقوله هرمنوتیک یاد می‌کنیم. این سه نفر شلایرماخر (1834- 1768)، دیلتای (1911- 1833) و هایدگر (1976- 1889) هستند.

شلایرماخر
شلایرماخر را عموماً آغازگر هرمنوتیک مدرن می‌شمارند، هر چند در مواردی از نیچه با این عنوان یاد می‌شود. او نخستین کسی بود که درصدد ساختن «نظریه همگانی تاویل برآمد، نظریه‌ای که یکسان در مورد متون دینی و غیردینی صادق باشد». (احمدی، 1380؛ 75) او به جنبش رمانتیک‌ها متعلق بود.
جوئل واینسهایمر (یا، ژول وین شایمر) نیز او را به‌عنوان پدر هرمنوتیک مدرن می‌شناسد. «او اولین کسی است که به اصول و مبادی فهم، به‌عنوان چیزی بیش از مساعدتی برای رفع دشواریها خاص پرداخت، هرمنوتیک او به یافتن شیوه‌هایی جهت پرهیز از بدفهمی اهتمام می‌ورزد، او در پی فهمیدن فهم نیست، بلکه هوای هدایت آن را در سر دارد، هوای روشمند کردن فهم».
(واینسهایمر، 1380) شلایرماخر به دنبال یافتن روش‌های رسیدن به فهم برتر بود تا تفاسیر و تاویل را از بدفهمی نجات دهد. او برای تفسیر متون، زبان را یک واسطه و ابزار فرض می‌کرد» یکی از فرضهای اساسی شلایرماخر این است که «زبان واسطه هرگونه فهمی است».
او معتقد است که مشخصه موضوع تفسیر از نوع زبانی بودن آن است و هر آن چه چنین مشخصه‌ای داشته باشد در قلمرو هرمنوتیک قرار می‌گیرد». (بلایشر، 1380)
هرمنوتیک شلایرماخر ، هرمنوتیک مبتنی بر بازسازی است. شلایرماخر معتقد است که با سفر به دنیای زبانی خالق اثر بدون پیش داوری می‌توان به نیت و قصد مؤلف پی برد و جلوی سوءفهمی اثر را گرفت. در کار او غایت هرمنوتیک بازسازی تجربه ذهنی مؤلف است، این بازسازی می‌تواند تاریخی و حدسی و نیز ذهنی و عینی باشد.
در کار شلایرماخر می‌توان دو گونه هرمنوتیک تشخیص داد: یکی هرمنوتیک زبان محور که مبتنی بر بازسازی نحوی و دستوری متن است و این ما را به دور هرمنوتیکی رهنمون می‌شود.
دیگری هرمنوتیک روان شناختی و فنی که مبتنی بر بازسازی ذهنیت و موقعیت مؤلف است. دور هرمنوتیکی در اندیشه شلایرماخر درک جزء از روی کل و فهم کل با استفاده از اجزا است.
این دور برای اینکه دوری باطل نباشد متضمن عنصر شهود است. از نظر شلایرماخر هرمنوتیک «فن تفسیر است». او به خصلت دیالکتیکی بودن فهم تاکید کرد و به منظور فهم متن، شخص باید با آن وارد مباحثه شود و از این رهگذر به ورای آنچه الفاظ می‌گویند، راه یابد. (واعظی، 1380)
به طور کلی هرمنوتیک شلایرماخر را می‌توان این گونه خلاصه کرد:
– فهم و تفسیر از نظر او عمل بازسازی و بازتولید است.
- کشاندن هرمنوتیک از موضعی غیرعام به عرصه عمومی و همگانی
- او هرمنوتیک را از عرصه انحصاری تفسیر متون دینی به همه قلمرها گسترش داد
- هنر هرمنوتیک را در راه‌یابی به ذهنیت صاحب سخن و درک فردیت او می‌داند
- یافتن راهکارهایی برای پرهیز از سوء فهم
- توجه به عدم کفایت قواعد زبانی و دستوری برای حصول فهم و تفسیر متن
- دوری بودن فهم
- اعتقاد به امکان فهم عینی متن. (همان)


دیلتای
دیلتای متاثر از شلایرماخر بود و به لحاظ شمول در حیطه هرمنوتیکهای رمانتیک است. او رویکرد خاصی به هرمنوتیک داشت و این رویکرد وی به تحلیل معرفت شناسانه وی از علوم انسانی و تاریخ برمی‌گردد. اعتقاد وی آن بود که علوم طبیعی از آن رو دستاوردهایشان معتبر است که روشی صریح و آشکار دارند.
لذا برای دفاع از عینیت و اعتبار دستاوردهای علوم انسانی هم باید روشی درخور این علوم ابداع کرد تا با علوم طبیعی هم سنگ شوند.
«او با ادعاهای جهان شمول دانشمندان علوم طبیعی که روش‌های پوزیتیویستی را به کار می‌برند مخالف بود و اعتقاد داشت چنین روش‌های ی تنها در علوم طبیعی و فیزیکی صادق هستند. او روش درست در علوم اجتماعی را (تاویل) می‌داند». (احمدی، 1380: 78) از نظر دیلتای آنچه در علوم انسانی و اجتماعی مهم است فهم است و نه توصیف و تبیین. انسان هستنده‌ای تاریخی است، و با سنت و زبان و فرهنگ خود که به گونه‌ای تاریخی شکل گرفته‌اند، می‌زید. بر همین مبنا او هرمنوتیک را مقوله‌ای روش‌شناختی تلقی می‌کرد که کارش فراهم کردن مبنایی روش شناختی و تنقیح روش در علوم انسانی است. از نظر دیلتای تفاوت علوم انسانی و علوم طبیعی هم به لحاظ روشی است و هم به لحاظ موضوعی. همچنانکه گفته شد کار دیلتای تاویل در علوم انسانی است و این تاویل باید اعتبار علوم انسانی را به‌دنبال داشته باشد. بنابراین مقصود او دستیابی به تاویلهایی «به طور عینی معتبر» از «بیانهای حیات درونی» بود. (پالمر، 1377، 109) تفاوتی که دیلتای را از شلایرماخر جدا می‌کند کاربرد هرمنوتیک آنها است.
اگر شلایرماخر هرمنوتیک را تنها در حوزه تفسیر متون می‌دانست، دیلتای آنرا به حوزه رفتارها و اعمال معنادار انسان بسط داد، و این نشان می‌دهد که موضوع علوم انسانی از علوم طبیعی جدا است. او موضوعات علوم انسانی را دارای خصلت تاریخی می‌داند، مفسر و مورخ نیز از نظر او تاریخی هستند.
«دیلتای ضابطه هرمنوتیکی‌اش را «تجربه، بیان و فهم» می‌داند، تجربه چیزی است که ما در آن و با آن زندگی می‌کنیم، همان نگرشی است که ما نسبت به زندگی اتخاذ می‌کنیم و با آن زندگی می‌کنیم».
(پالمر، 1377: 120). به عبارت دیگر می‌توان گفت که هر تاویلی از تجربه‌ای زیسته برمی‌خیزد و در نهایت در زندگی جای می‌گیرد. رابطه میان تاویل و زندگی نکته‌ی مهمی در هرمنوتیک دیلتای است. تجربه یا به‌عبارتی زندگی – (حیات، دیلتای خود را فیلسوف حیات می‌نامید)- فعلی انعکاسی نیست. تجربه زمانمندی است از آن حیث که به ما داده شده است. بیان نیز در نظر دیلتای یک بیان شخصی نیست بلکه آنهم بیان زندگی است آن می‌تواند به هر چیزی که در زندگی نقش داشته باشد، من جمله زبان، اشاره داشته باشد.
تا اینجای کار، کار دیلتای را با کمی اغماض می‌توانیم پیش زمینه هر منوتیک گادامر فرض کنیم. ولی آنجایی که این دو از هم جدا می‌شوند مقوله فهم است که دیلتای آنرا عملی در نظر می‌گیرد که در آن ذهن، «ذهن» شخص دیگر را درک می‌کند و «مراد لحظه‌ای است که زندگی، زندگی را می‌فهمد» (همان: ‌127).
دیلتای معتقد به ابژه/ عین بودن تاریخ است. او نیز همانند شلایرماخر بر این اعتقاد است که می‌توان با سفر ذهنی به گذشته به بازسازی پرداخت و می‌توان نیت مؤلف و خالص اثر را از روی شرایط بازسازی شده فهمید و حدس زد. آن چیزی که ما را به معنای درست و فهم درست می‌رساند مشارکت در تجربه زندگی است.
هرگاه توانستیم در تجربه‌های زندگی شخص خالق اثر خود را شرکت دهیم می‌توانیم به فهم درست برسیم. برای درک گذشته دیلتای نیز از دور هرمنوتیکی سود می‌برد. «معنا آن چیزی است که فهم در میان کنش متقابل کل و جزء درک می‌کند» (بلایشر، 1380، 14).
دیلتای دور هرمنوتیکی را، به مقولات غیرنوشتاری نیز تعمیم داد. او حتی این روش- یعنی تردد بین اجزاء و کل- را برای فهم سیستم‌های مورد مطالعه در علوم اجتماعی، پیشنهاد می‌کند به طور کلی، می‌توان ایده‌های هرمنوتیکی دیلتای را به این گونه خلاصه کرد:
– اثبات عینی بودن و اطمینان آوری علوم انسانی
– اعتقاد به دور هرمنوتیکی در اثرهای نوشتاری و غیرنوشتاری
– تلاشی برای به‌دست دادن هرمنوتیکی معرفت شناسانه و روش شناختی برای علوم انسانی
– جدایی سوژه و ابژه در هرمنوتیک او
– مسلم فرض کردن تجربه که همان زندگی است و ما درون آن زندگی می‌کنیم
– تاکید بر کسب تجربه مشترک با مؤلف متن
– تاریخی فرض کردن انسان- هرمنوتیکی که «مؤلف محور» است و معتقد به بازسازی ذهن مؤلف است
– طرح نظریه «فهم برتر»
– نهایتاً اعتقاد به پایان پذیری فهم (واعظی، 1380).