از نظر گادامر حقیقت از راه روش بهدست نمیآید بلکه از طریق دیالکتیک حاصل میشود. منطق هرمنوتیکی گادامر منطق پرسش و پاسخ است. منطق مکالمه با سنت است.
سنت چیزی است که موضوع فهم و تاویل واقع میشود و از دیگر سوی سرشت این سنت است که باید در محیط زبان زندگی کند. زبان در هرمنوتیک گادامر دیگر یک ابزار نیست و یک خصلت غیرابزاری دارد. اگر هرمنوتیسینهای ماقبل فلسفی زبان را واسطهای برای نیل به فهم نیت مؤلف یا خالق اثر به کار میبردند، گادامر معتقد است که اساساً فهم سرشتی زبانی دارد و ما به بازیهای زبانی (Language games)- با آنچه که ویتگنشتاین بیان میکند فرق دارد- تن در میدهیم. (مفهوم بازی از نظر گادامر قبلاً توضیح داده شد). گادامر بر خصلت زنده زبان تاکید دارد و آنرا بهعنوان یک نشانه صرف رد میکند و معتقد است که ما در آن مشارکت میکنیم.
بنا به اعتقاد او «کلمات را نشانه انگاشتن، محروم کردن آنها از قدرت سابقشان و ابزار صرف یا اشاره کننده صرف از آنها ساختن است» (پالمر، 1377: 223) یک توجیه خوب برای اینکه بفهمیم که نمیتوانیم زبان مولف یا خالق اثر یا گذشته را از روی نیت مؤلف یا خالق اثر یا شرایط گذشته بفهمیم این است که کلمات (زبان) متعلق به انسان نیستند. بلکه آنها متعلق به موقعیتاند. و هر موقعیتی هم کلمات (زبان) متناسب خویش را میطلبد.
ما نمیتوانیم در موضع حال و با زبان حال به فهم موضع و زمان گذشته طبق معیارهای بازسازی شده مفروض گذشته نایل آئیم. اما از آنجا که ما ناگزیریم گذشته را بفهمیم باید به دیالکتیک روی آوریم یعنی با پرسش و پاسخ با سنت به فهم درست نایل آئیم. ما با سنت به عنوان یک تو سخن میگوئیم.
گادامر از نوع شناسی سه نوع نسبت من و تو استفاده میکند. نخست تو به عنوان یک شیء در یک حیطه (I & it)، دوم تو به عنوان فرافکنی انعکاسی و سوم تو به عنوان سخن گفتن سنت (همان: 2-211).
در نوع نخست شخص دیگر، چیزی مشخص در حیطه تجربه آدمی انگاشته میشود و این تو برحسب کلیات فهمیده میشود. این تو غایت هر نوع تفکر استقرایی است، در نوع دوم فهمیدن و تجربه کردن تو این است که او را شخص بنگاریم و گادامر مدعی است که این نسبت شخصی هنوز میتواند در من محبوس باشد.
در نوع سوم معنای تو نه به عنوان یک شی و نه چیزی انعکاس یافته نیست بلکه معنا در این نسبت از من بیرون افکنده نمیشود بلکه «گشاده نظری اصیلی دارد که میگذارد چیزی گفته شود» (پالمر، 1377: 3- 212).
تا اینجا این مسئله مسلم شد که فهم انسان در مجموع تاریخی، زبانی و دیالکتیکی است. دیالکتیک از طریق پرسش و پاسخ با سنت و یا تاریخ این امکان را به مفسر میدهد که با سنت به تجربه مشترک و نیز اتخاذ زبانی مشترک و سرانجام فهم متن از طریق «امتزاج افقها» برسد.
در اثر گفتگو با متن و سنت به یک تجربه مشترک میرسیم که آن امتزاج افق معنایی با افق معنایی سنت است. رابرت هولاب در کتابش تحت عنوان، یورگن هابرماس، مدعی است که : افق در ترمینولوژی گادامر «به معنی زاویه نگرشی است که امکان نگرش را محدود میکند. این زاویه نگرش محدود و بسته نیست، بلکه چیزی است که ما به درون آن میرویم و خود با ما حرکت میکند.
گادامر عمل فهم را به عنوان ترکیب افق خود فرد با افق تاریخی توصیف میکند . . . جهان گذشته نسبت به ما بیگانه نیست زیرا در تکوین افق فعلی ما نقش داشته است» (1375: 90). این جملات ما را به مفهومی که میتوان گفت کانون توجیه و دفاع گادامر از هرمنوتیک خویش است رهنمون میکند. این کانون همان «آگاهی تاریخاً تاثیرگذار» یا «آگاهی متاثر از تاریخ» است.( . wirkungsgeschiechtle از این واژه ترجمههای متعددی در فارسی شده است.
) نظر گادامر این است که تاریخ، اثرگذار است و آگاهی و فهم ما از آن اثر میپذیرد.
برخی تاریخ تاثیرگذار را این چنین تعریف کردهاند: «واقعیت تاریخ، عبارتست از متحد بودن تاریخ با فهم آن، که گادامر آن را تاریخ اثرگذار میخواند» (واعظی، 1380: 256). مطرح کردن تاریخ تاثیرگذار، ما را به اصل مهمی رهنمون میسازد که از آن تحت عنوان «پیش داوری» یاد میکند.
وقتی که تاریخ بر فهم ما از گذشته تاثیر میگذارد ما نمیتوانیم مدعی عینیت شویم، چرا که همیشه پیش داوریهای در ذهن ما وجود دارد و حتی این پیش داوریها برای فهم سنت و اتخاذ موضع گفتگو در آن لازم است، پیش داوری را میتوان مجموع سه مفهوم هایدگر در باب پیش فرض فهم یعنی پیش داشت، پیش دید و پیش تصور دانست.
ما همیشه با یک افق معنایی ریشه گرفته از سنتمان به فهم گذشته یا حتی زبانی دیگر و سنتی دیگر میپردازیم. در مقوله فهم، زبان جایگاه اساسی دارد و صرفاً یک ابزار نیست.
«از آنجا که افق اندیشههای ما، در زبانی که به کار میبریم بازتاب مییابد، پس ما همواره جهان خود را در زبان و به شکلی زبان گونه باز مییابیم و باز میشناسیم.
زبان و واقعیت از یکدیگر جدایی ناپذیرند و محدودیتهای دانش ما همان محدودیتهای زبانی است که از آن استفاده میکنیم. ما رابطهای فراسوی خود با جهان نداریم که سپس آن را به یاری زبان بیان کنیم. جهان ما همین زبان ما است .
زبان به هیچ رو ابزار یا وسیله نیست. ماهیت ابزار جز این نیست که پس از استفاده کنارش میگذاریم، اما با واژگان زبان نمیتوانیم چنین کرد. در تمامیت دانشمان از خویشتن و از جهان همواره با زبان خویش کار میکنیم» (ربانی گلپایگانی، نشریه قسبات، شماره 23) .
زبان پدیداری نامتناهی نیست بلکه متناهی و تاریخی است و ما در درون چارچوب این زبان نقش بازی میکنیم آیا میتوانیم مقصود خود را با کلماتی بیان کنیم که در زبان ما وجود ندارند؟
آیا ما مفاهیم زبانهای بیگانه را به خوبی درک و ترجمه میکنیم. مگر نه اینکه ما در همین مقاله اشاره کردیم که مترجمان ایرانی از کلمه (wirkungageschichtle) ترجمههای متفاوتی بهدست دادهاند و هنوز هم مدعی شدهاند که معنای آن به طور دقیق نمیتواند این باشد. عزت الله فولادوند در ترجمه کتاب «آغاز فلسفه» نوشته هانس گئورگ گادامر کلمه (devolepment) را ترجمه نکرده، چرا که زبان فارسی را کلمهای معادل این لغت نیست.
بهر حال ذکر این دو مثال به این منظور بود که ما خارج از چارچوب زبانی خود نمیتوانیم به فهم دیگری و سنت نایل شویم. بنابراین مسئله عینیت و ابژه بودن جوامع انسانی امری سخت ناممکن است.
زبان ما جهان ما است . ما هر چقدر هم بخواهیم از ارزشهای خود دوری کنیم، باز هم در قالب واژههای زبانی خود زندانی هستیم. بنابراین در فهم و تفسیر ما از یک اثر، اثر در سیطره تام و تمام ذهنیت ما نیست بلکه پیش داوریهایی آنرا احاطه کرده است، که بیرون از اراده، اختیار و انتخاب کاملاً آگاهانه ما هستند و فهم ما را مشروط میکنند . . . مراد گادامر از «تاریخ اثر گذار» آن است که نیروی سنت، نسبت به چیزی که به آن تعلق دارد به گونهای است که حتی در صورت مخالفت یا عکس العمل در مقابل سنت، باز هم مفسر تحت تاثیر آن سنت است، بنابراین دیگر نباید عمل فهم را صرفاً سوبژکتیو و منبعث از ذهنیت عالم دانست، بلکه بیشتر جنبهای از تاریخ اثرگذار است.
فهم من از هر موضوعی ریشه در تاریخ کامل تفاسیر پیشینی از آن دارد. » (واعظی، 1380: 257).
جمله آخر این نقل قول، پرده از شکی بر میدارد که برای خود من ایجاد شده بود و آن این بود که آیا تفسیری که هر کس ارایه میدهد را میتوان «درست» دانست. آیا همه میتوانند مفسرِ معنا باشند؟
این جمله عیان میکند که مفسر کسی است که تمام تفاسیر قبل از خود را خوانده است و به لحاظ ذهنی متاثر از همه آنها است. بنابراین در اینجا میتوان گفت که گادامر از اتهام «نسبی گرایی» مبرا است. چرا که هرمنوتیک او هر مفسری را شامل نمیشود و نیز به هر تفسیری را «درست» نمیداند.