● منبع: سایت - سایت پرس و جو
قرآن کریم درباره خلقت حوا مى فرماید:
«یا ایها الناس اتقوا ربکم الذى خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً کثیراً و نسأ»(نسأ، 4. 1) اى مردم، از پروردگارتان که شما را از نفس«نفس واحدى» آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد، پروا دارید.
«هو الذى خلقکم من نفس واحدْ و جعل منها زوجها لیسکن الیها»(اعراف، 7. 179)
اوست آن کس که شما را از نفس واحدى آفرید، و جفت وى را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد.
«خلقکم من نفس واحدْ ثم جعل منها زوجها»(زمر، 39. 6)
شما را از نفسى واحد آفرید، سپس جفتش را از آن قرار داد.
با توجه به آیات یاد شده، قرآن مجید سه بار خطاب به آدمیان فرموده است که: «خدا شما را از نفسى واحد آفرید، و همسرش را از وى پدید آورد»، بدون اینکه از چگونگى خلقت وى به طور صریح خبر دهد.
ماده اولیه خلقت حوا در قرآن
درباره ماده اولیه خلقت حوا دو نظریه وجود دارد؛ الف) از دندههاى پهلوى آدم علیهالسلام. ب) از باقى مانده گل آدم علیهالسلام.
« در کتاب مقدس قرآن، نامی از حوا به میان نیامده. هربار میفرمایند، آدم و جفتش. آدم و حوا در عهد عتیق موجودند که آدم پس از نافرمانی لیلیت همسر اول آدم، با بانو حوایی که از دندهاش مخلوق شده جفت میشود . آدم حوا را دید و او را شناخت. شهرزاد »
الف) از دندههاى پهلوى آدم
سدى از ابن عباس و ابن مسعود و گروهى از صحابه نقل کرده است که چون ابلیس از بهشت رانده شد و آدم در آن ساکن گشت، در آنجا تنها ماند و با او کسى نبود که بدو آرام گیرد، سپس خداى تعالى او رابه خواب فرو برد و دندهاى از دندههاى پهلوى چپ او را بیرون کشید و به جاى آن گوشت نهاد و حوا را از آن دنده آفرید.
چون بیدار شد و بالاى سر خود زنى را یافت از وى پرسید که«تو کیستى؟» گفت: زنى. گفت: تو را براى چه آفریدند؟ گفت: براى این که تو به من آرامگیرى. فرشتگان[ به آدم] گفتند: نامش چیست؟ گفت: حوا. گفتند: چرا حوایش نامیدند؟ گفت: چون او را از چیز زنده آفریدند.
حسن بصرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمودند:
«ان المرأْ خلقت من ضلع الرجل فان اردت أن تقیمها کسرتها و ان ترکت انتفعت بها و استقامت»همانا زن از استخوان پهلوى مرد[ دنده] آفریده شده، اگر بخواهى راستش کنى آن را مىشکنى و اگر رهایش کنى بدان فایده یابى و او راست گردد.
فخر رازى درباره خلقت حوا از آدم با توجه به آیات سوره نسأ و اعراف - که در آغاز این بخش ذکر شد - ادعاى اجماع کرده است.
درباره نظریه فوق باید بگوییم که آیات قرآن در این باره صراحتى ندارند و چنین بینشى به احتمال قوى نشأت گرفته از تورات تحریف شده و اسرائیلیات است.
علامه طباطبایى در رد این قول مى نویسد:
هر چند این مسأله(خلقت حوا از دنده آدم) فى نفسه محال نیست اما آیات قرآنى از دلالت بر این معنى خالى هستند.
مسأله آفریده شدن حوا از پهلوى آدم، چیزى است که قرآن درباره آن صراحتى ندارد؛ و عبارت«و خلق منها زوجها» را نیز نباید بر آن معنى حمل کرد، به گونهاى که گزارش قرآن همسان گزارش تورات گردد، توراتى که در دست مردم است و آفرینش آدم را یکسان یک داستان تاریخى نقل مى کند.
ب) از باقى مانده گل آدم
از امام باقر علیهالسلام روایت شده که:
«ان الله تعالى خلق حوأ من فضل الطینْ التى خلق منها آدم»، خداوند حوا را از باقى مانده گل آدم بسرشت.
علامه طباطبایى معتقد است که مراد از«و خلق منها زوجها» این است که زوج آدم هم مثل خودش از همین نوع(گل) است و این همه افراد پراکنده، به دو فرد همانند بر مىگردد.
صاحب المنار با توجه به آیات مربوط به آفرینش حوا و به ویژه آیه«خلق لکم من أنفسکم ازواجاً»(روم، 30. 21)«از[نوع]خودتان همسرانى براى شما آفرید»، مى گوید:
مقصود این است که خدا زن را از جنس آدم آفرید، و روشن است که مراد این نیست که هر زنى را از پیکر همسرش آفریده باشد.
علت خلقت حوا در قرآن
از ظاهر آیه«هو الذى خلقکم من نفس واحدْ و جعل منها زوجها لیسکن الیها»(اعراف، 7. 189)، چنین بر مى آید که خداوند همسر آدم را جهت آرامش گرفتن او خلق کرد.
طبرى به نقل از ابن عباس و ابن مسعود مى نویسد: آدم در حالت بهت ترس آورى در بهشت گردش مى کرد و هیچ همدوش و رفیق نداشت. این برداشت تا حدودى با نظر تورات موافق است.
همگامى حوا با آدم
پس از آفرینش آدم و زوجش، خداوند مکان استقرار ایشان و بهرهوریشان از نعمتها را بیان مى دارد و در این مسیر زن همراه مرد در این بهره، یکسان مشارکت دارد.
«وقلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنْ و کلا منها رغدا حیث شئتما»(بقره، 2. 35) و گفتیم اى آدم، خود و همسرت در این باغ سکوت گیر[ ید]؛ و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید.
«و یا آدم اسکن انت و زوجک الجنْ فکلا من حیث شئتما»(اعراف، 7. 19)
و اى آدم! تو با جفت خویش در آن باغ سکونت گیر، و از هر جا که خواهید بخورید.
اشتراک در عهد و پیمان
قرآن کریم از عهد و میثاقى میان خدا و خلیفه او(آدم) سخن به میان مى آورد: «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزماً»(طه، 20. 115)
و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، و[ لى آن را] فراموش کرد، و براى او عزمى استوار] نیافتیم.
عهد آدم در قرآن
از آیه فوق بر مى آید که میان خدا و خلیفه الله - آدم علیهالسلام - عهد و پیمانى وجود داشته که آدم آن را فراموش کرده است. سؤالى که در اینجا مطرح است اینکه مراد از آن عهد و پیمان چیست؟
در این باره چندین احتمال داده شده است:
الف) عهد آدم همان فرمان نزدیک نشدن به درخت بوده است. «لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین»(بقره، 2. 35 و اعراف، 7. 19).
فخر رازى در این باره مىگوید: بدون شک مراد از عهد، امر یا نهى یى از جانب خداوند است. در ادامه مى افزاید: مفسران بر آن اند که مراد از عهد، همان دستور نزدیک نشدن به درخت است.
عهد و پیمان خداوند از آدم، خوردن از میوه تمام درختان، به جز درخت واحدى بود.
عهد در داستان آدم، همان دستور خداوند به آدم و حوا است که از درخت ممنوعه نخورند، اما عهد نسبت به سایر مردم عبارت است از هر امر یا نهى یى که از جانب خداوند باشد.
ب) مراد از عهد، اعلام دشمنى ابلیس با آدم و همسرش و بر حذر داشتن آن دو از پیروى ایشان بوده است. «ان هذا عدولک و لزوجک»(طه، 20. 117)
طبرى در تفسیر آیه«و لقد عهدنا الى آدم من قبل...»(طه، 20. 115) مى نویسد: «و لقد وصینا آدم و قلنا له«ان هذا عدولک و لزوجک»» به او سفارش کردیم و گفتیم که این(ابلیس) دشمن تو و همسرت است.
علامه طباطبایى مى نویسد: اما اینکه مقصود از آن عهد چه بوده به طورى که از داستان آن جناب در چند جاى قرآن بر مى آید، عبارت بوده از نهى از خوردن درخت. که در آیه«و لا تقربا هذه الشجرْ»(اعراف، 7. 19) بدان اشاره شده است. در ادامه نهى سوره طه، آیه 115، مى فرماید: «ان هذا عدولک و لزوجک» یعنى بدانید پس از این امر و عهد که«او» دشمن تو و همسرت است.
منظور از این عهد و میثاق، همان پیمان و میثاق عمومى است که از تمام افراد انسان به خصوص پیامبران گرفته شده است. قرآن کریم به صورت عام خطاب به همه زن و مرد مى فرماید: «و من أعرض عن ذکرى فان له معیشْ ضنکاً»(طه، 20. 124) - هر کس ازیاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگى تنگ[ و سختى] خواهد داشت. بنابر این زن در پیمان الهى با مرد شریک است و این اشتراک نمایانگر انسانیت و مسؤلیت پدیرى اوست.
بر خلاف آنچه براى زن مى پنداشتند و او را پایینتر از انسان مى دیدند و علوم و معارف را در خور او نمىدانستند، باید گفت که زن در خلقت الهى آن است که زهرا علیهالسلام بود؛ همگام خلیفْ الله بر روى زمین، زنى است با خصوصیات فاطمه علیهالسلام زیر اتمام ابعادى که براى زن متصور است و براى یک انسان متصور است در فاطمه زهرا علیهالسلام جلوه کرده و بوده است. یک زن معمولى نبوده است، یک زن روحانى، یک زن ملکوتى، یک انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانیت، تمام حقیقت زن، تمام حقیقت انسان. معنویات، جلوههاى ملکوتى، جلوههاى الهى، جلوههاى جبروتى، جلوههاى ملکى و ناسوتى، همه در این موجود - زهرا علیهالسلام - جمع است.
دشمن مشترک
زن و مرد در مراحل زندگى چنان اشتراک دارند که حتى دشمن و گمراه کننده آنها نیز یکى است.
«فقلنا یا آدم، ان هذا عدولک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنْ فتشقى»(طه، 20. 117)
پس گفتیم: «اى آدم، در حقیقت، این[ ابلیس] براى تو و همسر دشمنى[ خطرناک] است، زنها تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره بخت گردى.»
«ان هذا عدو لک و لزوجک»(طه، 20. 117) این براى تو و زوجت دشمن است.
چنانکه مشاهده مى شود در هر دو آیه، دشمن هر دو یکسان اعلام شده و چنین نیست که زن فقط تحت وسوسههاى شیطان باشد و مرد از آن مبرا باشد.
اشتراک در اوامر و نواهى الهى
«لا تقربا هذه الشجرْ فتکونا من الظالمین»(بقره، 2. 35 و اعراف، 7. 19) به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد. مطابق آیات فوق، خداوند همه خوردنىهاى بهشت را بر آدم و همسرش آزاد گذاشت و تنها آنها را از خوردن یا نزدیک شدن به یک درخت منع فرمود. مؤید این کلام، حدیث امام صادق علیهالسلام است که درباره«لا تقربا هذه الشجرْ» مى فرماید: «لا تأکلا منها»نیز آمده است: نهى در حقیقت از خوردن ثمره درخت بوده، و نهى از نزدیک شدن به درخت، به منظور اجتناب از وقوع در عصیان بوده است.
درخت ممنوعه چه بود؟
قرآن کریم صراحتى در نوع این درخت ندارد. در روایتى از امام رضا علیهالسلام نیز نقل شده که آن درخت، گندم شمرده شده است: «و أشار لهما الى الشجرْ الحنطْ.»
مجاهد و سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کردهاند که گندم و سنبله بود و روایت کردهاند که ابوبکر از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از این درخت پرسید و آن حضرت فرمود: آن شجره مبارکه، گندم بود.
ازحضرت على علیهالسلام روایت شده که درخت کافور بوده است. کلبى گفته: درخت معرفت نیک و بد بود. مفسران اسلامى درباره درختى که خداوند آدم و حوا را از خوردن آن منع فرمود، اختلاف کردهاند: گندم، جو، انگور، انجیر، حسد، کافور، درخت معرفت نیک و بد، درختى که فرشتگان از آن براى جاودانه شدن در بهشت خورده بودند، زیتون، درخت خرما، درخت خرما، درخت محبت، درخت هوى و هوس و...، برخىاز مواردى است که نقل شده است.
به طور کلى در معنى شجر مى توان گفت: کلمه شجر، یک اصل بیشتر ندارد و آن عبارتست از هر چیزى که رشد کند و بزرگ شود و شاخ و برگ از او ظاهر گردد، خواه مادى باشد یا معنوى.
اثر نزدیک شدن به درخت ممنوعه را قرآن کریم چنین بیان مى فرماید: «فتکونا من الظالمین» پس از ستمکاران خواهید بود، یعنى بهره جستن از درخت و اطاعت نکردن از امر الهى، موجب گمراهى و لغزش و هبوط است.
اشتراک در گمراه شدن
«فوسوس لهما الشیطان»(اعراف، 7. 20) پس شیطان آن دو را وسوسه کرد.
«فدلّیهما بغرور»(اعراف، 7. 22) پس(شیطان) آن دو را با فریب به سقوط کشانید.
«فازلّهما الشیطان عنها»(بقره، 2. 36) پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید.
چنانکه مشاهده مى شود، زن و مرد در مسأله گمراه شدن و وسوسه شدن، دو خطر یکسان قرار دارند.
سپس قرآن کریم مى فرماید: «فأکلا منها...»(طه، 20. 121) از آن(درخت) خوردند، مشاهده مى شود که حوا و همسرش با هم مرتکب عمل نهى شده، شدند و اختلافى در جایگاه و موقعیتشان نبود.
امام(ره) در این باره مى فرماید:
همان طورى که مرد باید از فسادا اجتناب کند، زن هم باید از فساد اجتناب کند. زنها نباید ملعبه دست جوانهاى هرزوه بشوند، زنها نباید مقام خودشان را منحط کنند، زنها باید انسان باشند، زنها باید تقوا داشته باشند. خداوند همان طورى که قوانین براى محدودیت مردهها در حدود اینکه فساد بر آنها راه نیابد دارد، در زن هم دارد، زنها نباید گول بخورند. منزلت زن مسلمان بالاتر از غرق شدن و پرداختن به امور بى ارزش است، لذا زنان مسلمان و انقلابى باید مراتب دستهاى پنهان و پلید شیطانها و دشمنان باشند.
اشتراک در نتیجه نافرمانى
نتیجه نافرمانى و خوردن از درخت ممنوع شده را قرآن کریم ابتدا ظالم بودن آنها مى داند: «فتکونا من الظالمین»(بقره، 2. 35 و اعراف، 7. 19) و سپس بعد از خوردن، برهنه شدن آنها و آشکار شدن عوراتشان معرفى مى فرماید: «فَلَمّا ذآقا الشجرْ بدت لهما سؤاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنْ»(اعراف، 7. 22) پس چون آن دو از[ میوه] آن درخت[ ممنوع] چشیدند، برهنگى هایشان بر آنان آشکار شد، و به چسباندن برگ [هاى درختان] بهشت برخود آغاز کردند.
طبرى گوید: زمانى که آدم و حوا از میوه آن درخت خوردند، شرمگاه هایشان بر آن دو آشکار گردید چون خداوند آن دو را پوششى که قبل از ارتکاب خطیئه داشتند عارى ساخته بود، و شروع به پوشاندن آنها با برگ جنت کردند.
سید قطب مى نویسد: کشف سوآت و عریانى و بر گرفتن از ورق جنت نتیجه خطیئه آنها یعنى خوردن از شجره منهیه بود.
اشتراک در ظاهر و شخصیت
از ظاهر عبارت«لیبدى لهما ماورى عنهما من سؤاتهما»(اعراف، 7. 20)، چنین بر مى آید که آدم و حوا قبل از خوردن از درخت ممنوعه، برهنه نبودند بلکه پوششى داشتند که در قرآن، نامى از چگونگى این پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانهاى براى شخصیت آدم و حوا و احترام آنها محسوب مى شده که با نا فرمانى از اندامشان فرو ریخته است.
اشتراک در انتخاب و اختیار
انتخاب و اختیار از مواردى است که قرآن کریم در داستان خلقت آدم براى زن و مرد یکسان ذکر کرده است.
عبده گوید: نشان دادن درخت و بر حذر داشتن آدم از آن، رمز شر و مخالفت است، چنانکه در جاى دیگر، خداوند سخن پاک را به درخت پاک و سخن ناپاک را به درخت ناپاک تشبیه کرده است. فرمان دادن به آدم که از همه نعمتهاى بهشت بخورد، مثالى براى این است که انسان مى تواند خوبیها را بشناسد و از همه نعمتهاى پاک این جهان برخوردار گردد.
نهى از درخت ممنوع، کنایه از الهام شناخت بدى است و این که فطرت به زشتى پى برد و از آن بپرهیزد. وسوسه و لغزاندن شیطان، گویاى آن روح ناپاکى است که همراه نفوس بشرى است و انگیزه بدکارى را در آدمى نیرو مى بخشد؛ به بیان دیگر الهام تقوا و خیر در سرشت آدمى قوىتر و اصل است و از این رو آدمى مرتکب بدى نمىشود، مگر با همکارى و وسوسه شیطان.
خوردن انسان از درخت ممنوعه، نشانه این است که استعداد این را داشته که بر خلاف نظم جهانى، که تجلى سنت و امر پروردگار است عمل کند، این مسأله براى زن و مرد در بیان قرآن یکسان است. از اینجا مسأله اختیار انسان نه تنها در برابر قوانین طبیعى بلکه در برابر امر الهى و اراده الهى هم استنباط مى شود. همچنین از این مطلب نتیجه گرفته که انسان مى تواند در برابر اراده خدا از خودش انتخاب دیگرى بکند. شجره ممنوعه، خود آگاهى عقلى و پى بردن به استعداد عشق در ذات انسان را به انسان اضافه کرده است.
«زنها اختیار دارند همان گونه که مردها اختیار دارند، خداوند زن را با کرامت خلق کرده و آزاد خلق کرده است.»
اشتراک در کیفر
هنگام نهى از بهره بردن از درخت، خداوند به آنها مى فرماید که: اگر شیطان شما را فریب داد و از بهشت اخراج کرد دچار مشقت مى شوید: «فتشقى» و پس از عصیان آدم و حوا نیز به آن دو گفت از آن هبوط کنید: «قال اهبطا منها جمیعاً.»(طه، 20. 123) علامه طباطبائى در این باره مى گوید:
منظور از شقاوت، تعب و رنج است، چون زندگى در غیر بهشت که لا جرم همان زمین خواهد بود، زندگى آمیخته با رنج و تعب است زیرا در آنجا احتیاجات فراوان است و براى رفع آن فعالیت بسیار لازم است، یعنى در آنجا به خوردنى، نوشیدنى، مسکن و امور دیگر نیاز است. دلیل ما بر اینکه مراد از شقاوت، تعب و رنج بوده آیات بعد از آن است که مى فرماید: «فلا یخرجنکما من الجنْ فتشقى. ان لک الا تجوع فیها و لا تعرى. و انک لا تظمؤ فیها و لا تضحى»(طه، 20. 117 - 119)«زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره بخت گردمى. در حقیقت براى تو در آن جا این [امتیاز] است که نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى. و[ هم] اینکه در آن جا نه تشنه مى شوى و نه آفتاب زده.» بنابر این شقاوت نتیجه هبوط است.
عبده که تفسیرى تمثیلى از داستان آدم ارایه مى دهد در رابطه با این مرحله مى گوید:
بیرون رفتن از بهشت کنایه از این است که انسان در اثر خروج از اعتدال فطرى، دچار درد و رنج مى گردد.
بنابر این کیفر گناه آن دو از نظر قرآن هبوط و خروج از بهشت است و نتیجه این هبوط، شقاوت و درد و رنج زندگى زمینى است. به عبارت دیگر کیفر گناه آدم، همان دچار درد و رنج زندگى زمینى شدن است، که یکى از آن رنجها مرگ است. اما مسیحیان مرگ را کیفر اصلى گناه آدم مى دانند. در منابع اسلامى کیفر مرگ در مقابل گناه آدم یا مطرح نشده و یا به صورت ضمنى و به عنوان یکى از لوازم کیفر اصلى بیان شده است. چنانکه ملاحظه مىشود، آدم و همسرش در نوع سزاى نافرمانیشان، یعنى هبوط، موقعیتى یکسان دارند همان گونه که قرآن کریم مى فرماید:
که قرآن از اشتراک معنوى زن و مرد و رویکرد آنها به خدا، یکسان سخنى مى گوید و جایگاهشان را در نافرمانى، طاعت و مقامات معنوى یکسان مى داند، زن را همچو مرد صاحب اختیار و آزداى به حساب مى آورد و در نهایت مى فرماید: «آن اکرمکم عند الله اتقیکم»(حجرات، 49. 13). با کرامتترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بنابراین باید بدانیم که با این بیانات قرآنى، دیگر حق نداریم، زن را موجودى پستتر از مرد بدانیم مگر به سبب مقامات معنوى ایشان. زن باید داراى آرمانها و اهداف تکاملى باشد و به امور کوچک و حقیر سرگرم نشود.