رمز واژه يي است اوستايي کهن که در زبان فارسي و تازي نيز به کار مي رود. اين واژه در
تازي, مصدر مجرد از باب نَصَرَ ينصُرُ و ضَرَبَ يضرِبُ است. معني آن به لب, يا به چشم, يا به ابرو, يا به دهن, يا به دست, يا به زبان اشارت کردن است. اين واژه, در عربي و فارسي, نيز به معني هاي گوناگون به کار رفته است، از جمله: اشاره, راز, سرّ, ايما, دقيقه, نکته, معما, نشانه, اشارت کردن, اشاره کردن پنهان, نشانه ي مخصوصي که از آن مطلبي درک شود, چيز نهفته ميان يک يا چند کس, که ديگري بر آن آگاه نباشد و بيان مقصود با نشانه ها و علايم قراردادي و معهود است. آنچه در همه ي چم هاي گفته شده مشترک است, عدم صراحت و پوشيدگي است. رمز با همه ي وسعت مفهوم و معني خود, مي تواند معادلي براي واژه ي سمبل, در زبان هاي اروپايي باشد.
اين واژه, که به انگليسي symbol و به فرانسه symbole و به آلماني symbal و به ايتاليايي symbolo نوشته مي شود. اما در اصل يوناني از دو جزء balleinsyn=sym ساخته شده است, جزء اول اين واژه به چم با, هم, با هم, و جزء دوم به معني انداختن, ريختن, گذاشتن, جفت کردن است. پس واژه ي (syn=sym+ballein ) symballein به چم با هم انداختن, با هم ريختن, با هم گذاشتن, با هم جفت کردن و نيز به معني شرکت کردن, سهم دادن, مقايسه کردن است. کلمه ي symbole در يوناني از همان اصل است و به معني نشانه يا علامت به کار مي رود.
در زيبايي شناسي, رمز عبارت است از يک شي که گذشته از معني ويژه و بلاواسطه خودش, به چيزي ديگر, به ويژه يک مضمون معنوي تر که کالا قابل تجسم نيست, اشاره کند. سمبل ممکن است طبيعي باشد, مانند نور, که رمز حقيقت است, يا سنّتي و قراردادي باشد, مانند صليب که رمز فداکاري است.
مهم ترين اختلاف رمز و نشانه آن است که نشانه در مقام دال, تنها يک مدلول معين دارد که مثل نشانه هاي زباني – که پيرس به پيروي از سوسور, آن ها را سمبل خوانده است –
مبتني بر قرارداد است, در حالي که رمز, براساس تصميم و قرارداد ما يک معني معيني که بدان بخشيده شده باشد, ندارد. به همين سبب مدلول رمز, در محدوده ي يک شي يا مفهوم معين, محصور نمي گردد.
نشانه, چه بر اساس نسبت به شباهت هاي صوري و معنوي به جزئي از معني و مدلول خود اشاره داشته باشد – چنان که مثلاً شمشير و ترازو, به عنوان نشان ي داوري و داد – و چه اشاره اي از اين دست ميان نشانه و معني آن وجود نداشته باشد – چنان که مثلا در برخي علايم راهنمايي – به هر حال نماينده معني و مفهومي است که در محدوده ي تجربيات حسي و قابل ادراک براي همگان قرار دارد و از اين روي در بيان به وسيله ي نشانه, همواره يک شي شناخته شده از عال عين يا ذهن است که واقعيت و حضور دارد و يا مي تواند واقعيت و حضور پيدا کند, اما معني و مدلول رمز, همان طور که لالاند Lalande- Andrê نيز مثل يونگ به آن اشاره کرده است, چيزي است مبهم و ناشناخته،غايب وغيرقابل مشاهده،که تنها از طريق رمزقابل تعميم وبيان است وچون اين مبهم وناشناخته که به عالمي ماوراي عالم حس و تجربيات مشترک تعلق دارد, در حوزه ي حواس و ادراکات ما از عالم محسوس نمي گنجد, به ناچار, هم از حصار معني معين و هم از قيد قرار داد، مي گريزد.
يافته هاي ما از حقايق ماوراي حسي, چون تحت عبارت در آيد و با واژه هايي بيان شود که مولود تجربه هاي مشترک حسي و اين جهاني است, اثري پديد خواهد آمد که ظاهر آن مجاز و باطن آن حقيقت است. بنابراين کلمات در بيان و انتقال چنين حقيقتي – که به هنگام ظهور در زبان از ذهنيت گوينده نيز رنگ مي گيرد و متاثر مي شود – به حکمت ذاتي و قرار دادي خود امانت دار نيستند و در واقع بيان آن حقايق با واژه ها, آميختن آن ها با تصوّر گوينده از حقايق ماوراي تجربيات حسي نيز هست. واژه ها در چنين حالي, عهده دار بيان و تجسم عالم اسرار و حقايق بيرون از اين جهانند.
اين حقايق و اسرار مکتوم, در عبارت ظاهر, چون محدود و مشخص نيست, هم بيانش محصور در گروهي خاص از کلمات نمي گردد و تن به تصوير محدود و معين نمي دهد و هم از طريق تفسير رمزها و تصويرها به سبب اختلاف ذهنيت ها و تصورات مفسران, در چهره اي يگانه و معين از باطن به ظاهر نمي آيد. از اين روي رمز, ذاتا هم در صورت و هم در معني, استعداد تنوع پذيري دارد. يعني از يک طرف رمز مي تواند نماينده ي معاني متنوع و متعدد باشد و از طرف ديگر, يک معني مبهم و ناشناخته به اقتضاي ذهنيت هاي مختلف مي تواند در رمزهاي متنوع و متعدد, به تجسم وبيان درآيد.
پس هر کدام از نمادها و استوره هاي ملل جهان, رمز و رازي را دارد که سمبلي از عقايد و باورها و حقايق تاريخي آن ملت است. در پژوهشی پيرامون استوره ها و نمادها و رمزهاي ديني و فولکلوري ايراني نيز, مهم ترين اصل در تعريف و تحليل و بررسي معاني اين رمز و رازها, بررسي آن ها از ديدگاه معاني مختلف بر پايه ي معاني رمز و راز و سمبل ،به ويژه بررسي عقايد ديني و متون باستاني مي باشد.