کافه تلخ

۱۳۸۶ آذر ۲۰, سه‌شنبه

سهروردی و سیمرغ


اجتماع مرغان واتفاق آنان بر پادشاهي عنقا, که طرح مقدمه ي رساله الطير غزالي را تشکيل مي دهد, مقتبس از اجتماع مرغان براي انتخاب پادشاه در باب البوم و الغربان از کليله و دمنه و رساله ي هفدهم از جسمانيات طبيعيات رسايل اخوان الصفاست.

آنچه در کليه و دمنه آمده, مربوط به جمع شدن مرغان و اتفاق کردن آن ها براين که بوم را بر خويشتن امير گردانند و آنچه در رسايل اخوان الصفا آمده است, مربوط مي گردد به داستان مفصلي که ضمن آن گروهي از حيوانات از ظلم انسان به پادشاه جن «بيراست» شکايت مي برند و او فرمان مي دهد تا حيوانات و طيور جمع شوند و در حضور او مباحثه کنند. هنگامي که رسول ملک به پادشاه طيور – که شاه مرغ است – مي رسد, غذا مي دهد تا اصناف طيور بحر و بّر نزد او گرد آيند. آن گاه که نوبت سخن به طوطي مي رسد, او خود را به عنوان زعيم گروهي از پرندگان معرفي کرده و سپس مي گويد که پادشاه آن ها ،عنقاي مُغرب است. پادشاه از جايگاه اوسوال مي کند و طوطي پاسخ مي دهد که جايگاه او بر کوه هاي بزرگ و بلند در جزيره ي بحرا اخضر است که دست هيچ کس به آن جا نرسيده است و سپس طوطی, وصف جزيره و عنقا را براي ملک مي گويد.

در داستان الطيطوي وکيل البحر در باب الاسد و الثور در کليه و دمنه نيز, يک جفت طيطوري – که نوعي از مرغان دريايي است – در ساحل بحر زندگي مي کنند. چون ماده جوجه مي گذارد, وکيل بحر به خشم مي آيد. دريا موج مي زند و جوجه ها آان ها را مي ربايد. طيطوي نر, بعد از اين واقعه, به نزد جماعت مرغان مي رود و به اتفاق آن ها نزد پادشاه خود عنقا مي روند و از او مي خواهند که از وکيل بحر انتقام بگيرد.

برخي در اين داستان عنقا را همان سيمرغ دانسته اند. در ترجمه ي احمد غزالي نيز, عنقا به سميرغ ترجمه شده است و به اين ترتيب سيمرغ اساتيري اوستا و شاهنامه, بعد از رساله الطير غزالي, وارد عرفان مي شود و به علت صفات و کيفيت و نيروهاي ما بعدالطبيعي جمع شده در وجود اين مرغ, رمز و مثال والاترين حقيقت کائنات و برترين نيروي عالم مي گردد و از اين نظر در کنار خورشيد, نير اعظم, قرار مي گيرد که به قول سهروردي, خليفه ي خدا در عالم افلاک است و نيز رمز و مثال فرشته – عقل ها يا عقول عشره و از جمله عقل فعل, که مرغان ديگر نيز مي توانند در اثر مجاهدات و رياضت, خود را به مرتبه ي او برسانند و سيمرغي شوند در زمين, يا فرشته اي از فرشتگان مقّرب در ميان خاکيان, که خود انسان کامل است و بقاي نوع بشر را واجب است. سهروردي در آغاز رساله ي صفير سيمرغ, با بياني رمز آميز به همين نکته اشاره مي کند. بي گمان سخن وي, که از چشمه ي اعتقادي سخت صميمانه سيراب مي شود و از خورشيد تجربه هاي شخصي و معنوي وي نور و گرما مي گيرد, يکي از شورانگيزترين و درخشان ترين نمونه هاي نثر شاعرانه ي عرفاني در ادب فارسي است.

سهروردي در اين جا, هم به هدهد و هم به سيمرغ و هم به نشيمن او در کوه قاف اشاره مي کند است. وي در رساله ي عقل سرخ – با توجه به شاهنامه –که آشيان سيمرغ را بر کوه قاف روايت مي کند – و اوستا – که آشيان سيمرغ در آن جا بر درخت ويسپوبيش است – و بندهش که آشيان سيمرغ در آن جا بر درخت هرويسب تخم کرده است – و نيز با توجه به درخت طوبا در ورايات اسلامي, آشيان سيمرغ را بر درخت طوبا در يکي از يازده کوه قاف قرار مي دهند. 15

در اين بيت: «شنيدم که دستان جادوپرست به هنگام يازد به خورشيد دست»
خورشيد و سيمرغ همسان گرفته شده اند.
در ادب پارسي, شاعران خورشيد و نور صبح را به سيمرغ تشبيه کرده اند:
سيمرغ صبح را نبود جاي دم زدن
آن جا که مرغ همت او آشيان نهاد ديوان کمال الدين اسماعيل, ص 152

سيمرغ در عرفان, تجلي حق و يا خود حق است. (مثلا در منطق الطير) و در اساطير هم مرغ خدايي يا خود خداست, چنان که در داستان افکند سام, زال را آمده است:

«پسر گربه نزديک تو بود خوار
کنون هست پرورده ي کردگار»
و در ادامه مي گويد:
«ابر آفريننده کرد آفرين
بماليد رخسارگان بر زمين
همي گفت که اي برتر از جايگاه
ز روشن روان و ز خورشيد و ماه ...
چنين گفت سيمرغ با پورسام
که اي ديده رنج نشيم و کنام
پدر: سام يل پهلوان جهان
سرافرازترکس ميان مهان
بدين کوه فرزند جوي آمدست
تو را نزد او آب روي آمدست...

سيمرغ, در داستان رستم و اسفنديار, با خداي خورشيد يکي است. منزل مهرکوه, البرز است. سيمرغ هم بر کوه البرز نشيمن دارد. بين سيمرغ و جمشيد (خورشيد) ارتباط است. در اوستا, فر, سه بار از جمشيد،به صورت مرغ وارعنه(که همان سيمرغ است) می گريزد.يعنی نور دور مي شود و يا مهر و فّر ايزدي از پادشاه دور مي شود.
سيمرغ, پرورنده ي زال است و در تولد رستم و بعدها در نجات او از مرگ, نقش اساسي دارد. زال به سيمرغ مي گويد:
«بدو گفت زال؛ اي خداوند مهر
چو اکنون نمودي به ما پاک چهر»

خداوند مهر را معمولاً صاحب محبت و مهربان معني مي کنند و ما آن را در جهت بازسازي طرح اصلي, خداي مهر, يغني خورشيد معني مي کنيم. در شاهنامه , يک جاي ديگر هم از خداوند مهر سخن رفته است. در خوان چهارم, زني جادوگر در چهره ي زني جوان و زيبا, به نزد رستم مي آيد.

«ندانست (رستم) کو جادوي ريمن است
نهفته به رنگ, اندر اهريمن است
يکي طاس مي بر کفش بر نهاد
ز دادار نيکي دهش کرد ياد
چو آواز داد از خداوند مهر
دگر گونه تر گشت جادو به چهر
روانش گمان نيايش نداشت
زبانش توان ستايش نداشت
بينداخت از باد خمّ کمند
سر جادو آورد ناگه به بند»

در اين جا ديگر نمي توان خداوند مهر را مهربان معني کرد. بلکه مراد دادار نيک دهش و يزدان است. لذا در بيت مورد بحث هم زال به سيمرغ خدا گفته است.
از سيمرغ چهار بار در شاهنامه سخن رفته است. دو بار به نفع خاندان رستم و دوبار به ضرر اسفنديار:

1- سيمرغ زال را مي پرورد.
2- سيمرغ به تولد رستم کمک مي کند
3- اسفنديار, سيمرغ را در هفت خوان مي کشد
4- سيمرغ, طريقه ي کشتن اسفنديار را به رستم مي آموزد و در حقيقت اوست که اسفنديار را از ميان بر مي دارد.

به طور کلي مي توان به اين فرجام دست يافت که سيمرغ, دشمن زردشت و طرفدار دين کهن است. در حقيقت سيمرغ طرفدار آيين مهر است؛

سيمرغ, براي نجات رستم و از بين بردن اسفنديار, طريقه ي عجيبي را به رستم مي آموزد. اين بخش از داستان, حقيقت طرفداري سيمرغ از آيين مهر را نشان مي دهد:

«گزي ديد بر خاک, سر بر هوا
نشست از برش مرغ فرمانروا
بدو گفت شاخي گزين راست تر
سرش برترين و تنش کاست تر
بدان گز بود هوش اسفنديار
تو اين چوب را خواب مايه مدار
بر آتش مر اين چوب را راست کن
نگه کن يکي نغز پيکان کهن
بنه تير و پيکان بروبرنشان
نمودم تو را از گزندش نشان
به زه کن کمان را و اين چوب گز
بدين گونه پرورده در آب گز»
چرا چوب گز در اين داستان آمده و چرا بايد آن را در آب گز فرو برد؟ آب گز چيست؟

درخت گز, درخت بومي سيستان, و هم اکنون رايج ترين درخت آن منطقه است, لذا در چشم مردم ارجي ندارد و به آن «درخت بي هنر»! مي گويند. خورموجي مي گويد: «درخت بي هنر گزم بلنِدن» يعني درخت بي هنر گز هم بلند است! اين است که فردوسي از قول سيمرغ, به رستم مي گويد: تو اين چوب را خوار مايه مدار!

تمام حواشي کوير ايران, پوشيده از گز است. اسم چند منطقه در ايران با گز مربوط است؛ مثل شوره گز در حوالي بم, يا ده گزي, گودگزي, گزدان, درگز, گزکي و ... گز, تا حدودي به سرو و کاج مانند است و هميشه سبز است. کاج (کاژ) و گز دو تلفظ از يک واژه است. گزهاي کهن و تنومند در نيمروز – جنوب – ايران, حکم چنار را دارد و مقدس است و در امامزاده ها به آن دخيل مي بندد. اين رسم در حوالي کرمان و اسفراين ديده مي شود. در عقايد مردم برخي از روستاهاي جنوب, گز محل ارواح و اجنه است.

هم اکنون در منطقه ي جنوب, اعتقاد بر اين است که اگر کسي بخواهد شب هنگام از زير هر درختي مخصوصاً گز بگذرد، مي بايست با تعويذ و حرز و سلام و صلوات عبور کند.

بيش تر کساني که در جنوب چله نشيني مي کنند, در کنار درختاني چون گز و کُنار اين عمل را انجام مي دهند. کنار همان سدر است. .

در مراسم مذهبي از چوب گز استفاده مي شود. قزويني که در پايان سده ي نهم مي زيسته, در سخن از آتشکده اي از کرکويه [سيستان] مي نويسد که خدام آتشکده با انبري از سيم خام, چوب هاي گز را که به اندازه ي يک وجب بريده شده است, گاه به گاه به درون آتشگاه مي افکندند. 16

در آيين يسنه ي زردشتيان در يزد, هنوز از شاخه هاي درخت گز به عنوان برسم استفاده مي شود.

در فرهنگ هاي پارسي آمده: برسم, شاخه هاي باريک و بي گره باشد, به مقداريک وجب, که آن را از درخت هوم ببرند و آن درختي شبيه به درخت گزاست و اگر هوم نباشد, درخت گز و الا درخت انار و رسم بريدن آن چنان است.17

هدايت نيز در نيرنگستان مي نويسد: چوب هايي که کلدانيان و به تقليد آن ها عرب ها, براي طالع بيني استعمال مي کردند, مانند ترکه هاي گز است که مغان مدي براي همين نيت به کار مي بردند... وقتي که در دين زردشتي متنفذ شدند،استعمال برسم را در آن داخل کردند وبا وجود اين که روحيه ی زرتشتی از پيشگويي و خرافات متنفر و گريزان است, برسم يکي از لوازم آداب پيشوايان مذهبي گبرهاست که به کيش پدرانشان وفادار مانده اند.

در پيکر نگاره يي در طاق بستان, مهر, برسمي در دست دارد. 18

به موجب برخي نقوش, ميترا از درخت کاج زاده مي شود. در نقشي ديگر, از درخت سروي سه شاخ روييده است. 19

و بعيد است که اين درخت, که آن را کاج يا سرو تشخيص داده اند, همان گز باشد. گز درختي است که به آفتاب سوزان عادت دارد و آب کم مي خواهد. گز بايد مثل کاج و سرو, درخت خورشيد باشد و در دين مهر مقدس بوده است.

گز در مصر قديم, از درخت هاي مقدس اوزيريس بوده است و در ميان تصاويري که بر مقابر اوزيريس در معبد ايزيس کشف کرده اند, تصويري از درخت گز ديده مي شود که دو مرد بر آن آب مي افشانند.

اوزيريس, در دين مصر باستان, خداي جهان مردگان بود و او را نيروي خلاقه يي مي دانستند که به بذرها حيات مي بخشد (مانند خورشيد). او زيريس پسر زمين و آسمان و پدر هوروس (خورشيد) است.

سند جالب ديگر در باب درخت گز, سرودي است که از ادب سومري هاي آريايي (نياکان کردان) به جاي مانده و در آن ايزد تموز را به بوته ي گز تشبيه کرده اند که در زمستان پژمرده و بهاران به زنگي باز مي گردد.

در يکي از نوحه هايي که براي تموز, در مجموعه ي سروده هاي مذهبي سومري ها ديده مي شود, چنين آمده است:

«او تموز نيست

درخت گزي است که در باغ آبي ننوشيد
بر تارک او در مزرعه شکوفه يي نروييد
درخت بيدي است که با آب نهر, شادمان نشد
درخت بيدي است که ريشه هايش خشک شد
گياهي که در باغ آبي ننوشيد »20

تموز در اساتير بابلي, خداي خورشيد است و او را همان آدونيس دانسته اند. پس گز درخت خورشيد است و مردم گز پوست ظاهرا همان مهرپرستان هستند که گز را به عنون مظهر مهر يا خورشيد مي پرستيده اند. در باب اين که مردماني در جنوب بوده اند که گز درخت گز را مي پرستيدند, شکي نيست : « طرفاء (اسم تازي گز) درختي است. چون اهل سبا عاصي شدند, آفريدگار برايشان خشم گرفت. آتش باغ هاي ايشان بسوخت, به جاي آن طرفاپرست ... گويند به حد افغانيان, گز استاني است در آن درختي هفده ارش ستبري آن. را افغانيان سجود کنند و آن را درخت برهمن خوانند»21

مادر رستم! رودابه, دختر مهراب, پادشاه کابل بوده است و از اين رو خانواده ي مادري رستم مي توانند از مردم گزپرست (مهري) بوده باشند. راست است که در ادوار قديم, از چوب گز تير مي ساخته اند, اما ژرف ساخت اساتيري داستان گز, در اين جا اين است که مهر (خورشيد) از درخت گز بر مي آيد و نور آن چشم را مي زند و کور مي کند. درباره ي مهراب, در برهان قاطع آمده است: « معني ترکيبي آن آفتاب رونق بود, زيرا که مهر, آفتاب و آب رونق را گويند. دکتر معين در حاشيه مي نويسند: دار مستتر, مهراب را در رديف سهراب و رودابه و سودابه و افراسياب ياد کند و جزء اخير آب را به معني ماء (تازي) نمي داند, بکله آن را پسوندي محسوب مي دارد در اين صورت مهراب به معني منسوب به ميثره (مهر) است.

درخت گز را به عربي طرفاء مي گويند. بنداري (ص362) مي نويسد: «فاسقّت العنقا علي شجره من الطرفاء»طرفا و طوبا يکي ست، عنقا (سيمرغ) که بر درخت طوبا مي نشيند, منظور همين معني است.

آب گز نيز در اصل به معني شراب است و پنداري آن را به سلاف الخمر ترجمه کرده است. (الشاهنامه, ص 362) شراب در اديان ايراني, جنبه ي روحاني دارد. شراب نيز مانند گز, از مظاهر دين مهر است. شراب را از شيره ي گياه مقدس هوم درست مي کردند. در فرهنگ هاي فارسي, آمده که: هوم گياهي است شبيه به درخت گز است.(نک: برهان قاطع).

آب گز به معني عصاره ي انگور, ترجمه اي است که فردوسي از هوم کرده است. يکي از معاني قديم هوم, شربت سُکر مقدس است که در اعصار کهن در مراسم مذهبي (در آيين کهن مهري) نوشيده مي شد. يکي ديگر از معاني آن, اسم گياهي است که عصاره ي آن زهرآگين بود و پيکان را با آن مسموم مي کردند. 22

بايسته به گفتن است که نام شهر سنندج که در زبان کردي به آن (سنه) مي گويند, برگرفته از همين واژه سَ اِ نَ ي اوستايي مي باشد.

آن گونه از بهرام يشت بر مي آيد, در روزگاران کهن, استخوان و پر شاهين را در تير و کمان به کار مي بردند و براي تيراندازي از آن دو, بهره مند مي شدند؛ بدين گونه که از استخوان شاهين پيکان مي ساختند و پرهايش را نيز در چارسوي سوفار مي چسبانيدند.

در داستان نبرد رستم با اشکبوس نيز, از به کار بردن پر شاهين در کمان ياد کرده و مي گويد:

«خدنگي برآورد پيکان چو آب

نهاده بر او چار پر عقاب»

در مهريشت, سه بار از پر مرغ و استخوان ياد مي کند و آن ها را با تير و کمان بستگي مي دهد24 در بندهاي 39 و 101 و 129.

در بند 39 مي فرمايد: تيرهاي دروغگويان و پيمان شکنان, که با پر شاهين يا بازشکاري آراسته است و از زه کمان، بسيار خوب کشيده مي شود و تند پرواز مي کند, به نشان نمي رسد و کارگر نمي شود.

در بند 101 مي فرمايد: مهر نيرومند به همراهان خود, تيرهاي يک اندازه ي با پر شاهين آراسته, ارزاني مي دارد.

در اين دو بند, واژه يي که به شاهين و باز شکاري بر گردانده شده, در اوستا, به پيکر: اِرِزي فيو, در آمده که به چم بازشکاري و غوش و شاهين آورده اند.

در بند 129 مي فرمايد: در گردونه ي مهر فراخ دشت, هزار خدنگ آراسته با پر کرکس و زرين ناوک دسته اشاخ(استخوان سوفار) آهنين تيغه ي خوب ساخته شده است که با شتاب مينويي پرواز مي کنند و با شتاب مينويي, بر سر ديوها پرتاب مي شوند.

در سرودهاي هفت بهرام يشت, پيروزي اهورا, را در پيکر مرغ شاهين – سيمرغ – نشان داده و مي فرمايد: پيروزي اهورا داده ي از پيش برنده, براي هفتمين بار, بر پيکر مرغ بال زن نيرومند, نمايان مي شود که از پايين به سوي بالا پرواز مي کند وآنکه تندروترين وسبک ترين پرندگان بلند پرواز است. تنها اوست که در ميان جانداران, با شتاب تير, جلو مي افتد.

در آغاز سپيده دم, براي جست و جوي خوراک به پرواز در مي آيد و چشم به راه تابيدن خورشيد مي شود, به کله ي کوه هاي بلند, به ژرفاي کوه ها, به ته درّه و بالاي درخت ها می پرد و به آواز مرغان گوش می دهد..

در بند 34 بهرام يشت, که آغاز کرده ي 14 مي باشد, آشوزردشت – درود بر او باد – از اهورامزدا مي پرسد که در برابر مردمان آزار رسان چه بايد بکند؟ اهورامزدا در پاسخ مي فرمايد: برو استخوان شاهين را با خود نگاهدار, تا از پرتوي آن ها, بر دشمن چيره شوي. برگردان ساده ي پنج بند بهرام يشت:

34- زردشت از مزدااهورا پرسيد: اي اهورامزداي مينويي, اي بخشنده ترين. اي آفريننده ي پاک جهان هستي. اگر از گروه مردم آزاررسان, آشکارا آزرده شوم, براي آن چاره چيست؟

35- آن گاه اهورامزدا فرمود: اي زردشت, پر مرغ بال زن فراخ بال را بگير. آن پر را بر تن بمال. با آن پر, دشمن را دور کن.

36- هر کس استخوان هاي آن مرغ نيرومند را با خود بدارد, هيچ کس آن آدم با شکوه را شکست نمي دهد. هيچ کس او را از پاي در نمي آورد. از آغاز ارجمند است. از آغاز, بزرگي ها را در بر دارد. پر آن مرغان, مرغ نگهدار و پشتيبان است.

37- سردار فرمانروايان و بزرگ کشور, او را نمي زند. او زننده ي سد پهلوان است. او به يک بار, همه را مي زند و پيش مي رود.

38- همه از دارنده ي پر مي ترسند. همچنان که از خود ما مي ترسند. همه ي دشمنان بدمُنش از نبردي و پيروزي, که در پيکر و منش او نهاده شده, مي ترسند.

در اين جا بايسته است بگويم: نگاره ي آشويي فروهر نيز, بر گرفته از پر و بال شاهين – سيمرغ – است که پرهاي سيمرغ در اين نگاره, به نشانه ي هفت امشاسپند وسه پايه ي ريشه ا ي آيين زردشت: کردار نيک و گفتار نيک و انديشه نيک مي باشد.

در مينوگ خرت,(پازند)آمده است: آشيان سَ اِ نَ مورو – سيمرغ – بر درخت هروسپ تخمک است که آن را جد بيش – ضد گزند – مي خوانند و هرگاه سَ اِ نَ مورو , از آن برخيزد, هزار شاخه از آن درخت برويد و چون بر آن نشيند, هزار شاخه از آن بشکند, و تخم هايش پراکنده گردد.

حافظ نيز مي فرمايد:
«دولت از مرغ همايون طلب و سايه ي او
زانکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود»
در منطق الطير شيخ عطار نيز, سيمرغ؛ رمز پير مغان است.





پي نوشت:

1- (يشت ها, ص 575, واژه نامه ي بندهشن, ص 214).
2- (آيين ها و افسانه ها ايران و چين باستان, ص 37)
3- (زندگي و مهاجرت نژاد آريا, ص 198)
4- (يشت ها, ج1, ص 575)
5- (سيمرغ و سي مرغ, ص 45-46)
6- .(يشت ها, ج 1, ص 575)
7- (پرسش 61, بند 37- مينو خرد, ص 144)
8- (نک: مصفات, ج 3, عقل سرخ, ص 232, ونک: پورداوود, فرهنگ ايران باستان, چاپ 2, ص 303, 304 و نک : پورداوود, يشت ها, ج 1, چاپ 2, تهران, کتابخانه طهوري, 1347, ص 575, 577 و نک : شاهنامه ي فردوسي, بروخيم, ج1, ص 133 و نک: لغت نامه ي دهخدا, ذيل کلمه ي قاف و نک, ترجمه ي تفسير طبري, ج 1, ص 192, نک: مصنفا, ج3, رساله ي عقل سرخ, صص 228, 229, 232)

9- نک: مصنعّات, ج3, عقل سرخ, ص 232, 233
10- مصنفات, ص 233 عقل سرخ
11- نک: مصنفات, ج2, حکمه الاشراق, ص 149- حاشيه
12- نک: مصنفات, ج3, حکمه الاشراق, ص 234
13- نک: مصنفات, ج2, حکمه الاشراق, ص 126-128
14- نک: داريوش شايگان, هانري کربن, آفاق تفکر معنوي در اسلام ايراني, ترجمه ي باقر پرهام, انتشارات آگاه, 1371, ص 373-374

15- نک: شرح احوال و نقد و تحليل آثار عطار, ص 340 , و نک : کليله و دمنه انشاي ابوالمعالي نصراله منشي, ص 201 , و نک: رسائل اخوان الصفا, 340 ص 294-293 و نک: ابن المقفع, کليله و دمنه , باب الاسد و الثور (نثل از مجاني الحديثه عن مجاني الاب شيخو, ج 4, بيروت , ص 13 و14) و نک: مصنفات, ج3, صفير سيمرغ , ص 314-316 و نک: فرهنگ ايران باستان, چاپ 2, ص 303 و 304 و نک: يشت ها, ج1, ص 575-577 و نک: رمز و داستان هاي رمزي در ادب فارسِ, تقي پور نامداريان, تهران, 1375, شرکت انتشارات علمي و فرهنگي, ص 422, 423, 424, چاپ چهارم. و نک:

H. Corbin. P.kraus: Le Bruissement del Ali de Gabrel tralt e Philosophique)

16- سرزمين هاي خلافت شرقي, ص 366
17- (برهان , انجمن) – مزديسنا و ادب پارسي, دکتر معين , ص 401
18- نک: مقاله ي : ميثره در باستان شناسي در ايران. در مجله ي : باستان شناسي و تاريخ, تابستان 1367
19-نک: آيين مهر, هاشم رضي, انتشارات فروهر, 1359, ص 91
20- نک: چيستا, فروردين و ارديبهشت 1367, ص 72
21 -ديوان کمال الدين اسماعيل, ص 152
22- نک: عجايب المخلوقات, محمد بن محمود احمد توسي, به اهتمام دکت رمنوچهر ستوده, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, تهران , 1345, ص 317
23- از کتاب آيين مزديسنا در ميان کردان, فاروق صفي زاده (مهرکيش اوستا) چاپ اول: بمبي, هندوستان, 1985, چاپ دوم, انتشارات مدحت, تهران 1378
24-در بندهاي 39 و 101 و 129.