در اين جا به بررسي اين دو نماد و سمبل ايراني مي پردازيم که هر دو در برخي متون با هم آمده است.
شيخ محمود شبستري مي گويد:
«بگو سيمرغ و کوه قاف چبود
بهشت و دوزخ و اعراف چبود؟»
شيخ شهاب الدين سهروردي, در آثار خود, باورداشت ها و عقايد کهن ايراني را در قالب عرفان به خوبي بيان کرده است. پيوند و هماهنگي ميان عناصر اساتيري ايراني و اسلامي و نيز نمونه هايي از تاويل داستان هاي اساتيري را در پرتو حکمت اشراقي در رساله ي عقل سرخ سهروردي مي بينيم.
وصفي که در اين رساله از درخت طوبا و سيمرغ – که بر سرآن آشيان دارد – مي آيد , کاملا ياد آور درخت ويسپو بيش و مرغ سَ اِ نَ در رَشَن يشت يا هَرويسپ تخمک و سين مرو در بندهشن و ديگر آثار پهلوي است.
شيخ اشراق, جاي درخت طوبا را در ميان يکي از يازده کوه قاف قرار داده است, اما در آثار پيش از اسلام, اين درخت در ميان درياي فراخکرت يا به نام اوستايي آن: وُ او روکَشَ قرار دارد. در شاهنامه, آشيان سيمرغ بر البرز کوه است. کوه قاف نيز همان کوه البرز است و برخي از مفسرين, آن را در قرآن المجيد همان کوه قاف دانسته اند و از جمله در وصف آن نوشته اند: کوهي است که گرداگرد عالم را فراگرفته و از زمّرد يا زبرجد سبز است. اين کوه از زمرد سبز است و گرداگرد جهان را فرا گرفته و پيامبر اسلام در معراج خود به همراهي جبرييل آن که کبودي آسمان از تابش روشنايي آن است مي بيند, در رساله ي عقل سرخ, از زبان جوان دير سال سرخ موي و رويي که باز اسير, در صحرا با وي ديدار مي کند, بدين گونه وصف شده: کوه قاف گرد جهان در آمده است و يازده کوه مي باشد و تو چون از بندخلاص يابي, آن جايگاه خواهي رفت.
سهروردي در وصف درخت طوبا, که در يکي از کوه هاي قاف است و درختي عظيم مي باشد, در رساله ي عقل سرخ, از زبان فرشته مي نويسد: هر کس که بهشتي بود, چون به بهشت رود, آن درخت را در بهشت بيند و هر ميوه اي که در جهان وجود دارد, بر آن درخت باشد و اگر آن درخت نبود, هرگز در جهان ميوه و درخت و رياحين و نبات نبود و تعلق ميوه و درخت و رياحين با طوبا چنين است که سيمرغ آشيانه بر سر طوبا دارد. بامداد, سيمرغ از آشيانه ي خود به در آيد و پر بر زمين باز گستراند. از اثر پر او, ميوه بر درخت و نبات بر زمين پيدا شود.8
در داستان هاي رمزي, سهروردي, همان گونه که حقايق مربوط به نظم جهان و کيفيت آفرينش را از زبان فرشته مي شنود, اشاره هاي اساتيري ايران باستان را نيز از زبان فرشته نقل مي کند. در رساله ي عقل و سرخ, فرشته, داستان زال را چنين تعريف مي کند: «چون زال از مادر وجود آمد, رنگ موي و رنگ روي سپيد داشت. پدرش سام بفرمود که وي را به صحرا اندازند ... زال را به صحرا انداختند. فصل زمستان بود و سرما کس را گمان نبود که يک زمان زنده ماند. چون روزي چند برآمد, مادرش از آسيب فارغ گشت. شفقت فرزندش در دل آمد. گفت: يک باري به صحرا شوم و حال فرزند ببينم. چون به صحرا شد, فرزند را ديد زنده و سيمرغ وي را زير پر گرفته. چون نظرش بر ما درافتاد, تبسّمي بکرد. مادر وي را بر گرفت و شير داد. خواست که سوي خانه آرد, باز گفت: تا معلوم نشود که حال زال چگونه بوده است که اين چند روز زنده مانده, سوي خانه نشوم. زال را به همان مقام زير پر سيمرغ فروهشت و او بدان نزديکي خود را پنهان کرد. چون شب در آمد و سيمرغ از آن صحرا منهزم شد, آهويي بر سر زال آمد و پستان در هان زال نهاد. چو.ن زال شير بخورد, خود را بر سر زال بخوابانيد, چنانکه زال را هيچ آسيب نرسيد. مادرش برخاست و آهو را از سر پسر دور کرد و پسر را سوي خانه آورد» 9
قهرمان داستان عقل سرخ – که خود بازي است که پس از اسارت به دست صيادان قضا و قدر, با استفاده از غفلت موکلان خود, به صحرا گريخته و در آن جا با پير يا فرشته ديدار کرده است – پس از شنيدين اين روايت از داستان زال, از پير, سرّ داستان ار مي پرسد و پير جواب مي دهد: من اين حال از سيمرغ پرسيدم. سيمرغ گفت: زال در نظر طوبا به دنيا آمد. ما نگذاشتيم که هلاک شود. آهوبره را به دست صياد باز داديم و شفقت زال را در دل او نهاديم, تا شب وي را پرورش مي کرد و شير مي داد و به روز, خود منش زير پر مي داشتم.10
چنان که در داستان زال و سيمرغ در روايت فرشته آمده, سيمرغ, زال را در روز, زير پر مي گيرد و شب از صحرا منهزم مي شود. مقال اين روايت در عالم حس, خورشيد و نور اوست که در روز ظاهر مي گردد و همه چيز را در نور گرم خويش مي پوشاند و با آمدن شب از عالم محسوس ما منهزم مي شود. همان طور که خورشيد – که نوراني ترين کواکب است و سهروردي آن را نير اعظم و فاعل النهار مي خواند – تاثيرش بيش از سياره هاي ديگر در عالم اجساد و مرکبات مشهود است, عقل فعال نيز – که آخرين فرشته – عقل هاست و عقل دهم يا جبرئيل خوانده مي شود, بيشترين اثر و نفوذ را در کره ي خاکي ما دارد. چرا که اين عقل است که مدبر عالم کون و فساد است و از اوست که هم عناصر سازنده ي موجودات مادي و هم ارواح آدميان, دراو بوجود مي آيد. بخشنده ي صورت به ماده اوست و به همين سبب واهب الصورش مي نامند. بنابراين سيمرغ و پر او, در عين آن که اشاره به آفتاب و پرتو گرم آن و تاثيرش بر عالم محسوس دارد, حاکي از تاثير عقل فعال بر عالم تحت القمر و حمايت وي از نفوس انساني و پرورش ان هاست. حمايت سيمرغ از زار, خود ناشي از شريف و قوي و حکيم بودن نفس وي است که معلول عالي ترين و بزرگترين و روشن ترين کواکب از اجرام سماوي, يعني خورشيدي است. اين که در روايت فرشته اشاره مي شود: زال در نظر طوبا به دنيا آمده است, مويد همين نکته است.
سيمرغ براي زال, نقش پدر را دارد. نقش مادر را آهويي که شب ها بر سر زال مي آيد و به او شير مي دهد, دارد و به نقش مادري آهو هم شير دادن و هم کنار زال خوابيدن, اشاره اي گويا دارد. با منهزم شدن سيمرغ و تمام شدن روز, آهو مي آيد. صورت محسوس و عيني سيمرغ عقل, خورشيد است و صورت محسوس و عيني آهوي نفس, ماه است. همانطور که خورشيد نير اعظم و فاعل النهار است, ماه نيز به صورت ظاهر, بزرگترين شب و فاعل الليل است و همان طور که سيمرغ, رمز معقول و از جمله عقل فعال است, آهو نيز رمز نفوس و از جمله نفس فلک ماه و نفس کل است.
سهروردي در کتاب حکمه الاشراق, ضمن اشاره به نسبت ازلي که در تمام موجودات ساري است, مي گويد: شمس و قمر مثال عقل و نفس اند. بنابراين همان نسبتي که ميان عقل و نفس و خورشيد و ماه وجود دارد, در ميان سيمرغ و آهو, که رمزهاي عقل و نفس کل و هم به معني عقل اول و نفس اول – هستند, نيز برقرار است. به همين سبب, زال, اين روح تبعيد شده به عالم ماده و ظلمت و اسير عناصر شده را_ اين پدر و مادر روحاني – که مظاهر عيني و محسوس آن ها در عالم محسوسات خورشيد و ماه است, پرورش مي دهند.11
در نوشته هاي ابن سينا و عطار نيشابوري, سيمرغ, انسان کامل است. مرغاني که تجربه ي دشوار روحاني و سفر مخاطره آميز را به پايان برده و بازگشته اند و اکنون فرشتگان زميني شده اند, هنوز بقاياي بند بر پايشان وجود دارد. اين بند با مرگ گشوده خواهد شد. آنگاه مرغان, سفر نهايي خود را به عالم شرق آغاز مي کنند و به آن سوي کوه قاف جهاني, به ماوراي فلک الافلاک, وطن جاوداني خود خواهند رسيد. اما محمد غزالي نيز در رساله الطير خود, همين معاني را آورده است.
در رساله ي عقل سرخ, روايتي از گشته شدن اسفنديار به دست رستم, توسط فرشته براي سالک، نقل مي شود.دراين روايت نيز بر ارتباط سيمرغ وجورشيد بار ديگر تأکيد می گردد. رستم پس از جنگ با اسفنديار از او عاجز مي شود و خسته و مجروح به خانه باز مي گردد. زال, پدر رستم, چاره جويي را نزد سيمرغ تضّرع مي کند.
فرشته داستان را چنين ادامه مي دهد: «در سيمرغ آن خاصيت است که اگر آيينه اي يا مثل آن برابر سيمرغ بدارند, هر ديده که در آن آيينه نگرد, خيره شود. زال جوشني از آهن بساخت. چنان که جمله مصقول بود و در رستم پوشانيد و خُودي مصقول بر سرش نهاد و آيينه هاي مصقول بر اسبش بست. آنگه رستم را از برابر سيمرغ در ميدان فرستاد. اسفنديار را لازم بود در پيش رستم آمدن چون نزديک رسيد, پرتو سيمرغ بر جوشن و آيينه افتاد.
از جوشن و آيينه عکس بر ديده ي اسفنديار آمد. چشمش خيره شد،هيچ نمي ديد.
توهم کرد و پنداشت که زخمي به هر دو چشم رسيد. زيرا دگر آن نديده بود از اسب درافتاد و به دست رستم هلاک شد. پنداري آن دو پاره گز که حکايت کنند, دو پر سيمرغ بود» 12
چنان که ملاحظه مي شود, فرشته دوپاره گزي را که در روايت فردوسي در شاهنامه به صورت تيري دو شاخه از چوب گز آمده است و سبب مرگ اسفنديار مي شود, به دو پر سيمرغ تأويل کرده است. از روايت فرشته, همچنين مي توان دريافت که سبب مرگ اسفنديار, انعکاس نور خورشيد در آيينه هايي است که رستم بر اسبش بسته و نيز خود و جوشن مصقولي است که خود پوشيده و بر سر نهاده است. پس دو پر سيمرغ در واقع شعاع خورشيد است, اما اين تأويل, صورت محسوس واقعه را مي نمايد. همان گونه که ذکر شد, سيمرغ در حقيقت رمز فرشته ي خورشيد و نيز رمز عقل اول و عقل کل و يا هر يک از عقول است. اين تعدد معني از آن جهت پذيرفته مي شود که انوار قاهره يا فرشته – عقل ها – که تعداد آن ها در حکمت مشايي به ده عقل محدود مي شود – از نظر ماهيت, فرقي با يکديگر ندارند. اولين صادر از واجب الوجود عقل اول است که سهروردي آن را نور اقرب يا نور عظيم, يا به اسم زردشتي آن بهمن - يکي از امشاسپندان – مي خواند. اين نور اقرب, که اولين نور از طبقه ي انوار قاهره است, اولين موجود يا فرشته اي است که از اشراق نورالانوار حادث مي گردد و در حکمت مشايي, عقل اول يا عقل کل نيز خوانده مي شود. عقل هاي ديگر يا فرشته هر يک از ديگري, به وجود مي آيند, تا ده عقل يا عقول عشره تمام مي شود. بنابراين هر يک از عقول در حقيقت همان فيض واجب الوجود يا نورالانوار است که در مرتبه اي نزول کرده است و عقل دهم, همان عقل اول در آخرين مرتبه ي نزول است. 13
هانري کربن, در روايت سهروردي, از داستان رستم و اسفنديار ،جانب اسفنديار را در تفسير مي گيرد. او مي نويسد: «سيمرغ با يک تير دو نشان مي زند. هم جان فرزند کسي را که در حمايت او بوده است, نجات مي دهد, هم به حريف او (اسفنديار), سرانجامي مي بخشد که در زير ظاهر شکست, به صورت پهلواني جهان بين, پيروزمندانه از اين جهان به سراي باقي مي رود. پس سرانجام عارفانه ي کرد و کار قهرمان ايراني, امري است نتيجه ي تدبير سيمرغ, ولي در تفسير سهروردي, آسيب پذيري دو چشم اسفنديار, به گشودگي ديدگان باطن تبديل مي شود. آن هم نوعي از گشودگي عارف را به مدد جذبه اي برتر از قيد زندگي در اين جهان مي رهاند»14