کافه تلخ

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

نظام باورها


 ( باورهايي كه در ايمان ما تجسم يافته اند)

شايد قوي ترين نوع باورها،‌ آنهايي است كه ما از راه ايمان معنوي ابراز مي داريم. در سال 1962 شخصي به نام ويتوريو ميكي با غده ي سرطاني بزرگي روي كفل چپش به بيمارستان ارتشي وروناي ايتاليا رفت. وضعش چنان وخيم بود كه بي درنگ بدون مداوا او را روانه ي منزلش كردند. در عرض ده ماه كفل او كاملا تجزيه شده بود، به طوري كه استخوان رانش در چيزي همچون بافتي نرم شناور بود. به عبارت ديگر، استخوان ها در حال فروپاشي كامل بودند. به عنوان آخرين راه چاره،‌به شهر لورد سفر كرد و به چشمه ي آب گرم رفت(تا اينجا وي در حالت گچ گرفتگي كامل بود و به زحمت تكان مي خورد). به محض ورود به چشمه، احساس كرد كه گرماي خاصي تمام بدنش را فرا گرفته است. پس از حمام، اشتهايش را كاملا باز يافت و نيروي تازه اي پيدا كرد. چند بار ديگر به چشمه رفت و سپس به خانه برگشت.
در طول ماه بعد، چنان احساس سلامتي روزافزوني مي كرد كه از پزشكانش خواست دوباره از كفلش با اشعه ي ايكس عكس بگيرند. و از آن عكس دريافتند كه تومورش كوچكتر شده است. پزشكان چنان به هيجان آمده بودند كه در اين آزمايش هر اقدام ناچيز را ضبط و مستند مي كردند. بدين طريق دريافتند كه پس از آنكه تومور ميكلي ناپديد شده، استخوان ها شروع به نشو و نما كرده اند و به تدريج بهبود يافته اند؛ امري كه از نظر جامعه ي پزشكي غيرممكن مي نمود. در عرض دو ماه بهبودي كامل پيدا كرده و به راه افتاده بود و درعرض چند سال بعد استخوان ها كاملا بازسازي و احيا شده بودند. كميسيون پزشكي واتيكان بعد از بررسي شواهد و مدارك موجود به اين نتيجه رسيد كه در مورد ميكلي واقعا معجزه اي رخ داده است.
آيا شفا يافتن ميكلي از آن رو كه هرگونه قانون شناخته شده ي علم فيزيك را به هم ريخته بود معجزه قلمداد مي شد؟ عليرغم سكوت هيئت داوري در اين موارد، دليل قاطع و روشني در دست نيست كه ثابت كند كه در اينجا از قانون خاصي سرپيچي شده است. به عكس، شايد بهبودي ميكلي به سادگي مديون گونه اي از فرآيندهاي طبيعي باشد كه ما هنوز از درك آنها عاجزيم. با توجه به گستره ي فوق العاده ي توانايي هاي شفابخشي كه تا اينجا برشمرديم، كاملا روشن است كه ميان ذهن و جسم، بسيار جريانات اثرگذار متقابل در كار است كه ما هنوز آنها را نمي فهميم. اما در اين صورت باز هم سوالي پيش مي آيد كه پس چرا باززايي استخوان اين قدر نادر است؟ شايد براي اين باشد كه انجام آن مستلزم دستيابي به سطوح بسيار ژرف روان ماست، يعني سطوحي كه قاعدتا از طريق فعاليت معمولي آگاهي نمي توان به آنها دست يافت. شايد دليل شفاي ميكلي به خاطر ايماني است كه به شهر لورد(يك شهر بسيار مذهبي) داشت و اين امر به طور خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه باعث شفاي او گرديد.
شواهد مستدلي در دست است كه اعتقاد(و نه الزاما دخالت عاملي الوهي)، برانگيزاننده ي لااقل پاره اي رويدادهاي معجزه آساست، چنانچه ديديم موهوتي(به قسمت 3 اين مقاله رجوع شود) صيانت نفس فوق العاده ي خود را از طريق دعا و نماز به درگاه كاتاراگاما به دست آورده بود. مگر اينكه موجوديت كاتاراگاما را قبول نداشته باشيم، چرا كه توانايي هاي موهوتي را با توسل به "ايمان" عميق و راسخ او به اينكه نيرويي الهي حافظ و نگهدار او بوده بهتر مي توان توضيح داد و همين را مي توان در مورد بسياري از معجزاتي صادق دانست كه به دست مسيحيان يا قديساني صورت مي گرفت كه با اعمال و رفتار خود شگفتي مي آفريدند.
يكي از معجزات مسيحي كه ظاهرا توسط نيروي ذهني به وجود مي آيد زخم پذيري است. قديس فرانسيس آسيزي اولين كسي بود كه زخمهاي ناشي از صليب را خود به خود بر بدن خود آشكار ساخت. اما پس از مرگش صدها نفر پيدا شدند كه زخم پذير بودند گرچه نحوه ي بروز اين زخمها در همگان يكسان نيست، ولي همگان در يك مورد مشابه هستند و آن اين است كه از قديس فرانسيس به بعد، همگي زخمهايي در كف دست و روي پا داشته اند كه نشان مي داده مسيح چگونه به صليب ميخكوب شده است. اما نكته ي قابل توجه اين است كه طبق گزارش دكتر اسكات روگوي فراروانشناس از دانشگاه جان اف كندي كاليفرنيا، استخوانهاي باقي مانده از مصلوبان زمان مسيح نشان مي دهد كه رومي ها ميخ را بر روي مچ دست مي كوبيدند و نه كف دست ها، چرا كه ميخ را به كف دستها كوبيدن باعث مي شود كه بدن آويخته روي صليب نتواند سنگيني وزن خود را تحمل كند.
پس چرا زخم ها در كف دست ايجاد مي شوند؟‌ زيرا اغلب نقاشان و هنرمندان قرن هشتم به بعد، ميخ هاي كوبيده شده را در كف دستها نمايش مي دادند. چنانچه زخم هاي خانم گما گالگاني ايتاليايي(وفات در سال 1903) دقيقا آينه اي از مجسمه ي زخمهاي مجسمه ي مسيح مصلوب مورد علاقه اش بود.
پژوهشگري به نام ترستون كشيش انگليسي نيز در چند مجلد كتاب مثل "پديده هاي فيزيكي عرفان" كه در سال 1952 منتشر شد، دلايل و شواهدي را مي آورد كه نشان مي دهد زخم پذيري محصول خودالقايي است. از آنجا كه اندازه، شكل و جاي زخمها در هر فرد زخم پذير متفاوت است، مي توان نتيجه گرفت كه اين زخمها از منبع واحدي، يعني زخمهاي واقعي مسيح، منشعب نگشته اند.
مهمتر از همه اينكه درصد حيرت انگيزي از زخم پذيرها از هيستري رنج مي برند، واقعيتي كه ترستون آن را مدركي براين نكته مي دانست كه زخم پذيري عارضه ي يك روان بي ثبات و به طور غيرعادي عاطفي است و نه لزوما حاصل ذهنيتي روشن بين. حتي برخي از اعضاي آزاد انديش رده بالاي كليساي كاتوليك نيز بر اين باورند كه زخم پذيري حاصل تامل عارفانه است، يعني در حالت مراقبه ي شديد، توسط ذهن آفريده مي شود.
اگر زخم پذيري حاصل فرآيند خودالقايي است،‌ پس دامنه ي كنترلي كه ذهن روي بدن هولوگرافيك دارد مي بايد حتي از اين هم بيشتر باشد. مانند زخمهاي موهوتي، زخمهاي حاصل از زخم پذيري نيز مي توانند به سرعت شفا يابند.

جهان هولوگرافيك _  (من ترانه ي تن هولوگرافيك را مي خوانم)