آنچه حائزاهميت است، كوششهايي است كه بطورآكادميك وعلمي جهت كاربردي كردن دانش هيپنوتيزم و استفاده عملي ازآن صورت گرفته است.هرچند كه اين علم امروزه مديون بسياري ازعلما درشرق وغرب است، ولي مشاهير اين شيوه درماني و آنهائي كه برآن تاثيرگذاربوده اند، بسيارمعدود ومعروفند، دراينجا خلاصه واربه زندگي وتاثيرفعاليت آنها برهيپنوتيزم مي پردازيم.
پدرگاسنر(Father Gassner)
جالب است كه بنيانگذار هيپنوتيزم نوين ، يك روحاني ونه يك پزشك است.پدرگاسنربراساس باورهاي آنزمان معتقدبود كه بيماريها ناشي ازتاثيرات شيطاني است وتنها زماني بهبودي حاصل خواهد شد كه وجود بيمارازشياطين تخليه شود.اين روحاني كليسا را مجاب نمود كه خداوند به اودستورداده تا روح بيماران بدبخت راازوجود شيطان پاكسازي كند.پدرگاسنربرخلاف بسياري ديگرازمعاصران خود اهل مخفي سازي نبود وبه اطباء اجازه مي داد بركارش نظارت كنند.
ازپزشكان درخواست مي گرديد تا درون اتاقي شبيه تئاتربنشينند ،آنگاه بيماران بسوي سكوئي درميانه اتاق هدايت مي شدند ودرانتظارورود پدر گاسنرمي ماندند.ديدني ترين لحظه مربوط به ورود پدرگاسنر بود،وي باكلاهي بلند وسياه درحاليكه صليب طلايي پيشاپيش خود دردست داشت ،وارد مي گرديد.بيماران ازقبل توجيه شده بودند كه پس ازتماس صليب بابدنشان ،آنها روي زمين سقوط مي كنند ودرهمان حال بايد بمانندتا دستورات بيشتربه آنها داده شود.
همچنين گفته شده بودكه سقوط آنها بروي زمين چيزي شبيه مردن است وطي اين مرگ ، پدرگاسنرشيطان را ازوجودشان خارج نموده وسلامتي راجايگزين خواهد كرد . پس ازاين ،پزشكان حاظردرجلسه مي توانستند بيماران رامعاينه كنند.آنها(ظاهرا) هيچ علائمي ازنبض ،تنفس وفشارخون مشاهده نمي كردند .آنگاه شيطان بكمك پدرازتن بيمارخارج مي شد وحيات دوباره دروي دميده مي گشت.گفته شده كه مسمردراوايل 1770 ميلادي بسياري ازاينمواردراازنزديك مشاهده كرده وبدينگونه پديده هيپنوتيزم رابه دنياي طب معرفي نموده است.
فرانز آنتون مسمر( Mesmer Franz Anton )
فرانز آنتون مسمرروز23 ماه مه 1734 درساحل درياچه كونستانس ( Constance ) متولد شد.وي ابتدا Ph.D خودراگرفت آنگاه درس حقوق خواند.وي بسال1766 باارائه مقاله اي تحت عنوان " درباره تاثيرات گياهان"، درجه دكتراي طب گرفت.دوسال بعد با بيوه پولداري بنام ماريه آنا فون پوش ازدواج كرد.
مسمرنمي توانست فرضيه پدرگاسنررامبني بردخول شيطان دربدن بيماران ،بپذيرد ومعتقد بودكه صليب فلزي پدرگاسنربنوعي سبب القاء مغناطيس دربيماران مي شود وازاينرو فرضيه خودمبني برمغناطيس حيواني راارائه نمود وآنرابراي اولين باربسال 1773 روي يك زن 23ساله بنام فرانسيسكا اوسترلين امتحان كرد.
اين زن بعدهابه همسري ناپسري وي درآمد.نتيجه اين تحقيق سال 1775 چاپ شد.همزمان با گسترش شهرت مسمر دروين،بدنبال درمان يك بيمارصاحب نام مجبوربه ترك شهرشد.اين بيماريك كودك نابينا وپيانيست بنام ماريا ترزا پارادايز و درخدمت شاهزاده وين بود.ماريا سالها تحت درمان دكترفون استورك(Dr. Von Stoerck ) جراح معروف چشم قرارداشت اما هيچ نتيجه اي نگرفته بود.
نامبرده پس ازيك جلسه درمان توسط مسمر بسال 1777 كاملا بينائي خودرابدست آورد. مادركودك كه تحت تاثيرگفته سايرپزشكان حسود آنزمان قرارگرفته بود،ازادامه درمان وي سرباززد.ماريا مجددا دچار كوري مي شود زيرا اصراربيش ازحداوبراي مراجعه به مسمر سبب تنبيه جسمي ازسوي مادرش ولذاعودبيماري شده بود.معهذا شهرت مسمر آنچنان بود كه ازسوي نماينده سلطنتي فرانسه دعوت به پاريس شد ودرآنجا همراه با دلسون(D'Eslon ) بسال 1778 كلينيك خود راافتتاح كردوكتاب مشهورش راپيرامون مغناطيسم حيواني منتشرساخت.
درسال 1784 حكومت فرانسه بركارهاي مسمر تحقيق نمودواورايك شيادخواند. مهذا بنيامين فرانكلين كه عضو كميته تحقيق بود، گزارش كوتاهي نوشته و مدعي شد كه فعاليت مسمرارزش توجه بيشتررادارد.درنتيجه مخالفتهاي پاريس وافول شهرت مسمر،وي ملزم به ترك آنجا وسفر به انگليس ،ايتاليا وآلمان ومجددا اقامت كوتاهي درپاريس تاقبل ازانقلاب فرانسه گرديد.آنگاه تا 1814 ساكن سويس شد ، وسرانجام در5 مارس 1815 درمورسبورگ ازدنيا رفت.
اشتفن سوايگ مينويسد :
اتاق معاينة مسمر كه در كاخ مجلل و زيباي خودش واقع بود، تزئينات خاصي داشت. پرده هاي كلفتي جلوي پنجره ها آويخته شده بودتامانع نفوذ پرتوهاي نوربداخل اتاق شود. در كف اتاق نيز فرشهاي ضخيم انداخته بود كه صداي پا بلند نشود. ديوارهاي اتاق پوشيده از آينه بود و بالاي آينهها نقشهاي عجيب و غريبي به چشم ميخورد كه حسّ كنجكاوي بينندگان را تحريك ميكرد. كساني كه وارد اين اتاق ميشدند، احساس ميكردند وارد مكان اسرارآميزي شدهاند وازآنجائيكه ازشيوه درمان هيچگونه اطلاعي نداشتند،لاجرم دچار اضطراب مي شدند.
دروسط اتاق حوضي چوبي قرارداشت وبيماران درسكوت كامل اطراف آن حلقه ميزدند.هيچيك نيزحق صحبت نداشتند تا بدينوسيله نيروي مغناطيس آسيب نبيند.درسكوت مطلق،ازاتاق مجاورنيزصداي موسيقي آرامي مي آمد كه گهگاهي همراه با آوازگروهي بود.دراين لحظه مسمر با قامت كشيده ملبس به ردائي آبي رنگ ،با متانت كامل وباوقار وارد اتاق مي شد ودرحالي كه چشم درچشم بيماران دوخته بود ،ميله اي را روي سرآنها به گردش در مي آورد .
اندكي بعد بيماران يكي پس از ديگري دچار بحرانهاي شديد عصبي (تشنج) مي شدند.بااتمام اين مرحله ،بسياري بطوركامل بهبودي حاصل مي كردند.مسمر معتقد بود كه چيزي بنام مغناطيس حيواني وجوددارد كه شدت وضعف آن درافرادمختلف، متفاوت است.گرچه وي نتوانست اين نيرورا به ساير پزشكان نشان دهد اما قويا معتقد بودكه براي ايجادهيپنوتيزم ،وجود بحران ضروري است.
سرانجام شهرت وي درمعالجه بيماران ،حسادت سايرين را تحريك نمود وازآنجائيكه درقرن 18ميلادي ،جادووخرافات بين مردم اروپا بشدت رواج داشت،درنهايت كاروي توسط هيئت تحقيق لوئي شانزدهم درپاريس مردود اعلام ومسمرمجبوربه ترك پاريس شد.
شاگرد او ماركي دپوسگور،كه تلقين بيماران را( كه دچاربحران خواهندشد) قبل ازشروع بكارفراموش كرده بود، دريافت كه بيماران مي توانندبطورمستقيم وارد خلسه شوند ،وي اين حالت راخواب مصنوعي ( سومنامبوليسم مصنوعي) ناميد.
ماركي دپوسگور( Marquis de Puysegur )
دپوسگور، سه ويژگي بارزهيپنوزيس را توصيف نمود:1) تمركزحواس روي مجري،2)پذيرش تلقين بدون سوال،و3)فراموشي حوادث حين خلسه.در1814، آبه فاريا (Abbe Faria ) اين نكته رامطرح كرد كه پديده موردبحث مسمر ناشي ازمغناطيس حيواني نبوده وعملا دراثرتلقين حاصل شده است.
اما شهرت مسمرآنچنان بودكه فرضيه آبه فاريا بدست فراموشي سپرده شد.درسال 1812 دكترولفارت( Dr. Wolfart ) ازبرلين به سويس رفت تااصول مسمريسم رابياموزد.همان ايام ، كورف(Koreff ) باهمين ماموريت به پاريس رفته بود.مسمريسم بسرعت درسرتاسراروپا انتشاريافت وپيروان بيشماري يافت.
آبه فاريا( Abbe Faria )
يك راهب پرتغالي متولد 1756 ومتوفي بسال 1819كه بيماران خويش راابتدابه خلسه خفيفي وارد نموده ، سپس بدقت درچشمان آنها خيره مي شدو درنهايت بشدت كلمه "خواب" رافرياد ميزد،وبيماربخواب فرومي رفت. آبه فاريا اولين فردي است كه مدعي شد علت خلسه بادرون بيمارمرتبط است ونه فرد هيپنوتيزور
جيمزبريد( James Braid)
اولين آشنائي جمزبريد با مسمريسم و تجارب آن ازطريق لافونتين ( La Fontaine ) فرانسوي درتاريخ 13نوامبر1841بود.شهرت جمزبريد ازآنجاست كه براي اولين بار درسال 1842 مسمريسم را"هيپنوتيزم" ناميد ومقاله اي دراينمورد به جامعه پزشكي لندن ارائه داد هرچندكه مورد پذيرش قرارنگرفت.اما برخلاف مسمر ،جمزبريد شهرت خود را نه بخاطرهيپنوتيزم بلكه بواسطه جراحي كلاب فوت( پاچنبري) وسايردفورميته هاي استخواني همچنان حفظ كرد.
بعدها بريد دريافت كه هيپنوتيزم يك خواب واقعي نيست بلكه نوعي تمركزذهن است ولذا سعي برآن داشت تا نام آنرابه "مونوئيديسم"( monoideism ) تغييردهد.اما واژه هاي هيپنوزيس وهيپنوتيزم آنچنان دراروپا متعارف شده بودكه سعي وي براي تغيير آنها ناكام ماند.علاوه برشهرت بريد بخاطرتغيير نام مسمريسم به هيپنوتيزم ، اوبواسطه عقايد زيرنيزشناخته شده است:
1) هيپنوز ،ابزارقدرتمندي است كه بايد منحصر به پزشكان ودندانپزشكان باشد.
2) گرچه هيپنوتيزم به درمان اختلالات بسياري كه سابق براين علاج ناپذيربوده اند،كمك نموده ولي بايد براي حصول نتيجه مطلوب با ساير شيوه هاي درماني نظيردارو،همراه شود.
3) هيپنوتيزم دردستان افرادمجرب،هيچگونه خطر،دردوياناراحتي ايجادنمي كند.
4) جهت فهم كامل هيپنوتيزم نيازبه مطالعه وپژوهش كافي است.
اين نكات كه امروزه ازاجزاء محتوم هيپنوتيزم بشمارمي روند ،براي گوينده آن كه دراواسط قرن نوزدهم مي زيسته است،بسيارمايه افتخاراست.
جان اليوتسون(John Elliotson )
اليوتسون نيزهمانند بريد ابتدا مدرك M.D خودراگرفت وسپس براي تحصيل همزمان وكاردربيماستان سيرگاي( Sir Guy's ) ترك دياركرد.وي درسال 1791متولد وبسال 1868 پس ازيك بيماري طولاني فوت شد.اليوتسون نيزهمچون بريد،يك طبيب متبحر، سخنور ،واستاد عالي طب بود.شهرت وي بيشترازآنجاست كه درسال 1846 اولين نشريه هيپنوتيزم را بنام "زوئيست" منتشرنمود.
اين نشريه تاسال 1855 مرتب انتشاريافت ونويسندگا ن آن افراد صاحب نامي همچون اليوتسون، اسدالي وبسياري ديگربودوحاصل تحقيقات آنها ازتاثيردرماني هيپنوتيزم روي جنون، تشنج، هيستري، نورالژي، آسم،تورتيكولي، سردردها، مشكلات قلبي، روماتيسم، وحتي آمپوتاسيون آلت تناسلي تحت هيپنوتيزم رادربرداشت.اليوستون درهيپنوتيزم كودكان بسيارعالي كارمي كرد وبسياري ازاختلالات اطفال نظير داء الرقص سنت ويتوس ،كره، وانواع تيك رادرمان نمود. اليوتسون برخلاف بريد تازمان مرگ به مسايلي همچون "بينش" وساير پديده هاي روحاني اعتقاد داشت.
جمزاسدالي( Esdalie James )
بنظر مي رسد كه دكترجمز اسدالي تاكنون بيش ازهركسي اقدام به جراحي تحت هيپنوتيزم نموده است. وي كه اكثرعمرخودرادرهندوستان بسربرد ، پس ازمسمر ،مشهورترين شخصيت دنيا ي هيپنوتيزم است.دكتراسدالي درسال 1808 متولد شد ودرسال 1845 اولين عمل جراحي تحت هيپنوتيزم راروي يك بيمارهندي مبتلا به هيدروسل دوطرفه انجام داد. با انجام 75 عمل جراحي تحت هيپنوتيزم ، مقاله اي براي هيئت پزشكي لندن نوشت كه مورد توجه قرارنگرفت.
اما بااستقامتي كه داشت توانست مسئوليت يك بيمارستان كوچك دركلكته هند رابدست آورد وتحقيقات خويش رادرمورد هيپنوتيزم ادامه دهد.زمانيكه اودرهندوستان بسياري راتحت هيپنوتيزم ودرسلامت كامل عمل مي نمود ، دراروپا سعي برآن شد تا بكمك مواد شيميايي اقدام به بيهوشي بيماران شود.حاصل اين كوششها ارائه دوماده بنام كلروفورم و پس ازآن اتربود.دكتراسدالي دربازگشت به كشورش دچاربيماري ريوي و درنتيجه آن بسال 1859 فوت شد.
تنها درسال 1891 بودكه جامعه پزشكي بريتانيا براين نكته صحه گذارد كه هيپنوتيزم مي تواند دركاهش درد،ايجاد خواب ومعالجه بسياري ازاختلالات عضوي موثرواقع شود.اما ارائه دوماده بيهوشي فوق الذكر، مانعي شد براي كاربردي كردن هيپنوتيزم درجراحي ها.
دكتر آمبرويزآگوسته ليبلت(Dr. Ambroise-Auguste Liebeault)
ليبلت را عمدتا " پدر هيپنوتيزم نوين " مي دانند،زيرا وي براساس استنتاج خود مقاله اي رامنتشركردمبني براينكه تمامي مواردهيپنوتيزم منشاء سابژكتيو دارند.دكترليبلت پزشك دون پايه اي درفرانسه بودكه تنها ازلحاظ درماني كاراواهميت داشت.تولداوبسال 1823 وشروع تحصيل طب بسال 1844 بود،وي درسال 1848 يعني دوسال قبل ازفارغ التحصيلي ،هيپنوتيزم راتجربه كرد.
پس ازچندين مورد درمان هيپنوتيزمي ، وي كتابي دراين مورد به نگارش درآورد كه تنها يك جلد آنرا بفروش رسانيد.آنگاه دكتر ليبلت به نزد دكتربرنهايم رفت وتوانست يك مورد مبتلاي به سياتيك مقام به درمان را، كه دكتربرنهايم درمعالجه آن ناتوان شده بود، معالجه كند.برنهايم به جهت اشتياق ويا شايد هم بخاطر استهزاء ليبلت ، يك جلد ازكتاب وي راتهيه ومطالعه نمود. اما نتيجه كارمعكو س بود، برنهايم چنان تحت تاثير كتاب قرار گرفت كه سبب دوستي پايدارآنها شد و بعدها كتابي مشتركا منتشرنمودند.
برخلاف پاركر وپيروانش كه اصولا درزمينه جراحي بدون درد كارمي نمودند، ليبلت درهمه زمينه ها فعاليت داشت ودرواقع اولين پزشكي است كه هيپنوتيزم رابراي همه بيماريهاي طبي وجراحي بكارگرفت.ليبلت درهيپنوزسريع متبحرشده بود و دريافته بود كه براي اكثربيماران نيازي به خلسه عميق نيست.همان زمانيكه ليبلت تنها با بيان كلمه "بخواب" همراه با تكان دست ، بيمارانش رابه خلسه مي برد، شاركوبكمك پرتوهاي نوراني وصداي زنگ كارمي كرد.
پزشكان آلماني ، وينهولد ( Weinhold ) و هايدنهاين( Heidenhain ) ، با پوشانيدن ساعت وبرگر بكمك صفحات گرم فلزي درمان مي كردند. درآنزمان هنوز عقيده مانيتيسم وفرايند مغناطيسي پابرجا بود وعليرغم توصيف سابژكتيو بودن هيپنوتيزم ازسوي ليبلت ،برخي مثل پيترز( Piteres ) باورداشتند كه نقاطي ازبدن به تحريكات پوستي حساسند ولذا آن نواحي راحوزه هاي هيپنوتيزمي ناميدند.مثلا بسياري ازآنها تنها با لمس پيشاني بيماران رابه هيپنوز وارد مي كردند.
ژان مارتين شاركو( Charcot Martin Jean)
شاركو،نرولوژيست مشهور فرانسوي، در1825متولدودر1893فوت شد وي ازمشاهيرعلم طب است ودرزمان خود احاطه كاملي برهيپنوتيزم داشت.شاركوعلاوه برشهرت درهيپنوتيزم،بواسطه بسياري ديگرازمهارتهايش شناخته شده است ،همه دانشجويان طب با بيماري شاركوماري توث( Charcot-Marie-Tooth ) ، سندروم شاركو-ويز-باربر(سندروم سينوس كاروتيد)،و نشانه شاركو- ويگوروكس( Charcot-Vigouroux ) ونيزآتروفي عضلاني پيشرونده نروپاتيك آشنا هستند.
بسياري ازكريستالهاي پاتولوژيك بدن شامل كريستالهاي شاركو- ليدن،كريستالهاي شاركو- نيومن، وكريستالهاي شاركو- روبين نام اورابرخوددارند.
اما وي برخلاف شهرتي كه درطب داشت بدون تحقيق پابه عرصه هيپنوتيزم گذاردو آنرا حالتي پاتولوژيك ناميدكه سبب تضعيف ذهن مي گردد. بابينسكي پس ازفوت شاركو،بسياري ازبيماران معالجه شده اورا موردبررسي قرارداد وادعانمود كه برخي ازآنها دروغين وبسياري نيزحاصل خيالپردازيهاي شاركو بوده است.نتيجه اين سخنان ، به قهقرارفتن هيپنوتيزم درفرانسه تاعصرحاضربود.
اميل كوئه( Emile Couè )
اميل كوئه فرانسوي ديگري است كه در1857متولدودرسال1926 فوت گرديد.وي پيشگام استفاده ازتلقين بخود است.شهرت كوئه بخاطراين جمله اوست:روزبه روزبهرصورت من بهتروبهترمي شوم.كوئه معتقد بود كه اوتاثيري دربهبودي بيماران ندارد،بلكه روند خود- درماني بيمارراتسريع مي سازد.شايد بتوان گفت كه مهمترين برداشت اوازهيپنوتيزم اين است كه "تصويرسازي ذهني ،هميشه قويترازآرزو عمل مي كند.
ژوزف بروئر( Josef Breuer)
استفاده ازهيپنوتيزم تازمان بروئرمحدود بودبه حذف درد حين جراحي ،ويا به شيوه ليبلت ، تلقين ساده اي براي حذف علائم . اما درحوالي 1880 بروئربطوركاملا تصادفي متوجه پديده اي شدكه شيوه هيپنوتراپي رادگرگون ساخت.كاراونه تنها روش هيپنوتراپي را متغيرساخت بلكه منجربه ظهورهنركاملا تازه اي(سايكوآناليز) توسط فرويد شد كه سرمنشاء آن بروئر بود.بهرحال بروئر برروي بانوئي معروف به آنا او( Ana o ) كارمي نمود كه امروزه براي تمام دانشجويان روانشناسي مشهوراست.
اين بيمار مبتلا به انبوهي مشكلات جسمي لاينحل ،ازجمله ناتواني نوشيدن آب ، شده بود. بروئر درطي يكي ازجلسات خلسه متوجه خشم ناگهاني آنا او شد ،وي تحت خلسه افشا ساخت كه زماني مجبور به نوشيدن آب ازليواني شده كه سگ اربابش به آن ليس زده بود. بروئرچنين ارزيابي كرد كه امتناع ازآب خوردن آنا او مي تواند نشا ت گرفته ازيك تجربه تلخ در گذشته باشد.
لذا تمام علائم بيمار( كوري، فلج، كري، انقباض بازوي راست، سرفه ، رعشه)را با تجزيه خاطرات قديمي درحين هيپنوتيزم درمان نمود. اهميت كاربروئر دراين بودكه بجاي برخورد مستقيم باعلائم بيماري، به علل واقعي آنها رسيدگي نمود.
دكتراوژنه آزام ( Dr. Eugene Azam )
دكترآزام ،استاد طب بوردو ومشاوردانشكده پزشكي پاريس ، بسال1887 كتابي درموردفرد بيماري نوشت كه مبتلا به دوگانگي هوشياري بود.اهميت كاراوبيشترناشي از تاثيراطلاعاتش بردانسته هاي سايرين ازقبيل دكترليبلت است.
زيگموند فرويد( Freud Sigmund )
فرويد امروزه براي همگا ن آشنا ست، دست كم بخاطر عقيده اودرجنسي بودن تمامي مشكلات رواني /هيجاني بشريت.گرچه ديگردرجهان غرب به نظريات فرويد اهميت چنداني داده نمي شود، ولي شكي نيست كه او تاثير بسزائي برعلم روانشناسي ، اخلاق جامعه وهمچنين هيپنوتيزم داشته است.اولين كاراو با همكاري بروئرتحت نام مطالعه اي برهيستري بسال 1895 انتشاريافت.
ايندو بدرستي استنتاج كرده بودند كه علائم هيستري ناشي ازمخفي ماندن تجارب تلخ ومنفي گذشته است وچنانچه اين تجارب با تخليه ذهني بيرون ريخته شوند ؛آنگاه علائم هيستري نيز برطرف خواهند شد.شيوه درماني بروئر مبتني برهيپنوتيزم بود ولي فرويد كه علاوه برخجالتي بودن، تسلطي برهيپنوتيزم نداشت ،ازروش تداعي آزاد همراه با روانكاوي استفاده نمود.
حاصل كارفرويد سبب به قهقرا رفتن دانش هيپنوتيزم براي سالهاي متمادي شد.زيرا عمده مردم وعلماي نافرهيخته متصوربودندكه هيپنوتيزم براساس تلقين مستقيم عمل مي كند و روانكاوي مبتني برتلقين غيرمستقيم وتجزيه ذهن است ولذا علم هيپنوتيزم به نفع روانكاوي عقب نشيني كرد.
اما آنچيزي كه توجيه نشده بود، اين نكته بود كه علم وهنر هيپنوتيزم براساس كاويدن ذهن ( آناليز) وتلقين(كه تنها يكي ازجنبه هاي هيپنوتيزم مي باشد) است واگربدقت انجام گيرد علاوه برآنكه مشكل بيماررا به اجزاء آن تجزيه مي كند درنهايت براي نتيجه گيري مطلو ب ،اجزاء كوچك را كنارهم مي گذارد(سنتز).درحاليكه روانكاوي متعارف كه عملا فاقد تلقين مستقيم است و استفاده چنداني نيزازتركيب اجزاء (سنتز) نمي برد، دربسياري ازموارد ناموفق عمل مي كند. اما شهرت عالمگير فرويد سبب گرديد كه واژگان" تداعي آزاد وروانكاوي" ورد زبان همگان شده وهيپنوتيزم مجددا تولاك خود فرورود.
دراندوره تنها معدودي متخصص همچون پيرژانه فرانسوي، برامول و مول انگليسي ،مورتون پرينس و مك دوگال آمريكايي و پاولوف روسي ، به استفاده ازهيپنوتيزم ادامه دادند واكثرديگرنرولوژيستها كاملا تحت نفوذ فرويد وروش كاري اوقرارگرفتند( نكته آنكه درآندوره بيماريهاي ذهني نيز توسط نرولوژيستها معالجه مي شد).فرويد شخصيت جالبي داشته است. اودرسال1856 درخانواده اي يهودي متولد شد.مادرش ،آماليا ، كه بشدت نسبت به اوعقده اوديپي داشت حدود 20سال جوانترازپدرش بود.درسن 4سالگي پدرخودراازدست داد كه تاثيرفراواني بروي گذارد.فرويد عليرغم يهودي بودن،مراسم مسيحيان را اجرامي كرد .اوهمچون لامارك( Lamarch) معتقد بودكه صفات اكتسابي به ارث نيز مي رسند.
به علم اختفا ، تله پاتي و علم اعداد اعتقادداشت.دوست نزديك او ،ويليام فليس، جائي اظهارداشته كه فرويد معتقد بودكه حوادث مهم براي مردان درسيكلهاي 23 تا28 روزه اتفاق مي افتد ولذا زمان مرگ خويش رادرسن 61يا62 سالگي حدث زد و ازآنجائيكه سن اوازمرز 62 گذشت ، معتقد شد كه درسن 85 خواهد مرد. فرويد دقت زيادي درپوشش لباس خودداشت ،حتي در17سال آخرعمرش كه چندين عمل ناموفق بخاطرسرطان راتحمل كرده بود.
سرطان وجراحي آن سبب شده بود بخش عمده اي ازدهان ، كام و فك اوحذف شودولذا حرف زدن برايش بسيارمشكل شده بود.ازآنجائيكه منشاء بيماريها را مشكلات جنسي مي دانست ، جهت بهبودي سرطان، اقدام به عقيمي خودنمود. سرانجام در83سالگي دراثر بيماري سرطان فوت شد.
ميلنه برامول( Milne Bramwell )
شهرت برامول بخاطر كتابش تحت عنوا ن " هيپنوتيزم: تاريخچه ، فرضيه ودرمان" ، يكي اززيباترين كتب هيپنوتيزم تابحال، است. برامول ابتدا دراثرهمسايگي با دكتراسدالي وسپس دردانشگاه تحت نظر پروفسور جان هو بنت با هيپنوتيزم آشنا شد.برامول پس ازاتمام دانشگاه ،سالهابعنوان پزشك عمومي كارنمود .
اما برحسب تصادف ،زمانيكه فردي را بيهوشي هيپنوتيك داد ومالامقاله آن را درنشريات علمي به چاپ رسانيد ، مورداستقبال فراوان بيماران قرارگرفت، تاجائيكه كارخودرا منحصر به هيپنوتيزم نمود.خوش شانسي برامول دراين بود كه برخلاف اسلاف خود با هيچگونه مخالفت ومزاحمتي ازسوي جامعه وهمكارانش مواجه نشد.اوكه عملا بخاطر هيپنوزباليني درزمينه جراحي وطب داخلي شهرت يافته بود معهذا مطالبي درمورد فرضيه هاي هيپنوز، هيپنوز درحيوانات، مديريت تجارب هيپنوتيك، پديده هاي تجربي هيپنوز، وحتي موضوعات غيرعادي همچون تله پاتي ، بينش وعلم الارواح نوشته است.
سايرپزشكان اين عرصه
اولين جراحي با بي حسي هيپنوتيك درسال 1829 توسط جراح فرانسوي ژول كلزنت(Jules Cleznet ) طي عمل پستان انجام گرفت.اولين هيپنوزگزارش شده درآمريكا به سال1843 توسط دوان( Doane ) ، دوگاس ( Dugas ) وسايرين صورت گرفته است.سهم كرايل( Crile ) درعلم هيپنوز ازآنجاست كه وي گزارش نمود بيماران تحت بيهوشي هنوزهم هوشياري مغزي خويش راحفظ مي كنند