و پیدایش بیواسطه آن دو، ازخود انسان
از دوره میترائیان گرفته تا زرتشت ، وازخود زرتشت تا پایان دوره چیرگی زرتشتیگری درزمان ساسانیان ، به شدت با « تصویر دایه » درفرهنگ ایران جنگیده شده است . ازسوئی ، تا آنجا که ممکن بوده است ، این تصویر و برآیندهایش ، حذف گردیده است ، و ازسوئی ، همه ویژگیهای دایه ، واژگونه با اصل ساخته شده است، ویا بالاخره ، زشت ساخته شده است وهمه « فحشها یا دشنام ها» در زبان فارسی ، نام این دایه اند .
سراسر واژه های ما درمورد دانش و بینش و شناخت ، با « زائیدن و روئیدن » کار دارند، و همه این اصطلاحات ، پاکسازی شده اند . چون این واژه ها ، همزمان با کاربردشان ، انسان را از« پیدایش مستقیم روشنی و بینش ازخودشان » ، یا از « پیدایش مهر، مستقیم از درون خودشان » آگاه میسازند . واژه های « ارپ = ارب = عرف » ، « دانائی » ، « بینائی » ، « فرزانگی» ، « خرد » ، « دین » ..... وازسوی دیگر همه واژه های مربوط به « حکومت= خشتره ، سامان » ازهمان تصویر زنخدائی ( ایزد بانوئی= زن + خدائی ) برخاسته اند ، وهمه این واژه ها، آشکارا، حکایت ازاندیشه های بنیادی دیگری ، ازحکومتگری و از دانش و ازمهر، میکنند .
این واژه ها ، همه تحریف و مسخ و درمعنا، واژگونه ساخته شده اند . ما با زبانی سخن میگوئیم ودر زبانی میاندیشیم ، که همه اش ، دروغست . همان واژه « دیـن » ، درست به پدیده های وارونه اش (که زرتشتیگری + یهودیت + مسیحیت + اسلام .... باشند ) اطلاق میشود . هنوز معانی این واژه دین ، در زبان کردی ، زنده باقی مانده است .« دین» ، به معنای « دانستن » و « آبستن » است . « دین » درمتون تحریف نشده اوستا، به « مادینگی و زایندگی » اطلاق میشود . «دیــن » ، که نیروی « زایندگی بینش درانسان وازانسان » میباشد ، نام خود سیمرغ بوده است . این اصل زایندگی دانش و بینش ، گوهر ِخودِ این دایه است ، که با شیرش ، درهرانسانی افشانده شده است .
بینش و دانش یا روشنی ، باید ازخود انسان زائیده شود ، تا روشنی و بینش حقیقی واصیل باشد . روشنی ، ازهرجانی و ازهرانسانی ، زاده و پدیدارمیشود ، و برضد « تمرکز انحصاری روشنی و طبعا دانش دریک جا » هست . ادعای برگزیدگی زرتشت ازاهوره مزدا، و از موسی و عیسی ومحمد ، همه ، برضد این مفهوم اصیل « دین » هستند . همه این ادیان ، از دیدگاه فرهنگ سیمرغی ، ادیان دروغـیـن ، ادیان جعلی و تقلبی هستند .
بدینسان مفهوم و پدیده « دین ، که بینش زایشی ازخودِ فرد انسان » بوده است ، بکلی جعل و قلب و مسخ وواژگونه شده است . این جعلیات و قلبسازیها ، که بنام حقیقت و اصل وفطرت ، فروخته میشود و رواج دارد ، فقط با زشت ساختن « تصویردایه » ، تصویر سیمرغ ، که خدای مهروخرد بود ، ممکن شده است .
جمشید که از رود « وه دایتی = هو دای = خدای » یا « دایتی » میگذرد ، و شسته ( شنا کردن = شناختن ) میشود ، بهمن دراو پدیدارمیشود، که اصل خرد بنیادی است ، و جامه سپید پوشیده است . جامه سپید ، بیان « جفت بودن مِـهر با خـرد » است . جامه ، که آمیزش تاربا پود است ، درفرهنگ ایران ، نماد « مهر» است . ازاین رو فردوسی ، دین را ، کرباسی میداند که ازهم پاره ناشدنیست . حتا چهارپیامبر مشهور، که محمد و موسی و عیسی و زرتشت باشند ، در داستانی که دردهان براهمن هندی میگذارد ( وکسی جز بهمن ، درفرهنگ خرّم دینان نیست ) با همان دین و شریعتشان ، فقط درپی ازهم پاره کردن این « مهر انسانی که دین » باشد هستند . دینهایشان ، ضد دین یا ضد مهر حقیقییست که همه بشر را فرامیگیرد .
ما امروزه با چیزی بنام « دین » روبرونیستیم . ما درهمه این ادیان ، با دینی کارداریم ، که برضد گوهر دین است . « رود و دریا وجوی » ، بیان « مجموعه همه شیره ها وافشره ها وشیرابه های جانها » بوده است . همانسان که همه جانهای بی آزار، دریک گاو یا گوسپند یا خرگوش نموده میشدند ، همانسان همه ددان و درندگان دریک گرگ بزرگ نموده میشدند . « خدا » ، فقط تصویر « کل شیرابه ها و شیره ها و روغنها و مان ها و افشره های جانها درگیتی » بود .
این واژه « دایتی » که نام این رود است درسانسکریت dhaayatiمیباشد، و اینهمانی با واژه « دا daa » دارد که دارای معانی 1- مکیدن و نوشیدن، و درشکل daiti به معنای هدیه و بخشیدن است، ودرفارسی « دایه daayah » و در زازا « daike» شده است ( رجوع شود به یوستی Justi).
پس در گذشتن انسان ، از شیرابه یا جوهروحقیقت کل جهان هستی و مکیدن و نوشیدن آنهاست که بهمن (= مهری که جفت با خرد است ) دروجود خود انسان، پدیدارمیشود. از این شسته شدن (= شنا کردن) است که « شناختن» پدیدارمیشود . این همان اندیشه « آزمایش کردن ِ خود در روزگار» است ، که سیمرغ ، رسالت هرانسانی میشمرد . تصویر « دایه » ، ازهمان برآیندها، یا معانی گوناگونی که « دا = دی » که ریشه واژه « دایه = دایتی » است، و درمتون اوستائی وپهلوی و همچنین در زبانهای زنده بکارمیبرند ، آشکار وبرجسته میگردد .
همان واژه « جوان + مردی یا مـردی= مر+ دی= مر+ دایتی » ، هیچ ربطی به « نرینه بودن » ندارد ، بلکه درست همین « هدیه کردن و بخشیدن خود سیمرغ » است .درکردی به جوانمردی ، « مه ر دایه تی » گفته میشود . « مردی = مر+ دی » هست ، و این پسوند « دی » همان « دایتی » یا دایه است که خودرا در زایشش ، در شیر دادنش ، میافشاند .
همان واژه« دیـن» که « daena = da+ na » باشد ، به معنای « نای، یا زهدان ، یا اصل زاینده و مبدع و نوآور و بخشنده و آفریننده و بیننده و فرزانه درخود انسان » میباشد .
درکردی ، « دا » دارای معانی 1- بخشیدن 2- مداوا و معالجه و 3- نوو تازه ... است . دائینان ، به معنای ابداع کردن و فروهشتن است ( که زادن بوده است ) . دائه نیم ، به معنای « چنین میاندیشم » است . « دا » که ریشه واژه « دایه = دی = دیو= دین » درمتون اوستائی دارای معانی 1- بخش کردن و 2 – مکیدن و نوشیدن و 3- دانستن و همچنین 4- نهادن ، ساختن ، گستردن ، پدیدارساختن ، باهم ترکیب کردن است . « دئوdao » که متناظر با همان واژه « تـائـو» درچین هست ، دارای معانی 1- آفرینش 2- فرزانگی ( حکمت ) 3- فرزانه 4- دهنده و بخشنده 5- سازنده است . درترکیب دئه مانه daemaana به معنای نیروی بینندگیست . متون زرتشتی میکوشدکه واژه داتن daatan= دادن را که دراصل، به معنای ( زائیدن = فروهشتن ) بوده است ، تبدیل به « نهادن » کنند ، تا چشم را از دیدن « اصل پیدایشی همه پدیده ها » ، منحرف سازند . واژه « داد »، که شامل پدیده های ِ « قانون و حق و عدالت» میباشد ، همه گواه بر « زایشی وپیدایشی بودن آنها ازخود انسانها » میکند .
قانون و حق و عدالت ، ازبالا، وضع وجعل نمیشود ، بلکه مستقیما ازخود انسانها با همان بینششان ، باهم زاده میشود . بخوبی دیده میشود که شیر مکیدنی و نوشیدنی دایه، که شیرابه همه جهانست ، « دانائی و فرزانگی و سازندگی و ابداع و نوآوری » را، با « مهر»، جفت ساخته است . بـهـمـن که نخستین پیدایش ، از آمیزش رود شیرابه های چیزها ، با انسان است ( هرانسانی، بدون هیچ تبعیضی ) ، جفت « مـهـر و خـرد » است . ارسطو درکتاب «اخلاق نیکومد» ، سه فصل درباره « دوستی» مینویسد . مقصود ارسطو ازاین بحث درباره « دوستی » ، آنست که دوستی دراجتماع ، بنیاد سیاست است. به همین علت نیز، حکومت نزد زال زر و رستم و همچنین هخامنشیان ، بر بنیاد « سراندیشه بهمن وخرد ومهر بهمنی » قرار داشت، نه برپایه دیانت زرتشتی . بهمن ، خردیست که درمهربه جانها میاندیشد ، و نگران همه جانهاست ، ومهریست که خردی را که تهی ازمهر بشود ، نمی پذیرد .
اینست که بهمن که خودش اصل آبستنی است ( اندی + من = مینوی در مینو = دانه درون دانه ) هست ، بهمن که خودش « اصل میان بطورکلی » است ، اصل یوغ = اصل اتصال و آمیزندگی و پیوند هست . به گونه ای ناگرفتنی وناپیدا ، درمیان ِ هردوتائی قرارمیگیرد، و ازآن دو، یکی میسازد . اینست که « سه تا یکتائی » ، دراین فرهنگ ، فوق العاده اهمیت داشت ، و این فرهنگ را بدون این اصل سه تایکتائی، که یکی از عبارت بندیهای همان اندیشه « یوغ = سیم = گواز= سنگ = مر= ابلق= رخش = ... » نمیتوان فهمید . موبدان زرتشتی با شعارها 1- اندیشه نیک + 2- گفتارنیک + 3- کردارنیک ، درتلاش برای پوشانیدن و حذف آن سه تایکتائی بودند .
درست نخستین بخش کتاب ِ بهمن نامه ، داستانیست که بهمن، مبلغ دین زرتشتی ، برضد این اندیشه « جفت » میجنگد، و بدون آگاهی ازاین اندیشه ، نمیتوان کل آن داستان را فهمید . ارزش بهمن نامه ، هنوز شناخته نشده است ، چون با داستانی آغازمیکند که معنای اصلیش ، برای خوانندگان ، مفهوم نیست . بهمن زرتشتی دراین داستان ، به جنگ « تصویر یوغ = جفت » میرود ، که بنیاد فرهنگ سیمرغی ( زال زری ) بوده است . دراین داستان ، « کـتـایـون و لــوءلـــوء » ، همان همزاد یا ایده جفت یا یوغ بودن ِ « ارتافرورد و بهرام » است ، که اصل آفرینش و زمان و روشنی شمرده میشد ، و اهورامزدای زرتشت ، برضد آن میجنگید . این جفت ، همان «هـمـزاد»ی بود که زرتشت آنهارا ازهم بریده ، و متضاد باهم ساخته بود . « همزادی » که زرتشت درگاتا ، آنرا بطور بدیهی ، بریده ازهم ومتضاد باهم و آشتی ناپذیر باهم میداند ، همزاد یا جفتی بوده است که درفرهنگ زال زر، اصل روشنی و بینش و آفرینش بوده است . آنچه را زرتشت ، بدیهی میداند ، به هیچ روی ، بدیهی نبود ، بلکه میبایست ازهم بریده وجدا ، و سپس ، متضاد باهم ساخته شود . زرتشت ، بریدگی و شکافتگی همزاد = ییما= جم = یوغ را بدیهی میگیرد ، بدون آنکه خودش را به کردار « برّنده و شکافنده و ارّ ه کننده سختدل وکینه ورز» درک کند . این بدیهی گیری ، پوشاندن اوج خشم وقهرو کینه ورزی ، در« اوج لطافت » بود . این کینه ورزی و سختدلی بی حد و رویاروئی با « دیگراندیش و دشمن » ، به کردار « اهریمن » ، در گشتاسب، پدیدارشد، و در« بهمن پسر اسفندیار» به اوج خود رسید . البته این بریدن و اره کردن ییما یا همزاد و جفت ویوغ ، با میترائیان شروع شده بود . این ضحاک، یا « میتراس » هست که جمشید را به دوشقه ارّه میکند .
صدم سال روزی بدریای چین پدید آمد آن « شاه ناپاک دین »
چوضحاکش آورد ناگه بچنگ یکایک ندادی زمانی درنگ
به ارّه مرورا بدونیم کرد جهان را ازو پاک وبی بیم کرد
همین « ضحاک »، که به عبارت فردوسی « پر ازهول شاه ، اژدها پیکراست » ، کسی است که ازدید موبدان زرتشتی ، جهان را، از تصویر یوغ و جفت و دایه وهمزاد ( ییما = جم ) ، یا « جم ناپاک دین » پاک میکند . این سنـّت فکری ، از زرتشت آغازمیشود ، و سپس موبدان، آنرا درسراسر اوستا و متون پهلوی بکا ر می بندند ، که دشمنان فکری ، بویژه این زنخدا ( اوزدِ س = بت ، پری ) را ، بدست اهریمنی یا دیوی یا ضحاکی یا دشمنی ، نابود میسازند . دیگری بجای آنها این کین توزی را انجام میدهد. آنچه زرتشت ، بدیهی میدانست ، با پوشانیدن ِ سختدلی وکین توزی و پرخاشگری، درتاریخ ودراجتماع، ممکن بود . دشمن اهریمنی را باید بدست اهریمن، یا یکی ازموءمنانش کشت ، تا لکه ننگی بردست پاکدین وبهدین واهورامزدا و موبد و ، نماند . زنخدای ایران را درمتون ، بدست گرشاسپ و رستم ، که پیروان آن خدا بودند ، میکشند ، تا خود ، آلوده به سختدلی و کین ورزی نشوند . این گونه دشمنی وکین ورزی ، با همین بدیهی شمردن « همزاد ازهم بریده و متضاد » زرتشت ، آغازشد . جمشید یا ییما ، که جفت وهمزادیست که « اصل مهروخرد باهمست »، وبرضد اندیشه بنیادی زرتشت است ، درست بوسیله ضحاک ، همکارو شاگرد اهریمن ، کشته میشود . ودرست دشمنی و کین ورزی موبدان زرتشتی ، با « جفت خرد ومهری که درجمشید » ، نخستین « آدم فرهنگ سیمرغی = زال زری » هست ، در شاهنامه ، آشکار و برجسته میگردد . « مـنـی کردن جمشید » که « اندیشیدن با خرد انسانی ، بر بنیاد آزمایش و پژوهش و برای مهر به جانها» است ، « رقابت کردن با اهورامزدا » و « گستاخی انسان ، برای انبازشدن با اهورامزدا » شناخته میشود . بدینسان ، واژه « منی کردن » که سربلندی فرهنگ ایرانست ، و بیان خردیست که در آزمودن و جستن، به بینشی بهشت ساز( مهر به جانها )میرسد ، علت العلل هبوط انسان و « ارّ ه کردن ویژگی یوغی » میگردد . چون این یوغی بودن انسانست که خرد بهمنی ازآن می بالد . ازدید موبدان زرتشتی ، چنین خردیست که « جشن نوروز، که جشن نوآفرینی جهان » است ، تبدیل به برترین فاجعه شوم ، وهبوط انسان درورطه تباهی و آوارگی و تبعید شدگی میگردد . جمشیدی که باخردش، مهر به انسانها میورزد، و زندگی درگیتی را برای آنها ، تبدیل به بهشت میکند ، مطرود و مبغوض میشود . بدینسان چنین« بینش بهمنی» ، که « جفت شدن مهروخرد باهم » برای تبدیل زندگی درگیتی به بهشت باشد ، که « خویشکاری حکومت درفرهنگ ایران» بود ، با همان « نفی اصل همزادی یا یوغی » ، طرد و تبعید وحذف میگردد . ازاین پس اصطلاح «مـهـروخـرد » ، فقط یک اصطلاح پوشالی و تظاهری و ریاکارانه میگردد ، که شاهان ساسانی ، مثل نقل ونبات بکارمیبرند ، ولی ماهیت آنرا دیگر نمیشناسند وهرگزآن را بکار نمی بندند .
« خدای زال زر» ، دایـه اوست ، نه مُعـلـّم او
سپس ، روزگار(= گیتی وزمان ) آموزگار، یا دایه اومیشود
« آموزگار» ، معنای « یوغی= آمیزشی» دارد،
ونمیتوان آنرا به « معلـّم » ، ترجمه کرد .
تصویر« دایه » و « شیر» درفرهنگ ایران
ورابطه آن
با « سراسر ِ پیوند های انسان با گیتی ومردمان و زمان »
اهوره مزدا ، دایه زرتشت نیست . الله ، دراسلام ، دایهِ محمد و انسانها نیست . یهوه و پدرآسمانی ، دایه موسی و عیسی و مردمان نیستند. همین تصویر « خدای دایه » ، که بسیارمعنای ژرف درسراسر « پیوندهای انسان با انسانهای دیگر» و« درپیوندهای انسان با گیتی و زمان » داشته است، و به این پیوندها و بستگیها ، پیکرمیداده است ، تشبیهی و تمثیلی و کنایه ای واستعاره ای درک نمیشده است . این تصویرخدا ، درفرهنگ ایران ، همیشه برغم الاهان تازه وارد ( اهوره مزدا یا الله ... ) آرزوی قلبی ملت ، باقی میماند. چنانچه مولوی میگوید .
ما چو طفلانیم ومارا دایه تو برسرما گستران آن سایه تو
همه دایه جانهائی و هم جوی می و شیر
هم جنت فردوسی و هم سدره خضرا
یا عراقی میگوید :
دایه مهرت به شیرلطف پرورده است جان
شیرخواره چون زید ، کش بازگیرد ، دایه ، شیر !
این پیوند « دایه بودن خدا » ، چنان اهمیت داشته است که درادیان نوری هم کوشیده شده است ، برای پیامبران خود ، زنخدایان دایه یا تصاویر مشابه آن را ، بشیوه ای وارد کنند . زرتشتیان ، هنگام زاده شدن زرتشت ، سه زنخدای 1- آرمئتی 2- سیمرغ ( ارتافرورد) و 3- آناهیتا را حاضرمیسازند ( گزیده های زاد اسپرم ، بخش دهم، پاره 1 ) . این سه « دایه خدایان »، سپس نرینه ساخته میشوند ، و بسراغ ابراهیم وزنش میروند ، و آذرفروز، فرزندی نوین میگردند ، که یهوه ، میثاقش را باابراهیم بتواند پایدارسازد ، سپس بنام سه مُغ(= مجوس ) بسراغ عیسی درگهواره میروند، تا نوید پیدایش تازه خدا را بدهند ، و سپس در کودکی ، امعاء و احشاء محمد را ، پاک میسازند ، و محمد این تجربه را هیچگاه فراموش نمیکند ، وآن تجربه را، گواه بر رسالت خود میداند (تاریخ طبری ) .
این پیوند ِ « دایه ِ انسان بودن خدا » ، که « برآیندهای گوناگون » دارد ، به گستره گیتی و زمان و انسانها ، انتقال داده میشود . خدا یا سیمرغ ، خودش ، گیتی و زمان و جان میشود . ازاین پس ، گیتی و زمان و جان ( انسانها ،جانوران ، گیاهان ) همه ، آموزگاریا دایه ( مامای ) انسان میشوند . « آموزگار» ، درفرهنگ ایران ، همان معنای « یوغ = جفت » را دارد . همه پدیده ها و رویدادها و انسانها درگیتی و درزمان گذرا ، زایاننده حقیقت ازانسان ، و شیر دهنده به انسان ، و پرورنده انسان میشوند . اینست که موبدان زرتشتی ، به شدت با « خدای دایه وجهان بینی اش » میجنگیدند ، ولی ازسوئی نیز، آن صفات را بشیوه ای به اهورامزدا ، که دیگر ویژگی دایه بودن نداشت ، نسبت میدادند . تصویر « دایه » ، گوهر « خرد ودانش وروشنی » ، و « مهر، یا همه گونه بستگیها » را مشخص میساخت . این بود که موبدان زرتشتی ، میکوشیدند که این زنخدا را ، هم گوشتخوارو رباینده طعمه و پرخاشگرو قهرورز ، بشمارآورند که از زمره دادن ودرندگان است، و در« کُـنـام » زندگی میکند . به عبارت دیگر، « خدای مهر» را ، هم ازسرچشمه «مهربودن » میاندازند ، و هم اورا ، « تهی ازخرد و دانش » بشمار آورند . این تلاش برای تحریف داستان زال زر، بکار برده شده است . ولی برغم این تلاش ، برای زشت سازی و« نفی اصالت مهروخرد ازسیمرغ » ، رد پاهای اصالت سیمرغ درخرد ودر مهردرشاهنامه باقی میماند . وجود ِ تضادها درداستان ، حقیقت تحریف شده را فاش و آشکار میسازد . درآغاز کوشیده میشود که سیمرغ ، به کردار « مرغ گوشتخواری که برای ربودن طعمه درپروازاست » معرفی گردد . او ، فاقد مهراست . این خداست ( اهوره مزداست ) که به او دراین مورد ، مهری به دل او میاندازد . مهر دراو، عاریتی است، و مایه اش ، اهوره مزداست .
چو سیمرغ را ، بچه شد گرسنه بپرواز برشد، بلند از بـنه
یکی شیر خواره خروشیده دید زمین همچو دریای جوشیده دید
زخاراش گهواره و، دایه ، خاک تن ازجامه دورو لب ازشیرپاک
بگـِرد اندرش، تیره خاک نژند بسر برش، خورشید گیتی بلند
پلنگش بدی کاشکی مام وباب مگرسایه ای یافتی زآفتاب
مرغ گوشتخواری که اکنون چنین طعمه ای می یابد ، بجای آنکه به ربودن طعمه و خرسند ساختن جوجه های خود که گرسنه درانتظارند، بیندیشد ، از دید دلسوزی وهمدردی به کودک دورافکنده مینگرد ! ولی ، این دلسوزی وهمدردی ، زائیده ازمهر خود او نیست ، بلکه خدا ، با الهامش ، طبیعت درندگی مرغ را ناگهان تغییر میدهد
خداوند ، مهری به سیمرغ داد نکرداو بخوردن ازآن بچه یاد...
آنگاه طعمه را به آشیانه اش میبرد . آنجا حتی جوجه های گرسنه ، بجای ربودن طعمه ای که مادرآورده ، گریه میکنند !
نگه کرد سیمرغ با بچگان بدان خـُرد، خون از دودیده چکان
شگفتی ! برو برفکندند مهر بماندند خیره ، بدان خوب چهر
برای سلب اصالت مهر ازسیمرغ ( خدای دایه )، چه اضدادی به هم می بافند ، تا تصویر خدای دایه را، که « خدای مهر» حقیقی ایرانست ، زشت و تباه و وارونه سازند . به هر ترتیبی شده است باید ، تصویر « خدای دایه » ، از « سرچشمه مهر وخرد بودن » بریده شود . درجای دیگر میآید :
تو این بنده مرغ پرورده ( زال) را
به خواری و زاری ، برآورده را
همی چرم پوشد بجای حریر مزد گوشت، هنگام پستان شیر
درآشیانه سیمرغ ، خدای دایه ، زندگی کودک ، در خواری وزاری است! و درکودکی ، بجای آنکه شیر ازپستان بمزد ، گوشت میخورد، و درندگی میآموزد ! نشیم سیمرغ ، « کنام » = بیشه ددان ساخته میشود . تحریف، درپس تحریف . این زشت سازیها و تحریفات ، برای آنست که تصویر « خدای دایه » ، ضد « تصویر خدای معلم » است ، که روشنی و بینش را، ازمردمان نمی زایاند »، و انسانها را « سترون و عقیم از روشنی و بینش» میداند است ، چون خود را « روشنی بیکران ومنحصر به فرد » میشمارد .برغم همه تحریفات و مسخسازیها درنفی اصالت خرد و مهراز خدای دایه یا سیمرغ ، ردپای اصالت او درخرد و مهر، باقی میماند .
اگرچند ، مردم ندیده بـُد اوی ( زال )
زسیمرغ ، آمُخته بد ، گفت و گوی
بر آواز سیمرغ ، گفتی سخن
« فروان خرد » بود و « دانش، کهن »
زبان و خرد بود و رایش ، درست
به تن نیز یاری زیزدان بجست
ازسوی دیگر، ردپای گواه بر اصالت سیمرغ در مهراینست که به زال ، میگوید :
که در زیر پرّت برآورده ام ابا بچگانت بپرورده ام
زیرپر برآورده شدن ، بیان « همآغوشی با زال » است
فرامـُش مکن ، مهر دایه ، زدل
که دردل ، مرا ، مهرتو ، دلگسل
سیمرغ ، خود را هم « دایه » و هم « مام =مادر» و هم « مایه» زال میداند، و نام خودرا که « دستان زند » باشد به او میدهد
چنین گفت سیمرغ با پورسام که ای دیده رنج نشیم و کنام
( ای که تو در نشیمن خدا، نزد من که کنام درندگانست، رنج دیده ای ! دروغی بدین زشتی و سخافت در دهن سیمرغ نهاده میشود)
ترا پرونده یکی دایه ام همت « مام » وهم« نیک سرمایه ام »
نهادم ترا نام ،« دستان زند » که با تو پدرکرد دستان وبند
بدین نام ، چون بازگردی بجای بکو تات خواند یل رهنمای
این خداهست که به زال ، نام میدهد . نام دادن ، مستقیم خدا به کسی ، معنای فوق العاده ژرفی دارد، که درفرصتی دیگر بررسی خواهد شد . ازاین پس ، پدرت و همه مردم، ترا به نامی که من بتو داده ام ، بخوانند . به ویژه که نام خودش را به او میدهد .« زال زر» هم ، نام خود سیمرغست.
ولی دراینجا ، مابا نکته ای آشنا میشویم که در « آوردن بچه دورافکنده به آشیانه اش » ، چشمگیرنیست . سیمرغ ، خودرا تنها ، « دایه » او نمیداند ، بلکه خود را « مادر و مایه » اونیز میداند.
اینهارا به گستره تشبیهات شاعرانه و افسانه ای بردن ، سبب شده است که فرهنگ ایران ، به کلی حذف گردیده است . سیمرغ ، نه تنها پرورنده هرکودکی، با شیر خودش هست ، بلکه « مام و مایه » هر انسانی نیز هست . هرانسانی ، از خدا ، زاده میشود! خدا ( سیمرغ ) ، « مای » یا « مایه » هرانسانی هست .
با چنین تصویری ازانسان وازخدایش، همه ادیان نوری( از زرتشت گرفته تا محمد و ... ) دچار اضطراب کلی میشوند . اگر، سیمرغ ، « مادر و مایه زال یا انسان » میباشد ، پس « دور افکندن زال برای ضعفش » ، بیان سرنوشت هرانسانیست که درزاده شدن ، دور افکنده میشود . درهیچ کودک خرد وضعیف وناتوانی، سیمرغ یا خدا دیده نمیشود . آیا میشود که درآنچه خـُرد و ضعیف و ناتوان و ناچیزو دورافتاده است ، خدا باشد ؟ در کودک زار ، گوهر خدائی ، مایه خدا ، مایه زیبائی و نیکی و بزرگی و بینش، دیده نمیشود . ضعف وعیب و ناتوانی کودک ، سیمرغ یا خدا ، وبُن آفریننده کیهان ( بهمن) را دراو، میپوشاند و تاریک میسازد .