« مادر» ، اینهمانی با شیرش ( خشیر= ژیو= سوت= مای ) ، که شیرابه هستی و اینهمانی با « جان » دارد ، داده میشد . درکردی به مادر، « مایه و دایک » گفته میشود .
بدین علت ، مادر ، « مای و مایه و سرمایه » شمرده میشد. دراردو به مادرو به زن و به « مادرخدا » ، « مای » گفته میشود . درهزوارش می بینیم که آب aap، زرای zray و مایه maya+ mya است . درافغانی ، به زنی که ازکودکی کسی را پرورده باشد، و درهزاره به خواهر بزرگ ، و مجازا به « زنان سرسفید » ،« آپـه » گفته میشود .
درکردی دیده میشود که « زه ری » ، هم به معنای « زیبای سبزه رنگ » ، وهم به معنای دریا است . « زه ریا » هم، دریاست ، و « زه ریان » ، کدبانو است .
زری و زریا هم دریاست . درپهلوی، دریا « aap+ dray » ودر اوستا zrayah است . دربلوچی به سرچشمه زیریه zirih گفته میشود . واژه « زر- و زری - و زرای= درای ، همه دراصل ، معنای « نی » داشته اند .
دریا و آب و رود ، افشره و شیره نی و نیستان، انگاشته میشده است .
و نام « زال زر » ، ازاین زمینه بر آمده است ، که سپس بطورگسترده تر، بررسی خواهد شد . افشره نی و آهنگ نی= باد نی، اینهمانی با خودِ « نی » داده میشود .
اصل و زهدان و سرچشمه ، درآبش وشیره اش ، درآهنگ وسرودش، در باد و فوت ووزشش هست . اینست که مادر، « مای» و« مایه » و « مایا » هست.
برآینده های این تصویر مادر= مایه = آب = شیر، درمعانی گوناگون مایه = مایاMaaya در سانسکریت بخوبی باقی مانده است .
1- عشق 2- عشق ازلی 2- قابلیت ظهور4- دانش 4- قدرت فوق طبیعت 5- یکی از نه نیروی ویشنو6- رحم 7- همدردی 8- نیروی سحرآمیز9 – فریب 10 – مادّه 11 – خطای باصره ... است . همانسان که « مایه» ، در فارسی به « ماده تخمیر کننده شیر وتبدیل آنها به ماست و پنیرو ...» گفته میشود ، در شیره و افشره و شیرابه و ژَد و مان و انگم ... نیروی تحول دهنده و به هم چسباننده و پیوند دهنده ای ، دیده میشد .
مایه ، دربرهه کوتاهی ، با یک واژه و آهنگ ولبخند و ... ، میتواند آغازگر ِ تحولی کلی گردد . این ویژگی « زال زر» است ، که اسفندیار درشاهنامه ، و بهمن پسرش در بهمن نامه ، بدین سبب ، به او تهمت فریبنده و نیرنگ بازمیزنند ، که زال، جادوگروساحراست .
البته درشاهنامه ، شاه ، کسی است که چنین نیروی افسونگری ، درهمآهنگ ساختن مردمان، داشته باشد. این افسون شاهی است. افسانه ، دراصل به معنای « نیروی انگیزنذه و آذرفروز» است . بدنام و زشت ساختن «افسانه » ، به علت دشمنی، با این زنخدا بوده است .
اساسا واژه « افسون و افسانه » ، به چنین نیروی انگیزنده و تحول دهنده ، به « مایه » و « سرمایه » گفته میشود . اساسا این همان نقش آذرفروزیست که سیمرغ خودش دارد .
او، مایه ایست که فوری تخمیر میکند . درست « فرانک » درشاهنامه ، که مادر فریدونست ، وکسی جز خود ِارتا یا سیمرغ نیست ( یکی ازنامهای سیمرغ ، سـرفـراز میباشد ، وفـرانـک ، تبدیل به واژه فـراز شده است ) ، آذرفروز و مبدع و انگیزنده جنبش وسرکشی برضد ضحاک ، خدای جان آزار وخرد کـَش است ( ضحاک ، همان خدای میثاق براساس قربانی خونی است، که یهوه والله ، فرزندانش هستند ) .
این دایه ، یا سیمرغست که ، « سر ِمایه» جنبشهای اجتماع ، برضد هرقدرت بیدادگریست، که خردهای جوان وجان انسانها را میآزارد .
ازاین روبود که خرّم دینان ، درسراسر تاریخ ایران ، آفریننده سرکشی وسرپیچی، برضد همه قدرتهای مستبد بوده اند .
ازسوئی این دایه یا مایه، یا « مای » ، همان « مـی »، یا باده ای شده است که سراسر ادبیات مارا ازخود لبریزکرده است . این خود سیمرغ یا خداست که « می= باده= بگمز » میشود .
اینست که « مادرومی » ، « ساقی وباده » ، « ارتا و خون»، « رود = دایه به » باهم اینهمانی دارند . همین تساوی ، بکلی برضد رابطه اهورا مزدا یا الله ، با واسطه یا معلم یا رسول یا برگزیده با انسان میباشد . این تصویر، برضد هرگونه واسطه ای هست . این تصویر، بیان تحوّل مستقیم ِ خود خدا ، به آموزه اش ، به حقیقتش هست .
این تصویر، بیان گیتی شدن ، انسان شدن خداست .اینست که تصویر « دایه » ، بکلی برضد « تصویر معلم و هادی ومرشد و رهنما وپیامبر و مظهرو ... » است . این تساوی ، در ادبیات عرفانی باقی میماند . مولوی میگوید :
برخیزتا شراب به رطل گران خوریم
بزم شهنشه است ، نه ما باده میخریم
بحریست شهریارو، شرابیست خوشگوار
درده شراب لعل ، ببین ما چه گوهر یم
خورشید(= صنم یا سیمرغست) جام نور، چوبرریخت برزمین
ما ذره وار، مست براین اوج برپریم
خورشید لایزال چو مارا شراب داد
ازکبر، در پیاله خورشید ننگریم
ای عاشقان ای عاشقان، پیمانه را گم کرده ام
زان می که درپیمانه ها ، اندر نگنجد خورده ام
مستم زخمر من لدن ، رومحتسب را غمز کن
مرمحتسب را و ترا ، هم چاشنی آورده ام
درجام می آویختم ، اندیشه را خون ریختم
با « یارخود آمیختم » ، زیرا « درون پرده ام »
آن می بیار ای خوبرو کاشکوفه اش ، حکمت بود
کزبحرجان دارد مددد ، تا « درج دُر» شد زوشکم
ما خرابیم و خرابات زما شوریده است
گنج عیشیم ، اگرچند دراین ویرانیم
کدخدامان به خرابات ، همان ساقی وبس
که خدا ، اوست ، خدا اوست ، همو را دانیم
این دایه ، ساقی است که خودش ، تحول به باده یا می یا شیره و افشره گیتی و زمان می یابد ، تا انسان اورا ، مستقیما درهراحساسی ، بنوشد، وازاین آمیزش ، بینش شاد ، ازخود درخت انسان، سربرزند .
این می ، که افشره و شیرابه وجوهرگیتی است ، درهراحساسی ، انسان را ازخود مست و شاد و سرخوش میکند . انسان ، خدا را دربوئیدن و بوسیدن و نوشیدن و شنیدن و ... میمزد و می مکد و مینوشد .
برای زال زر
در نوشـیدن ِ « مـی = شـیر» ،
حقیقت نهفته درانسان، فرا بالیده وفراافشانده میشد
برای زرتشت
حقیقت ، درسی بود که اهورامزدا بوسیله برگزیده اش ، به انسان میداد
نوشیدن « می » ، همان نوشیدن « سـه گـانه » بود . یکی از نامهای جام جم ، سه گانه است ( لغت نامه دهخدا ) . این سه گانه ، 1- آب و2- شیرگاو 3- و شیرابه گیاه » بود، که نشان افشره وجوهر، یا « جان ِکل جهان » بود . « خـشیـر» که همان واژه « شـیـر» امروزه میباشد، به معنای « خـشـه + ایـره » است، که « سه نای » میباشد . خدا یا سیمرغ ، « سئنا یا سه نای» یا« نای به » است . شیر، خود مادر، خود دایه به ( هو دای= خدای = وه دایتی=خود سیمرغ، خود خداست. درنوشیدن می ، انسان ، ازهمان رود یا جوئی مینوشید که خدا درآن روانست . حقیقت ، درفرهنگ زنخدائی ، آموختنی و یاد گرفتنی و تدریسی و تعلیمی نیست . حقیقت برای زال زر ، « ارتافرورد و بهمن نهفته درتخم خود انسان » است که با نوشیدن خدا = مای = می = شیر، ازاو روئیده و بالیده و گسترده و افشانده میشود .
« حقیقت » ، در فرهنگ زال زر، « راستی » است ، که به معنای « شکوفائی و گشایش خود ِ حقیقی نهفته درانسان » میباشد . فرهنگ ایران ، « حقیقت» را ، فقط دراصطلاح « راستی = ارتا » میشناخت . انسان ، تخمیست که درمکیدن و نوشیدن افشره وشیره و شیرابه پدیده های گیتی ، میروید و میشکوفد، و « تخم درون تخمش= اند ِ درون مینویش = اندیمن = بهمن » ازاو، پدیدار میشود، و این ارتا( راستی = حقیقت ) هست، که پیدایش بهمن است .
و این « ارتا » ، همان واژه « راستی » است . درتبری ، هنوز « ارتا » ، معنای « پاک » میدهد . « ارتا یا راستی » ، که خود افشانی ، خود پیدائی ، خود پاشی ( فاش سازی خود) میباشد ، پیآیند ، آمیختن گوهر ِ خدا ( مای = می = شیره ) ، با دانه انسان است . اینست که « خـدا نــوشــی » ، اصل پیدایش گوهرانسان ، در رادی ( خودافشانی ) و« بینش و روشنی » و« دلیری » است .
اسلام، با « تحریم نوشیدن می » ، انسان را « ازنوشیدن خدا » ، از « درک اصالت خود ، در پیدایش روشنی و بینش یا حقیقت ازگوهرخودش » ، باز میدارد . درواقع تحریم شراب ، توهین به مقدسات ایرانیست .
تحریم شراب ، برای منع انسان، از « زایش بینش و روشنی ازگوهرخودش » هست . اینست که درعرفان ، با نوشیدن می درخرابات ، در راستای « پیدایش روشنی وبینش ازخود انسان » میرفتند، که بیان فرهنگ سیمرغی بود. ُخـرّم ، که « خور+ رم » باشد ، به معنای «افشره ونوشابه نای » است، ونای = رم = رام = ریم، همان سیرغ است، که « نای به » میباشد .
« خورشید = خور + شید » هم ، همین معنی را دارد . چون « شیت = چیت » ، نی میباشد، و هنوز دربسیاری از زبانهای ایرانی، به « شیر» ، سوت یا « شـِت » گفته میشود .
درواقع نامی نی ، به خود شیرداده شده است( مادر= می، ساقی = باده ) .
« خرابه » و « خرافه » هم ، که همان « خور+ آبه ، خور+ آپه » باشد ، به معنای « افشره و شیرابه مادر، یا دایه جهان ، سیمرغ » است . و نه تنها ، اسلام و زرتشتیگری ، درتلاش « خرافه زدائی = نابود ساختن سیمرغ یا فرهنگ ایران » بودند ، بلکه روشنفکران کذائی امروزه ما نیز، درهمان راه ، گام برمیدارند .
درخرافه زدائی ، فرهنگ ایران را میزدایند وبرای چنین تباهکاری شوم خود ، به « روشن بودن فکرشان » ، ستوده میشوند . درخرافه زدائی ، مادرخود را به صلیب میکشند وبدان افتخار میکنند .
نوشیدن می ، نوشیدن خدا ( مای= مایه = مایا ) ، یا جوهر هستی هرچیزی ، برای « ازخود ، روشن شدن ، ازخود ، بینا شدن » بود ، برای « خودافشانی = رادی و جوانمردی و نثار وایثار» بود . نوشیدن می ، عروسی با خدا ، یوغ شدن با خدا بود .
درگرشاسپ نامه ، داستانی از جم میآید، که پس ازفرار ازضحاک ( میتراس = خدائی که دیگرروشن شدن ازخود را، تحریم کرده بود ، و انسان میبایست با پیمان تابعیت ازخدای تازه ، حقیقت را بیاموزد ) به باغی میرسد که دخترگورنگ شاه درآنست، و ازدارنده باغ ، می ، میطلبد( نه نان و خورش ) .
عروسیست می ، شادی ، آئین او
که شاید ، خرد داد ، کابین او
زدل برکشد می ، تف درد و تاب
چنان چون بخاراز زمین ، آفتاب
می ، آفتابیست که نم درد را دروجود انسان ، بخار میکند
چو بیدست و چون عود ، تن را گـهر
می ، آتش ، که پیدا کندشان ، هنر
می ، آتشیست که ازتن انسان، که چوب عودست ، جوهرش را که « بوی خوش ِ آن » میباشد ، پدیدار میسازد . می ، هنرانسان را آشکارمیکند .
گهر، چهره شد . آینه شد ، نبید
که آید درو، خوب و زشتی ، پدید
دل تیره را ، روشنائی ، می است
که را کوفت غم ، مومیائی ، می است
« بـَدَ ل میکند » ، بد دلان را دلیر
پدید آرد از روبهان ، کار شیر
به رادی کشد ، زفت ( خسیس ) و بد مرد را
کند سرخ لاله ، رخ زرد را
به خاموش ، چیره زبانی دهد به فرتوت، زورجوانی دهد
خورش را ، گوارش ، می ، افزون کند
زتن ، ماندگیها ، به بیرون کند
« می = مای = مایه = سرمایه = ماء » ، گوهردایهِ به ( هو دای = خدای = وه دایتی ) یا همان شیر ِاو ست . این خون اوست که تبدیل به شیر او میشود . اینست که دربندهش ، ازخون ُگـُش ( گش + ئور+ون ) که درالهیات زرتشتی ، تقلیل به « گاو یکتا آفریده ازاهورا مزدا » می یابد ، کودک رز( انگور= انگ + ئور ) پیدایش می یابد .
: « ازخون گاو یکتا آفریده .... کودک رز، که می ازاو کنند ، وبدین روی ، می ، برای خون افزودن ، زورمندتراست » . « ارتا» را سجستانیها ، « راهو» ، یا رگ مینامیدند . «خـون» که دراوستاni +vohu=vohuni میباشد، به معنای « نـای به = سـیمرغ » است .
درسانسکریت به خون ، ژیو، گفته میشود و دراوستا ، به شیر، ژیو گفته میشود . البته « ژیو » به معنای « زندگی » است . دراوستا به شیرxschvipta = vipta+xsh نیز گفته میشود. « خش یا خشه یا خشن » ، نی است ، وپسوند خش وپتا ، « ویپ یا وَپ vap» میباشد، که به معنای « ریختن و پاشیدن و انداختن » است .
پس « خش ویپتا » به معنای « شیرابه افشاندنِ نی » است . ارتا یا سیمرغ ، خون ، یا شیر، یا می در رگهای هرجانیست . سیمرغ ، خون ، یا ژیو است که « زندگی » باشد .
اینهمانی 1- خون و2- شیر و3- می ( شیرابه گیاه ، افشره هوم، که دراصل افشره نی بوده است ) و آب ، درهمان اصطلاح « آب » داده شده بود .
فرهنگ ایران ، همه اینها را با هم ، « آب » میخواند ، و خدا ، چنین آبی ، یا هرگونه مایعی ( آبکیها) بود، و در رگهای همه جانها ، این آب ، « زندگی » میشد .
خدا، زندگی بود ( نه تشبیهی و تمثیلی و استعاره ای و کنایه ای و ... ). ازاین روبود که ، « زندگی = جان » ، مقدس بود. کتاب و پیغمبرو شریعت و ... مقدس نبود، بلکه فقط « جان درهرانسانی ، مقدس بود » قداست ، منحصر به جان = زندگی درهرانسانی ، چه یهودی باشد، چه زرتشتی باشد، چه بودائی باشد ، چه مسلمان ، چه سیاه باشد، چه زرد ، چه کارگرباشد، چه ثروتمند، چه ضعیف وبیمارو پیر باشد، چه قوی و سالم و جوان .
اینست که « نوشیدن می یا باده » ، یا نوشیدن ازجام جم ، اینهمانی با « راستی » و « رادی » و « دلیری » دارد .
این اندیشه ، به کلی برضد معلم وهادی و حاکم وآمر بودن خدا ست ، چون « حقیقت » ، تدریسی و تعلیمی نیست . وجود خدا برای زال زر و رستم ، برضد این ادعاست . خدا، دایه یا مای یا مایه یا می است .
هیچ انسانی ، از یاد گرفتن و فراگرفتن و حفظ کردن و فهمیدن آموزه ای ویا شریعتی ویا تعالیمی یا افکاری ، هرگز به « حقیقت » نمیرسد . مسئله فرهنگ سیمرغی، که زال زردرآشیانه سیمرغ با آن روئیده بود ، « راستی » یا « پیدایش گوهر خود انسان یا هرچیزی= روشن شدن ازخود فرد انسان »است ، نه « حقیقت » .
زال زر، به انسان ، « جام جم » میداد ، تا آنرا بنوشد ، و روشنی ازخودش بیفروزد . زرتشت با آموزه اهورامزدا که روشنائیش بود ، مردم را روشن میکرد .
اینست که همین « بهمن »، که مبلغ دین زرتشتی است و سراسر زندگیش صرف کین ورزی و خونریزی و تباهکاری و ناجوانمردی شده است ، و میخواهد دخمه رستم و خانواده اش را طعمه حریق کند ، در زیرسر رستم ، فرزند زال ، جام کیخسرو یا جام جم را می یابد .
به عبارت دیگر، روشنی و حقیقت ، برای نخستین از گوهرخودش ، میدرخشد( چرخش بسوی دین سیمرغی دراو پدیدارمیشود ) ، و مفهوم حقیقت را که از زرتشت گرفته است ، متزلزل میشود .