منوچهرجمالی
اندیشه بزرگ، با گذشته ای کار دارد که آینده را میآفریند ، و آینده ای را میاندیشد، که ازگذشته میروید ومی بالد و میگسترد ونوبرمیآورد .
اندیشه نازا ، گرفتار گذشته ایست که میخواهد همیشه درآینده، آنرا بنام « حقیقت جاوید » تکرارکند ، و آینده را ، تکرارگذشته میداند ، وتاآینده را گذشته نسازد، نمی آرامد .
و آنکه بنام ِاندیشیدن ، ازاندیشیدن میگریزد ، با گذشته ای کار دارد، که باید آن را نابود سازد و با آینده ای کار دارد ، که نیازبه گذشته ندارد، و برضد زبانیست که ازگذشته، روئیده، وفقط باآن میتوان به آینده اندیشید .او زمان را درتضاد میفهمد. آینده باید ضد گذشته باشد.
ما امروزه، دچارهمان تنش وکشمکشی هستیم که فرهنگ ایران ، هزاره ها در تنش و کشمکش میان زال زر و زرتشت ، یا « سیمرغ و اهوره مزدا» گرفتارآن بوده است ، و « گشودگی وبردباری درپذیرش نیرومندانه رنگارنگی و تنوع » زال زر ، با کاستن بدوی ِ پدیده های اجتماعی واخلاقی و سیاسی ، به اضداد سیاه وسپید درزرتشت ، به صورتی دیگر، فاجعه ایست که دست ازگریبان ما برنمیدارد .
زال زر = « َمـثـَل ِاعـلای انسان »
زرتشت ، « رهـاننده جهان »
« زال زر» یا « زرتـشت »
تنها رسالتی که خدای ایران،سیمرغ
به هرانسانی میدهد :
« آزمایش کردن از روزگاراست »
زرتشت ، خود را بـرگـزیـده ازاهورامزدا میدانست ، که با بینش اهورامزدا ، میتواند ، سراسر جهان جان ( گستره گیاهان و جانوران و انسانها= گوشورون ) را ، از آزار و آزاردهندگان و زدارکامگان ، نجات بدهد. زرتشت ، نه خود را « منجی یک قوم، ویا یک ملت ازاسارت وبندگی » میشمرد ، ونه خدائی داشت که برای هرملتی ، رسولی بزبان خود ِ آن ملت بفرستد ، ونه خودرا « منجی گناهان انسان ، بطورکلی » میدانست . زرتشت ، جهان جان را (= گوش ئور ون= جهان گیاهی وجانوران و انسانها ) ، گرفتارزدارکامگان می یافت ، و یقین داشت که با بینشی که اهورامزدا به او، که ازاهورامزدا برگزیده شده ، میبخشد ، میتواند « سراسر جهان جان » را ، از این عذابهای جانی برهاند .
پیام زرتشت ، به هیچ روی ازهمان آن ِ پیدایشش ، قومی وملی و نژادی وزبانی نبود . « جهانی بودن آموزه زرتشت » ، ریشه ژرف در فرهنگ ایران پیش ازاو داشت ، که در بُن ، جهانی است ، نه ملی ونه قومی و نه نژادی ، ونه امتی و نه طبقاتی . درواقع ، اهورامزدا ، به زرتشت ، « رسالت نجات جهان جان » را ، از همه زدارکامگان ، میداد . اسلام و مسیحیت ، درزمان پیدایش تاریخیشان ، این گونه رسالت جهانی را نداشتند ، ولی سپس درخود ، این تحول را یافتند ، یا به خود ، بنا برمقتضیات وشرائط تاریخی ، این تحول را کم کم دادند . طبعا « آن تـنگی رسالت ، در آغازپیدایش ِ آموزه ، به گونه ای درآن آموزه باقی مانده » ، و سپس درتاریخ ، موجد اشکالات گوناگون ، شده و میشود . زرتشت ، ازهمان لحظه درک برگزیدگی خود ، رسالت جهانی آموزه خود را میشناخت . ولی ازاین برآیند آموزه او، درتاریخ ، بهره چندانی برده نـشـد .
زرتشت با ادعای چنین رسالتی ، رویارو با « فرهنگ ایران » میشد ، که درست استوار بر مفهوم دیگری از « رسالت » بود . « رسالت » درفرهنگ ایران ، یک رسالت انسانی و عمومی بود . « رسالت» ، درفرهنگ ایران ، با « برگزیدگی یک شخص » ، پیوندی نداشت . دراثر اینکه در اذهان ما ، سیمرغ ، تبدیل به مرغ افسانه ای شده است ، و آن را فقط اسطوره و خیالات بدوی و خام میانگاریم ، ما این تضاد ِ دوگونه رسالت را، درنمی یابیم .
سیمرغ یا« سئنا » که « خرّم » یا « فرّخ » یا « ریم » هم نامیده میشد ، زنخدای (= ایزد بانوی ) بزرگ ایران بود . ایرانیان تصویر دیگری ازخدا ، یا سیمرغ داشتند که زرتشت در تصویر « اهورامزدا » ، ارائه میداد .
سیمرغ ، وارونه اهورامزدا ، « معلم ومدرّس آموزه ای » نبود ، که بینش خود را به برگزیده ای ، که شاگردش باشد ، انتقال دهد . سیمرغ ، به کسی که برگزیده اش باشد ، رسالت نمیداد ، که برود و به مردمان با معیاری که به او میدهد ، امرونهی کند، وآنها راهبری و هـدایت کند . این برضد اندیشه « خود افشانی سیمرغ » بود . سیمرغ ، کسی را « تعلیم نمیداد » ، تا علمش را به مردمان بیاموزاند، ومردمان را هدایت کند ( هادی نبود ) . سیمرغ ، به کسی رسالت نمیداد ، که برود و جهان جان را از عذاب و زدارکامگان ( زرتشت ) ، یا ازگناهانشان( عیسی ) ، نجات بدهد .
او کسی را برنمیگزید تا پیامبر و هادی و معلم و راشد مردمان باشد . بلکه خدای ایران ، سیمرغ یا فرّخ ، به هرانسانی این « رسالت » را میداد ، که درگیتی و در زمان یا در روزگار ، خود را بیازماید ، وفقط مستقیما ، ازآزمونها وجستجوهای خودش ، یـاد بـگـیـرد . این « خود آزمائی انـسان » در زمان ودر گیتی، با خرد خودش ، ویافتن بینش مستقیم ، یک رسالت مقدس بود .
« آزمایـش خـودانـسان در روزگـار» ، تنها « آمـوزگـار» او میـبـاشد . سیمرغ ، به هرانسانی بدون استثنا ء ، این « رسالت » را مـیـداد . این یک رسالت مقدس ِ هر انسانی است که خود را درگیتی و در روزگار، بـیازمـایـد . رد پای ِ این اندیشه بسیار بزرگ فرهنگ ایران ، در شاهنامه « درعبارت بندیهای دوره ساسانی » که ازاصل بسیار دور افتاده بودند ، باقی مانده است . زالی که سالیان دراز، همخانه خدا (= سیمرغ ) بوده است ، و خدا به او، ازپستان خود ، شیر داده است ( دایـه اش بوده است ) ، اکنون به گیتی و به زمان ، باز میگردد . این پیوند انسان با خدا ، به کلی با رابطه زرتشت با اهورامزدا، متفاوت و متضاد است .
« دایـه بودن خـدا » ، به کلی با « معلم ومدرس بودن خدا » ، فرق دارد . « شیر نوشیدن از پستان خدا » ، یا تصویر ِ « خدای دایه » ، یا « آبیاری شدن انسان به کردار تخم و دانه ، از رودِ وه دایتی= هو دای » ، بکلی مفهوم دیگری از « بینش » درانسان ، میافریند ، که سپس رد پایش ، درادبیات و عرفان ایران ، در« نوشیدن باده ازجـام جـم » باقی مانده است .
سیمرغ ، دایه است ، نه معلم ، و نه هادی، و نه آمر، و نه حکم دهنده و نه حکیم . بینش گوهری برای او ، همین انتقال یافتن بیواسطه ِ شیرابه هستی اوست ، نه انتقال « یک آموزه» ، بوسیله یک برگزیده و« واسطه » . اینکه در مینوی خرد ، آمده است که « خرد » از انگشت کوچک انسان ، وارد درتن انسان میشود ، و درتمام تن انسان ، پراکنده میشود ، و با آن میآمیزد ، ومانند پا درکفش جامیگیرد ، درست اندیشه ایست که ازاین فرهنگ مانده است . « خرد انسان » که در سراسرتـنـش پخش شده و با آن آمیخته شده ، ازشیر سیمرغست .
با نوشیدن شیر ازپستان دایه ( دی = تای = دای = تـائـو Tao= دئو = تئو Theo= دیو Dieu= دایه تی ) ، خودِ خرد ، به انسان انتقال می یابد ( نیازبه آموختن اندیشه نیست، بلکه سرچشمه اندیشیدن و بینش درتن خود انسان جای میگیرد ) . دررگهای زال ، این خـرد ، خونیست روان . اکنون خوداو، باید در آزمایش و جستجو، این خرد را بکار بندد وبگسترد و بپروراند . اینست که سیمرغ ( = خدا ) ، بدو میگوید :
مگر کین نشیمت ، نیاید بکار یکی آزمایش کن از روزگار
نه از دشمنی ، دور دارم ترا سوی پادشاهی ، گذارم ترا
ترا بودن ایدر، مرا درخوراست ولیکن ترا ، آن ازین بهتراست
ابا خویشتن بر، یکی پرّ من همی باش ، درسایه فرّ من
مفهوم « عـلم » از دیـد زرتشت ، تضاد کامل
با مفهوم « بینـش » ، ازدیـدِ زال زر داشت
زرتشت ، علم را ، هـنـر « مجزا ساختن ِ جفت ، یا همزاد خوبی وبدی ، یا اندیشه آنها ، یا نیروئی که پدید آرنده خوبی وبدی » است ، میداند. ازدید زرتشت ، هویت ِ علم ، با همین گونه شناخت ، معین میگردد . ازدید زرتشت ، « اصل بدی یا اندیشه بدی » را میشود از « اصل خوبی یا اندیشه خوبی » ، درشناخت درونی یا درخارج ( دراجتماع و تاریخ ) ازهـم « مُجزّا » ساخت . خوبی وبدی ، یا اصل خوبی وبدی ، یا دونیروی آفریننده خوبی وبدی ، ازهم تجزیه پذیرند .
دوپدیده ، هنگامی روشن میشوند که ازهم مجزّا ( = جدا وبریده ) ساخته شوند . شیوه مجزا ساختن خوبی وبدی ازهمدیگر، و « مجازات کردن بدی» ، دراین دور وحذف وطرد ساختن ، مفهوم شناخت را بطورکلی ، مشخص میساخت . بدینسان نا آگاهبودانه ، بنیاد « جزاء دادن یا مجازات کردن بدی » و « جزاء دادن یا مجازات بدکاران » گذارده میشود .
با این امکان ِ« تجـزیه درشـناخت » ،« جـزاء و مجازات » شروع میشود . جزا ء ومجازات ، درهمان خود روند « مجزی کردن دونیرو، یا دواندیشه درشناخت درون » ، و « آزادی گزینش میان این دو امکان کاملا روشن ، که دوامکان ازهم بریده و مجزا شده اند » ، شروع میشود . آنچه را زرتشت ، بطور بدیهی ازهم مجزّا میداند ، درواقعیت ، در فرهنگ مردم ، جفتی ( همزادی = یوغی ) است که بطور بدیهی ، ازهم ، جداناپذیرند . آنچه در فرهنگ ایران ، بدیهی بود ، درست زرتشت ، واژگونه اش را بدیهی میگیرد . او « همزاد جفت یا جوت » را « همزاد متضاد و جدا ازهم » میداند . آنچه را زرتشت در فرهنگ سیمرغی ، « نیمه دیـگـر، درجفت به هم چسبیده » هست ، ضدهمدیگر ومجزا شده ازهمدیگر، میگیرد وآنرا بدیهی میشمرد و به بدیهی بودن آن نیز ، یقین دارد . زرتشت ، تجربه « دیگر بودن » را ، که همان تجربه تنوع و طیف بودن باشد ، تبدیل به « تجربه ضد بودن » میکند . « دیگری» ، « ضد » است . آنچه را درفرهنگ ایران ، به صورت « دیگری » دریافته میشد ، زرتشت ، « ضد » میگیرد . ناگهان ، مفهوم « دشمنی و کین ورزی » ، تحول شگفت انگیزی میکند، وهزاره ها ، گزند ، به سراپای فرهنگ ایران میزند . درفرهنگ سیمرغی ، انسان ، از« دیگربودن » انگیخته میشود ، و به « خود» میآید . با آموزه زرتشت ، انسان ، فقط از « ضد بودن » ، انگیخته میشود، و به خود میآید . هر انسانی ، هرجامعه ای ، هر امتی ، هرملتی ، نیاز به « دشمنی » دارد که ضدش هست ( اهریمن است ) تا بتواند « خود بشود » ، تا بتواند « به قدرت برسد » .زرتشت با مفهومی که ازییما = همزاد= جفت داشت ، علت آن میشود که « تجربه طیف و رنگین کمانی» ، و « دیگربودن » ، به « تجربه سیاه وسپید » کاسته میشود . یکی سفید و دیگری ، سیاه میشود ، ومیانش ، هیچ رنگ دیگری نیست . آزادی گزینش ، آزادی گزینش میان خیروشرّ، که ازهم بریده اند ، و ازهم گوهرجداگانه دارند ، میگردد . ناگهان درآموزه زرتشت ، با مفهوم همزاد، که گرانیگاهش هست ، « بـدویت انـدیـشـیدن » ، مقدس ساخته میشود، و همه پدیده های اجتماعی و اخلاقی و دینی ، به اضداد ، کاهش می یابـنـد ، وهمه ادیان نوری ، بدون استثناء ، این مایه را سپس به ارث میبرند . درپذیرش رنگارنگی سیمرغی ، خانواده رستم ، گشودگی وبردباری را میشناخت ، نه ضد بودن را » در آموزه زرتشت ، « دیگری » ، جدا نیست ، بلکه« ضد»است. آنچه « جدا» است ، « ضد » است . اصلا واژه « جدا» درپهلوی ، معنای « ضد anti= » دارد . این اندیشه ِ بسیار خطرناکی در اجتماع و درتاریخ ادیان وعقاید شد .
هرچند این اندیشه زرتشت ، اندیشه ای فوق العاده گستاخانه و انقلابی بود، ولی همزمان با آن ، بی نهایت خطرناک وفاجعه انگیز هم بود . آنچه برای زرتشتیان و مترجمان ِ سرودهای او ، « بدیهی» به نظر میرسد ، درست درآن زمان ، به مبارزه طلبیدن کل فرهنگ ایران بود که ، وارونه اش را ، بدیهی میدانست.
درست زرتشت ، آنچه را جفت یا جوت یا یوغ شمرده میشد ، ازهم ، مجزا و متضاد باهم میساخت . زرتشت ، درست همین مجزا ساختن را ، « روشن کردن » ، یا اصل شناخت خوب وبد میدانست .
درفرهنگ سیمرغ دایه ، یا فرهنگ زال زر، بینش وشناخت ، استوار بر اندیشه جفت شدن ، یا یوغ بود. « شیر ِدایه یا سیمرغ » ، درست ، بیان پیدایش بینش درآمیختن ( یوغ شدن = جفت شدن ) بود . نه تنها « آفرینش » ، پیآیند جفت شدن و تصویر ِ« یوغ = سیم = سنگ =گواز= یار» ، و آمیخته شدن و « همبغی » بود ، بلکه بینش و شناخت نیز، پیآیند ِ « آمیختن » بود . آمیختن ِ شیردایه با انسان، و پیدایش وگسترش خرد درانسان ، تصویر « بینش گوهری » را درفرهنگ سیمرغی معین میساخت. ازاین رو بود که الهیات زرتشتی برای طرد این تصویر، داستان « توانائی شناخت اهورامزدا » را در « مجزا ساختن شیرهاِ ازهم » نشان میداد .
درگزیده های زاداسپرم ( بخش 34 ، پاره 16 ) میآید که : « من که اورمزدم ، هنگامی که به زمین ، آب، گیاه ، روشنی ، باد بازنگرم ، به دانش روشن بدانم ، یکی را از دیگری بازشناسم . زیرا به وسیله دانش کامل و روشن اندیشی ، یکی را از دیگری ، چنان بگزینم که اگر شیر مادگان زمین ، آمیخته با یکدیگردریک جوی ، جاری شوند این شیر کدام ماده من است ، آن گونه بشناسم که مردی را سی اسب باشد، هنگامی که شیر، دوخته شد ( باهم آمیخته شد ) ، و آن سی جام باهم ایستادند ( کنارهم گذاشته شدند) آن گاه که بخواهد بداند، هرجامی را برگیرد ، نشان جام را بشناسد و بداند که شیر کدام اسب من است » .
اهورامزدا ، میتواند « شیرهای به هم آمیخته را ازهم جدا سازد » . این مجزا ساختن، یا جدا ساختن « اصل آمیزش ، که شیر باشد » ، هویت روشن سازی، و هویت علم را ، نزد زرتشت و خدایش ، معین میسازد، که یکراست به همان اندیشه « دواصل مجزّای نیکی وبدی دربُن گیتی یا فطرت انسان » برمیگردد . خود واژه « جـُدا » ، این تحول اندیشه را، فاش ورسوا میسازد . « جود jud» که درپهلوی ، معنای تفاوت و ازهم جدا ساختن را دارد ، معنای « ضد یا anti » را هم دارد. و به بلعیدن وازهم پاره کردن دیویjudishn +judan گفته میشود . وبه جنبشهای رفض وبـدعـت ، جود ریستاگjud ristag گفته میشده است .
این واژه « جود » ، درست همان واژه « جوت » است، که « جفت = یوغ » باشد، و سراسر معانیش هنوز درکردی زنده باقی مانده است . رد پای این یکی بودن جود = جوت = جفت در خود متون پهلوی باقی مانده است . چنانچه به « وای نیک گوهر» که خدائی جزهمان « وای به = سیمرغ » نیست ، وای جود گوهر waay- i- jud- gohr گفته میشود . همچنین به درختی که سیمرغ فرازش می نشیند و خوشه تخمهای کل جانهاست ، ون جود بیش ، یا« ون وس تخمگ » گفته میشود( wan-i- jud-besh – i- was tohmag) ، ومعنائی دور ازاصل ، بدان چسبانیده میشود . « جود گوهر »، به معنای آنست که ، ذاتش وطبیعتش ، « جفت = یوغ = گواز= سنگ = همزاد = سیم .. » است . خود همین واژه ، که درست معنای « آمیختن وعشق » دارد ، تبدیل به معنای واژگونه اش شده است که « ضدیت وبریدگی و جدائی » باشد. این عمل درواژه های دیگر نیز، روی داده است . شناختن این « واژگونه سازی معنا ومحتوای واژه ها و تصاویر» ، روش جستجوی حقیقت، درتاریخ ادیان وعقاید و مکاتب فلسفی است . واژه هائی که معانی متضاد باهم دارند ، بهترمارا به کشف حقیقت از دروغ، یاری میدهند ، که واژه های « تک معنا و تمام روشن » .
تاریخ تفکرات اجتماعی و سیاسی و دینی ، تاریخ واژگونه سازی بسیاری ازمعانی و محتویات درواژه ها و اصطلاحات است . جنگ میان عقاید و ادیان و مکاتب فکری ، درهمین معانی ضد دادن به واژه ها، مشخص میگردد . درست همین واژه که در الهیات زرتشتی « جدا گشتن » شده است، و بنیاد روشنی و شناخت خوبی ازبدی شده است ، همان واژه « جوت = جفت = یوغ » ، و همان واژه « جوغ = جوی = جو » هم هست .
« جوی آب = ارکیا » ، یوغ شدن آب با خاک ( = هاگ = آگ = تخم )، آمیختن آب و دانه است که ازآن گیاه، پیدایش می یابد . ودرست همین پیدایش گیاه ، دراثر آمیخته شدن آب با تخم ، تصویر « پیدایش بینش » ، دراثر آمیخته شدن خدا ( دایه = ابر= زهدان آب ، درایران، رودخانه آب ، رود وه دایتی ، درسانسکریت رودخانه شیر ) با مردم (مر+ تخم ) است .
پیدایش بینش درفرهنگ ایران ، پیآیند « دزدی میوه ، از درخت قدغن شده درباغ عدن » نیست . درفرهنگ ایران ، انسان ، خودش تخمیست ، که با نوشیدن آب وشیر، که گوهر خداباشد ، درخت بینش میشود. پیدایش بینش و روشنی ، پیآیند جفت شدن گوهرخدا ، با گوهرانسان است . روشنی ، از اهورامزدا یا خدا ، به واسطه زرتشت ، یا محمد یا عیسی ... تابیده نمیشود ، بلکه روشنی ، پیآیند هـمآغوشی و انـبـازشدن ( همبغ شدن= جوت شدن ) خدا وانسان ، باهمند .
فرهنگ ایران ، بسیارنیرومندترازآن بود که اندیشه زرتشت و سپس الهیات زرتشتی ، بتواند آن را بکناربزند یا حذف کند . فرهنگ ایران ، پس ازکوتاه مدتی ، درسراسر آموزه زرتشت و الهیات زرتشتی، رگ وریشه دوانید، وآن را دگرگون ساخت . همان مفهوم بینش ، که « پیدایش بینش » را ، پیآیند « همپرسی یا آمیزش و یوغ شدگی خدا با انسان » میدانست ، به خود زرتشت ، نسبت داده شد . هرچند که این رابطه ، اندکی تنگ ترساخته شد ، و فقط به شخص اوانحصاریافت . درحالیکه درفرهنگ ایران ، پیدایش بینش وخرد ، به جمشید ( جم = ییما = همزاد ) نسبت داده میشد، که بُن همه انسانها میباشد .
داستانی که در گزیده های زاداسپرم ( بخش 21 ) میآید ، بدون شک داستانی ازجم ، و پیدایش روشنی و بینش، از انسان بطورکلی است . بینش جم ، بینش بهمنی است، ودراوست که خرد بهمنی ، درشاهنامه نخستین بار، پدیدارمیشود . این داستان درگزیده های زاداسپرم ، برای پیش بینی آینده که اوج بینش ازدور و درتاریکی شمرده میشد ، به زرتشت نسبت داده شده است ، که با مفهوم « همزاد متضاد باهم زرتشت درگاتا »، بکلی ناسازگار و ناجور است . ما فرهنگ سیمرغی را دراین تحریفات و مسخسازیها و واژگونه سازیها ، می یابیم . داستان، براین اندیشه استواراست که چهل روز آغاز آفرینش ( از نوروز تا دهم اردیبهشت ) ، روزگارپیدایش سیمرغ ( خدا ) یا آسمان ابریست . درنخستین جشن پنج روزه گاهنبار(Maidhoi Zarema ) تخم آب از« ابرسیاه = سیمرغ » نهاده میشود . دراین روزکه نخستین تراوش آب ازابرتاریک وبارنده یا سیمرغ است ، نخستین انسان از« آب دائیتی » میگذرد ، و تخم انسان با آب رود وه دائینی ( دایه به = هو دای = خدا ) ، یوغ و جوت و آمیخته میشود، و بهمن، ازآن میروید . این داستان که بنیاد اندیشه بینش درفرهنگ ایران بوده است ، برای پیش بینی های زرتشت ، جعل و مسخ ساخته شده است ، ولی برغم این تحریف و مسخسازی ، باقی مانده است . جمشید ، پس از بیرون آمدن ازرود ، « آنگاه بهمن ... را دید به شکل مرد نیکچهر، روشن ، برازنده، که موی گـزیـمه - wizard wars - داشت ، که گزیمه نشان دوئی است – جامه ای که مانند ابریشم بود ، پوشیده داشت که هیچ بریدگی درآن نبود » ، و آنگاه بهمن و جمشید باهم، به بالا به سوی انجمن مینویان( خدایان ) میروند . درفرهنگ سیمرغی (فرهنگ ِ زال زری ) ، بینش و روشنی و شناخت و تمایزو تشخیص، وارونه اندیشه زرتشت از روشنی که در« جدا شدگی و بریدگی و تضاد همزاد وجفتش » پیدایش می یابد ، در« شانه کردن مـوها به دوبـخـش ازهم ، وایجاد ِ تارک سر» ، بدون ایجاد بریدگی و پارگی وشکافتن ِ جمجمه وسر ازهم » ، بیان میشد . به تارک یا فرق سر، « ویزارد ورس » گفته میشود .
این واژه ِ « ویزار، ویزاردن » ، که معنای تفسیروتاءویل کردن + توضیح دادن + تصمیم گیری + و گزینش + و نجات » دارد ، هویت این فرهنگ را مینماید . « ویزین » که همان واژه « گزین » ، و ریشه همان واژه عربی « وزیر wizir» میباشد ، این گوهر« بریدگی ناپذیری ، برغم تشخص و تمایز و قضاوت و گزینش وشناخت » را دارد . « تمایزدادن، بدون ازهم بریدن و پاره کرد = یا بدون مجـزّا ساختن » ، گوهر بینش بهمنیست ، چون گوهر بهمن ، ضد خشم ، یا بسخنی دیگر، ضد بریدن و پاره کردن و جدا ساختن است . بهمن درفرهنگ سیمرغی، بکلی با بهمن درآموزه زرتشت ، فرق دارد . این واژه است که در شکل wizistan، به معنای « تعلیم دادن » است . به عبارت دیگر، یاد دهنده و یاد گیرنده « دوانه = یوغ = جفت» هستند .درست واژه « آموزگار» همین معنی ومحتوا را دارد . همین ریشه درشکل wizostan به معنای « آزمودن و پژوهش کردن » است که درآزمودن و پژوهش کردن ، حق پاره کردن و ازهم گسستن داده نمیشود . فقط باید « تارک و فرق سر» برای شناخت ، ایجاد کند . انسان درشناختن پدیده های جهان ، آنهارا « شانه میکند = مـیاراید» . انسان، درشناخت ، باید« مشـّاطه عروس جهان » گردد .
انسان باید پدیده هارا فقط « ازهمدیگر، شانه کند » . چنین شناختی است که معتبراست، و اصالت دارد، و حقیقی است .ازاین رو بدان wizurd ( معتبر+ اصل+ حقیقی ) گفته میشد . به قضاوت وداوری، که چنین ماهیتی داشته باشد وزیر wizir گفته میشد . اینست که « گزینش بهمنی » ، گزینش نزد جم و زال زر و رستم ، گزینش میان « همزاد ، یا دوضد ازهم بریده خوبی وبدی » نبود .
جامه سپید و رنگ سپید ( جامه ابریشم )، جامه بهمن و رنگ بهمن و یاسمن سپید که گل بهمن است ، برای همین « یوغ بودن سپید » است . سپید که دراصل « سپت = سپد= سپیت » باشد ، سبکشده واژه « ساپیته » است، که به معنای « سه اصل ، سه زهدان ، سه نی ... » است . سقف آسمان( سه سپهر) ، سقف زمان( روزهای 28+29+30= سه کهت = سه کات = چکاد ) ، سقف بطورکی ، سا پیته = سابات است . نام خود زرتشت که « سپیتمان » باشد ، همین پیشوند را دارد . این همان اصل سه تا یکتائی است . سه نایست که باهم، یک نایند . « یوغ » که جفت شدن دوتا هست ، دراین سه تا یکتائی ،عبارت بندی میشود . ویژگی « جفت شوی دواصل » ، « بند میان دو اصل » « آنچه دواصل را به هم میآمیزد » ، اصل ناپیدای سوّم شمرده میشود . اینست که آموزه زرتشت، علت پیدایش پدیده « ثنویت Dualism» گردید، درحالیکه فرهنگ ایران « سه تایکتائیTrinity=Triad= سه خوانی = سه قرقفی » بود، و کاملا درتضاد با ثنویت زرتشتیگری .
درواقع«عشق= نیروی اتصال»،هرچند ناگرفتنی ونادیدنیست،ولی اصل وعنصرسومست . جامه سپید وسپیدی دراثر بیان مفهوم « سه تائی که چنان باهم آمیخته اند که یکی شده اند = جفت و یوغ شده اند » ، بیان روشنی و بینش باهمست . ازاین رو جامه بهمن ، صفت ِ « نابریده » دارد . وارونه این تصویر ، «همزادی » که بنیاد آموزه زرتشت است و هویت روشنی اهورامزدا و « خرد هرویسپ آگاهش » را معین میسازد ، اصل برّنده است . حتا شیر را که بُن آمیزش است ، ازهم می برّد .
اندیشه بزرگ، با گذشته ای کار دارد که آینده را میآفریند ، و آینده ای را میاندیشد، که ازگذشته میروید ومی بالد و میگسترد ونوبرمیآورد .
اندیشه نازا ، گرفتار گذشته ایست که میخواهد همیشه درآینده، آنرا بنام « حقیقت جاوید » تکرارکند ، و آینده را ، تکرارگذشته میداند ، وتاآینده را گذشته نسازد، نمی آرامد .
و آنکه بنام ِاندیشیدن ، ازاندیشیدن میگریزد ، با گذشته ای کار دارد، که باید آن را نابود سازد و با آینده ای کار دارد ، که نیازبه گذشته ندارد، و برضد زبانیست که ازگذشته، روئیده، وفقط باآن میتوان به آینده اندیشید .او زمان را درتضاد میفهمد. آینده باید ضد گذشته باشد.
ما امروزه، دچارهمان تنش وکشمکشی هستیم که فرهنگ ایران ، هزاره ها در تنش و کشمکش میان زال زر و زرتشت ، یا « سیمرغ و اهوره مزدا» گرفتارآن بوده است ، و « گشودگی وبردباری درپذیرش نیرومندانه رنگارنگی و تنوع » زال زر ، با کاستن بدوی ِ پدیده های اجتماعی واخلاقی و سیاسی ، به اضداد سیاه وسپید درزرتشت ، به صورتی دیگر، فاجعه ایست که دست ازگریبان ما برنمیدارد .
زال زر = « َمـثـَل ِاعـلای انسان »
زرتشت ، « رهـاننده جهان »
« زال زر» یا « زرتـشت »
تنها رسالتی که خدای ایران،سیمرغ
به هرانسانی میدهد :
« آزمایش کردن از روزگاراست »
زرتشت ، خود را بـرگـزیـده ازاهورامزدا میدانست ، که با بینش اهورامزدا ، میتواند ، سراسر جهان جان ( گستره گیاهان و جانوران و انسانها= گوشورون ) را ، از آزار و آزاردهندگان و زدارکامگان ، نجات بدهد. زرتشت ، نه خود را « منجی یک قوم، ویا یک ملت ازاسارت وبندگی » میشمرد ، ونه خدائی داشت که برای هرملتی ، رسولی بزبان خود ِ آن ملت بفرستد ، ونه خودرا « منجی گناهان انسان ، بطورکلی » میدانست . زرتشت ، جهان جان را (= گوش ئور ون= جهان گیاهی وجانوران و انسانها ) ، گرفتارزدارکامگان می یافت ، و یقین داشت که با بینشی که اهورامزدا به او، که ازاهورامزدا برگزیده شده ، میبخشد ، میتواند « سراسر جهان جان » را ، از این عذابهای جانی برهاند .
پیام زرتشت ، به هیچ روی ازهمان آن ِ پیدایشش ، قومی وملی و نژادی وزبانی نبود . « جهانی بودن آموزه زرتشت » ، ریشه ژرف در فرهنگ ایران پیش ازاو داشت ، که در بُن ، جهانی است ، نه ملی ونه قومی و نه نژادی ، ونه امتی و نه طبقاتی . درواقع ، اهورامزدا ، به زرتشت ، « رسالت نجات جهان جان » را ، از همه زدارکامگان ، میداد . اسلام و مسیحیت ، درزمان پیدایش تاریخیشان ، این گونه رسالت جهانی را نداشتند ، ولی سپس درخود ، این تحول را یافتند ، یا به خود ، بنا برمقتضیات وشرائط تاریخی ، این تحول را کم کم دادند . طبعا « آن تـنگی رسالت ، در آغازپیدایش ِ آموزه ، به گونه ای درآن آموزه باقی مانده » ، و سپس درتاریخ ، موجد اشکالات گوناگون ، شده و میشود . زرتشت ، ازهمان لحظه درک برگزیدگی خود ، رسالت جهانی آموزه خود را میشناخت . ولی ازاین برآیند آموزه او، درتاریخ ، بهره چندانی برده نـشـد .
زرتشت با ادعای چنین رسالتی ، رویارو با « فرهنگ ایران » میشد ، که درست استوار بر مفهوم دیگری از « رسالت » بود . « رسالت » درفرهنگ ایران ، یک رسالت انسانی و عمومی بود . « رسالت» ، درفرهنگ ایران ، با « برگزیدگی یک شخص » ، پیوندی نداشت . دراثر اینکه در اذهان ما ، سیمرغ ، تبدیل به مرغ افسانه ای شده است ، و آن را فقط اسطوره و خیالات بدوی و خام میانگاریم ، ما این تضاد ِ دوگونه رسالت را، درنمی یابیم .
سیمرغ یا« سئنا » که « خرّم » یا « فرّخ » یا « ریم » هم نامیده میشد ، زنخدای (= ایزد بانوی ) بزرگ ایران بود . ایرانیان تصویر دیگری ازخدا ، یا سیمرغ داشتند که زرتشت در تصویر « اهورامزدا » ، ارائه میداد .
سیمرغ ، وارونه اهورامزدا ، « معلم ومدرّس آموزه ای » نبود ، که بینش خود را به برگزیده ای ، که شاگردش باشد ، انتقال دهد . سیمرغ ، به کسی که برگزیده اش باشد ، رسالت نمیداد ، که برود و به مردمان با معیاری که به او میدهد ، امرونهی کند، وآنها راهبری و هـدایت کند . این برضد اندیشه « خود افشانی سیمرغ » بود . سیمرغ ، کسی را « تعلیم نمیداد » ، تا علمش را به مردمان بیاموزاند، ومردمان را هدایت کند ( هادی نبود ) . سیمرغ ، به کسی رسالت نمیداد ، که برود و جهان جان را از عذاب و زدارکامگان ( زرتشت ) ، یا ازگناهانشان( عیسی ) ، نجات بدهد .
او کسی را برنمیگزید تا پیامبر و هادی و معلم و راشد مردمان باشد . بلکه خدای ایران ، سیمرغ یا فرّخ ، به هرانسانی این « رسالت » را میداد ، که درگیتی و در زمان یا در روزگار ، خود را بیازماید ، وفقط مستقیما ، ازآزمونها وجستجوهای خودش ، یـاد بـگـیـرد . این « خود آزمائی انـسان » در زمان ودر گیتی، با خرد خودش ، ویافتن بینش مستقیم ، یک رسالت مقدس بود .
« آزمایـش خـودانـسان در روزگـار» ، تنها « آمـوزگـار» او میـبـاشد . سیمرغ ، به هرانسانی بدون استثنا ء ، این « رسالت » را مـیـداد . این یک رسالت مقدس ِ هر انسانی است که خود را درگیتی و در روزگار، بـیازمـایـد . رد پای ِ این اندیشه بسیار بزرگ فرهنگ ایران ، در شاهنامه « درعبارت بندیهای دوره ساسانی » که ازاصل بسیار دور افتاده بودند ، باقی مانده است . زالی که سالیان دراز، همخانه خدا (= سیمرغ ) بوده است ، و خدا به او، ازپستان خود ، شیر داده است ( دایـه اش بوده است ) ، اکنون به گیتی و به زمان ، باز میگردد . این پیوند انسان با خدا ، به کلی با رابطه زرتشت با اهورامزدا، متفاوت و متضاد است .
« دایـه بودن خـدا » ، به کلی با « معلم ومدرس بودن خدا » ، فرق دارد . « شیر نوشیدن از پستان خدا » ، یا تصویر ِ « خدای دایه » ، یا « آبیاری شدن انسان به کردار تخم و دانه ، از رودِ وه دایتی= هو دای » ، بکلی مفهوم دیگری از « بینش » درانسان ، میافریند ، که سپس رد پایش ، درادبیات و عرفان ایران ، در« نوشیدن باده ازجـام جـم » باقی مانده است .
سیمرغ ، دایه است ، نه معلم ، و نه هادی، و نه آمر، و نه حکم دهنده و نه حکیم . بینش گوهری برای او ، همین انتقال یافتن بیواسطه ِ شیرابه هستی اوست ، نه انتقال « یک آموزه» ، بوسیله یک برگزیده و« واسطه » . اینکه در مینوی خرد ، آمده است که « خرد » از انگشت کوچک انسان ، وارد درتن انسان میشود ، و درتمام تن انسان ، پراکنده میشود ، و با آن میآمیزد ، ومانند پا درکفش جامیگیرد ، درست اندیشه ایست که ازاین فرهنگ مانده است . « خرد انسان » که در سراسرتـنـش پخش شده و با آن آمیخته شده ، ازشیر سیمرغست .
با نوشیدن شیر ازپستان دایه ( دی = تای = دای = تـائـو Tao= دئو = تئو Theo= دیو Dieu= دایه تی ) ، خودِ خرد ، به انسان انتقال می یابد ( نیازبه آموختن اندیشه نیست، بلکه سرچشمه اندیشیدن و بینش درتن خود انسان جای میگیرد ) . دررگهای زال ، این خـرد ، خونیست روان . اکنون خوداو، باید در آزمایش و جستجو، این خرد را بکار بندد وبگسترد و بپروراند . اینست که سیمرغ ( = خدا ) ، بدو میگوید :
مگر کین نشیمت ، نیاید بکار یکی آزمایش کن از روزگار
نه از دشمنی ، دور دارم ترا سوی پادشاهی ، گذارم ترا
ترا بودن ایدر، مرا درخوراست ولیکن ترا ، آن ازین بهتراست
ابا خویشتن بر، یکی پرّ من همی باش ، درسایه فرّ من
مفهوم « عـلم » از دیـد زرتشت ، تضاد کامل
با مفهوم « بینـش » ، ازدیـدِ زال زر داشت
زرتشت ، علم را ، هـنـر « مجزا ساختن ِ جفت ، یا همزاد خوبی وبدی ، یا اندیشه آنها ، یا نیروئی که پدید آرنده خوبی وبدی » است ، میداند. ازدید زرتشت ، هویت ِ علم ، با همین گونه شناخت ، معین میگردد . ازدید زرتشت ، « اصل بدی یا اندیشه بدی » را میشود از « اصل خوبی یا اندیشه خوبی » ، درشناخت درونی یا درخارج ( دراجتماع و تاریخ ) ازهـم « مُجزّا » ساخت . خوبی وبدی ، یا اصل خوبی وبدی ، یا دونیروی آفریننده خوبی وبدی ، ازهم تجزیه پذیرند .
دوپدیده ، هنگامی روشن میشوند که ازهم مجزّا ( = جدا وبریده ) ساخته شوند . شیوه مجزا ساختن خوبی وبدی ازهمدیگر، و « مجازات کردن بدی» ، دراین دور وحذف وطرد ساختن ، مفهوم شناخت را بطورکلی ، مشخص میساخت . بدینسان نا آگاهبودانه ، بنیاد « جزاء دادن یا مجازات کردن بدی » و « جزاء دادن یا مجازات بدکاران » گذارده میشود .
با این امکان ِ« تجـزیه درشـناخت » ،« جـزاء و مجازات » شروع میشود . جزا ء ومجازات ، درهمان خود روند « مجزی کردن دونیرو، یا دواندیشه درشناخت درون » ، و « آزادی گزینش میان این دو امکان کاملا روشن ، که دوامکان ازهم بریده و مجزا شده اند » ، شروع میشود . آنچه را زرتشت ، بطور بدیهی ازهم مجزّا میداند ، درواقعیت ، در فرهنگ مردم ، جفتی ( همزادی = یوغی ) است که بطور بدیهی ، ازهم ، جداناپذیرند . آنچه در فرهنگ ایران ، بدیهی بود ، درست زرتشت ، واژگونه اش را بدیهی میگیرد . او « همزاد جفت یا جوت » را « همزاد متضاد و جدا ازهم » میداند . آنچه را زرتشت در فرهنگ سیمرغی ، « نیمه دیـگـر، درجفت به هم چسبیده » هست ، ضدهمدیگر ومجزا شده ازهمدیگر، میگیرد وآنرا بدیهی میشمرد و به بدیهی بودن آن نیز ، یقین دارد . زرتشت ، تجربه « دیگر بودن » را ، که همان تجربه تنوع و طیف بودن باشد ، تبدیل به « تجربه ضد بودن » میکند . « دیگری» ، « ضد » است . آنچه را درفرهنگ ایران ، به صورت « دیگری » دریافته میشد ، زرتشت ، « ضد » میگیرد . ناگهان ، مفهوم « دشمنی و کین ورزی » ، تحول شگفت انگیزی میکند، وهزاره ها ، گزند ، به سراپای فرهنگ ایران میزند . درفرهنگ سیمرغی ، انسان ، از« دیگربودن » انگیخته میشود ، و به « خود» میآید . با آموزه زرتشت ، انسان ، فقط از « ضد بودن » ، انگیخته میشود، و به خود میآید . هر انسانی ، هرجامعه ای ، هر امتی ، هرملتی ، نیاز به « دشمنی » دارد که ضدش هست ( اهریمن است ) تا بتواند « خود بشود » ، تا بتواند « به قدرت برسد » .زرتشت با مفهومی که ازییما = همزاد= جفت داشت ، علت آن میشود که « تجربه طیف و رنگین کمانی» ، و « دیگربودن » ، به « تجربه سیاه وسپید » کاسته میشود . یکی سفید و دیگری ، سیاه میشود ، ومیانش ، هیچ رنگ دیگری نیست . آزادی گزینش ، آزادی گزینش میان خیروشرّ، که ازهم بریده اند ، و ازهم گوهرجداگانه دارند ، میگردد . ناگهان درآموزه زرتشت ، با مفهوم همزاد، که گرانیگاهش هست ، « بـدویت انـدیـشـیدن » ، مقدس ساخته میشود، و همه پدیده های اجتماعی و اخلاقی و دینی ، به اضداد ، کاهش می یابـنـد ، وهمه ادیان نوری ، بدون استثناء ، این مایه را سپس به ارث میبرند . درپذیرش رنگارنگی سیمرغی ، خانواده رستم ، گشودگی وبردباری را میشناخت ، نه ضد بودن را » در آموزه زرتشت ، « دیگری » ، جدا نیست ، بلکه« ضد»است. آنچه « جدا» است ، « ضد » است . اصلا واژه « جدا» درپهلوی ، معنای « ضد anti= » دارد . این اندیشه ِ بسیار خطرناکی در اجتماع و درتاریخ ادیان وعقاید شد .
هرچند این اندیشه زرتشت ، اندیشه ای فوق العاده گستاخانه و انقلابی بود، ولی همزمان با آن ، بی نهایت خطرناک وفاجعه انگیز هم بود . آنچه برای زرتشتیان و مترجمان ِ سرودهای او ، « بدیهی» به نظر میرسد ، درست درآن زمان ، به مبارزه طلبیدن کل فرهنگ ایران بود که ، وارونه اش را ، بدیهی میدانست.
درست زرتشت ، آنچه را جفت یا جوت یا یوغ شمرده میشد ، ازهم ، مجزا و متضاد باهم میساخت . زرتشت ، درست همین مجزا ساختن را ، « روشن کردن » ، یا اصل شناخت خوب وبد میدانست .
درفرهنگ سیمرغ دایه ، یا فرهنگ زال زر، بینش وشناخت ، استوار بر اندیشه جفت شدن ، یا یوغ بود. « شیر ِدایه یا سیمرغ » ، درست ، بیان پیدایش بینش درآمیختن ( یوغ شدن = جفت شدن ) بود . نه تنها « آفرینش » ، پیآیند جفت شدن و تصویر ِ« یوغ = سیم = سنگ =گواز= یار» ، و آمیخته شدن و « همبغی » بود ، بلکه بینش و شناخت نیز، پیآیند ِ « آمیختن » بود . آمیختن ِ شیردایه با انسان، و پیدایش وگسترش خرد درانسان ، تصویر « بینش گوهری » را درفرهنگ سیمرغی معین میساخت. ازاین رو بود که الهیات زرتشتی برای طرد این تصویر، داستان « توانائی شناخت اهورامزدا » را در « مجزا ساختن شیرهاِ ازهم » نشان میداد .
درگزیده های زاداسپرم ( بخش 34 ، پاره 16 ) میآید که : « من که اورمزدم ، هنگامی که به زمین ، آب، گیاه ، روشنی ، باد بازنگرم ، به دانش روشن بدانم ، یکی را از دیگری بازشناسم . زیرا به وسیله دانش کامل و روشن اندیشی ، یکی را از دیگری ، چنان بگزینم که اگر شیر مادگان زمین ، آمیخته با یکدیگردریک جوی ، جاری شوند این شیر کدام ماده من است ، آن گونه بشناسم که مردی را سی اسب باشد، هنگامی که شیر، دوخته شد ( باهم آمیخته شد ) ، و آن سی جام باهم ایستادند ( کنارهم گذاشته شدند) آن گاه که بخواهد بداند، هرجامی را برگیرد ، نشان جام را بشناسد و بداند که شیر کدام اسب من است » .
اهورامزدا ، میتواند « شیرهای به هم آمیخته را ازهم جدا سازد » . این مجزا ساختن، یا جدا ساختن « اصل آمیزش ، که شیر باشد » ، هویت روشن سازی، و هویت علم را ، نزد زرتشت و خدایش ، معین میسازد، که یکراست به همان اندیشه « دواصل مجزّای نیکی وبدی دربُن گیتی یا فطرت انسان » برمیگردد . خود واژه « جـُدا » ، این تحول اندیشه را، فاش ورسوا میسازد . « جود jud» که درپهلوی ، معنای تفاوت و ازهم جدا ساختن را دارد ، معنای « ضد یا anti » را هم دارد. و به بلعیدن وازهم پاره کردن دیویjudishn +judan گفته میشود . وبه جنبشهای رفض وبـدعـت ، جود ریستاگjud ristag گفته میشده است .
این واژه « جود » ، درست همان واژه « جوت » است، که « جفت = یوغ » باشد، و سراسر معانیش هنوز درکردی زنده باقی مانده است . رد پای این یکی بودن جود = جوت = جفت در خود متون پهلوی باقی مانده است . چنانچه به « وای نیک گوهر» که خدائی جزهمان « وای به = سیمرغ » نیست ، وای جود گوهر waay- i- jud- gohr گفته میشود . همچنین به درختی که سیمرغ فرازش می نشیند و خوشه تخمهای کل جانهاست ، ون جود بیش ، یا« ون وس تخمگ » گفته میشود( wan-i- jud-besh – i- was tohmag) ، ومعنائی دور ازاصل ، بدان چسبانیده میشود . « جود گوهر »، به معنای آنست که ، ذاتش وطبیعتش ، « جفت = یوغ = گواز= سنگ = همزاد = سیم .. » است . خود همین واژه ، که درست معنای « آمیختن وعشق » دارد ، تبدیل به معنای واژگونه اش شده است که « ضدیت وبریدگی و جدائی » باشد. این عمل درواژه های دیگر نیز، روی داده است . شناختن این « واژگونه سازی معنا ومحتوای واژه ها و تصاویر» ، روش جستجوی حقیقت، درتاریخ ادیان وعقاید و مکاتب فلسفی است . واژه هائی که معانی متضاد باهم دارند ، بهترمارا به کشف حقیقت از دروغ، یاری میدهند ، که واژه های « تک معنا و تمام روشن » .
تاریخ تفکرات اجتماعی و سیاسی و دینی ، تاریخ واژگونه سازی بسیاری ازمعانی و محتویات درواژه ها و اصطلاحات است . جنگ میان عقاید و ادیان و مکاتب فکری ، درهمین معانی ضد دادن به واژه ها، مشخص میگردد . درست همین واژه که در الهیات زرتشتی « جدا گشتن » شده است، و بنیاد روشنی و شناخت خوبی ازبدی شده است ، همان واژه « جوت = جفت = یوغ » ، و همان واژه « جوغ = جوی = جو » هم هست .
« جوی آب = ارکیا » ، یوغ شدن آب با خاک ( = هاگ = آگ = تخم )، آمیختن آب و دانه است که ازآن گیاه، پیدایش می یابد . ودرست همین پیدایش گیاه ، دراثر آمیخته شدن آب با تخم ، تصویر « پیدایش بینش » ، دراثر آمیخته شدن خدا ( دایه = ابر= زهدان آب ، درایران، رودخانه آب ، رود وه دایتی ، درسانسکریت رودخانه شیر ) با مردم (مر+ تخم ) است .
پیدایش بینش درفرهنگ ایران ، پیآیند « دزدی میوه ، از درخت قدغن شده درباغ عدن » نیست . درفرهنگ ایران ، انسان ، خودش تخمیست ، که با نوشیدن آب وشیر، که گوهر خداباشد ، درخت بینش میشود. پیدایش بینش و روشنی ، پیآیند جفت شدن گوهرخدا ، با گوهرانسان است . روشنی ، از اهورامزدا یا خدا ، به واسطه زرتشت ، یا محمد یا عیسی ... تابیده نمیشود ، بلکه روشنی ، پیآیند هـمآغوشی و انـبـازشدن ( همبغ شدن= جوت شدن ) خدا وانسان ، باهمند .
فرهنگ ایران ، بسیارنیرومندترازآن بود که اندیشه زرتشت و سپس الهیات زرتشتی ، بتواند آن را بکناربزند یا حذف کند . فرهنگ ایران ، پس ازکوتاه مدتی ، درسراسر آموزه زرتشت و الهیات زرتشتی، رگ وریشه دوانید، وآن را دگرگون ساخت . همان مفهوم بینش ، که « پیدایش بینش » را ، پیآیند « همپرسی یا آمیزش و یوغ شدگی خدا با انسان » میدانست ، به خود زرتشت ، نسبت داده شد . هرچند که این رابطه ، اندکی تنگ ترساخته شد ، و فقط به شخص اوانحصاریافت . درحالیکه درفرهنگ ایران ، پیدایش بینش وخرد ، به جمشید ( جم = ییما = همزاد ) نسبت داده میشد، که بُن همه انسانها میباشد .
داستانی که در گزیده های زاداسپرم ( بخش 21 ) میآید ، بدون شک داستانی ازجم ، و پیدایش روشنی و بینش، از انسان بطورکلی است . بینش جم ، بینش بهمنی است، ودراوست که خرد بهمنی ، درشاهنامه نخستین بار، پدیدارمیشود . این داستان درگزیده های زاداسپرم ، برای پیش بینی آینده که اوج بینش ازدور و درتاریکی شمرده میشد ، به زرتشت نسبت داده شده است ، که با مفهوم « همزاد متضاد باهم زرتشت درگاتا »، بکلی ناسازگار و ناجور است . ما فرهنگ سیمرغی را دراین تحریفات و مسخسازیها و واژگونه سازیها ، می یابیم . داستان، براین اندیشه استواراست که چهل روز آغاز آفرینش ( از نوروز تا دهم اردیبهشت ) ، روزگارپیدایش سیمرغ ( خدا ) یا آسمان ابریست . درنخستین جشن پنج روزه گاهنبار(Maidhoi Zarema ) تخم آب از« ابرسیاه = سیمرغ » نهاده میشود . دراین روزکه نخستین تراوش آب ازابرتاریک وبارنده یا سیمرغ است ، نخستین انسان از« آب دائیتی » میگذرد ، و تخم انسان با آب رود وه دائینی ( دایه به = هو دای = خدا ) ، یوغ و جوت و آمیخته میشود، و بهمن، ازآن میروید . این داستان که بنیاد اندیشه بینش درفرهنگ ایران بوده است ، برای پیش بینی های زرتشت ، جعل و مسخ ساخته شده است ، ولی برغم این تحریف و مسخسازی ، باقی مانده است . جمشید ، پس از بیرون آمدن ازرود ، « آنگاه بهمن ... را دید به شکل مرد نیکچهر، روشن ، برازنده، که موی گـزیـمه - wizard wars - داشت ، که گزیمه نشان دوئی است – جامه ای که مانند ابریشم بود ، پوشیده داشت که هیچ بریدگی درآن نبود » ، و آنگاه بهمن و جمشید باهم، به بالا به سوی انجمن مینویان( خدایان ) میروند . درفرهنگ سیمرغی (فرهنگ ِ زال زری ) ، بینش و روشنی و شناخت و تمایزو تشخیص، وارونه اندیشه زرتشت از روشنی که در« جدا شدگی و بریدگی و تضاد همزاد وجفتش » پیدایش می یابد ، در« شانه کردن مـوها به دوبـخـش ازهم ، وایجاد ِ تارک سر» ، بدون ایجاد بریدگی و پارگی وشکافتن ِ جمجمه وسر ازهم » ، بیان میشد . به تارک یا فرق سر، « ویزارد ورس » گفته میشود .
این واژه ِ « ویزار، ویزاردن » ، که معنای تفسیروتاءویل کردن + توضیح دادن + تصمیم گیری + و گزینش + و نجات » دارد ، هویت این فرهنگ را مینماید . « ویزین » که همان واژه « گزین » ، و ریشه همان واژه عربی « وزیر wizir» میباشد ، این گوهر« بریدگی ناپذیری ، برغم تشخص و تمایز و قضاوت و گزینش وشناخت » را دارد . « تمایزدادن، بدون ازهم بریدن و پاره کرد = یا بدون مجـزّا ساختن » ، گوهر بینش بهمنیست ، چون گوهر بهمن ، ضد خشم ، یا بسخنی دیگر، ضد بریدن و پاره کردن و جدا ساختن است . بهمن درفرهنگ سیمرغی، بکلی با بهمن درآموزه زرتشت ، فرق دارد . این واژه است که در شکل wizistan، به معنای « تعلیم دادن » است . به عبارت دیگر، یاد دهنده و یاد گیرنده « دوانه = یوغ = جفت» هستند .درست واژه « آموزگار» همین معنی ومحتوا را دارد . همین ریشه درشکل wizostan به معنای « آزمودن و پژوهش کردن » است که درآزمودن و پژوهش کردن ، حق پاره کردن و ازهم گسستن داده نمیشود . فقط باید « تارک و فرق سر» برای شناخت ، ایجاد کند . انسان درشناختن پدیده های جهان ، آنهارا « شانه میکند = مـیاراید» . انسان، درشناخت ، باید« مشـّاطه عروس جهان » گردد .
انسان باید پدیده هارا فقط « ازهمدیگر، شانه کند » . چنین شناختی است که معتبراست، و اصالت دارد، و حقیقی است .ازاین رو بدان wizurd ( معتبر+ اصل+ حقیقی ) گفته میشد . به قضاوت وداوری، که چنین ماهیتی داشته باشد وزیر wizir گفته میشد . اینست که « گزینش بهمنی » ، گزینش نزد جم و زال زر و رستم ، گزینش میان « همزاد ، یا دوضد ازهم بریده خوبی وبدی » نبود .
جامه سپید و رنگ سپید ( جامه ابریشم )، جامه بهمن و رنگ بهمن و یاسمن سپید که گل بهمن است ، برای همین « یوغ بودن سپید » است . سپید که دراصل « سپت = سپد= سپیت » باشد ، سبکشده واژه « ساپیته » است، که به معنای « سه اصل ، سه زهدان ، سه نی ... » است . سقف آسمان( سه سپهر) ، سقف زمان( روزهای 28+29+30= سه کهت = سه کات = چکاد ) ، سقف بطورکی ، سا پیته = سابات است . نام خود زرتشت که « سپیتمان » باشد ، همین پیشوند را دارد . این همان اصل سه تا یکتائی است . سه نایست که باهم، یک نایند . « یوغ » که جفت شدن دوتا هست ، دراین سه تا یکتائی ،عبارت بندی میشود . ویژگی « جفت شوی دواصل » ، « بند میان دو اصل » « آنچه دواصل را به هم میآمیزد » ، اصل ناپیدای سوّم شمرده میشود . اینست که آموزه زرتشت، علت پیدایش پدیده « ثنویت Dualism» گردید، درحالیکه فرهنگ ایران « سه تایکتائیTrinity=Triad= سه خوانی = سه قرقفی » بود، و کاملا درتضاد با ثنویت زرتشتیگری .
درواقع«عشق= نیروی اتصال»،هرچند ناگرفتنی ونادیدنیست،ولی اصل وعنصرسومست . جامه سپید وسپیدی دراثر بیان مفهوم « سه تائی که چنان باهم آمیخته اند که یکی شده اند = جفت و یوغ شده اند » ، بیان روشنی و بینش باهمست . ازاین رو جامه بهمن ، صفت ِ « نابریده » دارد . وارونه این تصویر ، «همزادی » که بنیاد آموزه زرتشت است و هویت روشنی اهورامزدا و « خرد هرویسپ آگاهش » را معین میسازد ، اصل برّنده است . حتا شیر را که بُن آمیزش است ، ازهم می برّد .