بدن وسیله رنج , اگر علت اول نباشد حداقل علت ثانوی است. نفس این رنج را درک می کند . این ادراک معلول : خاطره ای که نفس حس می کند شاید خیلی دردناک باشد اما اثر فیزیکی ندارد و در حقیقت نه سرما و نه گرما قادر نیستند سازمان نسوج نفس را برهم زنند , نفس (روح) نه یخ میزند و نه میسوزد .
آیا همه روزه ما شاهد این نیستیم که خاطرات یا ترس از درد فیزیکی یک اثر واقعی ببار می آورد و حتی موجب مرگ می شود ؟
همه دنیا می دانند که اشخاصی که عضوی از بدن آنها قطع شده است در عضو که دیگر وجود ندارد احساس درد می کنند . مسلما این عضوی نیست که مرکز و یا حتی نقطه شروع درد باشد، مغز خاطرات و اثر آن درد را حس می کند و همه در همین است . می توان قبول کرد که چیزی شبیه به این رنج های روح بعد از مرگ وجود دارد . یک مطالعه عمیقتر از ثالب مثالی که نقش بسیار مهمی در پدیده های روحی بازی میکند نشان می دهد که تظاهرات بخار مانند یا قابل لمس حالت روح در لحظه مرگ این مساله را روشن کرده است . این اعتقاد در نزد زندگان و تابلوی تکان دهنده از کسانی که دست بخودکشی میزنند و یا آنانی که اعدام میشوند و یا کسانی که غرق در لذت های مادی می شوند ., همه این رنجها را ثابت می کنند.
قالب مثالی رابطه ایست که روح را به بدن مادی متصل می کند , روح انرژی خود را از محیط اطراف و از سیاله جهانی بدست می آورد , در آن واحد هم الکتریسیته می گیرد و هم مغناطیس و هم تا یک نقطه معینی از ماده جامد آن را اخذ میکند . میتوان گفت که روح جوهر ماده است , روح اصل زندگی آلی (ارگانیک ) است , اما اصل زندگی معنوی نیست , زندگی معنوی درون روح است .
روح علاوه بر این , عامل حسیات خارمجی است . در بدن این حسیات بوسیله اندامهایی که بعنوان کانال بکار می روند در بدن قرار گرفته اند , وقتی بدن از بین میرود حسیات آزاد می شوند .
و بهمین دلیل است که روح نمیگوید که درد می کشد بلکه سر و پا میکشند . نباید حسیات قالب مثالی را که مستقل هستند با حسیات بدن اشتباه کنیم . ما نمیتوانیم درد های بدن را با درد های قالب مثالی نفیا و یا اثباتا مقایسه کنیم . روح به محض خروج از بدن درد میکشد اما این درد با درد بدن فرق دارد اگر چه درد و رنج روح صرفا معنوی نیست مانند پشیمانی , زیرا از سرما و گرما هم متاثر می شود , روح در زمستان بیشتر از تابستان رنج نمی برد , ما از شعله های آتش بدون احساس درد گذشته ایم , درچه حرارت روی ارواح هیچ اثری ندارد.
دردی که ارواح احساس می کنند بمعنی واقعی درد فیزیکی نیست : این یک احساس درونی مبهمی است , خود روح دقیقا نمیتواند آن را بفهمد , بخصوص اینکه رنج در موضع خاصی قرار ندارد و عامل خارجی آن را بوجود نمی آورد , این درد بیشتر خاطره است تا واقعیت اما یک خاطره ای که درد آور است.
اما گاهی اوقات این درد بیشت از یک خاطره است همانطور که خواهیم دیدتجربه به ما می اموزد که در لحظه مرگ قالب مثالی کم و بیش آهسته از بدن خارج میشود , روح در لحظات آغازین مرگ وضعیت خود را نمیفهمد , او فکر نمی کند که مرده است و احساس زندگی می کند , او بدنش را در یک گوشه ای میبیند و او می داند که بدن متعلق به اوست و جدا شدن خود را از آن نمی فهمد , این حالت تا زمانی که بین بدن و قالب مثالی ارتباطی وجود دارد طول میکشد . مردی که خودکشی کرده بود به ما گفت , نه من نمرده ام و اضافه کرد معذالک احساس میکنم که کرمها مرا می خورند بنابر این مسلما کرمها قالب مثالی و بطریق اولی روح او را نمی خورند , بلکه بدن را می خورند اما چون جدایی بدن از ثالب مثالی کامل نیست اینطور نتیجه میگیریم که نوعی انعکاس معنوی حسیاتی را که در بدن گذاشته است به قالب مثالی منتقل میکند. انعکاس شاید لغت درستی نباشد بهتر است بگوییم یک اثر بسیار مادی باقی می گذارد , بیشتر این دید قالب مثالی از وقایع بدن است که او را به آن وابسته می کند و موجب می شود که توهمات را بجای واقعیت بگیرد . بدین ترتیب این خاطرات نیست چونکه در زندگی , بدن هرگز بوسیله کرمها خورده نمیشود , این احساس واقعیت است ,استنتاحی است که انسان از امور واقع بدست می آورد زیرا با دقت آن را مشاهده میکنند در زندگی زمینی , بدن از تاثیرات خارجی متاثر می شود از طریق قالب مثالی آنها را به روح منتقل میکند .
پس بدن هیچ احساسی ندارد چون نه روح دارد و نه قالب مثالی , قالب مثالی که از بدن خارج شده باشد دارای حس است , اما مچون این حسیات از یک کانال محدودی به آن نمیرد آزاد و کلی است بنابراین قالب مثالی در واقع عامل انتقال است زیرا روح است که آگاه است , چنین نتیجه میگیریم که قالب مثالی می تواند بدون روح وجود داشته باشد . قالب مثالی بیش از بدن مرده احساس ندارد , به همان ترتیب که اگر روح قالب مثالی نداشته باشد هیچ دردی را احساس نخواهد کرد , این همان چیزی است که ارواح پاک به آن دست خواهند یافت .
ما می دانیم که هرنچه ارواح پاک تر باشند جوهر قالب مثالی اثیری تر است , بهمین دلیل هرچه که روح پیشرفت کند تاثیر مادی بر روی آن کم می شود , یعنی بهمان ترتیبی که خود قالب مثلا لطیف تر می شود. اما خواهند گفت که حسیات دلچسب از طریق قالب مثالی به روح منتقل می شود همانند حسیات نامطبوع , بنابراین اگر روح پاک به حسیات نامطبوع دسترسی ندارد باید یه حسیات خوب هم دسترسی نداشته باشد .
بله بدون شک روح به حسیاتی دسترسی ندارد که فقط از نفوذ ماده ای که ما میشناسیم ناشی می شود , صدای وسیله های ما و عطر گل های ما هیچ اثری روی آن ندارد و معذالک او دارای حسیات درونی است , و یک جذابیت غیر قابل توصیفی دارد که ما کوچکترین فکر و تصوری از آن نمیتوانیم داشته باشیم زیرا ما در این موقعیت همانند کور مادرزاد در مقابل نور هستیم ما میدانیم که وجود دارد اما به چه وسیله؟
در اینجا علم برای ما متوقف میشود , ما میدانیم که ادراک , حسیات , حس شنوائی و حس بینایی ومجود دارد , و این قوا خواص یک موجود است و نه مانند انسانها بخشی از وجود او , اما یکبار دیگر سوال می کنیم این قوا بواسطه چه چیز با ما در ارتباط هستند , اینها چیزی است که ما نمی دانیم . ارواح به ما توضیح نمیدهند زیرا زبان ما برای بیان تصوراتی که ما نداریم ساخته نشده است همانطور که در زبان وحشیان کلماتی برای توصف هنرها , علوم و دکترین های فلسفی ما وجود ندارد.
باتوجه به اینکه ارواح فارغ از تاثیرات ماده ما هستند , ما می خواهیم از ارواح بیسیار پیشرفته صحبت کنیم که پوشش اثیری آنها شباهتی به پوشش زمینی ندارد. بهمین ترتیب هم قالب مثالی آنها لطیف تر است . ارواح عطریات و صداهای ما را نه همانند دوران زندگی خودشان بلکه با حسیات خود درک می کنند.
می توانیم بگوییم که ارتعاشات ملکولی در همه وجود آنها احساس میشود و به همه حواس مشترک آنها که خود روح باشد وارد می شود , اگرچه با یک حالت کاملا مختلف و شاید هم با یک احساس متفاوت و همین امر دگرگونی در ادراک را پدید می اورد.
آنها صدای ما را می شنوند , معذالک آنها بدون کمک حرف و فقط بوسیله انتقال فکر , ما را می فهمند و این به کمک آن چیزی می آید که میگوییم , وقتی روح حالت مادی خود را بیشتر از دست بدهد این نفوذ بیشتر می شود و اما در مورد بینائی , این قوه مستقل از نور است . استعداد دیدن یک خاصیت اساسی نفس است , برای روح تاریک وجود ندارد اما نفق هرچه گسترده تر باشد بیشتر میتواند در میان پاکان نفوذ کند .
نفس یا روح در خود استعداد هرگونه ادراکی را دارد , این ادراکات در زندگی زمینی بوسیله ضخامت اندامها پوشیده و ضعیف می گردد , در زندگی فوق زمینی این ادراکات بتدیجی که پوشش نیمه مادی رقیق تر میشود , قوی تر می گردد , این پوشش که ریشه در محیط زیست دارد بر حسب طبیعت دنیاها تغییر می کند ارواح با گذشتن از جهانی به جهان دیگر پوشش خود را عوض می کنند , همانطور که ما با عبور از زمستان به تابستان یا از قطب به استوا لباس خود را عوض میکنیم و آن وقت است که ادراکات آنها مانند ارواح عامی ما عمل می کند , اما همه ارواح دنی و عالی فقط چیزی را که می خواهند بشنوند یا احساس کنند می شنوند و احساس می کنند بدون داشتن اندام های حساس , آنها می توانند با اراده ادراکات خود را فعال و یا خنثی نمایند , فقط یک چیز است که آنها مجبورند بشنوند و آن توصیه های ارواح خوب است . دید همیشه فعال است اما می توانند متقابلا یکی را برای دیگری نامرعی کنند , آنها می توانند بر حسب طبقه ای که اشغال کرده اند , خود را از ارواح پست مخفی کنند اما از ارواح بالاتر از خود نمی توانند خود را مخفی کنند.
در نخستین لحظات پس از مرگ , دید روح در ابهام و گیجی و ناراحتی است و بتدریجی که از تن جدا میشود روشن تر می گردد و همان روشنی که در حیات زمینی داشته است بدست می آورد و به طور مجزا می تواند از امجسامی عبور کند که برای ما تیره و سخت است و اما در خصوص گسترش روح در تمام فضای لایتناهی چه در گذشته و چه در آینده بستگی به پاکی و اعتلای روح دارد.
بزعم برخی از نویسندگان , کل این نظریه چندان قانع کننده نیست . ما فکر می کردیم که یک بار از قالب ضخیم خود که وسیله درد های ما است خلاص شدیم , دیگر رنج نخواهیم برد و حالا شما می گویید که ما باز رنج خواهیم برد , چه این حالت باشد و چه آن حالت در هر صورت رنج همچنان باقیست , افسوس بله , ما باید رنج ببریم و آنهم بسیار طولانی ولی از لحظه ای که ما این بدن خاکی را ترک بکنیم دیگر نباید رنج بکشیم.
رنج های زمینی گاهی اوقات از ما جدا و مستقل هستند اما بسیاری از رنجها نتیجه اراده خود ما است وقتی به منشا این رنجها برسیم میبینیم که بیشترین آنها بنا به عللی بوده است که ما می توانستیم جلوی آنها را بگیریم . چه بدی ها , چه نقص ها که بخاطر زیاده روی انسان حاصل می شود . آیا این ها به خاطر جاه طلبی و در یک جمله بخاطر شهوات انسانی نیست؟ انسانی که همیشه با قناعت زیسته است در هیچ چیزی زیاده روی نکرده و در سلیقه های خود همیشه راه سادگی را پیموده است و در هوسهای خود افراط نکرده است , مصون از همه محنت ها و آفات است , برای روح هم همینطور است , رنجهایی را که او متحمل می شود نتیجه چگونگی زندگی او در روی زمین است , روح بدون شک نقرس و رماتیسم ندارد اما رنجهایی دیگر دارد که دست کمی از آنها ندارد .
ما دیده ایم که این رنجها نتیجه پیوندهایی است که هنوز بین روح و ماده وجود دارد , همچنین هرچه بیشتر از نفوذ ماده رها شود , بعبارتی هرچه بیشتر حالت مادی خود را از دست بدهد کمتر احساس درد می کند بنابراین این به او بستگی دارد که در همین دوران زندگی خود را از نفوذ ماده برهاند ,انسان دارای اراده آزاد است و در نتیجه او بین انجام یک امر یا عدم انجام آن حق انتخاب دارد.
انسانی که شهوات حیوانی خود را مهار کند و بر نفرت و طمع و حسادت و غرور خود تسلط یابد و اجازه ندهد که خودخواهی بر او غلبه یابد و نفس خود را با احساسات شریف پالایش دهد , کار نیک کند و به چیزهای این دنیای آنقدر دلبستگی پیدا کند که شایستگی آن را داشته باشند , این انسان در بدن مادی خود نیز قبلا پاک شده است و از ماده رها شده و وقتی که این بدن مادی را ترک کند دیگر تحت نفوذ آن نخواهد بود و رنجهای فیزیکی او هیچگونه خاطرات دردناکی برای او باقی نمی گذارد و برای او هیچ اثر نامطبوعی باقی نمی ماند زیرا که آنها فقط بدن او را تحت تاثیر قرار داده اند و نه روح او را بنابر این از ترک بدن خوشحال است و آرامش وجدان او موجب از میان رفتن همه رنج های معنوی اوست.
ما در این مورد از هزاران نفر سوال کردیم که به تمام طبقات و مناصب اجتماعی بستگی داشتند و ما آنها را در تمام دوران زندگی روحی شان از لحظه ای که بدن فیزیکی خود را ترک کردند مورد مطالعه قرار دادیم و آنها را گام به گام در زندگی ماورا قبرشان برای مشاهده تغییراتی که بر آنها روی می دهد تعقیب کردیم . همچنین تغییرات عقاید و احساسات آنها را نیز بررسی کردیم و در این ارتباط دریافتیم که عامی ترین مردم اطلاعات باارزشی به ما داده اند . برای مثال گفته اند که رنج های مادی پیامد رفتار ارواح است و این زندگی جدید منبع سعادت خاموش نشدنی است برای آنانی که راه نیکی را پیموده اند . چنین نتیجه میگیریم آنهایی که رنج می برند کسانی هستند که خود خواسته اند و باید فقط خود را چه در آن دنیا و چه در این دنیا مسئول بدانند.
نوشته آلن کاردک
آیا همه روزه ما شاهد این نیستیم که خاطرات یا ترس از درد فیزیکی یک اثر واقعی ببار می آورد و حتی موجب مرگ می شود ؟
همه دنیا می دانند که اشخاصی که عضوی از بدن آنها قطع شده است در عضو که دیگر وجود ندارد احساس درد می کنند . مسلما این عضوی نیست که مرکز و یا حتی نقطه شروع درد باشد، مغز خاطرات و اثر آن درد را حس می کند و همه در همین است . می توان قبول کرد که چیزی شبیه به این رنج های روح بعد از مرگ وجود دارد . یک مطالعه عمیقتر از ثالب مثالی که نقش بسیار مهمی در پدیده های روحی بازی میکند نشان می دهد که تظاهرات بخار مانند یا قابل لمس حالت روح در لحظه مرگ این مساله را روشن کرده است . این اعتقاد در نزد زندگان و تابلوی تکان دهنده از کسانی که دست بخودکشی میزنند و یا آنانی که اعدام میشوند و یا کسانی که غرق در لذت های مادی می شوند ., همه این رنجها را ثابت می کنند.
قالب مثالی رابطه ایست که روح را به بدن مادی متصل می کند , روح انرژی خود را از محیط اطراف و از سیاله جهانی بدست می آورد , در آن واحد هم الکتریسیته می گیرد و هم مغناطیس و هم تا یک نقطه معینی از ماده جامد آن را اخذ میکند . میتوان گفت که روح جوهر ماده است , روح اصل زندگی آلی (ارگانیک ) است , اما اصل زندگی معنوی نیست , زندگی معنوی درون روح است .
روح علاوه بر این , عامل حسیات خارمجی است . در بدن این حسیات بوسیله اندامهایی که بعنوان کانال بکار می روند در بدن قرار گرفته اند , وقتی بدن از بین میرود حسیات آزاد می شوند .
و بهمین دلیل است که روح نمیگوید که درد می کشد بلکه سر و پا میکشند . نباید حسیات قالب مثالی را که مستقل هستند با حسیات بدن اشتباه کنیم . ما نمیتوانیم درد های بدن را با درد های قالب مثالی نفیا و یا اثباتا مقایسه کنیم . روح به محض خروج از بدن درد میکشد اما این درد با درد بدن فرق دارد اگر چه درد و رنج روح صرفا معنوی نیست مانند پشیمانی , زیرا از سرما و گرما هم متاثر می شود , روح در زمستان بیشتر از تابستان رنج نمی برد , ما از شعله های آتش بدون احساس درد گذشته ایم , درچه حرارت روی ارواح هیچ اثری ندارد.
دردی که ارواح احساس می کنند بمعنی واقعی درد فیزیکی نیست : این یک احساس درونی مبهمی است , خود روح دقیقا نمیتواند آن را بفهمد , بخصوص اینکه رنج در موضع خاصی قرار ندارد و عامل خارجی آن را بوجود نمی آورد , این درد بیشتر خاطره است تا واقعیت اما یک خاطره ای که درد آور است.
اما گاهی اوقات این درد بیشت از یک خاطره است همانطور که خواهیم دیدتجربه به ما می اموزد که در لحظه مرگ قالب مثالی کم و بیش آهسته از بدن خارج میشود , روح در لحظات آغازین مرگ وضعیت خود را نمیفهمد , او فکر نمی کند که مرده است و احساس زندگی می کند , او بدنش را در یک گوشه ای میبیند و او می داند که بدن متعلق به اوست و جدا شدن خود را از آن نمی فهمد , این حالت تا زمانی که بین بدن و قالب مثالی ارتباطی وجود دارد طول میکشد . مردی که خودکشی کرده بود به ما گفت , نه من نمرده ام و اضافه کرد معذالک احساس میکنم که کرمها مرا می خورند بنابر این مسلما کرمها قالب مثالی و بطریق اولی روح او را نمی خورند , بلکه بدن را می خورند اما چون جدایی بدن از ثالب مثالی کامل نیست اینطور نتیجه میگیریم که نوعی انعکاس معنوی حسیاتی را که در بدن گذاشته است به قالب مثالی منتقل میکند. انعکاس شاید لغت درستی نباشد بهتر است بگوییم یک اثر بسیار مادی باقی می گذارد , بیشتر این دید قالب مثالی از وقایع بدن است که او را به آن وابسته می کند و موجب می شود که توهمات را بجای واقعیت بگیرد . بدین ترتیب این خاطرات نیست چونکه در زندگی , بدن هرگز بوسیله کرمها خورده نمیشود , این احساس واقعیت است ,استنتاحی است که انسان از امور واقع بدست می آورد زیرا با دقت آن را مشاهده میکنند در زندگی زمینی , بدن از تاثیرات خارجی متاثر می شود از طریق قالب مثالی آنها را به روح منتقل میکند .
پس بدن هیچ احساسی ندارد چون نه روح دارد و نه قالب مثالی , قالب مثالی که از بدن خارج شده باشد دارای حس است , اما مچون این حسیات از یک کانال محدودی به آن نمیرد آزاد و کلی است بنابراین قالب مثالی در واقع عامل انتقال است زیرا روح است که آگاه است , چنین نتیجه میگیریم که قالب مثالی می تواند بدون روح وجود داشته باشد . قالب مثالی بیش از بدن مرده احساس ندارد , به همان ترتیب که اگر روح قالب مثالی نداشته باشد هیچ دردی را احساس نخواهد کرد , این همان چیزی است که ارواح پاک به آن دست خواهند یافت .
ما می دانیم که هرنچه ارواح پاک تر باشند جوهر قالب مثالی اثیری تر است , بهمین دلیل هرچه که روح پیشرفت کند تاثیر مادی بر روی آن کم می شود , یعنی بهمان ترتیبی که خود قالب مثلا لطیف تر می شود. اما خواهند گفت که حسیات دلچسب از طریق قالب مثالی به روح منتقل می شود همانند حسیات نامطبوع , بنابراین اگر روح پاک به حسیات نامطبوع دسترسی ندارد باید یه حسیات خوب هم دسترسی نداشته باشد .
بله بدون شک روح به حسیاتی دسترسی ندارد که فقط از نفوذ ماده ای که ما میشناسیم ناشی می شود , صدای وسیله های ما و عطر گل های ما هیچ اثری روی آن ندارد و معذالک او دارای حسیات درونی است , و یک جذابیت غیر قابل توصیفی دارد که ما کوچکترین فکر و تصوری از آن نمیتوانیم داشته باشیم زیرا ما در این موقعیت همانند کور مادرزاد در مقابل نور هستیم ما میدانیم که وجود دارد اما به چه وسیله؟
در اینجا علم برای ما متوقف میشود , ما میدانیم که ادراک , حسیات , حس شنوائی و حس بینایی ومجود دارد , و این قوا خواص یک موجود است و نه مانند انسانها بخشی از وجود او , اما یکبار دیگر سوال می کنیم این قوا بواسطه چه چیز با ما در ارتباط هستند , اینها چیزی است که ما نمی دانیم . ارواح به ما توضیح نمیدهند زیرا زبان ما برای بیان تصوراتی که ما نداریم ساخته نشده است همانطور که در زبان وحشیان کلماتی برای توصف هنرها , علوم و دکترین های فلسفی ما وجود ندارد.
باتوجه به اینکه ارواح فارغ از تاثیرات ماده ما هستند , ما می خواهیم از ارواح بیسیار پیشرفته صحبت کنیم که پوشش اثیری آنها شباهتی به پوشش زمینی ندارد. بهمین ترتیب هم قالب مثالی آنها لطیف تر است . ارواح عطریات و صداهای ما را نه همانند دوران زندگی خودشان بلکه با حسیات خود درک می کنند.
می توانیم بگوییم که ارتعاشات ملکولی در همه وجود آنها احساس میشود و به همه حواس مشترک آنها که خود روح باشد وارد می شود , اگرچه با یک حالت کاملا مختلف و شاید هم با یک احساس متفاوت و همین امر دگرگونی در ادراک را پدید می اورد.
آنها صدای ما را می شنوند , معذالک آنها بدون کمک حرف و فقط بوسیله انتقال فکر , ما را می فهمند و این به کمک آن چیزی می آید که میگوییم , وقتی روح حالت مادی خود را بیشتر از دست بدهد این نفوذ بیشتر می شود و اما در مورد بینائی , این قوه مستقل از نور است . استعداد دیدن یک خاصیت اساسی نفس است , برای روح تاریک وجود ندارد اما نفق هرچه گسترده تر باشد بیشتر میتواند در میان پاکان نفوذ کند .
نفس یا روح در خود استعداد هرگونه ادراکی را دارد , این ادراکات در زندگی زمینی بوسیله ضخامت اندامها پوشیده و ضعیف می گردد , در زندگی فوق زمینی این ادراکات بتدیجی که پوشش نیمه مادی رقیق تر میشود , قوی تر می گردد , این پوشش که ریشه در محیط زیست دارد بر حسب طبیعت دنیاها تغییر می کند ارواح با گذشتن از جهانی به جهان دیگر پوشش خود را عوض می کنند , همانطور که ما با عبور از زمستان به تابستان یا از قطب به استوا لباس خود را عوض میکنیم و آن وقت است که ادراکات آنها مانند ارواح عامی ما عمل می کند , اما همه ارواح دنی و عالی فقط چیزی را که می خواهند بشنوند یا احساس کنند می شنوند و احساس می کنند بدون داشتن اندام های حساس , آنها می توانند با اراده ادراکات خود را فعال و یا خنثی نمایند , فقط یک چیز است که آنها مجبورند بشنوند و آن توصیه های ارواح خوب است . دید همیشه فعال است اما می توانند متقابلا یکی را برای دیگری نامرعی کنند , آنها می توانند بر حسب طبقه ای که اشغال کرده اند , خود را از ارواح پست مخفی کنند اما از ارواح بالاتر از خود نمی توانند خود را مخفی کنند.
در نخستین لحظات پس از مرگ , دید روح در ابهام و گیجی و ناراحتی است و بتدریجی که از تن جدا میشود روشن تر می گردد و همان روشنی که در حیات زمینی داشته است بدست می آورد و به طور مجزا می تواند از امجسامی عبور کند که برای ما تیره و سخت است و اما در خصوص گسترش روح در تمام فضای لایتناهی چه در گذشته و چه در آینده بستگی به پاکی و اعتلای روح دارد.
بزعم برخی از نویسندگان , کل این نظریه چندان قانع کننده نیست . ما فکر می کردیم که یک بار از قالب ضخیم خود که وسیله درد های ما است خلاص شدیم , دیگر رنج نخواهیم برد و حالا شما می گویید که ما باز رنج خواهیم برد , چه این حالت باشد و چه آن حالت در هر صورت رنج همچنان باقیست , افسوس بله , ما باید رنج ببریم و آنهم بسیار طولانی ولی از لحظه ای که ما این بدن خاکی را ترک بکنیم دیگر نباید رنج بکشیم.
رنج های زمینی گاهی اوقات از ما جدا و مستقل هستند اما بسیاری از رنجها نتیجه اراده خود ما است وقتی به منشا این رنجها برسیم میبینیم که بیشترین آنها بنا به عللی بوده است که ما می توانستیم جلوی آنها را بگیریم . چه بدی ها , چه نقص ها که بخاطر زیاده روی انسان حاصل می شود . آیا این ها به خاطر جاه طلبی و در یک جمله بخاطر شهوات انسانی نیست؟ انسانی که همیشه با قناعت زیسته است در هیچ چیزی زیاده روی نکرده و در سلیقه های خود همیشه راه سادگی را پیموده است و در هوسهای خود افراط نکرده است , مصون از همه محنت ها و آفات است , برای روح هم همینطور است , رنجهایی را که او متحمل می شود نتیجه چگونگی زندگی او در روی زمین است , روح بدون شک نقرس و رماتیسم ندارد اما رنجهایی دیگر دارد که دست کمی از آنها ندارد .
ما دیده ایم که این رنجها نتیجه پیوندهایی است که هنوز بین روح و ماده وجود دارد , همچنین هرچه بیشتر از نفوذ ماده رها شود , بعبارتی هرچه بیشتر حالت مادی خود را از دست بدهد کمتر احساس درد می کند بنابراین این به او بستگی دارد که در همین دوران زندگی خود را از نفوذ ماده برهاند ,انسان دارای اراده آزاد است و در نتیجه او بین انجام یک امر یا عدم انجام آن حق انتخاب دارد.
انسانی که شهوات حیوانی خود را مهار کند و بر نفرت و طمع و حسادت و غرور خود تسلط یابد و اجازه ندهد که خودخواهی بر او غلبه یابد و نفس خود را با احساسات شریف پالایش دهد , کار نیک کند و به چیزهای این دنیای آنقدر دلبستگی پیدا کند که شایستگی آن را داشته باشند , این انسان در بدن مادی خود نیز قبلا پاک شده است و از ماده رها شده و وقتی که این بدن مادی را ترک کند دیگر تحت نفوذ آن نخواهد بود و رنجهای فیزیکی او هیچگونه خاطرات دردناکی برای او باقی نمی گذارد و برای او هیچ اثر نامطبوعی باقی نمی ماند زیرا که آنها فقط بدن او را تحت تاثیر قرار داده اند و نه روح او را بنابر این از ترک بدن خوشحال است و آرامش وجدان او موجب از میان رفتن همه رنج های معنوی اوست.
ما در این مورد از هزاران نفر سوال کردیم که به تمام طبقات و مناصب اجتماعی بستگی داشتند و ما آنها را در تمام دوران زندگی روحی شان از لحظه ای که بدن فیزیکی خود را ترک کردند مورد مطالعه قرار دادیم و آنها را گام به گام در زندگی ماورا قبرشان برای مشاهده تغییراتی که بر آنها روی می دهد تعقیب کردیم . همچنین تغییرات عقاید و احساسات آنها را نیز بررسی کردیم و در این ارتباط دریافتیم که عامی ترین مردم اطلاعات باارزشی به ما داده اند . برای مثال گفته اند که رنج های مادی پیامد رفتار ارواح است و این زندگی جدید منبع سعادت خاموش نشدنی است برای آنانی که راه نیکی را پیموده اند . چنین نتیجه میگیریم آنهایی که رنج می برند کسانی هستند که خود خواسته اند و باید فقط خود را چه در آن دنیا و چه در این دنیا مسئول بدانند.
نوشته آلن کاردک