کافه تلخ

۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

ماهيّت حيات اخروى




برابر نظر ملاصدرا حيات اخروى مفهومى نسبى است.30 عقل و نفس قبل از اين دنيا وجود متعالى داشته اند; امّا آنها عقل و نفس انسانى نيستند. بنابراين هنگامى كه نفس انسانى پا به وجود در اين جهان مى گذارد در واقع يك شيئ مخلوق است كه دوره اوّليه وجود خود را در مادّه سپرى مى كند و كسى نمى تواند از وجود قبلى آن سخن بگويد.
چون آنچه داراى وجود قبلى است نفس انسانى نيست بلكه نفس كلّى است از اين روى هرچند نفوس آدمى در اصل خلقت ارتباط متافيزيكى با اصول متعالى دارند چيزى به عنوان تفرّد يا جدايى از نفس كلّى در مورد افراد انسانى وجود ندارد. چون هرچند نفوس انسانى ابتدا در مادّه به وجود مى آيند و از ماده خلق نشده اند.

از آن جاكه هر چيزى در اين جهان ازجمله نفوس انسانى درحال حركت و رشد است و جهت همه چيز به سمت خداست حيات اخروى اصطلاحى نسبى است: گياه حيات اخروى مادّه غيرزنده است حيوان حيات اخروى گياه و انسان حيات اخروى حيوان است.

امّا ميان انسان و موجودات پست تر از او تفاوتى وجود دارد درحالى كه موجودات پست تر وقتى به سمت انواع برتر وجود رشد مى كنند بايد انواعشان تغيير يابد. يعنى افراد انواع پست تر نمى توانند به نوع بالاتر تغيير يابند بلكه فقط نوع به طور كل مى تواند تغيير پيدا كند.

(مثلاً يك ميمون نمى تواند بدل به انسان شود بلكه نوع ميمون مى تواند.اسفار ج 4 /25 سطر 1 تا 3) فقط انسان است كه در وجود فرديش (يعنى جداى از تغيير در نوع ـ از نوع پايين تر به انسان) در حركت است و همه سطوح وجود را از جنين تا عقل بالغ تجربه مى كند. افراد در نوع پايين تر هم حركت و رشد دارند; امّا هر يك در نوع خودش.31 اين درست نيست چون انسان در مرحله جنينى اش همانند يك گياه است. درنتيجه در مورد جنين حيوان هم اين چنين خواهد بود. البته نهايت انسان رسيدن به عقل است در حالى كه حيوان به عنوان يك فرد نمى تواند از نوع خودش فراتر برود.

ويژگى اصلى ديگرى وجود دارد كه فرآيند تكاملى اين حيات و حيات اخروى توصيف مى كند. در حالى كه در درجات پايين تر وجود اختلافات نوعى مهم نيستند و همه افراد يك نوع تقريباً از جهت ارزش يعنى روند تكامل به بالا يكسانند. اين اختلافات نوعى بيش تر و بيش تر مى شوند. اين بويژه در مورد انسان درست است.
دليل آن اين است كه در حالى كه در سطح پايين شكاف ميان قوا و فعاليّتها خيلى كم و در پايين تر هم مرتبه هيچ است اين شكاف هرچه بالاتر مى رويم آرايش مى يابد.
هنگامى كه به سطح نوع انسانى مى رسيم شكاف آن قدر گسترده مى شود كه مى توان در حقيقت از برخى انسانها به عنوان موجودى پايين تر از انسان و برتر از حيوانات سخن گفت. درحالى كه انسانهاى ديگرى هستند كه برتر از انسانند يعنى عقل آنان به طور كامل فعليّت يافته است.
اين ديدگاه تعريف انسان به حيوان عاقل را كه همه افراد انسان به يك اندازه در آن شراكت بهره مندند نقض نمى كند. چون تعريف تنها به استعدادها (قوا) اشاره دارد نه فعليّتها.

گويا در آغاز زندگى روح انسان در بدن او قرار دارد. امّا كم كم كه روح (نفس) خودش فعليّت پيدا مى كند. بدن روبه تحليل مى رود تا اين كه در سطح عقلانى صرف در حقيقت اين بدن است كه در روح واقع شده است.33اين نظريه ممكن است موجب تعجّب فرد مسلمان باشد به دليل ماهيّت مساوات طلبانه اسلام امّا اين تساوى اشاره به ارزش ذاتى افراد ندارد و به طور قطع قرآن و حديث بيش تر از درجات نامحدود ساكنان بهشت و جهنّم سخن مى گويد و صدرا از اين مطالب بهره بردارى مى كند. در واقع حتّى در اين جهان قرآن از كسانى كه مخالف حقيقت اند به عنوان حيوانات و حتّى بدتر از حيوانات نام مى برد. (179 ـ 7) البته متون مقدّس نه از چنين ارزش عقلانى بلكه ارزش اخلاقى سخن مى گويند. امّا در نزد صدرا ارزش و فضيلت اخلاقى در نهايت وابسته به ارزش عقلانى است.

از آن جاكه روند رشد و تحوّل از عام به خاص از نامعين و غيرمجزّا به معين و مجزّا وجود كم تر به وجود محض است مى بايد به نقطه اى ختم شود كه همه افراد بشر بويژه آنان كه مانند عقول متعالى به عقول بالفعل مبدّل شده اند انواع خودشان باشند. اين روند ريشه پس از مرگ متوقّف نمى شود.
چون هرچند در اين جا صيرورت و انتقال از بالقوگيها به فعليّتها وجود ندارد (چون بالقوگيها همان طور كه در اين جا دانستيم تنها در مادّه وجود دارد) با اين همه تغييرات فورى و دفعى در جهان آخرت (يعنى پس از مرگ جسمانى) رخ مى دهد. نفوس رشدنيافته مى توانند هنوز در آن جا تغيير يابند به بركت عذابى كه در جهان ديگر در مقابل رشدنيافتگى در اين عالم متحمّل شده اند.

بنابراين ملاّصدرا ديدگاهى را كه بقاى فرد را نمى پذيرد رد مى كند. در نظر او عوامل تجزيه كننده خيال و عقل بويژه عقل است.

اين نظريه ناسازگار و ضد با نظريات يونانيان: افلاطونى ها ارسطويى ها و نو افلاطونى هاست كه برابر نظر آنها تفرّد حاصل كار مادّه است و با از بين رفتن مادّه فرد باقى نمى ماند. درمقابل ملاّصدرا معتقد است تفرّد كاركرد و روند تكاملى خود وجود است. بالاترين مرتبه تكامل كه همان وجود محض است به معناى فرد مطلق درنتيجه خداوند فرد برترين است.

نخستين مرحله پس از مرگ مرحله قبر است يعنى مرحله حدّوسط ميان مرگ جسمانى و معاد. در نظر ملاّصدرا قبر به منزله پوشش نفس در استعدادهاى جسمانى يا خيالى است. چون در مسير (سفر) عادى نوع بشر عقل به طور كامل فعليّت پيدا نمى كند و درنتيجه تخيّل و حتّى گرايشهاى خاص جسمانى باقى مى مانند هرچند جسم مادّى از بين رفته باشد.
براى كسانى كه عقلشان فعليّت پيدا كرده است مرحله قبر يا ناديده گرفته مى شود يا از آن خيلى سريع گذر مى شود. مرحله معاد به معناى كنارگذاردن همه امور جسمانى از بخشى از روح به وسيله گرايشها يا حافظه است.

ملاّصدرا تفسيرهاى بسيارى از سنّت را نقل مى كند كه برابر آن در انسان بيخ دم (عجب الذنب) باقى مى ماند كه از راه آن خداوند همه بشر را دوباره خلق خواهد كرد. برخى فلاسفه اين اصطلاح را به معناى (نفس) مى گيرند. متكلمان اين را به معناى جزء اوّليه بدن انسان مى دانند در حالى كه ابن عربى مى گويد كه به معناى ذات و ماهيّت انسان است. مطابق نظر ملاّصدرا اين اصطلاح به معناى قدرت تخيّل است چون اين بيخ دم (عجب الذنب) است كه انسان را با جهان طبيعت يعنى ماده مرتبط مى سازد.
همين تخيّل است كه جاى مادّه را در جهان آينده مى گيرد. به همين دليل است كه حيات اخروى جريان صيرورت يا گذر از بالقوگى به فعليّت نيست. بلكه خلق آنى است; زيرا تخيّل متعلّقات خودش را يك باره ايجاد مى كند.

انسانهايى كه به وجود عقلانى محض در اين جهان دست مى يابند آنان كه در اين جا به فعليّت رسيده و پس از مرگ عقول محض مى شوند موجودات عالى مانند پيامبران اند. يا افرادى از وجود مطلق كه عقولشان به طور كامل به حيات الهى نزديك است.

هرچند اينها به عنوان افراد جداى از يكديگرند امّا تفاوتى ميان آنها نيست. مگر در حدّى كه وجود محض شايستگى كم و زيادشدن داشته باشد; يعنى در قلمرو وجود محض چيستى يا كيفيّت و چرايى آن يعنى علل صورى و غايى با هم متّحد مى شوند. اين سلسله مراتب پيش رونده از موجودات محض فى حدّ نفسه يك واحد است همان طور كه اجزاء متّصل يك جسم ممتد تشكيل واحد مى دهند. هدف اين حركت تكاملى مقام ربوبى است كه هم از جهت زمان و هم از جهت شدّت و شمار افعال نامتناهى است.
بقيه از جهت زمان نامتناهى اند ولى در شدّت يا افعال اين طور نيستند چون آنها حدّ وسط ميان وجود و جهان ممكن اند. امّا مشكل اين است كه چگونه اين عقول محض كه درنظر ملاّصدرا هم جداى از خداوندند و هم فى حدّ نفسه از جهت قلّت و كثرت وجود متفاوتند مى توانند به عنوان وجود محض و موجود مطلق توصيف شوند و چگونه ملاّصدرا از آنها به عنوان جزئى از خدا ياد مى كند چراكه روشن است كه به هر جهت اينها فى حدّ نفسه موجودات ممكن اند.

به نظر مى رسد كه جايگاه آنها شبيه جايگاه صفات الهى است كه در نزد ملاّصدرا حدّ وسط ميان وجود مطلق ذات الهى و عالم امكان است.

ملاّصدرا به روشنى اظهار مى كند: ضرورى است پيوستگى عقل با وجود الهى را بپذيريم تا از قبول نامتناهى محدود از هر دو طرف پرهيز كنيم; يعنى از آن جا كه هر موجود عقلانى كه بنابه فرض مجاور خداوند است همواره مى تواند به كمك موجود برترى كه درنتيجه به خدا نزديك تر شود و همين طور تا بى نهايت (اين ادامه دارد) اين پسرفت نامتناهى در بالاترين مرتبه تنها با مفهوم پيوستگى مستقيم خاتمه مى يابد.
براى خدا نقطه اوج پيوستگى همان نفس بى نهايت اوست. همان طور كه پيش از اين اشاره كرده ايم عقول و وجود هم شأن يا شبيه با صفات الهى ظهورى از خدا را نشان مى دهد. آينه اى كه اين تجلّى و بروز در آن رخ مى دهد چيزى جز وجود خدا نيست. بنابراين خداوند از راه اين ظهور در خودش تأمّل مى كند. اين نزديكى و حضور عقول در نزد خدا معاد و حيات اخروى را تشكيل مى دهد. از اين روى از اين ديدگاه عقول اشكال يا تصاوير الهى هستند.
از نظرگاه تئورى شناختى كه مستلزم اتّحاد عقل و متعلّقاتش است به نتيجه مشابهى دست مى يابيم خدا در اين مورد فاعل و عقول متعلّق متعقّل هستند. اين برخلاف اصلى است كه هيچ امر برترى در مرتبه پايين تر از خود تأمّل نمى كند. امّا عقول بخشى از خود خدا هستند (به عنوان اجزاء نازل ترند و به عنوان وجود خدا خود خدا هستند) اين عقول هم در خدا تأمّل مى كنند امّا به روشى نارسا از راه تأملشان در خود به عنوان آثار خداوند چون در غير اين صورت آنها به طور كامل با خدا يكى خواهند شد.

از آن جاكه ملاّصدرا معتقد است: تخيّل حفظ هم مى كند معتقد است كه همه حيوانات برترى كه تخيّل و حافظه آنها پيشرفته است بقاء ضرورى دارند. اين حيوانات به طور هميشگى در مرحله قبر يا عالم مثال (قلمرو صور يا ايده ها) باقى مى مانند چون اينها بالقوّگيهاى عقلانى ندارند.

گويا انسانهاى معمولى كه اكثريّت افراد را تشكيل مى دهند ـ عامه مردم زنان بچّه ها ـ براى مدّت طولانى در عالم مثال باقى مى مانند كه بستگى به ميزان غوطه ورى آنها در گرايشهاى جسمانى دارد.
همه اين نفوس بى درنگ بدنهاى خيالى; يعنى واقعى امّا غيرمادّى ايجاد مى كنند اين بدنها كه همانند سايه ها يا انعكاسات وابسته به نفوس هستند چون ديگر ابزارى براى روح نيستند تا خودشان را به وسيله آن تكامل بخشند آن گونه كه بدنهاى زمينى چنين بودند گرايشهاى بد يا خوبى كه نفوس در زمين تحصيل كرده اند منعكس مى كنند. از آن جاكه اين بدنها مكانى را اشغال نمى كنند مزاحمتى براى يكديگر ندارند و بى نهايت از آنها مى توانند در كنار هم وجود داشته باشند.

ملاّصدرا در مورد رابطه علّى ميان تأثير گرايشهاى روحى بر بدنهاى خيالى خيلى قاطع نيست. او گاه مى گويد كه آنها تحت تأثير نفس كه خود از اوضاع خاصّى در زمين تحصيل كرده است به وجود مى آيند ولى گاه اظهار مى كند كه اين صور خوب و بد كه در عالم مثال موجودند پس از مرگ در نفس آشكار مى شوند و توسّط نفس بر بدن تأثير مى گذارند و سپس نفس لذّت يا درد را به طور دقيق مانند سلامتى و مريضى جسمانى در اين عالمى كه از نفس سرچشمه مى گيرد درك مى كند و پس از آن خود نفس لذّت و راحتى يا درد و رنج را احساس مى كند.

دليل اين ابهام به نظر مى رسد اين باشد كه ملاّصدرا به دو نوع عالم مثال معتقد است يك عالم هستى شناختى مطلق كه مستقل از نفس است و عالم محدودى كه توسّط خود نفس ايجاد شده است.
به نظر مى رسد كه او هيچ گاه در مورد رابطه ميان اين دو مطمئن نيست به آن بدن حيات و قدرت شناخت دميده شده چون او انعكاسى از نفس است در حالى كه اين بدن زمينى فى حدّنفسه مرده است و حيات قواى ادراكى اش را فقط غيرمستقيم دريافت مى كند.

در اين ميان نفوس خوب اگر طعم حيات عقلانى را در اين جهان چشيده باشند پس از متنبّه شدن با آتش تصفيه به سرعت يا با تأخير به قلمرو عقلانى مى پيوندند. در غير اين صورت صرفاً از لذتهاى حسّى ـ خيالى بهره مند خواهند شد;. امّا نفوس بد تصاوير احساسى ترسناك و وحشتناك منعكس خواهند ساخت. آنان همچنان كه آزمند ستيزه جو شهوتران و هستند به صورت خوك ببر و گرگ درمى آيند. اين بدان معنا نيست كه آنان در واقع حيوانات مادّى مى شوند چون نه رجعت و نه تناسخ هيچ يك ممكن نيست.

اين بدان معناست كه چون نوع انسانى همان طور كه پيش از اين گفته شد در رشته تفاوتهاى درون نوعى اش ظاهر مى شوند همه طيف اشكال پست تر وجود يعنى نمونه هاى بد هرچند داراى بدنهاى انسانى هستند خودشان را به صورت حيوانات از انواع مختلف خواهند يافت.
اين افراد پس از اين كه مدّتى طولانى در آتش حيوانيّت بسوزند عموماً رها خواهند شد به جز شمار اندكى كه به شر علاج ناپذير دچار هستند. اين گروه آخرى هم ممكن است برابر اتّفاق انتقال يابند و يا تمايل براى عقلانيّت را از دست بدهند.

حيوانات و طبايع پست تر نيز احيأ مى شوند نه به صورت موجودات خاص يا فردى بلكه به صورت نوع. آنها بالا برده مى شوند و رجعت مى كنند به جايى كه افلاطون آن را عالم مثال مى خواند و خردمندان قديمى فارس (ارباب الاصنام).