کافه تلخ

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

قصد دست و پا گیر

    

وقتي که بچه هستيم، اغلب پيمان مي‌بنديم و آنگاه وابسته‌ي اين پيمان‌ها مي‌شويم، حتا وقتي ديگر نمي‌توانيم به‌ياد آوريم که زماني چنين پيمان‌هايي را بسته‌ايم. 
  عهدهايي که تابع اميال آني‌ست و به قيمت آزادي‌مان تمام مي‌شود.
 گاهي اوقات توسط ايثارهاي کودکانه‌ي نامعقول يا پيمان‌هاي عشق ابدي و ناميرا وابسته مي‌شويم.
    

    لحظاتي در زندگي هر کسي، بويژه در آغاز کودکي هست که ما چيزي چنان بد مي‌خواهيم که خودبخود تمام قصدمان را به آن معطوف مي‌کنيم. 
  وقتي قصد به آن امرمعطوف و ثابت شد، باقي مي‌ماند تا ما آرزوي‌مان را برآورده سازيم. 
   پيمان‌ها سوگندها و قول‌ها قصد ما را طوري ملزم مي‌کنند که از آن به بعد اعمال ما ، احساسات و افکار ما دائما در جهت برآوردن يا حفاظت از اين تعهدات است، 
 بي‌توجه به اين‌که ما به‌ياد بياوريم که چنين تعهداتي کرده‌ايم يا به‌ياد نياوريم. 

     من هم واقعا فکر مي‌کردم مادرم زندگي مرا خراب کرده است.

   من همواره چاق و دختري بدبخت بودم، در مرور دوباره دريافتم که مادرم به دلخواه خود از روزي که متولد شدم، مرا چاق کرده است .   دليل او اين بود که دختر چاق و بي‌ريخت هرگز خانه را ترک نمي‌کند و او مرا در آن‌جا براي مستخدمي زندگي خود مي‌خواست. 

   اين سرنوشت ما بود که خانواده دوست‌مان نداشته باشند. آن را بپذير ! حالا چه فرقي مي‌کند آن‌ها تو را دوست داشته يا نداشته باشند؟

   با اين فکر فقط وقت‌مان را هدر مي‌دهيم. 
  آن‌موقع آن‌موقع بوده و حالا، حالاست. و حالا وقت آزادي است.  مي‌بيني؟ 
  واقعا فکر مي‌کردم مادرم زندگي مرا خراب کرده است. 
  چاق بودم و نمي توانستم جلو خودم را بگيرم و غذا نخورم. مدت‌ها طول کشيد تا فهميدم معناي آن‌موقع آن موقع بوده و حالا، حالاست.  چيست و حالا فقط وقت آزادي‌ست.

کتاب: گذر ساحران
تایشا آبلار