کافه تلخ

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

اسطورۀ طوفان بابل


    اسطورۀ توفان بابل  | عکس تصاویر تاریخ باستان تمدن عکسهای اسطوره اساطیر افسانه این نگاره توسط مرضیه طباطبایی در تاریخ ۲۳م فروردین,۱۳۸۸ ارسال شده است
اسطورۀ توفان
در ادبیات موجود بابلی و آشوری به حکایت توفان برخورد می کنیم که تحققاً با داستان توفان موجود در تورات قابل مقایسه و تطبیق است.[۱]
گیلگمش به سفری طولانی و دشوار رفته تا بفهمد که چگونه اوتنا پیشتیم به زندگی جاوید دست یافته است. اوتناپیشتیم در پاسخ به پرسش های او، داستان ذیل را تعریف می کند:
روزی روزگاری خدایان می خواهند با طوفان و سیلی عظیم، شهر باستانی شوروپاک[۲] را نابود کنند.[۳] ائا به اوتناپیشتیم آموزش می دهد که یک کشتی بسازد و باید تخمۀ همۀ موجودات زنده را به داخل این کشتی بیاورد. ابعاد و شکل این کشتی معین شده است. اوتناپیشتیم از ائا می پرسد که چگونه باید دلایل اعمال خود را برای شهروندان شوروپ پاک توضیح دهد،[۴] و ائا به او می گوید به آنها بگو:« دریافتم که انلیل بر من خشم گرفته است و دیگر دل آن ندارم تا در این سرزمین گام زنم یا در شهر او بزیم. من رهسپار خلیج خواهم شد، تا در آنجا با ائا خداوندگارم مسکن گزینم اما او بر شما رگباری شدید نازل خواهد کرد.»[۵] به دنبال آن شرحی از بنای کشتی و بار کردن آن می آید:
(هرچه داشتم) بر آن بار کردم.
هرچه از نقره داشتم بر آن بار کردم؛
هرچه از طلا داشتم بر آن بار کردم؛
هرچه از تمامی موجودات زنده داشتم بر آن بار کردم.
همۀ خانواده و خویشانم را به کشتی فرستادم.
جانوران کشتزار، موجودات وحشی کشتزار،
همۀ صنعتگران را سوار کردم،

برج بابل
در پی آن توصیف روشنی از توفان می آید.[۶] با نخستین پرتو سپیده ابر سیاهی در آسمان پدیدار شد. در محلی که اداد Adad خداوندگار طوفان حکم می راند رعدی در میان آن درخشید. نرگل موانع آبهای زیرزمینی را برداشت. نین اورتا خداوندگار جنگ سدها را درهم شکست و هفت داور جهنم اننوناکی مشعل برافراشتند و همه جا را با نور کبود آن روشن کردند. یک روز تمام توفان خشمناک به هر سو رفت و آشوب به بار آورد. حتی خدایان از سیل به هراس افتادند و به اوج آسمان، به بنای استوار انو گریختند.[۷] توفان شش روز و شش شب می خروشد. روز هفتم توفان فرومی نشیند. اوتناپیشتیم بیرون را نگاه می کند و چشم انداز همچون بامهای مسطح، صاف شده است و تمامی نوع بشر به خاک بازگشته اند. کشتی بر کوه نی سیر[۸] به گل می نشیند. اوتناپیشتیم هفت روز منتظر می ماند، و آنگاه کبوتری را به بیرون می فرستد و کبوتر بی آنکه جایی برای نشستن پیدا کند بازمی گردد. سرانجام کلاغ سیاهی را می فرستد. کلاغ سیاه غذا پیدا می کند و باز نمی گردد. آنگاه همۀ سرنشینان کشتی را بیرون می فرستد و قربانی می کند. خدایان بوی مطبوع قربانی را استشمام می کنند و همچون مگسان بر قربانی گرد می آیند. ایشتر فرا می رسد، گردنبند لاجورد خود را بلند می کند و به گردنبند خود سوگند یاد می کند که هرگز این رخداد را فراموش نکند. ایشتر انلیل را به خاطر اینکه باعث نابودی قوم او شده است سرزنش می کند.[۹] وقتی انلیل آمد، وقتی کشتی را دید غضبناک شد و با خشم به خدایان و جمع آسمانی رو کرد و گفت: کدامیک از این موجودات فانی جان بدر برده است؟ مقدر نبود تا کسی از نابودی در امان بماند. 
سپس خدای چشمه ها و نهرها نین اور تا زبان به سخن گشود و به انلیل جنگاور گفت. در میان خدایان کیست که بدون شور ائا بتواند تدبیر درستی پیشه کند؟ تنها ائاست که همه چیز را می داند. سپس ائا به انلیل جنگاور گفت: «ای خردمندترین خدایان، انلیل دلاور، چگونه توانستی اینسان بیرحمانه، سیل براه اندازی؟
گناه را برگردن گناهکار بگذار
تجاوز را بر گردن متجاوز
بهنگام زیاده روی قدری تنبیهش کن
او را زیاد آزار مده که خواهد مرد
شاید اگر شیری بشر را بدراند،
که بهتر از سیل.
شاید اگر گرگی نوع بشر را بدراند،
که بهتر از سیل.
شاید اگر خشکسالی جهان را نابود کند،
که بهتر از سیل است.
لیکن من نبودم که راز خدایان را آشکار کردم، مرد خردمند آن را در رویایی آموخت. اینک تدبیر کن که با او چه باید کرد؟»
سپس انلیل به کشتی رفت، دست مرا و همسرم را گرفت و گذاشت تا به کشتی درآییم، و در هرسو زانو زنیم و در اینحال خود بین ما ایستاده بود. او برای تبرک پیشانی ما را لمس کرد و گفت: « در روزگاران گذشته اوتناپیشتیم مردی روحانی بود. از این پس او و همسرش در دوردست، در دهانۀ رودها خواهند زیست.» بدینسان بود که خدایان مرا برگزیدند و دراینجا گذاشتند تا در دوردست، در سرچشمۀ رودها زندگی کنم.[۱۰]

. الواح بابل، ص ۱۹۱ [۱]
[۲] . Shurrupak شهری بسیار کهن بود و خدایان آن بسیار پیر بودند.
. متون مقدس بنیادین از سراسر جهان، صص ۲۵۶ و ۲۵۷ [۳]
. اساطیر خاورمیانه، ص ۶۲ [۴]
. حماسۀ گیلگمش، ص ۱۱۰ [۵]
. اساطیر خاورمیانه، صص ۶۲ و ۶۳ [۶]
. حماسه گیلگمش، ص ۱۱۱ [۷]
[۸] .Mt- Nisir
. اساطیر خاورمیانه، ص ۶۳ [۹]
. حماسه گیلگمش، صص ۱۱۳ و ۱۱۴ [۱۰]