کافه تلخ

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

خلقت انسان






خداوند متعال در برخى از آيات قرآن كريم، به آفرينش انسان اشاره نموده، پيدايش او را از گل و خاك و همچنين از آب بى مقدار نطفه، گوشزد كرده است تا او را به خود آوَرَد، تا پاى از حريم بندگى بيرون ننهاده، از عظمت صنع پروردگارش به عجب آيد و هدايت و تدبير مستمر او را در كنار حكمت و رحمت و قدرتش، باور كند. 
قرن ها بود آنان كه به مطالعه قرآن مى پرداختند و به آيات آن گوش فرامى دادند، در حمل اين آيات بر معناى حقيقى شان ترديد روا نمى داشتند، درعين آن كه به پيام هاى تربيتيِ آن نيز توجه مى كردند؛ اما در قرون اخير، با پيشرفت علوم مختلف زيستى، در كنار علوم ديرينه شناسى و انسان شناسى، مطالب تازه اى درباره چگونگيِ پيدايش حيات به طوركلى، و انسان به خصوص، به دست آمده كه به شكل گيريِ باورها و نظريه هاى جديدى در اين باره انجاميده است و موجب شده تا مفسران با تمسك به اين قرائن، براى تعيين مراد اين آيات به بررسى بپردازند و تبيين كنند كه آيا قرآن در نسبت دادن خلقت انسان به خاك و مشتقات آن، آفرينشى مستقل و دفعى را منظور نظر دارد يا باتوجه به اهداف خاص خود، با حذف واسطه هاى بسيار و دوران هاى طولانيِ دگرگونى، نه درصدد بيان چگونگيِ خلقت او، بلكه تنها درپى يادآوريِ اصل و منشأ او بوده است. آيا واقعاً مى توان به استناد الفاظ، به نظر قطعيِ قرآن در اين باره دست يافت يا آن كه آيات در اين باره ساكتند؟
مفصل ترين بحث در اين باره، در ذيل آيات 26 تا 29 سوره حجر، در تفسير نمونه آمده است كه طى آن، چگونگيِ خلقت اوليه انسان از دو منظر علم و قرآن، بررسى شده است. از مجموع آن چه مفسران نمونه ذيل اين آيات و آيات ديگر قرآن، در اين باره مطرح كرده اند، مى توان چنين نتيجه گرفت:
1 نظريه تكامل، از نظر علمى، فرضيه اى غيرقطعى بيش نيست.
مفسران نمونه، ذيل آيات سوره حجر، دو ديدگاه رايج در علوم، درباره پيدايش انسان، يعنى نظريه تكامل و ثبوت انواع را به اجمال توضيح مى دهند و دلايل طرفداران تكامل را ارائه نموده، در نقد آن به پاسخ هاى طرفداران نظريه ثبوت انواع، اشاره مى كنند. ايشان با وجود آن كه اكثريت دانشمندان را طرفدار فرضيه تكامل معرفى مى كنند، اما در مقابل شواهد نظريه تكامل و نقد آن، به دلايلى براى نظريه ديگر استناد ننموده، در قوّت آن به نقص ديگرى بسنده مى كنند.(1) مفسران نمونه تصريح مى كنند كه )از نظر علمى )علوم طبيعى( فرضيه تكامل را، همان طور كه اشاره شد، از اين جهت نفى مى كنيم كه دلايل قطعى بر ثبوت آن وجود ندارد.(2). و در توضيح اعتبار يافته هاى علمى مى نويسند:
به عبارت روشن تر اثبات فرضيه تكامل و تبديل آن از صورت يك فرضيه علمى به يك قانون علمى و قطعى بايد از طريق دليل عقلى بوده باشد و يا از طريق آزمايش و حس و تجربه؛ و غير از اين دو، راهى نيست. اما از يك سو مى دانيم كه دلايل عقلى و فلسفى را به اين مسئله راهى نيست. و از سوى ديگر، دست تجربه و آزمايش، از مسائلى كه ريشه هاى آن در ميليون ها سال قبل نهفته است، كوتاه است.(3)
2 از نظر قرآنى، ظاهر آيات، هر چند كاملاً صريح نيست،اما درخصوص انسان، با خلقت مستقل سازگارتر است. و در مورد ساير جانداران، قرآن ساكت است.(4) ايشان در بررسى مستند قرآنيِ طرفداران دو نظريه، مهم ترين آيه اى را كه طرفداران نظريه تكامل بدان تمسك جسته اند، آيه 33 سوره آل عمران معرفى مى كنند و توضيح مى دهند كه ديگر آيات مورد استفاده، يا اصلاً بى ارتباط با موضوع و از قبيل تفسير به رأى است و يا آن كه نسبت به هر دو نظريه يك سان، قابل تطبيق است. آن چه در آيه )ان اللّه اصطفى آدم ونوحاً وآل ابراهيم و آل عمران على العالمين(5) وجه استناد است، نسبت دادن برگزيده شدن آدم بر جهانيان است كه دال بر وجود انسان هايى در زمان او تلقى شده است كه آدم از ميان آنها، به دليل جهش فكرى و معنوى، ممتاز گشته است.
مفسران نمونه، در بحث از اين آيه، اين نتيجه گيرى را در جايى درست مى دانندكه بتوان گفت كه منظور از )عالمين(، تنها مردم معاصر است؛ ولى اگر كسى بگويد كه اين كلمه، اعم از معاصران و غيرمعاصران است، ديگر آيه دلالتى برمقصود نخواهد داشت. آنان در تأييد اعم بودن لفظ )عالمين(، به حديثى در فضيلت حضرت فاطمه زهرا اشاره مى كنند كه با عبارت )هى سيدة نساء العالمين من الاولين والآخرين( از عموم انسان ها برتر شمرده شده اند. اما بايد توجه داشت كه تعيين معناى حقيقى كلمه )عالمين( به استناد اين حديث ميسر نيست؛ زيرا به كار بردن دو قيد )اولين و آخرين( مى تواند قرينه اى براى افاده معناى موردنظر تلقى شود. هم ايشان احتمال ديگرى را نيز در معناى آيه، در پاورقى مطرح كرده اند؛ اما در تأييد و رد نظريات در اين باره، به بحث مستوفايى در لغت نپرداخته، به صرف احتمال بسنده كرده اند.(6)
البته در اين جا مناسب است به سخن ديگرى از آنان توجه كنيم كه در ضمن بحث از چگونگيِ ازدواج فرزندان حضرت آدم، در اين باره مطرح كرده اند. ايشان با اشاره به دو قول دراين باره، قول ديگرى را نيز مى آورند و مى نويسند:
در اين جا احتمال ديگرى نيز هست كه گفته شود فرزندان آدم با بازماندگان انسان هاى پيشين ازدواج كرده اند؛ زيرا طبق رواياتى، آدم اولين انسان روى زمين نبوده. مطالعات علميِ امروز نير نشان مى دهد كه نوع انسان احتمالاً از چند ميليون سال قبل در كره زمين زندگى مى كرده است، در حالى كه از تاريخ پيدايش آدم تاكنون زمان زيادى نمى گذرد. بنابراين، بايد قبول كنيم كه قبل از آدم انسان هاى ديگرى در زمين مى زيسته اند كه به هنگام پيدايش آدم در حال انقراض بوده اند. چه مانعى دارد كه فرزندان آدم با باقى مانده يكى از نسل هاى پيشين ازدواج كرده باشد؟
ايشان سپس با اعلام عدم سازگاريِ اين احتمال با ظاهر آيه مورد تفسير، اين بحث را نيازمند گفتگويى بيش تردانسته اند كه خارج از حوصله بحث تفسير است.(7)
در واقع ايشان در اين قسمت، وجود انواع انسان ها را در زمان حضرت آدم، از نظر علمى پذيرفته شده تلقى كرده اند؛ اما بين آن و نظريه تكامل، ارتباطى برقرار نساخته اند و توضيح هم نداده اند كه آيا باتوجه به پذيرش اين مطلب و باتوجه به غير قطعى دانستن نظريه تكامل، چه نظرى درباره خلقت حضرت آدم و انسان هاى موجود دارند.
مفسران نمونه، در ادامه بحث خود، پس از طرح مستند قرآنيِ طرفداران نظريه تكامل، مهم ترين آيه مورد استناد طرفداران ثبوت انواع را آيات 29 - 26تا 31 سوره حجر و همچنين آيات مشابه آن )بدون ذكر شماره آيات و نام سوره( دانسته اند كه ظاهر اين آيات بر آفرينش آدم نخست از گل دلالت دارد و تصريح مى كنند:
طرز بيان اين آيات چنين نشان مى دهد كه ميان خلقت آدم از خاك و پيدايش صورت كنونى، انواع ديگرى وجود نداشته است.(8)
البته ايشان براى اين سخن خود، دليلى اقامه نمى كنند و تنها به رد احتمال خلاف، به استناد كلمه )ثم( مى پردازند و توضيح مى دهند كه اگرچه اين لفظ، در لغت عرب براى ترتيب با فاصله آورده مى شود، اما هرگز دليل بر گذشتن ميليون ها سال و وجود هزاران نوع نيست، بلكه هيچ مانعى ندارد كه اشاره به فاصله هايى باشد كه در ميان مراحل آفرينش آدم از خاك و سپس گل خشك و سپس دميدن روح الهى، وجود داشته باشد. و آيه 5 سوره حج، كه در آن براى بيان مراحل مختلف تطور جنين، از لفظ )ثم( استفاده شده، شاهدى بر اين مدعا آورده شده است.
اما بايد توجه داشت كه همان گونه كه خود مفسران نمونه اشاره كرده اند، همان طور كه )ثم( لزوماً دلالتى بر وجود فواصل طولانى ندارد، دلالتى نيز بر وجود فواصل كوتاه ندارد و در هر دو مورد، قابل تطبيق است، به ويژه آن كه در همان آيه 5 سوره حج، پيش از آن كه براى بيان تعاقب مراحل مختلف جنين، از لفظ )ثم( استفاده شود، خلقت از جنين، به لفظ )ثم( درپى خلقت از خاك آورده شده است كه شكى نيست اگر خطاب آيه را متوجه تك تك انسان ها بدانيم، نسبت دادن خلقت آنها از خاك، به لحاظ آفرينش انسان اوّلى از آن، قطعاً در برگيرنده زمانى بسيار طولانى است.
البته هم ايشان در ذيل آيه 14 سوره الرحمن، به استناد تعبيرات گوناگونى كه در قرآن درباره پيدايش انسان به كار رفته است، مراحل مختلف پيدايش او را از خاك تا گل خشكيده، نام مى برند و سپس از مدت و كيفيت اين مراحل ابراز بى اطلاعى نموده، مى پرسند:
اين مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول كشيد؟ وانسان در هر مرحله اى چه قدر توقف كرد؟ و اين حالت هاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟ اينها مسائلى است كه از علم و دانش ما مخفى است و تنها خدا مى داند و بس.(9)
درواقع، در اين جا احتمال وجود فواصل طولانى بين هر يك از مراحل پيدايش انسان را پذيرفته اند كه از جمع بين اين سخن و سخن قبلى شان بايد نتيجه گرفت كه آن چه از نظر آنان با ظاهر آيات سازگار نيست، صرفاً وجود انواع ديگر جانداران در اين سير تطور و پيدايش انسان است و الا قرآن درباره چگونگى و مدت هريك از اين مراحل كوتاه يا بلند آن، ساكت است.
علاوه بر اين، مفسران نمونه، در تفسير آيه )... وبدا خلق الانسان من طين(10) نظر كسانى را كه براى اين آيات ظهورى غير از خلقت اوليه آدم، ابراز مى كنند و احتمال مى دهند كه آيه كريمه، به اعتبار استفاده مستقيم و غيرمستقيم بشر از گياهان، چنين تعبيرى را به كار برده است، رد نموده، چنين استدلال مى كنند:
آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند. و آيات مورد بحث، به قرينه آيات ديگر قرآن اشاره به آفرينش شخص آدم دارند كه از خاك آفريده شد.(11)
اما هم ايشان، در تفسير آيه )... فانا خلقناكم من تراب ...(12) اين احتمال را مى دهند كه آيه كريمه علاوه بر آن كه به خلقت آدم اشاره دارد، به اعتبار اين به كار رفته باشد كه تمام آن چه نطفه و سپس بشر از آن تغذيه مى كند، از خاك گرفته مى شود.(13)
و در تفسير آيه 11 سوره فاطر، مسلم دانسته اند كه انسان به هر دو اعتبار ذكر شده، از خاك است.(14) در تفسير آيه 20 سوره روم،(15) آيه 67 سوره مؤمن(16) و آيه 32 سوره نجم،(17) در تبيين وجه نسبت دادن انسان به خاك، هريك از اين دو اعتبار را مستقلاً، نه منضماً ممكن دانسته اند.
نتيجه
در نهايت بايد نظر مفسران نمونه را، آن گونه كه خود تصريح كرده اند، چنين بيان كرد:
آنان با اشاره به اين قاعده كه )مادام كه قرينه اى روشن برخلاف ظواهر آيات وجود نداشته باشد، بايد آنها را بر همان معناى ظاهرش تطبيق كرد(18)، نظريه تكامل را از نظر علمى، غيرقطعى دانسته اند كه نمى تواند قرينه اى مناسب براى حمل آيات برخلاف ظاهرشان باشد. ظاهر آيات را هم اگرچه كاملاً صريح تلقى نمى كنند، اما با خلقت مستقل سازگارتر مى بينند.(19)
آن چه در سخن مفسران نمونه، بسيار حائز اهميت است، اين است كه آنان نظريه تكامل را از ديدگاه كلامى رد نمى كنند، تضادى بين آن و مقام والاى بشر يا بينش توحيدى نمى بينند و تأكيد مى كنند كه:
فرضيه تكامل، هيچ گونه ارتباطى با مسئله توحيد و خداشناسى ندارد و دليلى بر نفى جهان ماوراى طبيعت محسوب نمى شود. ... تنها مشكلى كه فرضيه تحول با آن روبه رو است اين است كه با شرحى كه قرآن براى آفرينش آدم بيان كرده و چگونگيِ خلقت او را از خاك و گل ذكر مى كند، سازگار نيست.(20)
و در جاى ديگر توضيح مى دهند كه:
با اين كه بسيارى كوشش دارند ميان اين فرضيه (تكامل) و مسئله خداشناسى، يك نوع تضاد قائل شوند ... ولى امروز اين مسئله براى ما روشن است كه اين دو با هم تضادى ندارند؛ يعنى ما چه فرضيه تكامل را قبول كنيم و چه بر اثر فقدان دليل، رد نماييم، در هر دو صورت مى توانيم خداشناس باشيم. فرضيه تكامل اگر فرضاً هم ثابت شود، شكل يك قانون علمى را كه از روى علت و معلول پرده برمى دارد، به خود خواهد گرفت. و فرقى ميان اين رابطه علت و معلولى در عالم جانداران و ديگر موجودات نيست. ... بنابراين، كشف يك رابطه تكاملى در ميان انواع موجودات نيز هيچ گونه مانعى در مسير شناخت خدا ايجاد نمى كند.(21)
مفسران نمونه در پرتو آن كه قرآن را نه كتاب علوم طبيعى، بلكه كتابى انسان ساز مى دانند، بحث قرآن درزمينه خلقت انسان را از آن رو سربسته و اجمالى معرفى مى كنند كه منظور اصلى از طرح آن، مسائل تربيتى بوده است(22) تا به انسان گوشزد كند كه از ماده اى بسيار بى ارزش و بى مقدار و از حقيرترين مواد روى زمين به وجود آمده است.(23)
ب هفت آسمان
فضاى بى انتهايى كه وراى اين خاك، سر بر افلاك كشيده است، با هزاران ستاره دست نيافتنى و رازهاى ناگشوده و حقايق سر به مُهر خود همواره فكر بشر كوچك و ناتوان خاكى را به خود جلب كرده است. قرآن كريم نيز بارها و بارها باعظمت، به پديده هاى آن سوگند ياد نموده، جلوه هايى از شگفتى هاى آن را نمايانده و نقش آن را در فراهم آوردن نظامى مناسب براى پيدايش و رشد حيات يادآور گشته است. آن چه در اين كتاب مقدس درباره آفرينش جهان هستى، حركت ستارگان و آمد و شد ماه و خورشيد، مطرح شده، بسيار است كه پرداختن به همه آنها اگرچه لازم و درخور توجه است، اما نيازمند پژوهشى مستقل در اين باره است. لذا در اين قسمت، به عنوان نمونه، ديدگاه مفسران نمونه را تنها در موضوع هفت آسمان بررسى مى كنيم.
در آياتى از قرآن كريم، خداوند به صراحت از آفرينش هفت آسمان نام مى برد. تا هنگامى كه نظريه بطلميوسى بر محافل علميِ جهان حكمفرما بود، تطبيق اين سخن قرآن با آن برداشت از جهان هستى، تقريباً قابل تطبيق و تفسير مى نمود؛ اما پيشرفت علوم، چشم بشر را بر حقايق بسيارى گشود و بى اعتباريِ باورهاى گذشتگان را روشن ساخت و درعين حال، كوچكيِ دنيايش را در فضاى لايتناهيِ هستى و بى مقداريِ علم و دانشش را دربرابر معماهاى ناگشوده و رازهاى بى انتهاى جهان به او نماياند. در پرتو آن چه دانش جديد از جهان هستى به تصوير مى كشد، ديگر معنا و مراد از هفت آسمان آشكار نيست ومقصود قرآن از آن همچنان سؤالى بى پاسخ براى مفسران است. عده اى اين بيان قرآن را همنواييِ آن با باورهاى موجود ميان مردم دوران نزول مى دانند. عده اى هفت را معرف كثرت دانسته و برخى درصدد يافتن مصاديقى براى آن برآمده اند. قرآن كريم در آيات متعددى با تعابير گوناگون، آسمان ها را )هفت گانه( ناميده است. گاه آن را به )طباق( بودن و جايى به )شداد( بودن توصيف نموده است. در جايى به لفظ )آسمان( تصريح نكرده و در آيه اى آسمان ها و زمين را هفت گانه ناميده است.
مفسران نمونه، در تفسير آيه 44 سوره اسراء(24) و 86 سوره مؤمنون(25) كه در آن دو از آسمان هاى هفت گانه ياد شده است، بى آن كه هفت گانه بودن آسمان ها را توضيح دهند و در تعيين مصداق آن بكوشند، به بحث اصليِ آيه، كه در اوّلى تسبيح و در دومى توحيد و عبوديت است، مى پردازند. در تفسير آيه 12 سوره نبأ، آن جا كه خداوند مى فرمايد: )وبنينا فوقكم سبعاً شداداً(26) به دو معنايى كه براى عدد هفت در اين آيه كريمه بيان شده است، اشاره نموده اند. بنابرقول اول، عدد هفت، از نظر معنا به طور مجازى و به صرف دلالتش بر تكثير، در آيه كريمه به كار رفته است. و از نظر مصداق، به كرات متعدد آسمان و مجموعه هاى منظومه ها و كهكشان ها و عوالم متعدد جهان هستى اشاره دارد كه داراى خلقتى محكم و ساختمانى عظيم و قوى هستند.
بنابر قول ديگر، عدد هفت در همان معناى حقيقيِ خود، يعنى تعداد، در آيه به كار رفته است كه در تعيين مراد از آن، دو احتمال ذكر كرده اند: يكى آن كه به استناد آيه 6 سوره صافات، تمام آن چه از ستارگان مى بينيم، همه به آسمان اول تعلق دارند و در وراى آن، شش عالم و آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس علم بشر بيرون است. احتمال دوم آن كه منظور، طبقات متعدد جو است كه اطراف زمين را فراگرفته است.(27)
مفسران نمونه در تفسير خود از اين آيه، به ترجيح اقوال نپرداخته و تنها به نقل آنها بسنده كرده اند. هم ايشان مصاديق عنوان شده را با هفت گانه بودن و آسمان بودن تطبيق دقيق نداده و توضيح نمى دهند كه بنابر نظريه اول، به چه وجهى مى توان كرات يا منظومه ها را مراد آيه دانست و يا در نظريه دوم، چگونه مى توان طبقات جو را به هفت عدد تقسيم كرد.
در ذيل آيه )فقضاهنّ سبع سمِواتٍ فى يومين(28) به دو احتمال ياد شده، يعنى استعمال )هفت( در معناى مجازيِ آن، تكثير، و معناى حقيقيِ آن، تعداد، اشاره مى كنند كه بنابر اوّلى مراد آسمان هاى فراوان و كرات بيشمار است و بر مبناى دومى، تمام آسمان و ستارگانى كه مى بينيم در آسمان اول قرار دارند.(29)
در آيه 3 سوره ملك، خداوند، آسمان هاى هفت گانه را به وصف )طباق( بودن ستوده است. مفسران نمونه در توضيح آن تنها به بيان دو احتمال به عنوان مصداق پرداخته اند: يكى آن كه تمام آسمانى كه مى بينيم، در شمار آسمان اول است. و ديگر آن كه آسمان هاى هفت گانه اشاره به كرات هفت گانه منظومه شمسى دارند كه با چشم غيرمسلح قابل رؤيت مى باشند.(30)
مفسران كه در تبيين هفت گانه بودن آسمان، به نظرى قطعى دست نيافته اند، در تفسير آيه 12 سوره طلاق، آن جا كه خداوند از آفرينش آسمان هاى هفت گانه ياد كرده و زمين را نيز چون آن، خوانده است، چالشى نو را فرا روى خويش يافته اند. مؤلفان تفسير نمونه، در اين جا نيز به دومعناى مجازى و حقيقى براى)هفت( اشاره مى كنند كه در صورت اول، مراد تعداد بسيارى كواكب آسمانى و كرات مشابه زمين است. و در صورت دوم، مراد از آسمان هاى هفت گانه را عوالمى ناشناخته معرفى مى كنند كه همه آن چه ما بر فراز زمين مى بينيم، تنها به آسمان اول تعلق دارد. ايشان تعبير هفت گانه بودن زمين را نيز به دو اعتبار، محتمل دانسته اند: يكى به لحاظ طبقات مختلف زمين، و ديگرى اقليم هاى هفت گانه آن.(31) اما در اين جا نيز به ترجيح اقوال نپرداخته اند و توضيح نداده اند كه از چه رو لفظ آسمان را مى توان بر كواكب آسمانى اطلاق كرد و از چه جهات، طبقات زمين را مى توان هفت تا دانست. همچنين نگفته اند كه چگونه مى توان تقسيم اعتباريِ اقليم هاى هفت گانه را مصداق آيه دانست.
با آن كه مفسران نمونه، در تفسير آيات متعددى كه در آنها از آسمان هاى هفت گانه ياد شده بود، ديدگاه هاى مختلفى را مطرح كرده اند، اما در موارد ياد شده، به ترجيح اقوال نپرداخته و تنها به ذكر احتمال بسنده نموده اند؛ اما قابل توجه است كه اين قول كه عوالم هفت گانه ناشناخته اند و دانش بشر، تنها به بخشى از آن چه كه به آسمان اول تعلق دارد، تا حدودى دست يافته است، برداشتى بود كه در تمام موارد، در شمار احتمالات عنوان شده بود. مفسران نمونه همين نظر را در تفسير آيه 15 سوره نوح، تفسيرى قابل توجه براى آيه مذكور مى دانند(32) و در تفسير آيه 29 سوره بقره به تفصيل به بحث در اين باره پرداخته و با ترجيح اين قول بر ديگر نظريات، مى نويسند:
... بعضى آسمان هاى هفت گانه را همان )سيارات سبع( مى دانند. و بعضى ديگر معتقدند كه مراد از آن، طبقات هواى متراكم اطراف زمين مى باشد، در حالى كه عده اى ديگر معتقدند: در اين جا كلمه )سبع( به معناى عدد هفت ... نيست، بلكه به معناى تكثير و تعداد زياد به كار برده شده است.
و سپس مى افزايند:
ولى آن چه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه مقصود از )سموات سبع( همان معناى واقعيِ هفت گانه آن مراد باشد. اين مطلب با مراجعه به موارد فراوانى كه )سموات سبع( در قرآن به كار رفته، روشن مى گردد كه ذكر )سموات سبع( )آسمان هاى هفت گانه( چنان نيست كه به معناى تكثير يا به معناى طبقات هوا و يا ستارگان هفت گانه )عطارد، زهره، مريخ، مشترى، زحل، ماه و آفتاب( كه با چشم قابل رؤيتند باشد، بلكه بايد گفت تمام آن چه ما مى بينيم همان آسمان اول است و شش عالَم ديگر، كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علميِ كنونى بيرون است، وجود دارد كه قرآن به مجموع اين هفت عالم، عنوان هفت آسمان داده است.
ايشان سپس به دليل خود براى اين ترجيح چنين اشاره مى كنند:
شاهد ما از قرآن، آياتى است كه مى گويد: )وزينا السماء الدنيا بمصابيح ....(. طبق اين آيات، همه ستارگان و كواكبى كه مشاهده مى كنيم زينت بخش آسمان اولند و در آن قرار دارند.(33)
درواقع، مفسران نمونه، در آياتى كه به عنوان شاهد، به آن استناد نموده اند، مفهوم مخالف را معتبر دانسته و نتيجه گرفته اند كه در غير )سماء الدنيا( ستاره اى وجود ندارد. در نهايت، آن چه مى توان درباره شيوه تفسيريِ اين مفسران، از اين آيات گفت، اين است كه آنان در ترجيح اقوال، به ظاهر آيات توجه داشته اند و در عين حال، با جايگاهى كه براى علم قائل بوده اند، تفسير روشن تر و دقيق تر آيه را زمانى ميسر دانسته اند كه دانش بشر با پيشرفت هاى خود، پرده جهل و نادانيِ ما را كنار زده و عجايبى تازه از شگفتى هاى خلقت را به ما بنماياند.(34)
ج شهاب هاى آسمانى
درخشش ستارگان، حركت آنها بر پهنه آسمان و افول و طلوعشان، همواره به فال نيك و بد زده شده، پيام آور وقوع پديده هاى خوشايند و ناخوشايند قلمداد گشته است. در اين ميان، شهاب هاى آسمانى بسيار مهم مى نمودند؛ چراكه تنها در مقاطعى ظاهر مى گشتند و با درخششى خيره كننده، آسمان شب را درمى نورديدند.
قرآن كريم در پاره اى از آياتش از اين اجرام آسمانى نام برده است و آنها را تيرهايى غيبى ناميده كه با ظهور اسلام، به سوى تجاوزگرانى رها مى شوند كه با نزديك شدن به ملأ اعلى، درصددند به اخبار غيبى گوش سپارند.
پس از قرن ها ابهام و كنجكاوى، سرانجام، بشر توانست راهى به آسمان بيابد و گوشه اى از اسرار آن را كشف كند. اكنون ديگر شهاب ها پديده هايى شناخته شده اند؛ اجرامى مادى كه در نتيجه جاذبه زمين به سوى آن جذب مى شوند و با ورود به جو زمين، شعله ور مى گردند.
در پرتو اين يافته ها، برداشت گذشتگان از آيات كريمه قرآن مورد تأملى مجدد قرار گرفته است. مفسران معاصر در تفسير اين آيات، راه هاى گوناگونى را پيموده اند. عده اى در برابر آنها توقف نموده، از درك آنها ابراز عجز كرده اند. عده اى ظاهر آيات را ملاك قرار داده اند و عده اى ديگر، آنها را بر معناى مجازى حمل نموده اند و تعبير قرآن را كنايى تفسير كرده اند.
مفسران نمونه نيز به هنگام تفسير اين آيات، به بحث در اين باره پرداخته اند. در تفسير آيات 18 - 17 سوره حجر كه براى اولين بار اين موضوع مطرح شده است، به تفصيل به بررسيِ آن پرداخته اند. ابتدا ديدگاه هاى گوناگون در اين باره را نقل كرده اند، قول به توقف، قول به پايبندى به ظاهر آيات و حمل آن بر معناى حقيقى، قول كسانى كه آيات را حمل بر معناى مجازى نموده آنها را كنايى دانسته اند و قول نويسنده اى مصرى كه كوشيده اين آيات را با برخى يافته ها و نظريه هاى علمى تطبيق دهد. مفسران نمونه، قول اول را كه توسط سيد قطب مطرح شده، به شدت نقد نموده اند، اما در موارد بعدى به صرف بيان نظريات بسنده كرده، تفسير خود را از اين آيات ارائه كرده اند.(35)
خداوند در آيات مورد بحث، آسمان را از دسترس هر شيطان ملعونى، محفوظ دانسته است. هر آن كس را كه درپى خبر گرفتن از آن باشد، به تعقيب شهاب ها هشدار داده است. (36) مفسران نمونه به قرينه كشفيات علمى، اين آيات را بر معناى مجازى حمل كرده، و منظور از آسمان و شهاب آن را غير از امور مادى و محسوس دانسته اند. ايشان بر انصراف آيه از معناى حقيقى اش چنين استدلال مى نمايند:
اول اين كه، محدوده حفاظت شده كه درآيه بدان تصريح شده، آسمان و منطقه حركت شهاب ها است. و بايد توجه داشت كه اجرام آسمانى تنها زمانى كه به جو زمين وارد شوند و شعله ور گردند، شهاب ناميده مى شوند.
دوم اين كه، جو زمين و حتى فضاى فراتر از آن، امروز زير سيطره دانش بشر قرار گرفته است و منطقه اى است كه براى دانشمندان كشف شده است و مطلب اسرار آميزى ندارد.
باتوجه به اين دو مقدمه، نتيجه مى گيرند كه قطعاً مراد از آيه نمى تواند اين آسمان و شهاب هاى ماديِ آن باشد. ايشان سپس توضيح مى دهند كه كلمه )سماء( در آيات قرآن، هم در معناى حقيقى، يعنى عالم ماده، و هم در معناى مجازيِ آن، يعنى عالم مَعْنا، به كار رفته است. كلمه )نجوم( را هم همين گونه معرفى مى كنند كه البته شاهد مثال در استعمال به معناى مجازى را تنها از روايات مى آورند.(37) و در نهايت نتيجه مى گيرند كه:
كوتاه سخن اين كه با قرائن و شواهد فراوانى كه ذكر كرديم به نظر مى رسد كه منظور از آسمان، آسمان حق و حقيقت است و شياطين، همان وسوسه گران هستند كه مى كوشند به اين آسمان راه يابند و استراق سمع كنند و به اغواى مردم بپردازند؛ اما ستارگان وشهاب ها، يعنى رهبران الهى و دانشمندان، با امواج نيرومند قلمشان آنها را عقب مى رانند و طرد مى كنند.(38)
نكته اى كه در اين جا بايد بدان توجه داشت اين است كه در آيه، سخن از شهاب است نه نجوم؛ در حالى كه مفسران نمونه، به معناى مجازيِ نجوم، آن هم در روايات اشاره كرده اند. ديگر آن كه آيات مورد بحث، درپى آيه 16 سوره حجر آمده اند و به واسطه ضمير، بدان كاملاً وابسته اند. در آن آيه خداوند فرموده است: )ولقد جعلنا فى السماء بروجاً و زيّناها للناظرين( و دليلى نيست تا اين آيات را كه در موارد ديگرى از قرآن نيز در همين معناى حقيقى و در اشاره به آسمان مادى، به كار رفته اند، از معناى حقيقى اش منصرف كنيم. پس در اين صورت، درباره اين آيات چه بايد گفت كه اين چنين درپى يكديگر آمده اند و به وابسته ضمير، كمال پيوستگى را به هم دارند، و بر دو معناى متفاوت، حقيقى و مجازى دلالت مى كنند؟
علاوه بر اين، در آيه كريمه، آنان كه با شهاب ها رانده مى شوند، كسانى اند كه به استراق سمع مشغول بوده اند، حال آن كه در اين تفسير از آيه، شياطين وسوسه گرند، نه فال گوش.
خداوند بار ديگر در آيات 6 تا10 سوره صافات از شهاب هايى نام مى برد كه ملأ اعلى را از دست درازيِ شياطين حفظ مى كنند.(39) در ذيل اين آيه، در تفسير نمونه، قول دو گروه، بازگو شده است: عده اى كه ظاهر آيه را ملاك قرار داده اند و عده ديگرى كه آن را حمل بر مجاز كرده اند كه جهت بيان يك امر معقول، آن را به امور محسوس تشبيه نموده است. نظر خود صاحبان اثر نيز به اختصار و تنها به عنوان يك احتمال، درضمن ديدگاه هاى قائلان به كنايى بودن آيات، آورده شده است و علاقه مندان براى آشنايى با قرائن و شواهد، به جلد 11 و تفسير آياتى كه پيش از اين از سوره حجر آورديم، ارجاع داده شده اند.(40)
نكته اى كه در اين مبحث، ذهن خواننده را مشغول مى سازد، اين است كه مفسران نمونه، تنها به بيان كليِ برداشت خود از اين آيات پرداخته اند و جزء به جزء آن را با آيات تطبيق نداده اند و آن چه را كه در آيات سوره صافات، افزون يا متفاوت با آيات قبلى دراين باره آمده است، در پرتو ديدگاه خود تبيين نكرده اند. همچنين ايشان كه در ابتداى تفسير اين آيات، ملأ اعلى را فرشتگان معرفى نموده اند،(41) تبيين آن را در تفسير خود، عنوان نكرده اند.
مفسران نمونه، در تفسير آيات سوره فصلت، كه در آنها از اين موضوع ياد شده است، بيانى متفاوت از آن چه پيش از اين مطرح نموده بودند، ارائه داده و نوشته اند:
شهاب ها كه در حس ما به صورت ستارگان سريع السيرى در آسمان ظاهر مى شوند، تيرهايى هستند كه بر قلب شياطين مى نشينند و پهنه آسمان را از نفوذ آنها حفظ مى كنند. (42)
در آن چه قرآن از گفتگوى جنيان بين خودشان براى ما در سوره جن بازگو مى كند، دگرباره سخن از شهاب ها به ميان مى آيد. مفسران نمونه، تبيين مراد از )تير غيبى( بودن شهاب ها را به بحث هاى مشروحى كه ذيل آيات سوره حجر و صافات آورده است، وامى گذارند و از تكرار دوباره ديدگاه ها مى پرهيزند و بى آن كه به تفصيل توضيح دهند، برداشتى كاملاً نو را به عنوان احتمال مطرح مى كنند. و آن اين است كه همزمانيِ رانده شدن جنيان از استراق سمع با ظهور اسلام، حكايت از پايان دوره جهل و خرافه داشته باشد. و در واقع، در اين جا مسئله رانده شدن با شهاب ها بر معناى حقيقى حمل مى شود كه بى آن كه در آن تشبيه يا كنايه اى باشد، واقعيتى را بازگو مى كند، و آن اين كه واقعاً جنيان تا آن زمان قادر به استراق سمع بوده باشند و با ظهور اسلام، با تيرهاى آتشين شهاب ها از انجام آن بازداشته شده باشندكه اين نشانى ازآغاز دوران جديدى در رشد بشر تلقى مى شود. ايشان مى نويسند:
آيا مفهوم وضع جديد، اين نيست كه دوران شيطنت و كهانت و فريب پايان گرفته و شب تاريك جهل به پايان رسيده و آفتاب عالمتاب وحى و نبوت طلوع كرده است؟(43)
سپس مى افزايند:
... مؤمنان جن قاعدتاً بايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق سمع كه با ظهور پيامبر اسلام مقارن بوده، مقدمه هدايت انسان ها و برچيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است و اين چيزى جز اعلام پايان يك دوره تاريك و آغاز دورانى نورانى نمى تواند باشد؛ اما از آن جا كه جن به مسئله استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى توانست باور كند كه اين محروميت يك نوع خير و بركت است وگرنه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت، با اتكا به همين مسئله استراق سمع، سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.(44)
در نهايت شايد بتوان برداشت مفسران نمونه را چنين خلاصه كرد كه ايشان در اصل، معتقد به مجازى بودن تعبير در اين آيات به منظور تشبيه معقول به محسوس هستند غير آن كه به تفصيل به بيان نظر خود نپرداخته اند و آن را با تمام جزئيات آيات تطبيق نداده اند.
شيوه بيان قرآن
خداوند بر سلسله طولانيِ نبوت، با اندكى بيش از صد سوره، در كتابى نه چندان قطور، مهر پايان زده است. اما اين كتاب نه چندان بزرگ، تمام سرمايه هدايت بشر است، آخرين سروش غيبى است، كامل ترين رهنمود انسان سازى است و خدشه ناپذيرترين پيام آور سعادت ابدى است. بر انسان است كه در فهم آن بكوشد، در ايمان به آن، جان و روحش را گرو گذارد و در عمل به آن، تمام توان و سرمايه اش را وقف نمايد.
آن چه مى تواند ما را در درك بهتر اين كتاب گران قدر يارى رساند، شناخت شيوه اى است كه در بيان مطالبش پيش مى گيرد و روشى است كه درارائه آنها دنبال مى كند.
)قرآن در بيان مطالب علمى، چگونه سخن گفته است؟( اين سؤالى است كه كوشيده ايم پاسخش را در بيان مفسران نمونه بيابيم و روشن سازيم كه از ديدگاه آنان اين موضوعات از چه منظرى توصيف شده اند، بر چه اساسى انتخاب گشته اند و چگونه )اجمالى يا تفصيلى، كلى يا جزئى( ارائه شده اند؟ گرچه ممكن است در پاره اى جهات، آن چه بدان دست يافته ايم بسيار اندك باشد، اما همين كم را نيز مغتنم شمرده ايم.
1 جمع معانى )استعمال لفظ در بيش از يك معنا(: مفسران نمونه، قرآن را كتابى مى دانند كه دعوتش متوجه همه مردم، عام و خاص، در همه قرون و اعصار است. اما چگونه يك كلام مى تواند فهم هايى اين چنين دور از هم را دربرگيرد؟ آنان پاسخ مى دهند:
اصولاً بسيارى از آيات قرآن، داراى چندين معنا است. بعضى ساده براى فهم عامه مردم در هر زمان و هر مكان. و بعضى عميق براى خواص. و سرانجام، بعضى كاملاً عميق براى زبده هاى خواص و يا اعصار و قرون ديگر و آينده هاى دور. در عين حال، اين معانى با هم منافات ندارد و در آن واحد، در يك تعبير پرمعنا جمع است.(45)
بارها گفته ايم استعمال لفظ در بيش از يك معنا نه تنها ايراد ندارد، بلكه گاهى دليل كمال فصاحت است.(46)
بر مبناى همين ديدگاه هم، در تفسير آيات، ضمن طرح برداشت هاى مختلف، حمل آيه بر همه آنها را محتمل دانسته اند. در پاره اى موارد به اين نكته تصريح نموده اند و براى آيه معناى وسيعى قائل شده اند كه همه معانى را دربرگيرد.(47) و مواردى را نيز كه به صرف نقل احتمالات گوناگون بسنده كرده و به نقد و بررسى آنها نپرداخته اند، اگرچه تصريح به جمع نكرده اند، شايد بتوان در پرتو اين ديدگاه، تبيين نمود.(48)
2 نسبت دادن امور به خدا منافاتى با وجود علل طبيعى براى آن امور، ندارد: خداوند متعال در آيات متعددى پديده ها و وقايع را به خود نسبت مى دهد. آيا اين بدان معنا است كه در وقوع اين گونه امور، علل طبيعى نقش نداشته اند؟ مفسران نمونه در تفسير آياتى كه حفظ پرندگان در آسمان را به خداوند نسبت مى دهد، مى نويسند:
درست است كه خاصيت طبيعيِ بال ها و عضلاتى كه در آن آفريده شده و شكل مخصوص پرندگان و ويژگى هايى كه در هوا موجود است، دست به دست هم داده و به پرندگان امكان پرواز مى دهند، ولى چه كسى اين شكل و خواص را آفريده؟ ... و اگر مى بينيم اين امور به خدا نسبت داده مى شود به خاطر همان است كه سرچشمه آن از او است. و اين تعبيركه خواص اسباب و علل را به خدا نسبت مى دهد در قرآن فراوان است.(49)
بر همين اساس نيز در تفسير آياتى كه خداوند در آنها از خلقت انسان سخن مى گويد و آفرينش او را از گل به خود نسبت مى دهد، وجود وسائط طبيعى در پيدايش او را منكر نمى شوند و تعبير قرآن را دال بر خلقت دفعى يا غيرعاديِ او نمى دانند.(50)
3 تعبير، حكايت از مقام حال است نه مقال: در قرآن كريم، نه تنها انسان ها به سخن آمده اند، بلكه آسمان و زمين، پرنده و چرنده، دست و پا حتى جهنم نيز لب گشوده است تا حقايق را باز گويد. مفسران نمونه، گفتگو با آسمان و زمين را كه در قرآن حكايت شده، مجازى دانسته اند و آن را قالبى براى بيان مراد قلمداد نموده اند:
جمله )فقال لها وللأرض ائتيا طوعاً اَوْ كرها( ... به اين معنا نيست كه واقعاً سخن با لفظ گفته شده باشد، بلكه گفته خداوند همان فرمان تكوينى و اراده او برابر آفرينش است ....(51)
4 حكمتِ گزيدن موارد: خداوند متعال، در كتاب خود مكرراً بشر فراموش كارِ طغيانگر را با ذكر شگفتى هاى خلقتش به عظمت و قدرت و حكمت خويش يادآور مى گردد و با بر شمردن نعمت هاى بيكرانش او را به پروردگار مدبر و مهربانش متذكر مى شود. آن چه در اين آيات، توجه خواننده را به خود جلب مى كند، آن است كه آن حكيم مطلقى كه اين كتاب الهى را فرو فرستاده و هر كلمه و حرف آن را در جاى مناسب خود قرار داده است و در وراى هر تعبير و استعاره و تكرارش، حكمتى نهفته است، با چه معيارى اين موارد را از موارد بيشمار موجود، براى ذكر، برگزيده است. آيا در آفرينش آنها، ويژگى يى نهفته بوده كه آن را از بقيه جدا مى ساخته است؟ آيا تنها به عنوان نمونه انتخاب شده اند؟ در اين صورت، بر چه اساسى، آيا چون براى عموم بشر ملموس تر و آشناتر بوده است يا دلايل ديگرى درپس اين گزينش نهفته است؟
الف ذكر نمونه: در آن جا كه خداوند متعال فوايد نعمت هايش را برمى شمارد، مفسران نمونه تصريح مى كنند كه اين موارد، تنها اندكى از آثار فراوان آن نعمت ها است و درواقع، تعبير آيه، مفيد انحصار نيست. ايشان در ذيل آياتى كه از دريا و نعمت هايش سخن مى گويد، مى نويسند:
البته فوايد دريا منحصر به مسائل فوق نيست وقرآن نمى خواهد آن را در اين گونه امور محدود سازد ....(52)
و در جاى ديگر توضيح مى دهند:
درست است كه در اين دو آيه، تنها همين سه منفعت بزرگ براى نزول باران ذكر شده، ولى بدون شك منافع باران منحصر به اينها نيست.(53)
ب برخوردارى از صفات ويژه: آيه 68 سوره نحل، از وحى به زنبور عسل حكايت مى كند. مفسران نمونه از اين كه اين تعبير، تنها درباره زنبور عسل استفاده شده است، نتيجه گرفته اند كه اين حشره از ديگر حيوانات متمايز است:
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه غرايز و يا الهام غريزى، منحصر به زنبوران عسل نيست و در همه حيوانات وجود دارد، چرا تنها دراين جا اين تعبير آمده است؟ اما باتوجه به يك نكته، اين سؤال روشن مى شود و آن اين كه امروز كه زندگيِ زنبوران عسل دقيقاً از طرف دانشمندان مورد بررسيِ عميق قرار گرفته است، ثابت شده است كه اين حشره شگفت انگيز، آن چنان تمدن و زندگيِ اجتماعيِ شگفت انگيزى دارد كه از جهات زيادى بر تمدن انسانى و زندگيِ اجتماعيِ او پيشى گرفته است.
البته كمى از زندگيِ شگرفش درگذشته روشن بوده، ولى هرگز مثل امروز ابعاد مختلف آن، كه هريك از ديگرى عجيب تر است، شناخته نشده بود. قرآن به طرز اعجازآميزى به اين موضوع اشاره كرده است تا اين واقعيت را روشن سازد كه زندگيِ زنبوران عسل را هرگز نبايد با انعام و چارپايان و مانند آنها مقايسه كرد و شايد همين انگيزه اى شود كه به درون جهان اسرارآميز اين حشره عجيب گام بگذاريم و باعظمت و قدرت آفريدگارش آشنا شويم ....(54)
البته در اين جا بايد به اين نكته توجه داشت كه اين زندگيِ اجتماعيِ پيچيده، منحصر به زنبور عسل نيست، بلكه حشرات ديگرى، چون مورچه و موريانه، هم از آن برخوردارند. شايد مفسران نمونه نيز به اين نكته توجه داشته اند؛ زيرا زندگيِ زنبور را با چارپايان مقايسه كرده اند، نه ديگر حشرات.
ج امورى كه محسوس تر است: خداوند در آيه 31 سوره انبياء، حيات همه چيز را از آب معرفى كرده است. مفسران نمونه، در ذيل اين آيه، اشكالى را مطرح كرده و گفته اند:
... اين كه بعضى ايراد كرده اند كه آفرينش فرشتگان وجن با اين كه موجودات زنده اى هستند، مسلماً از آب نيست، پاسخش روشن است؛ زيرا هدف، موجودات زنده اى است كه براى ما محسوس است.(55)
هم ايشان معتقدند كه در قرآن كريم، آن جا كه سخن ازآفرينش انسان از نطفه است؛ بيش تر بر نطفه مرد، كه امرى محسوس براى همه است، تكيه مى كند.(56)
5 توصيف جهان از منظر ما: خداوند متعال، آفريننده قادرى است كه نسبتش با همه آفريده هايش يك سان مى باشد. دورى و نزديكى، بزرگى و كوچكى، سختى و آسانى و عظمت و حقارت، در اين رابطه خالق با مخلوق معنا ندارد و او آگاه على الاطلاقى است كه بر همه هستى، عالِم است. اما براى اين بشر خاكى، شهر خود، كشور خود، زمين خاكيِ خود و پس از گذشت قرن ها، منظومه و كهكشان خود، تمام عالم معنا دارى است كه او مى شناسد. در اين عالم تا قرن ها، زمين مركز جهان قلمداد مى گشت و امروز هم كه مرزهاى دانشش افق هاى دور دست را پشت سر گذاشته است، باز هم از پايگاه اين زمين به جهان مى نگرد.
اكنون بايد پرسيد كه دركل هستى، با هزاران خورشيد بس عظيم تر از خورشيد ما، با اجرامى كه حتى در خيال نيز قادر به تصور آنها نيستيم، با دنياهاى بسيار شگفت و باور نكردنى، آيا خداوند آن جا كه در قرآن به توصيف هستى مى پردازد و از ستارگانى با قسم خوردن به عظمت ياد مى كند و خورشيد و ماه را بزرگ مى شمارد، از چه منظرى به توصيف آنها مى پردازد؟ ازمنظر بشر خاكى، كه از روى زمين به آنها مى نگرد يا از منظر كسى كه از وراى اين سياره، جهان را نظاره مى كند؟
مفسران نمونه، درتفسير آيات سوره تكوير، آن جا كه مى فرمايد: )فلا اقسم بالخنس، الجوار الكنس ...(، بيان مى كنند كه به اعتقاد بسيارى از مفسران، در اين سوگندها به پنج سياره منظومه شمسى اشاره شده است كه با چشم غيرمسلح ديده مى شوند. و توضيح مى دهند كه سيارات اين منظومه منحصر به اين پنج سياره نيست؛ اما آن سه سياره ديگر، تنها با دوربين هاى نجومى قابل مشاهده اند.(57)
ايشان يكى از علل تأكيد قرآن بر ستاره (شعرى) را نيز اين مى دانند كه درخشنده ترين ستاره آسمان است(58) و البته روشن است كه اين پديده، تنها از ديد بشر،چنين است نه درواقع. از نظر صاحبان تفسير نمونه، آن جا كه قرآن از برج هاى آسمان ياد مى كند، اشاره به منزلگاه هاى خورشيد و ماه دارد. و توضيح مى دهند كه:
به تعبير دقيق تر، هنگامى كه ما از كره زمين به ماه و خورشيد نگاه مى كنيم، در هر فصل و موقعى از سال، آنها را در مقابل يكى از صورت هاى فلكى ... مى بينيم و مى گوييم: خورشيد، مثلاً در برج حمل يا ثور يا ميزان و... است.(59)
همچنين ايشان آيه 40 سوره يس را كه درآن آمده است كه خورشيد هرگز در حركت خود به پاى ماه نمى رسد، تفسير كرده و در توضيح بيانات خود آورده اند:
از آن چه گفتيم روشن مى شود كه منظور از حركت خورشيد، در اين بحث، حركت آن به حسب حس ما است. جالب اين كه اين تعبير حتى بعد از آن كه به ثبوت رسيده كه ... خورشيد حركت نمى كند ... نيز به كار مى رود .... اين تعبيرات، همگى نشان مى دهد كه حتى بعد از كشف حركت زمين به دور خورشيد وسكون آن، تعبيرات گذشته راجع به حركت خورشيد به كار مى رود؛ چراكه از نظر حسى چنين به نظر مى آيد كه خورشيد در حركت است. و اين تعبيرات از همين جا گرفته شده است.(60)
پى‏نوشتها:‌


1. همان، ج‏11، ص‏84 81.
2. همان، ج‏17، ص‏125 و 131.
3. همان، ج‏11، ص‏83 و 84؛ ج‏17، ص‏130 و 131. توجه به اين نكته لازم است كه ما در اين بحث به هيچ روى درصدد بررسى دسته بند هايى كه براى يافته ها و نظريه هاى علمى ابراز مى شود و ملاك هاى ارزيابيِ آن ها نيستيم.
4. همان، ج‏11، ص‏89.
5. آل عمران، آيه 33.
6. همان، ج‏11، ص‏87 و 88.
7. همان، ج‏3، ص‏247.
8. همان، ج‏11، ص‏88 و 89.
9. همان، ج‏23، ص‏118.
10. و خلقت انسان را از گل آغاز كرد. سوره سجده، آيه 7.
11. همان، ج‏17، ص‏130.
12. ( بدانيد كه ما شما را از خاك آفريده‏ايم). سوره حج، آيه 5.
13. همان، ج‏14، ص‏22 و 23.
14. همان، ج‏18، ص‏200.
15. همان، ج‏16، ص‏390.
16. همان، ج‏20، ص‏165.
17. همان، ج‏22، ص‏539.
18. همان، ج‏17، ص‏125.
19. پيش از اين به طور مفصل مطرح گرديد.
20. همان، ج‏17، ص‏131.
21. همان، ج‏11، ص‏85.
22. همان، ص‏81.
23. همان، ج‏22، ص‏539؛ ج‏23، ص‏119.
24. همان، ج‏12، ص‏133.
25. همان، ص‏295.
26. و بر فرازتان هفت آسمان استوار برافراشتيم.
27. همان، ج‏26، ص‏24 23.
28. آن گاه هفت آسمان را در دو روز پديد آورد أ. سوره فصلت، آيه 12.
29. همان، ج‏20، ص‏229.
30. همان، ص‏319.
31. همان، ج‏24، ص‏261 و 262.
32. همان، ج‏25، ص‏75.
33. همان، ج‏1، ص‏116 114.
34. همان، ص‏116؛ ج‏24، ص‏262؛ ج‏25، ص‏75.
35. همان، ج‏11، ص‏47 43.
36. و حفظناها من كل شيطان رجيم * الا من استرق السمع فاتبعه شهابٌ مبينٌ. سوره حجر، آيه 17 و 18.
37. همان، ج‏11، ص‏51 47.
38. همان، ج‏11، ص‏51.
39. انا زينّا السماء الدنيا بزينة الكواكب * و حفظاً من كل شيطان مارد *لايسعمون الى الملأ اى‏على ويقذفون من كل جانب* دحوراً ولهم عذاب واصب* اى من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب؛
ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان آراسته ايم * و از هر شيطان سركشى محفوظ داشته ايم* به ]اسرار[ ملأ اعلى گوش نتوانند داد و از هر سو رانده شوند* به راندنى سخت و عذابى پاينده ]درپيش دارند*[ مگر كسى كه رُبايشى بربايد كه شهابى درخشان درپى اش افتد.
40. همان، ج‏19، ص‏22 20.
41. همان، ص‏18.
42. همان، ج‏20، ص‏230.
43. همان، ج‏25، ص‏111.
44. همان، ص‏113.
45. همان، ج‏18، ص‏461 و 462.
46. همان، ج‏13، ص‏396؛ ج‏13، ص‏395؛ ج‏16، ص‏389.
47. براى نمونه، ر.ك: ج‏10، ص‏394 و 395؛ ج‏15، ص‏126؛ ج‏16، ص‏395؛ ج‏18، ص‏382؛ ج‏22، ص‏234. ج‏26، ص‏388. مواردى را نيز پيش از اين دربحث هاى گذشته ارائه داديم.
48. به عنوان نمونه ر.ك: ج 10، ص 113؛ ج 16، ص 390؛ ج 20، ص 229
49. همان،ج‏10، ص‏339؛ نيز ر.ك: ج‏15، ص‏125؛ ج‏26، ص‏147 و 148.
50. ر.ك: بحث خلقت انسان درهمين مقاله.
51. همان، ج‏20، ص‏228.
52. همان، ج 18، ص‏206.
53. همان،ج‏26، ص 28.
54. همان، ج‏11، ص‏297.
55. همان، ج‏13، ص‏396.
56. همان، ج‏26، ص‏367.
57. همان، ص‏189 و 190.
58. همان، ج‏22، ص‏562.
59. همان، ج‏11، ص‏40 و 41.
60. همان، ج‏18، ص‏385 و 386.