سلیمان در سوره نمل گرفت، می فرمایند:
ماجراي سليمان پيامبر (علي نبينا و عليه السلام) که در سوره ي نمل مقداري از آن ذکر شده، خيلي عجيب است. تقريبا همه ي قضايا، دور همين محور دور مي زند . سوره، با ماجراي موسي شروع مي شود و به فرعون - که علو و استکبار فرعوني را ذکر مي کند - منتهي مي شود.
يعني اين که يک انسان، به قدرت و عزت ظاهري خود، آن قدر ببالد که دنيايي از او به وجود بيايد که از فرعون به وجود آمد . بلافاصله وارد قضاياي سليمان و داود مي شود: «و لقد اتينا داود و سليمان علما» (1) . خداي متعال، علم و ملک و قدرت را به اينها داد؛ تا جايي که سليمان به مردمي که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: «و اوتينا من کل شيء» (2) همه ي امکاناتي که براي يک قدرت يگانه لازم است، خداي متعال به سليمان عطا کرده بود.
ملک سليماني، حکومت سليماني، محصول تلاش چند صد ساله ي بني اسرائيل است؛ يعني حق، همان حقي که موسي آن را بر فرعون عرضه کرد. آن کلمه ي توحيدي که در بني اسرائيل، ساليان درازي تعقيب شده، مظهر حکومت اين حق و کلمه ي توحيد، حکومت داود است و بعد از او، حکومت سليمان پيامبر که حکومت عجيبي است.
تمام داستان سليمان، از اول تا آخر - تقريبا آن مقداري که خداي متعال در اين سوره ذکر مي کند - پيرامون اين نکته است که اين انسان مقتدر عظيم الشأني که نه فقط کليدهاي قدرت مادي و معمولي و عادي، بلکه کليدهاي قدرت معنوي و همچنين کليدهاي قدرت غيرمعتاد و غير معمولي، در اختيار او بوده و يک قدرت بي نظير داشته که هيچ کسي قبل از سليمان و بعد از سليمان، به چنين حکومت و قدرتي نرسيده؛ در اوج اين قدرت، اين انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: « نعم العبد انه اواب » (3) . در آيات متعددي از قرآن - چه در سوره ي نمل، چه در سوره ي سبا، چه در سوره ي صاد، چه در سوره ي بقره - پروردگار عالم، از سليمان اسم آورده و او را به عنوان «اواب» و بنده يي که براي خدا تواضع مي کند و به خدا برمي گردد و همه ي امور خود را به خدا محول مي نمايد، توصيف مي کند.
در اين بخش از داستان سليمان همه که در سوره ي نمل آمده، همين طور است . اول، از داستان مورچه ها شروع مي کند: «حتي اذا اتوا علي واد النمل قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساکنکم لا يحطمنکم سليمان و جنوده» (4) . سخن مورچه يي به مورچه هاست که مي گويد: «و هم لا يشعرون» (5) . يعني سپاهيان سليمان، در حالي که آنها نمي دانند و نمي فهمند و توجه ندارند، شما را لگد نکنند . سليمان پيامبر، اين سخنان را مي فهمند. اين، قدرت الهي است . حال اين پيامبر، چگونه امواجي را که از مورچه ها ساطع مي شود و وسيله ي ارتباط يک مورچه با مورچه هاي ديگر است و براي انسان، غير قابل فهم و درک است، درک مي کند؟ اين، جزو قدرتهاي الهي است که «علمنا منطق الطير» (6) . سليمان پيامبر، سخن گفتن پرندگان را مي فهمد و خصوصيات سخنان پرندگان را درک مي کند . اينها چيزهايي است که هر چه علم پيشتر مي رود و خصوصياتي از پرندگان و جانوران و گياهان را براي ما روشن مي کند، بيشتر قابل فهم و قابل قبول مي شود.
يک روز بود که هر کدام از اين حرفها مطرح مي شد، ذهن مادي مردم و حتي علما، آن را رد مي کرد . تقريبا در حدود صد سال پيش، مفسران و روشنفکراني با تفکرات صددرصد مادي و نفي معنويت، در هند و مصر بودند که با افکار قرن نوزدهمي اروپا، مأنوس و آشنا بودند. اينها هر چيزي از اين قبيل را ديدند، به معناي ديگري حمل کردند؛ در حالي که هيچ احتياجي به اين نيست. پيشرفت دانش براي ما، چيزهاي زيادي از اين قبيل را ثابت کرده که مي شود فهميد. ادعا کرده اند که آنها را هم فهميده اند و قابل درک است! علي اي حال، قرآن ناطق صريح، جاي شبهه يي ندارد و ما آن را قبول داريم و اين معنا، براي ما قابل فهم است.
بعد از آنکه آن قدرت عظيم، سخن مورچه را مي شنود، « فتبسم ضاحکا من قولها» (7) : از سخن مورچه تبسم مي کند! اين، يک چيز خيلي شيرين و سمبليک است.
مورچه، مظهر ضعف و خردي و حقارت است و سليمان، مظهر قدرت انساني و مظهر عظمت است. از اين عظمت، بيشتر نمي شود . در مقابل سخن طعن آميز حقيرترين موجودات، خشمناک نمي شود و درصدد مقابله و انتقام برنمي آيد . اين، روحيه ي خيلي عجيبي است . البته در پيامبر، چنين روحيه هايي قابل تصور است؛ اما براي انسانهاي معمولي، اين مقدار حلم و ظرفيت روحي ميسور نيست .
نکته يي در همين داستانهاي مربوط به سليمان پيامبر هست که در قرآن کريم، روي آن تکيه شده و قابل توجه است . آن نکته هم در همين روال مي باشد. عرض کردم که اين بخش مربوط به سليمان در اين سوره، کأنه همه اش در اطراف همين قضيه است؛ يعني نشان دادن اين که انسانهاي قدرتمند، چگونه ممکن است در مقابل خداي متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبينند، حيثيت و منيت خود را به حساب نياورند، در مقابل خدا هيچ باشند و چگونه اين، مايه ي کمال انساني است. سعي شده، اين نشان داده بشود.
وقتي سليمان اطلاع پيدا کرد که حکومت ملکه ي سبا - بلقيس - وجود دارد، پيغام فرستاد که «الا تعلوا علي و اتوني مسلمين» (8 ) . يعني اين قدرت فايقه ي الهي ، همه ي قدرتهاي فرعوني و شخصي و شيطاني را از بين مي برد و همه را در مقابل خداي متعال تسليم مي کند. شهر سبا، حدودا محلي در يمن يا نزديک شمال آفريقا بوده که البته محل دقيق آن، مورد اختلاف است. سليمان به بلقيس پيغام مي دهد که بايستي در مقابل قدرت سليماني تسليم بشويد. بلقيس، هديه يي به خدمت سليمان مي فرستد؛ ولي سليمان هديه ي آنها را رد مي کند. نشان مي دهد که مسأله، مسأله ي مبادلات مالي و معامله نيست؛ مسأله ي ايمان و تسليم در مقابل خداست.
وقتي بلقيس وارد منطقه ي قدرت سليمان و مشرف به قصر او مي شود، سليمان دستور مي دهد که يک قصر و ايوان و محل معظمي از جنس شيشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختيار سليمان بود: «يعلمون له ما يشاء من محاريب و تماثيل» (9) . قصر يا ايوان باعظمتي از جنس شيشه درست کردند . وقتي که بلقيس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافيت اين شيشه ها، خيال کرد اينها آب است. و چون ناچار بود که وارد بشود - گفته بودند بايد وارد بشوي - لباسش را بلند کرد که به آب تر نشود . وقتي لباسش را بلند کرد، سليمان به او فرمود: «انه صرح ممرد من قوارير» (10) : اينها آب نيست، شيشه است. برو، نمي خواهد لباست را بلند کني!
در اين جا، اين عظمت سليماني - که علم و قدرت و عزت و ثروت و همه چيز را جمع کرده بود و در اختيارش قرار داده بود - ناگهان غرور بلقيس را شکست و آن مانع اصلي براي اسلام و مسلمان شدن و ايمان آوردن او را از سر راه برداشت. به هر حال، او هم پادشاه و فرد قدرتمندي بود . وقتي قدرتمندان در مقابل يکديگر قرار مي گيرند، بيشتر تکبر مي ورزند و روح کبرآلود و آن نفس سرکش خودشان را بيشتر ميدان و پرورش مي دهند ؛ معارضه است ديگر . در مقام معارضه، خصوصيت فرعوني انسان، بيشتر ظاهر مي شود. با اين وضعيت، ممکن نبود که بلقيس ايمان بياورد. اگر ايمان هم مي آورد، ايمان ظاهري و ايمان از روي ترس بود. چرا؟
چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت، در باطنش اجازه نمي داد که او ايمان بياورد. وقتي در مقابل اين عظمت قرار گرفت - عظمتي که در کمال قدرت و پيچيدگي، در يک انسان جمع شده است؛ اما در عين حال، اين انسان خودش را بنده ي خدا مي داند - ناگهان آن شيشه ي عجب و غرور درون بلقيس شکسته شد؛ «قالت رب اني ظلمت نفسي» (11) . بعد از آنکه اين آيت عظيم را ديد، اين جا بود که بلقيس، زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت: پروردگارا! من به خودم ظلم کردم. «و اسلمت مع سليمان» (12) . از روي دل ، اسلام آورد؛ يعني آن مانع برطرف شد.
در اين جا هم خداي متعال نشان مي دهد که يک انسان، مادامي که اسير طلسم کبر و کبريايي و جبروت دورني خودش است، ممکن نيست ايمان بياورد. وقتي اين طلسم شکست، ايمان آوردن او هم آسان مي شود. اين ، آن درس بزرگ قرآني و اسلامي است. تمام مشکلاتي که در دنيا پيدا شده، به خاطر همين کبرياييها پيدا شده است. افرادي که امروز در دنيا داراي قدرت هستند - قدرتهاي بزرگ پوشالي، قدرتهايي که هيچ چيز نيست - امروز قدرتمندند؛ اما فردا به خاک سياه نشسته اند .
امروز يک سلطان است؛ اما دو روز بعد، يک هفته ي بعد، موجود عاجز و ناتواني است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه قدر تاريخ از اين قضايا پر است. اين، چه قدرتي است؟ اين، چه جبروتي است که انسان به آن بنازد و ببالد؟ غني هايي که به غناي خودشان متکي هستند، غافل از آنند که اين، غنا و بي نيازي نيست . اين، همان حالتي است که در سوره ي شريفه ي «علق» مي فرمايد: «ان الانسان ليطغي. ان راه استغني» (13)
وقتي انسان طغيان مي کند که خود را غني ببيند، غني بيابد و بي نياز احساس کند. مايه ي طغيان، اين است.
اي بسا کساني که پول زياد و ثروت و امکاناتي دارند، اما خودشان را بي نياز احساس نمي کنند و تکيه يي به اين ثروت ندارند و خودشان را وابسته ي به خدا مي دانند. اين آدم، طغيان نخواهد کرد .
سليمان پيامبر - که همه ي ثروت دنيا در اختيار او بود - مظهر کامل چنين چيزي است. حکومتهاي الهي در طول تاريخ و هر کدام از پيامبران و اوليا که به حکومت رسيدند، همين طور بوده اند . ثروتها و امکانات جامعه در اختيار آنها بوده ، ولي خود را از آن جدا مي کرده اند؛ مثل اميرالمؤمنين (عليه الصلاه و السلام) که ثروت شخصي هم داشت و دايما تحصيل مي کرد و صدقه مي داد. ثروتهاي جامعه و بيت المال هم در اختيار او بود، هر چه که مي خواست، مي توانست مصرف بکند؛ اما از اين غنا و ثروت، خودش را جدا مي کرد.
آن چيزي که براي انسان خطرناک است، همين احساس استغنا و بي نيازي و قدرت و اتکا به دانايي خويشتن است. قرآن کريم، داستان قارون را نقل مي کند و مي گويد، وقتي که به او نصيحت مي کردند، او در جواب مي گفت: «انما اوتيته علي علم(14) : من از روي علم و دانش، اين ثروت را به دست آوردم و متعلق به خودم است. اين غرور، فخر، تکبر ، تکيه به آنچه که در انسان هست و چيز کم و ناچيزي است و انسان آن را چيزي مي انگارد و خيال مي کند، زياد است، بزرگترين بليه هاست.
پي نوشت ها :
1- نمل: 15.
2- نمل: 16.
3- ص: 30.
4- نمل: 18.
5- نمل: 18.
6- نمل: 16.
7- نمل: 19.
8- نمل: 31.
9- سبأ: 13.
10- نمل: 44.
11- نمل: 44.
12- نمل: 44.
13- علق: 6 و 7.
14- قصص: 78.
منبع:حديث ولايت ، جلد چهارم، صص 115-1102- نمل: 16.
3- ص: 30.
4- نمل: 18.
5- نمل: 18.
6- نمل: 16.
7- نمل: 19.
8- نمل: 31.
9- سبأ: 13.
10- نمل: 44.
11- نمل: 44.
12- نمل: 44.
13- علق: 6 و 7.
14- قصص: 78.