کافه تلخ

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

محمد جعفر مصفا ، هویت فکری




به راستي چرا انسان‌ها در هزاران سال گذشته اسير نابساماني و به قول امروز «ملوك‌الطوايفي ذهني» شده‌اند؟! يا به عبارت ديگر چرا انسان هميشه بايد اسير بيگانه‌اي حاكم بر انديشه‌ها و حتي احساسات و عواطف خويش باشد؟! آيا انسان نبايد شايستگي اصيل بودن، و شايستگي زيستن با اصالت خويش را داشته باشد؟! اين كه انسان خودش نيست، اينكه اسير الگوها و قالب‌هاي بيگانه‌اي با خويش است، بزرگ‌ترين وخامت، رنج و خسران هستي و زندگي آدمي است! چون دير زماني است كه ما به يك بيگانه حاكم بر خويش عادت كرده‌ايم؛ و چون غير از اوامر، الگوها و قالب‌هاي همان بيگانه با چيز ديگري آشنا نيستيم؛ نه مي‌توانيم رنج و بدبختي اينگونه زيستن را درك كنيم؛ و نه مي‌توانيم زيبايي و شكوه زيستن با اصالت، جوهر و فطرت انساني خويشتن را درك كنيم!
و تا زماني كه انسان به حدي از ادراك، خرد و منطق نرسيده است كه از ذهن تنها در رابطه با واقعيت‌هاي هستي ـ كه نقش ذاتي و واقعي ذهن است ـ استفاده كند، محال است كه زندگي و روابط او با خودش، با ديگران و با عالم هستي يك رابطهء صحيح، هنجار، منطقي، خردمندانه، شاد و بي‌مسأله باشد!
(اين همان موضوعي است كه مولوي بر آن تأكيد مي‌كند: هر عضوي بايد در موضع مناسب خود عمل كند ـ تا هستي انسان قرين عدل، توازن و آهنگ باشد!)



مي‌گويند به دليل گسترش وسايل ارتباط جمعي از قبيل راديو و ماهواره و غيره، انسان‌هاي امروز گرفتار نوعي «ملوك‌الطوايفي ذهني» شده‌‌اند! مي‌گويند در گذشته تعداد سيستم‌هاي نظري و فكري‌اي كه به ذهن انسان‌ها القاء مي‌شد اولاً محدود بود؛ ثانياً گروه‌‌هايي كه در القاء آن نظريه منافع و مصالحي داشتند ذهن فرد را در يك قالب محدود و بسته نگه مي‌داشتند و مانع مي‌شدند كه نظريهء جديدي بر ذهن آن فرد و گروه عرضه بشود؛ ولي امروز هركس از هر گوشهء دنيا يك نظريه‌اي پيدا مي‌كند و از طريق يك مقدار آرايش و بزك، ظاهري موجه و معقول به آن مي‌دهد؛ و يك ساعت بعد از طريق اينترنت آن را در اختيار ذهن ميليون‌ها انسان قرار مي‌دهد! و ذهن افراد پر مي‌شود از انواع انديشه‌ها و نظريات اغلب متضاد و متناقض. حال آنكه در گذشته، طول زمان اين القائات صد سال و حتي هزار سال بود!
اصل موضوع در حالا و گذشته فرق نمي‌كند. اولاً اين همان چيزي است كه مولوي مي‌گويد جزيي‌انديشي، تكه‌تكه‌انديشي؛ و اينكه «هر يكي گويد منم راه رشد»؛ يا «اين بدين سو، آن بدآن سو مي‌كشد». در گذشته هم ملوك‌الطوايفي ذهني وجود داشته است!
ثانياً وقتي من اسير انديشه‌هاي القايي بيگانه‌اي به نام «هويت» شدم، و به وسيلهء بيگانه‌اي حركت كردم، ديگر چه فرق مي‌كند اسير يك انديشه و نظريه باشم يا اسير ده‌ها و صدها نظريه! اصل بدبختي، سرگرداني و كوري من انسان اين است كه خودم نيستم؛ خودم راه نمي‌روم، بلكه راه برده مي‌شوم. در اين صورت تعداد و كميت مهم نيست!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم تیر 1385ساعت توسط محمدجعفر مصفا | نظرات خوانندگان

تو داري حوض را با توهم پر مي‌كني. تصاويري با يك سطل‌هاي توهمي عين بودش تالاب است!
قرار جديدمان با خودمان اين است كه از شرح و بسط موضوعات خودداري كنيم! به خودمان فرصت بدهيم كه جوهر زندگي و هستي را اصالتاً، نه از طريق توصيف ديگران، درك كنيم! به عبارت ديگر ذهنمان را از دست‌دوم‌خوري باز داريم! (نمي‌توانيم آن را «بازداريم». نفس آگاهي و ادراك قضاياي زندگي، ذهن را از گدامنشي و دست‌دوم‌خوري بازمي‌دارد!)



مي‌گوييم «هويت فكري» حكم يك استخر و تالاب را دارد با آب گنديده‌ء متعفن! و ما هرگز نمي‌توانيم با برداشتن يك سطل از آب تيره و متعفن تالاب، و افزودن يك سطل آب زلال به آن، آب يك گوشه از تالاب را تميز نگه داريم! (و اين تازه به فرض آن است كه چنين جابجايي‌اي معنا و امكان واقعي داشته باشد!)
و اما لحظه‌اي كه تو واقعاً آب تمام اين تالاب متعفن را با آب تميز و زلال عوض كني، با كمال شگفتي مي‌بيني كه چنان تالابي اصلاً وجود نداشته؛ و تو آن را خواب مي‌ديده‌اي!
تالاب تا زماني وجود (توهمي) دارد كه تو به تعويض آب آن با معيار تك سطل‌هايي مي‌انديشي!