به زنها از بچگي ياد دادهاند که فعال نباشند،
چاپلوس باشيم و با هر وضعي سازگاري کنيم، ولي در درون ميجوشيم.
ما مثل آتشفشاني آمادهي انفجاريم و آنچه بيشتر ما را نوميد ميکند اين است که هيچ رويايي يا انتظاري نداريم، جز اينکه روزي مرد واقعي زندگيمان را بيابيم که ما را از بدبختي نجات دهد.
تربيت شدهايم تا مردان بهترين استفاده را از ما ببرند، فقط براي اينکه مرد هستند، همواره با مردان خوب بودهايم و آنها شيرهمان را براي آنچه داشتهايم مکیند. مردان از انرژي زنان تعذيه ميکنند.
ما ميگذاريم که آنها با قلدري به ما دستور بدهند چون به حالشان تاسف ميخوريم.
در دل دلهايت مستاصل هستيم که از مردان« هر مردي » مراقبت کنيم. در حاليکه اگر هر يک از آنها زن بودند ما هرگز اجازه نميداديم چنين رفتارهايي با ما داشته باشند.
مادران موفق شدند در اموري که به مردان مربوط ميگردد، از ما موشي بسازند.
واقعا فکر ميکردم مادرم زندگي مرا خراب کرده است. من همواره چاق و دختري بدبخت بودم، در مرور دوباره دريافتم که مادرم به دلخواه خود از روزي که متولد شدم، مرا چاق کرده است . دليل او اين بود که دختر چاق و بيريخت هرگز خانه را ترک نميکند و او مرا در آنجا براي مستخدمي زندگي خود ميخواست.
اين سرنوشت ما بود که خانواده دوستمان نداشته باشند. آن را بپذير ! حالا چه فرقي ميکند آنها تو را دوست داشته يا نداشته باشند؟ با اين فکر فقط وقتمان را هدر ميدهيم. آنموقع آنموقع بوده و حالا، حالاست. و حالا وقت آزادي است. ميبيني؟ واقعا فکر ميکردم مادرم زندگي مرا خراب کرده است. چاق بودم و نمي توانستم جلو خودم را بگيرم و غذا نخورم. مدتها طول کشيد تا فهميدم معتاي آنموقع آن موقع بوده و حالا، حالاست. چيست و حالا فقط وقت آزاديست.
زنان بيش از مردان حاميان واقعي نظم اجتماعياند و براي برآورده ساختن اين نقش در همه جاي دنيا به طرزي مشابه بار ميآيند که در خدمت مردان باشند. فرقي هم ندارد که آنها در بازار برده فروشان خريداري شوند يا به آنها اظهار عشق شود و دوست داشته شوند. هدف اساسي و تقدرير آنها هنوز همان است : مردان را تغذيه کنند، پناه دهند و به آنان خدمت کنند. بخش شيطاني وضع بردهوار زنان در اين است که فقط بر اثر دستور العملهاي اجتماعي بهوجود نميآيد، بلکه در ضرورت بيولوژيکي آنان قرار دارد.
هرنوعي اين ضرورت بيولوژيکي را دارد تا خود را تداوم بخشد و طبيعت ابزاري تهيه ديده است براي آن:ه تضمين کند ادغام انرژيهاي مذکر و مونث به موثرترين شيوه صورت ميپذيرد. در حيطهي بشري هر چند عملکرد مقدماتي آميزش جنسي توليد مثل است، اما عملکردي ثاني و نهايي نيز دارد و آن تضمين اين امر است که انرژي بطور مداوم از زنان به مردان جريان يابد. در آميزش جنسي مردان خطوط انرژي خاصي درون بدن زن برجا ميگذارند. آنها مثل کرم کدو هستند که درون زهدان حرکت ميکنند و انرژي را جرعه جرعه مينوشند. آنها بهدليل شرارت بار تري آنجا نهاده شدهاند که تضمين کردن اين امر است که تامين انرژي بهمردي ميرسد که آنها در در بدن زن به وديعه گذاشته است. اين خطوط انرژي برا اثر معاشرت جنسي جاگير شده، انرژي را از بدن مونث گرد ميآوردند و به نفع مردي ميدزدند که آنها را آنجا گذاشته است.
کل دنيا براي زنان غيرمنصفانه است. ضرورت طبيعت تداوم بخشيدن به نوع ماست. براي تضمين اينکه اين تداوم واقع شود، زنان بايد بار عظيمي را در سطح پايه انرژي حمل کنند و اين به کعناي جريان انرژي است که زنان عوارضش را ميپردازند.
زنان، بنياد تداوم بخشي به نوع بشرند. « انسان متمايز از بشر ميباشد. » اکثر انرژي از زنان ميآيد. نه فقط براي بارداري، زاد و ولد و تغذيهي اولادان، بلکه همچنين براي تضمين اين امر که مردان نقش خود را در کل اين روند بازي کنند.
اين روند در وضع مطلوب تضمين ميکند که زن شوهرش را با قوت تمام توسط تارهايي تغذيه کنند که او در جسمش جا ميگذارد، طوري که مرد در سطح اسرارآميزي در سطحي اثيري بهوي وابسته ميشود. اين در رفتار مرد مشاهده ميشود که دوباره و دوباره بهسوي همان زن باز ميگردد تا منبع معاش خود را حفظ کند.
به اين طريق طبيعت تضمين ميکند که مردان علاوه بر نيروي انتقال فوري خود براي آميزش جنسي، پيوندهاي دائميتري با زنان برقرار سازند. تارهاي انرژي که در زهدان زنان ميماند با ساخت انرژيتيکي کودک نيز موقعي ادغام ميشود که باروري صورت ميپذيرد. ممکن است اساس پيوندهاي خانوادگي باشد، زيرا انرژي پدر با انرژي جنين ادغام ميشود و مرد را قادر ميسازد که احساس کند، کودک از آن اوست. اينها بخشي از امور مسلم زندگي هستند که مادران هرگز براي دخترانشان شرح نميدهند. زنان طوري بار ميآيند که مردان بهراحتي آنها را فريب دهند بدون آنکه کمترين آگاهي از نتيجهي آميزش جنسي داشته باشند که بيرون کشيدن انرژي در آنان ايجاد ميکند.
به اندازهي کافي بد هست که مردي خطوط انرژي خود را داخل جسم زني بگذارد، هرچند براي داشتن فرزند اين امر لازم است و بقاي آن را تضمين ميکند، ولي هيچ زني نميتواند تحمل کند که خطوط انرژي ده يا بيست مرد در درون وي از درخشندگي او تغذيه کنند. جاي تعجبي نيست که زنان نميتوانند سر خودر را بلند کنند.
زن اين کرمهاي درخشان را هفت سال با خود دارد. بعد از آن ناپديد يا رنگ ميبازند. ولي بدبختي اينجاست که وقتي هفت سال در حال تمام شدن است کل قشون کرمها از اولين مردي که او داشته تا آخرين آن، ناگهان چنان به هيجان ميآيند که زن مجبور ميشود دوباره آميزش جنسي داشته باشد. آنگاه تمام کرمها نيرومندتر از هر موقع ديگري به زندگي باز ميگردند تا براي هفت سال ديگر از انرژي درخشندهي وي تغذيه کنند. چرخشي که هرگز پايان ندارد.
اگر بتوان مقاومت کرد و هفت سال رابطهي جنسي نداشته باشد، ولي تقريبا چنين چيزي در عصر و زمانهي ما براي زن غير ممکن است. مگر اين:ه راهبه شود با بهقدر کافي پول داشته باشد که از خودش محافظت کند.
زيرا نه فقط ضرورت بيولوژيکي است که زن آميزش کند، بلکه حکم اجتماعي « چشم و هم چشمي » هم هست. چون زنها قادر نيستند جريان انرژي را ببينند. بهطور غيرضروري الگوهاي رفتاري يا تفسيرات احساسي را تداوم ميبخشند که به جريان اين انرژي مربوط ميشود. جامعهاي که ميخواهد زنان ازدواج کنند يا خود را در اختيار مردان قرار دهند غلط است، همانطور که براي زنان هم غلط است احساس ناخشنودي کنند، مگر آنکه " مني" مرد را در خود داشته باشند. خطوط انرژي مرد به آنها هدف ميدهد و آنها را واميدارد که سرنوشت بيولوژيکي خود را برآورده سازند: مردان و نوزادانشان را تغذيه کنند.ولي بشر بهقدر کافي باهوش هست تا از خويشتن بيشتر از صرفا تحقق ضرورت توليد مثل بخواهد. براي مثال:
تکامل يافتن نيز اگر ضرورت عظيمتري از توليد مثل نباشد، به همين ميزان ضروري است و در اين صورت تگامل يافتن شامل بيداري زنان نسبت به نقش حقيقي آنان در طرح انرژيتيکي توليد مثل است.
من مثل هر زن ديگر، توسط مادري بار آمدهام که بهعنوان عملکرد ابتدايي خود مراقب بود تا طوري مرا بزرگ کند که همسري مناسب پيدا کنم و بدنامي دختر ترشيده را نداشته باشم. من واقعا مثل حيواني رام شدهام تا رابطهي جنسي داشته باشم، مهم هم نيست که ما درم آن را چه خواهد ناميد. ما مثل هر زني با حقه و زور مجبور شديم مطيع شويم و غمانگيز اين است که ما در اين طرح بهدام افتادهايم، حتا اگر قصد نداشته باشيم که بچه دار شويم.
فقط ميتوانم بگويم: بيدار شو. بايد اين دور باطل را از بين ببري.
تایشا آبلار
کتاب: گذر ساحران
چاپلوس باشيم و با هر وضعي سازگاري کنيم، ولي در درون ميجوشيم.
ما مثل آتشفشاني آمادهي انفجاريم و آنچه بيشتر ما را نوميد ميکند اين است که هيچ رويايي يا انتظاري نداريم، جز اينکه روزي مرد واقعي زندگيمان را بيابيم که ما را از بدبختي نجات دهد.
تربيت شدهايم تا مردان بهترين استفاده را از ما ببرند، فقط براي اينکه مرد هستند، همواره با مردان خوب بودهايم و آنها شيرهمان را براي آنچه داشتهايم مکیند. مردان از انرژي زنان تعذيه ميکنند.
ما ميگذاريم که آنها با قلدري به ما دستور بدهند چون به حالشان تاسف ميخوريم.
در دل دلهايت مستاصل هستيم که از مردان« هر مردي » مراقبت کنيم. در حاليکه اگر هر يک از آنها زن بودند ما هرگز اجازه نميداديم چنين رفتارهايي با ما داشته باشند.
مادران موفق شدند در اموري که به مردان مربوط ميگردد، از ما موشي بسازند.
واقعا فکر ميکردم مادرم زندگي مرا خراب کرده است. من همواره چاق و دختري بدبخت بودم، در مرور دوباره دريافتم که مادرم به دلخواه خود از روزي که متولد شدم، مرا چاق کرده است . دليل او اين بود که دختر چاق و بيريخت هرگز خانه را ترک نميکند و او مرا در آنجا براي مستخدمي زندگي خود ميخواست.
اين سرنوشت ما بود که خانواده دوستمان نداشته باشند. آن را بپذير ! حالا چه فرقي ميکند آنها تو را دوست داشته يا نداشته باشند؟ با اين فکر فقط وقتمان را هدر ميدهيم. آنموقع آنموقع بوده و حالا، حالاست. و حالا وقت آزادي است. ميبيني؟ واقعا فکر ميکردم مادرم زندگي مرا خراب کرده است. چاق بودم و نمي توانستم جلو خودم را بگيرم و غذا نخورم. مدتها طول کشيد تا فهميدم معتاي آنموقع آن موقع بوده و حالا، حالاست. چيست و حالا فقط وقت آزاديست.
زنان بيش از مردان حاميان واقعي نظم اجتماعياند و براي برآورده ساختن اين نقش در همه جاي دنيا به طرزي مشابه بار ميآيند که در خدمت مردان باشند. فرقي هم ندارد که آنها در بازار برده فروشان خريداري شوند يا به آنها اظهار عشق شود و دوست داشته شوند. هدف اساسي و تقدرير آنها هنوز همان است : مردان را تغذيه کنند، پناه دهند و به آنان خدمت کنند. بخش شيطاني وضع بردهوار زنان در اين است که فقط بر اثر دستور العملهاي اجتماعي بهوجود نميآيد، بلکه در ضرورت بيولوژيکي آنان قرار دارد.
هرنوعي اين ضرورت بيولوژيکي را دارد تا خود را تداوم بخشد و طبيعت ابزاري تهيه ديده است براي آن:ه تضمين کند ادغام انرژيهاي مذکر و مونث به موثرترين شيوه صورت ميپذيرد. در حيطهي بشري هر چند عملکرد مقدماتي آميزش جنسي توليد مثل است، اما عملکردي ثاني و نهايي نيز دارد و آن تضمين اين امر است که انرژي بطور مداوم از زنان به مردان جريان يابد. در آميزش جنسي مردان خطوط انرژي خاصي درون بدن زن برجا ميگذارند. آنها مثل کرم کدو هستند که درون زهدان حرکت ميکنند و انرژي را جرعه جرعه مينوشند. آنها بهدليل شرارت بار تري آنجا نهاده شدهاند که تضمين کردن اين امر است که تامين انرژي بهمردي ميرسد که آنها در در بدن زن به وديعه گذاشته است. اين خطوط انرژي برا اثر معاشرت جنسي جاگير شده، انرژي را از بدن مونث گرد ميآوردند و به نفع مردي ميدزدند که آنها را آنجا گذاشته است.
کل دنيا براي زنان غيرمنصفانه است. ضرورت طبيعت تداوم بخشيدن به نوع ماست. براي تضمين اينکه اين تداوم واقع شود، زنان بايد بار عظيمي را در سطح پايه انرژي حمل کنند و اين به کعناي جريان انرژي است که زنان عوارضش را ميپردازند.
زنان، بنياد تداوم بخشي به نوع بشرند. « انسان متمايز از بشر ميباشد. » اکثر انرژي از زنان ميآيد. نه فقط براي بارداري، زاد و ولد و تغذيهي اولادان، بلکه همچنين براي تضمين اين امر که مردان نقش خود را در کل اين روند بازي کنند.
اين روند در وضع مطلوب تضمين ميکند که زن شوهرش را با قوت تمام توسط تارهايي تغذيه کنند که او در جسمش جا ميگذارد، طوري که مرد در سطح اسرارآميزي در سطحي اثيري بهوي وابسته ميشود. اين در رفتار مرد مشاهده ميشود که دوباره و دوباره بهسوي همان زن باز ميگردد تا منبع معاش خود را حفظ کند.
به اين طريق طبيعت تضمين ميکند که مردان علاوه بر نيروي انتقال فوري خود براي آميزش جنسي، پيوندهاي دائميتري با زنان برقرار سازند. تارهاي انرژي که در زهدان زنان ميماند با ساخت انرژيتيکي کودک نيز موقعي ادغام ميشود که باروري صورت ميپذيرد. ممکن است اساس پيوندهاي خانوادگي باشد، زيرا انرژي پدر با انرژي جنين ادغام ميشود و مرد را قادر ميسازد که احساس کند، کودک از آن اوست. اينها بخشي از امور مسلم زندگي هستند که مادران هرگز براي دخترانشان شرح نميدهند. زنان طوري بار ميآيند که مردان بهراحتي آنها را فريب دهند بدون آنکه کمترين آگاهي از نتيجهي آميزش جنسي داشته باشند که بيرون کشيدن انرژي در آنان ايجاد ميکند.
به اندازهي کافي بد هست که مردي خطوط انرژي خود را داخل جسم زني بگذارد، هرچند براي داشتن فرزند اين امر لازم است و بقاي آن را تضمين ميکند، ولي هيچ زني نميتواند تحمل کند که خطوط انرژي ده يا بيست مرد در درون وي از درخشندگي او تغذيه کنند. جاي تعجبي نيست که زنان نميتوانند سر خودر را بلند کنند.
زن اين کرمهاي درخشان را هفت سال با خود دارد. بعد از آن ناپديد يا رنگ ميبازند. ولي بدبختي اينجاست که وقتي هفت سال در حال تمام شدن است کل قشون کرمها از اولين مردي که او داشته تا آخرين آن، ناگهان چنان به هيجان ميآيند که زن مجبور ميشود دوباره آميزش جنسي داشته باشد. آنگاه تمام کرمها نيرومندتر از هر موقع ديگري به زندگي باز ميگردند تا براي هفت سال ديگر از انرژي درخشندهي وي تغذيه کنند. چرخشي که هرگز پايان ندارد.
اگر بتوان مقاومت کرد و هفت سال رابطهي جنسي نداشته باشد، ولي تقريبا چنين چيزي در عصر و زمانهي ما براي زن غير ممکن است. مگر اين:ه راهبه شود با بهقدر کافي پول داشته باشد که از خودش محافظت کند.
زيرا نه فقط ضرورت بيولوژيکي است که زن آميزش کند، بلکه حکم اجتماعي « چشم و هم چشمي » هم هست. چون زنها قادر نيستند جريان انرژي را ببينند. بهطور غيرضروري الگوهاي رفتاري يا تفسيرات احساسي را تداوم ميبخشند که به جريان اين انرژي مربوط ميشود. جامعهاي که ميخواهد زنان ازدواج کنند يا خود را در اختيار مردان قرار دهند غلط است، همانطور که براي زنان هم غلط است احساس ناخشنودي کنند، مگر آنکه " مني" مرد را در خود داشته باشند. خطوط انرژي مرد به آنها هدف ميدهد و آنها را واميدارد که سرنوشت بيولوژيکي خود را برآورده سازند: مردان و نوزادانشان را تغذيه کنند.ولي بشر بهقدر کافي باهوش هست تا از خويشتن بيشتر از صرفا تحقق ضرورت توليد مثل بخواهد. براي مثال:
تکامل يافتن نيز اگر ضرورت عظيمتري از توليد مثل نباشد، به همين ميزان ضروري است و در اين صورت تگامل يافتن شامل بيداري زنان نسبت به نقش حقيقي آنان در طرح انرژيتيکي توليد مثل است.
من مثل هر زن ديگر، توسط مادري بار آمدهام که بهعنوان عملکرد ابتدايي خود مراقب بود تا طوري مرا بزرگ کند که همسري مناسب پيدا کنم و بدنامي دختر ترشيده را نداشته باشم. من واقعا مثل حيواني رام شدهام تا رابطهي جنسي داشته باشم، مهم هم نيست که ما درم آن را چه خواهد ناميد. ما مثل هر زني با حقه و زور مجبور شديم مطيع شويم و غمانگيز اين است که ما در اين طرح بهدام افتادهايم، حتا اگر قصد نداشته باشيم که بچه دار شويم.
فقط ميتوانم بگويم: بيدار شو. بايد اين دور باطل را از بين ببري.
تایشا آبلار
کتاب: گذر ساحران